زن شدن رها

1402/08/29

۱۹ سالم بود. یه دختر دانشجو یاغی بودم که آروم و قرار نداشتم. انگار همه چی برام یه قفس تنگ بود، خانواده، دانشگاه، عرف و فرهنگ و قانونای جامعه. درست نمی دونستم دنبال چی ام اما بی تاب بودم. موهای پرپشت قهوه ای روشنم تا کمرم میرسید، معمولا می بافتمش و از مقنعم میومد بیرون. هیکلم ظریف بود و بیبی فیس بودم، با سینه های متوسط سفت و باسن گرد که به نسبت ظرافت بقیه ی بدنم بزرگ بود. یه دوست پسر فاب داشتم که همکلاسیم بود و همه جا با هم بودیم. فکر می کردم عاشقشم، با هم حرفای عاشقانه میزدیم و کتاب و موزیک رد و بدل می کردیم، ولی هنوز کاری باهام نکرده بود. با خیلی اکیپا دوست بودیم و خیلی اهل بیرون و مهمونی رفتن بودیم، بیشتر هم به خاطر دوست پسرم که اجتماعی بود و کاریزما داشت و اهل شوخی کردن بود با همه. منم از همین چیزاش خوشم اومده بود ولی یه وقتایی وقتی دخترا خیلی باهاش گرم می گرفتن اذیت میشدم.
ما با هم مهمونی و دورهمی کوچیک زیاد می رفتیم، ولی اون شب برای اولین بار از طریق یکی از اکیپ هایی که باهاشون خارج از دانشگاه دوست بود و یکم از ماها بزرگ تر بودن یه پارتی بزرگ دعوت شدیم تو یه باغ خارج از شهر. من خیلی هیجان داشتم واسه اون شب. سامان بهم گفته بود واسم خوشگل کن میخوام مستت کنم باهات برقصم، با یه نگاه شیطون. منم بهش گفتم گمشو ولی تو دلم قند آب شد انگار. معمولا تیپم اسپرت بود ولی واسه پارتی سعی کردم تیپ رسمی بزنم. یه تاپ و دامن کوتاه مشکی پوشیدم با کفشای پاشنه بلند کرم که انگشتای پامو خیلی ظریف نشون میداد. لباس و کفشم پاهامو خیلی کشیده و زنونه نشون میداد. یه آرایش ملایم کردم با سایه ی یکم براق ولی ماتیک قرمز که بهم میومد، موهامم باز گذاشتم. وایستادم جلوی آیینه خودمو نگاه کردم، حس کردم از حالت تین ایجری در اومدم و بزرگتر نشون میدم.
سوار ماشین سامان که شدم یهو سورپرایز رو تو چشماش دیدم، یکم مکث کرد و نگاهم کرد، با یه لبخند معنی دار گفت خیلی خوشگل شدی دختر. چیزی نگفتم خندیدم. خودش هم خوش تیپ و پسرونه بود. پیرهن مردونه ی اسپورت چهارخونه تنش بود با جین رسمی. تو ماشین آهنگ گذاشتیم و حسابی داشتیم حال میکردیم، همینطوری که رانندگی میکرد دستشو آورد سمتم و دست همو گرفتیم. بعد وقتی رسیدیم دم در باغ من یهو استرس گرفتم. باغ بزرگ بود و صدای موزیک خیلی بلند بود و به نظر میومد مهمون زیاده. ماشینو که پارک کردیم رفتیم تو من یکم استرسم بیشتر شد. از یه باغ که استخر داشت رد شدیم و وارد ساختمون اصلی باغ شدیم. ساختمون چند طبقه بود ولی موزیک و پارتی اصلی تو همون سالن طبقه ی پایین بود. یه سری میز بلند واسه نوشیدنی و مزه اطراف سالن بود و بقیش دنس فلور بود و موزیک با صدای بلند. فضا نا آشنا بود برام. یه سری مهمونا خیلی از ما بزرگتر بودن، دور و بر سی سال. بعضی دخترا آرایشهای خیلی غلیظ داشتن و لباس های خیلی باز تنشون بود. یه نگاه به سامان