آخرین روز

1403/01/26

درود خدمت شما عزیزان
دوستان این داستان یکم طولانیه ولی قشنگه حتما بخونیدش
.

.

از خواب پریدم به گوشیم نگاه کردم ساعت ۲۲:۴۸ بود یادم نمیاد کِی خوابم برد
مامانمو صدا میزنم :مامان ؛مامان .
کسی جواب نمیده .
از اتاق اومدم بیرون؛ همه‌چراغ ها خاموش بودن و کسی خونه نبود .
شماره مامانمو گرفتم
جواب نداد
حتی بوقم نخورد .
رفتم توی آشپز خونه و شیر آبو باز کردم
بوی فاضلاب بلند شد و آب تقریبا نارنجی رنگی از لوله خارج شد
مشخص بود که خیلی وقته که باز نشده و آب مونده تو لوله
وایسادم تا رنگ آب اوکی شد و یه لیوان آب خوردم .
رفتم توی هال و نشستم
با خودم میگفتم امروز چه روزیه ؛چرا کسی گوشیا جواب نداد
چرا بوق نخورد اصلا ؟
فکرم خیلی کم و گور بود و تنها چیزی که میدونستم این بود که خیلی گشنمه
بلند شدم و یخچال را باز کردم
اوه اوه
بوی گند زد بیرون
تموم مواد غذایی از بین رفته بودن
همه میوه ها کپک زده بودن
و همه چیز خیلی عجیب بود
رفتم سراغ فریزر
خوشبختانه اونجا شرایط نرمال بود
یه بسته گوشت در آوردم و گذاشتم توی یه بشقاب تا یخش باز بشه
رفتم توی دستشویی که با یه کاغذ روی آینه مواجه شدم :
سلام عزیزم ؛ یه مشکلی پیش اومده و من و بابات و برادرت داریم از خونه میریم ؛ اگه بیدار شدی و این نامه را خوندی یعنی معجزه شده .
در های خونه را قفل کن و روی کسی درا باز نکن .
دوست داریم ❤️.
بیشتر فکرم درگیر شد
مگه چی شده که همه رفتن و من حتی نباید در ها را باز کنم .
فکرم بیشتر درگیر شد
توی خودم بودم که یه باره با صدای جیغ و دادی به خودم اومدم :
کمک ؛کمک .
دوییدم سراغ در
دیدم داره به صدا نزدیک میشم
صدا از توی کوچه بود
به یکباره به در ضربه زده شد!
تو را خدا در را باز کن بیام تو
سریع در را باز کردم
یه دختر با مو های ژولیده پولیده لباس پر از گل اومد تو و در را محکم بست و اومد بغلم کرد
اما سریع رفت کنار و گفت ببخشید جو گیر شدم
مرسی که در را باز کردی
من که حسابی متعجب بودم گفتم : چی شده مگه
گفت : منظورت چیه
گفتم : چه خبر شده چرا داد میزدی
گفت :خب دنبالم بودن دیگه داشتم می‌گرفتنم کم مونده بود گازم بگیرم .
گفتم :کیا
گفت : تو چه مرگته !! زامبیا دیگه ! توی هپروت سیر میکنی انگار
زامبی !!! زامبی دیگه چه کوفتیه
تنها اطلاعاتی در مورد زامبی چند تا فیلم بود و چند تا بازی که ته ذهنم مونده بود
گفتم: چرا مزخرف میگی زامبی دیگه چه کسشعریه
گفت : خودتو اینقدر نزن به نفهمی همه زامبی ها را میشناسن تا سلامتی دو ساله که جهانا گرفتن
_😐😐دو سال
یعنی چی
امسال چه سالیه
+۱۴۲۵ .
چی!!😐
همون لحظه از حال رفتم
بلند که شدم بوی گوشت پخته شده میومد از سر جام بلند شدم و رفتم سمت آشپزخونه
اره همون‌دختر بود که داشت غذا درست میکرد
بهش گفتم نگفتی زامبی چیه
گفت : نمیدونم خودتو زدی به خریت یا داری مسخره بازی درمیاری