کردم و واسه اولین بار حس کردم تو یه جمعی اونم زیاد راحت نیست، انگار استرس داره. به روی خودم نیاوردم، اونم به روی خودش نمیاورد و می خواست خودشو از تک و تا نندازه و نشون بده خیلی بزرگه. چند دقیقه تو این حال بودیم که دور یکی از میزا اکیپ خودمونو دیدیم، دور میز وایستاده بودن درینک می خوردن و میخندیدن. یکم انگار سبک شدیم و رفتیم سمتشون. نگار، یکی از دخترای اکیپ که مث سامان خیلی اجتماعی و اهل شوخی بود قبل از بقیه ما رو دید. شروع کرد بالا پایین پریدن و با جیغ جیغ سلام کردن و اول سامانو بغل کرد. اومد سمت من و بهم گفت وای چه خوشگل شدی! بچه ها مث همیشه شروع کردن شیطنت و مسخره بازی و تو اون صدای موزیک بلند نصف حرفای همو نمی شنیدیم. برامون درینک ریختن. من درینکو که خوردم سرم یکم سنگین شد و راحت تر شدم. رفتم درینک دوم و حس کردم داره بهم خوش میگذره. ریتم آهنگو گرفتم و کم کم هممون رفتیم وسط برقصیم. ما جمعی تو یه دایره می رقصیدیم. نگار از همه بیشتر بالا پایین میپرید و انگار یکم می خواست جلب توجه کنه. رفتاراش برام زیادی بود. با حالت مسخره بازی رقصای سکسی می کرد و سامان هم که پایه ی مسخره بازی بود همراهیش می کرد یا ادای پول ریختن سرشو در میاورد. منم بیخیال بودم و می رقصیدم، تا یه لحظه حس کردم انگار سرم داره زیادی گیج میره از درینک دوم. حس کردم حالم خوب نیست. سرمو بردم نزدیک گوش سامان بهش بگم، اصن حواسش نبود. اول هی می گفت نمی شنوم صداتو، بعد که شنید گفت اکیه عزیزم چیزی نیست مشروب خوردی. برقص اکی میشی. اینطوری که کرد اضطراب گرفتم، حس کردم سامان حواسش بهم نیست. ترسیدم حالم بدتر شه. پارتی شلوغ بود و بقیه ی کسایی که وسط می رقصیدن و اکیپای دیگه خیلی فازای عجیب داشتن. باز سرم گیج رفت. از وسط دنس فلور اومدم سر میز خودمون و وایستادم یه گوشه. حس کردم سرگیجم بیشتر میشه. مسخره بازی های سامان و نگار رفته بود رو اعصابم، دستشون دور گردن و کمر هم بود و بالا پایین میپریدن می خندیدن. همینطوری حواسم پرت بود و سرم گیج میرفت که یه صدای مردونه تو گوشم گفت حالت خوبه؟ برگشتم نگاهش کردم. یه مرد حدود سی ساله بود، قد بلند با کت شلوار مشکی. ریش قهوه ای روشن و موهای مجعد که تا شونش بود. تو همون حال به ذهنم اومد چقد خوش تیپه! گفتم آره خوبم… نه… نمی دونم. یه چیزی گفت که نشنیدم، بهم اشاره کرد که بریم تو حیاط. نمی دونم چه حسی بود اون لحظه که اصن از خودم چیزی نپرسیدم و رفتم دنبالش. یکم تلو تلو خوردم، سریع فهمید و نگران نگاهم کرد. آرنجشو گرفت سمتم که دستشو بگیرم. تو حیاط منو برد سمت یه آلاچیق که طرف دیگه ی استخر بود.
-می تونی بشینی؟
نشستیم. یکم نفسای عمیق کشیدم. حالم یکم سر جاش اومد. نگام کرد. نگاهش خیلی گیرا بود.
-استرس داری؟ چرا انقدر نگرانی؟
قبل از اینکه چیزی بگم انگشتش رو گذاشت رو مچم نبضمو بگیره. جلوم وایستاده بود از بالا نگاهم می کرد. دستاش خیلی گرم بود.