دوسال پیش بود که یه مریضی اومد که افراد مبتلا کامل از دسترس خارج میشدن و بیماری خیلی سریع انتقال پیدا میکرد الانم همچنان ادامه داره و هر روز تعداد مبتلا ها بیشتر و بیشتر میشن .
من که داشتم از تعجب میمردم گفتم : من آخرین چیزی که یادمه اینه که خیلی خسته بودم و خوابیدیم و اینم یادمه که سال ۱۴۲۳بود .
گفت :چییی چرا مزخرف میگی پس چجوری زنده موندی
گفتم نمی‌دونم برا خودمم عجیبه.
اومد و نشست کنارم روی مبل گفت : توی این دوسال خیلی چیزا تغییر کرده دیگه بیرون اونجوری که فکر میکنی نیست .
سرما پایین انداختم و رفتم تو فکر نمیدونم چقدر گذشت که گفت شام حاضره
رفتم سر میز ؛به به ! چقدر گشنم بود
تشکر کردم و نشستم ازش پرسیدم اسمت چیه
گفت :ستاره
گفتم: اوهوم
گفت ؛تو چی
گفتم: علی ؛ اسمم علیه
گفت آهان خوشبختم
گفتم همچنین
اونشب تا دیر وقت در مورد این ویروس و بیماری حرف زد که چجوری به وجود اومد و الان در چه مرحله ایه
می‌گفت توی یه آزمایشگاه توی لندن درست شد و الان کل جهانو گرفته.
.
.
.
از خواب بیدار شدم
صبح شده بود
رفتم دیدم ستاره سر میز نشسته و سرش تو گوشیشه
گفتم صبح بخیر
گفت صبح تو هم بخیر
از ستاره در همین حد بگم که موهای نارنجی و بلندی داشت
صورت کک مکی داشت
قدش حدودا یک و هفتاد بود
۲۰سالش بود و هیکلشم لاغر بود ولی سینه و باسن خوش فرمی داشت .
گفتم تو‌گوشی چه خبره گفت هیچی همه چیز قطع شده یک ساله
نه آنتنی ؛ نه خطی ؛نه اینترنتی.
هنوزم نفهمیده بودم که چجوری همه چیز آنقدر به گا رفته که یهو ستاره جیغ کشید
اومدن
سریع خودمان رسوندم تو هال
یه سری موجود عجیب که تقریبا شبیه انسان بودن ولی کج و کوله راه میرفتن و گردنشون هم کج شده بود میخواستن بیان تو خونه
من خیلی گیج شده بودم که ستاره تفنگشو در آورد و با دوتا تیر کشتشون
بعدشم گفت بچه حواست کجاست
گفتم اینا چی هستند دیگه ؟
گفت زامبی دیگه زامبی .
هنوز به شرایط عادت نکرده بودم
گفتم چجوری مبتلا میشی
گفت اگه گازت بگیرن یا خون آلودشون با زحمت تماس پیدا کنه تو هم آلوده میشی .
هر روز یه چیز جدید راجب این ویروس می‌فهمیدم .
یک ماه بعد :
داشتیم با زامبی را می جنگیدیم ؛ از وقتی دیوار خونمون فرسوده شد و ریخت خیلی شرایط مزخرف شده
هر روز همین مشکلو داریم
دیگه حرفه ای تر. شده بودم و تونسته بودم با خودم کنار بیام
ناگهان ستاره صدام زد
علییییی گیر افتادم
دیدم بین چهار تا زامبی گیر افتاده و اونا از هر طرف دارن زیاد میشن توجهتون چهارتا را جلب کردم که بیان سمتم و ستاره زودتر اومد تو خونه .
_علی اینجا دیگه جای موندن نیست
+اره موافقم باید بریم
قرار شب آخر شب حرکت کنیم
شروع کردیم به جمع کردم وسایل .
+فقط چیزای ضروری ستاره یادت نره .
_اوکی .
زمانش فرا رسید
رفتیم توی پارکینگ و سوار ماشین شدیم و وسایل را گذاشتیم توی صندوق در را باز کردم و زدیم بیرون .
کل شهر پر بود از اون جونورا ؛ رفتم سمت پمپ بنزین و به ستاره گفتم تو حواست باشه اونا نیان منم بنزین میزنم؛ستاره باهام موافقت کرد و کار شروع شد .
سریع رفتم پایین و یکی از زامبیا که کنار پمپ بود را کشتم
اول باک ماشین را پر کردم و بعدشم چند تا ظرف چهار لیتری برای اینکه کم نیاریم توی راه
سوار شدم و زدیم به چاک .
مقصدمون معلوم نبود
فقط می‌رفتیم تا شاید یه جای امنی باشه
ساعت حدودا ۸ صبح بود ستاره از خواب پرید و دید هنوز توی ماشینه
_کجاییم ؟
+داریم میریم به سمت جنوب .
_چرا اونجا ؟
+نمی‌دونم فقط دارم این لعنتی رو میرونم .
یه باره با یه تکون به خودمون اومدیم
اوه اوه تایرمون پنچر شد
مجبور شدیم بزنیم کنار برای تعویضش.
+ستاره حواست باشه که اونا نیان تا من سریع عوض کنم تایرو
_باشه .
داشتم تایرا عوض میکردم که به یکباره با صدای ناله به خودم اومدم
بله حدودا صد تا زامبی از اول جاده داشتن میومدن
به ستاره گفتم حواست باشه اخراشه
گفت خیلی زیادن زود باش
تقریبا داشتن بهمون میرسیدن که کار تعویض تایر تموم شد و نشدیم تو ماشین و زدیم به چاک .
+اوه اوه شانس آوردیما
_اره چجورم .
_علی !.
+جونم .
_عاشقتم .
+منم عاشقتم بچه .
ستاره به خودش می‌پیچید
معلوم بود خیلی حشری شده
منم هم نظر بودم باهاش
زدم کنار بهش گفتم بیا عقب
اومد عقب
داشتم نوازشش میکردم که لبامون تو هم قفل شد
قشنگ میتونستی حس عاشقانه را درک کنی
لباشو می‌خوردم و صدای ناله هاش درآمده بود
رفتم سراغ گردنش
هنوز کبودی سری قبل روش بود
شروع کردم به خوردن گردنش
دستشو انداخت و شلوار و شورتمو با هم در آورد
منم لباسشو با سوتینش در آوردم و رفتم سراغ سینه هاش
سایز شون تقریبا ۷۵بود
عاشقشون بودم داشتم میخوردمشون که گفت کیرتا می‌خوام
در آوردم و گذاشتم دهنش همینجوری که داشت کیرمو میخورد
نوازشش میکردم ؛کیرمو در آوردم و
رفتم سراغ کصش ؛عاشق این بود که براش بخوری
داشتم کصشو میلیسیدم
رو هوا بود
به بدنش جوری پیچ و تاب میداد که آدم عاشقش میشد
گفت بسه دیگه بکن توش
گفتم داگی شو
داگیش کردم و کیرما گذاشتم تو کصش
پنج دقیقه تو همون حالت کردمش که گفت می‌خوام بشینم روش
دراز کشیدم روی صندلی و ستاره اومد سراغم
یه تف زد به دستش و کشید رو کصش و نشست رو کیرم
جوری بالا و پایین میشد که کیرم با بیشترین سرعت تا ته می‌رفت تو کصش و برمیگشت دو دقیقه تو همون حالت بودیم که سرعتشو بیشتر کرد و لرزید
_اههههه
اومدم
+خودم ادامه دادم به تلمبه زدن و با یه داد ابمو تو کصش خالی کردم
_اخخخ علی عاشقتم
+منم عاشقتم زندگیم
یکم گذشت تو بغل هم خوابمون‌ برد
وقتی بلند شدم ساعت دو طهر بود
لباسام را اوکی کردم و ستاره را هم بلند کردم که لباساشو بپوشه
و شروع کردیم به رانندگی .

توی این دوران هر روزی امکان داره بشه برات آخرین روز .

نوشته: Ali


👍 2
👎 9
8501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

979777
2024-04-15 02:54:53 +0330 +0330

فاکینگ دد مناطق سیل زده😂

1 ❤️

979817
2024-04-15 13:38:55 +0330 +0330

چرند اندر چرند .

0 ❤️

979839
2024-04-15 18:26:08 +0330 +0330

جالب بود

0 ❤️