-چیزی نیست خوبی. نگران نباش. یکم مشروب خوردی فقط. بار اولته؟
سرخ شدم از خجالت. اعتراض کردم که نه. خندش گرفت یکم ولی لبخندشو قورت داد. گفت اسمش فرشاده. گفتم من رهام. گفت اسمت بهت میاد. یهو دلم یه جوری شد ولی چیزی نگفتم. بعد شروع کردیم حرف زدن. از دانشگاهم پرسید و کارایی که دوست دارم. جدی بود ولی چشماش یه حالتی داشت که باعث میشد حس کنم بهش اعتماد دارم. ولی همچنان یکم مضطرب بودم و فرشاد تو صدام می فهمید.باد سرد شبونه میومد و من داشت هی سردم میشد. بهم گفت تو مشخصه جاهای شلوغ اذیتت می کنه. می خوای بریم طبقه ی بالا بشینیم و بهت یه چیزی بدم دورت بندازی؟ اول گفتم نه خوبم. یه نگاهی بهم کرد و گفت بیا بریم. من حواسم هست بهت. نتونستم نه بگم بهش.

صدای موزیک طبقه ی بالا خیلی کمتر بود. انگار از یه جای دوری میومد. نشسته بودیم تو یه نشیمن یکم خودمونی ولی شیک. نور ملایم آباژور تو فضا بود. یه پنجره ی قدی هم بود رو به حیاط. برام چایی آورده بود و یه پتو مسافرتی نازک که رو کاناپه بود دورم انداخته بودم. بعد رفت از آشپزخونه یه جعبه واسه خودش آورد نشست کنارم، درشو باز کرد، فهمیدم علفه. تا حالا نکشیده بودم ولی دیده بودم. خیلی آروم و نرمال شروع کرد یه جوینت پیچیدن. منم تو سکوت چایی میخوردم و تو بک گراند صدای بیس موزیک پارتی میومد. سیگارشو روشن کرد و یه کام محکم گرفت، آروم دود رو از بینی و دهنش داد بیرون. خیلی جذاب بود. گفت: می خوای آروم شی؟ بهم اعتماد داری؟ چیزی نگفتم و سرمو انداختم پایین. آروم یه دستشو گذاشت رو کاناپه پشتم، بدون اینکه دستش زیاد بهم بخوره. با اون یکی دستش سیگارو آروم گذاشت رو لبم. بی اختیار کشیدم. سرفه کردم. دستشو گذاشت پشتم گفت چیزی نیست. یهو شروع کردم خندیدن. گفت خوب هیچی نشده آروم شدی. یهو گفت: «واسه تو خیلی بچست.» تا به خودم بیام که چی گفته ادامه داد: « یه بی قراری داری. یه آتیشی تو چشماته. باید یه مرد کنارت باشه، مواظبت باشه تو ماجراجویی هات.» نمی دونستم چی بگم. بغض کردم. تو حال خودم نبودم. دستشو آروم آورد تو صورتم چونمو گرفت تو دستش. موهامو آروم از صورتم زد کنار. همونطوری هم تو چشمام نگاه می کرد، جدی و مردونه. صورتمو آورد سمت صورتش و لبای گرمشو گذاشت رو لبام. یکم ترسیدم اما حس لباش خیلی خوب بود. بعد یهو دستشو برد سمت گوشم و گوشمو مالید. یهو شل شدم و وادادم به بوسش. شروع کرد لبامو با ولع خوردن.
بعد یه مدت مکث کرد و یه کام دیگه گرفت. من بسم بود. آروم سرشو آورد نزدیک گوشم گفت می خوای زن شی؟ از این حرفش هم لرزیدم و هم تا سر حد مرگ تحریک شدم. یه حالت مردونه با پاهای یکم باز و ریلکس رو کاناپه نشسته بود. دوباره تو گوشم گفت بشین زمین جلوم. انگار طلسم شدم. کاری که گفتو کردم. سرم درست بین پاهاش بود. از پایین نگاهش کردم. همینطوری ریلکس بود، دستشو برد لای موهامو سرمو آروم گذاشت رو رونش. شروع کرد موهامو نوازش کردن. بعد سرمو هدایت کرد سمت وسط پاهاش. از رو شلوار صورت دخترونمو چسبوند به وسط پاهاش و همینطوری نوازشم کرد. گفت تا حالا کیر یه مردو دیدی؟ قلبم ریخت. هیچی نگفتم. آروم کمربندشو باز کرد، کیرشو از تو شلوارش آورد بیرون درست جلوی صورتم. بار اولم بود. یکم چندشم شد. یه لبخند یکم شیطنت آمیز زد گفت چیزی نیست. عادت می کنی. بعد آروم کیرشو مالید به صورتم. انگار حالا با کیرش داشت نوازش می کرد. آروم کشیدش رو لبام. با یه تحکم ملایمی گفت باز کن. لبای کوچیک و دخترونمو یکم باز کردم. کیرشو فشار داد بینشون. چشمامو بستم. اولین جای بدنمو فتح کرد.

همینطوری که سیگارشو‌ می کشید کیرشو تو دهنم فرو میبرد. من ناشی بودم. فقط سعی می کردم دهنمو باز نگه دارم براش و دندونم نخوره. اون سرمو نگه داشته بود و موها و صورتمو ناز می کرد که مقاومت نکنم. سیگارش که تموم شد کیرشو کشید بیرون. سرمو بردم بالا نگاش کردم. دستمو گرفت و بدون هیچ حرفی منو برد تو یه اتاق خواب. یه چراغ خواب ملایم روشن کرد. من مست و های بودم و زمانو نمی فهمیدم. فقط صدای موزیک میومد هنوز. بهم گفت: دراز بکش خانومی. با یکم ترس نگاش کردم. دوباره با تحکم بیشتر گفت: دراز بکش رها. خوابیدم. اومد روم ازم لب گرفت. هات بود. تحریک میشدم. قلبم میزد. آروم آروم تاپمو دراورد. واسه اولین بار سینه های دخترونم جلوی یه مرد افتادن بیرون. مث یه اثر هنری نگاهشون کرد. می فهمیدم داغ شده. با پشت دستش نازشون کرد. بعد گرفت تو دستای گرمش. خیس خیس شدم. نگاهش نمی کردم. گفت: خجالت میکشی خوشگلم؟ نگاه کن منو. نگاهش کردم. نوک سینه هامو گرفت فشار داد و لبامو بوسید. تو گوشم گفت: می خوام شورتتو دربیارم رها. باید پاهاتو باز کنی برام. هر چقدم خجالت بکشی باید پاهات باز باشه. می خوام کستو بگیرم ازت. قلبم تند تند میزد. هیچ اختیاری نداشتم. فقط تو دستاش بودم. آروم آروم شکممو بوسید و رفت پایین. بی رحم یهو دامن و شورتمو باهم کشید پایین. بی اختیار پاهامو چسبوندم به هم. خودش پاهامو گرفت از هم بازشون کرد. کس دخترونم کامل تو دسترسش بود. نگاش کرد و آروم انگشت شصتشو گذاشت رو چوچولم و ماساژش داد. آب کسم مثل چشمه میزد بیرون و رونام رو خیس کرده بود. هم خجالت می کشیدم ازش و هم حشری شده بودم. شروع کرد چوچولمو تندتر مالیدن. حس کردم دارم نزدیک ارگاسم میشم. یهو ولش کرد. صدای نفسم در اومد. پاشد کامل لخت شد و برگشت روم. خواستم بگم نه و مقاومت کنم. دستامو گرفت بالای سرم. گفت: رها امشب زن میشی. خیلی دردت میگیره چون من بهت رحم نمی کنم. باید تحمل کنی خوشگلم. خیلی ظریفی ولی باید زیر یه مرد درد بکشی و بدی. بعد سرشو آورد نزدیک و گردنمو با ولع بوسید. دوباره تو چشام نگاه کرد:«دوست داری نه؟» نفسم بند اومده بود. اینا رو می گفت و کیرشو می کشید لای پام. یکم که اینطوری تحریکم کرد وایستاد. کیرشو لای پام تنظیم کرد. می خواست بکنه توم. خیلی می ترسیدم ولی توان مقاومت نداشتم. جذاب بود برام. انگار می خواستمش. گفت: «قراره پاره شی رها. ببخشید عزیزم ولی باید جلوی دهنتو بگیرم جیغ نزنی.» بعد در کمال ناباوری تو یه لحظه دستشو گذاشت رو دهنم و کیرشو با تمام توان محکم فشار داد. جیغم تو گلو خفه شد.

همینطوری توم نگه داشته بود که عادت کنم. دستشو از رو دهنم برداشت. صورتم از درد جمع شده بود ولی تو چشاش نگاه می کردم. واسه اولین بار کیر یه مرد تو بدنم بود. گفت: «مبارکه عزیزم» و شروع کرد تند تند تلمبه زدن. درد می کشیدم زیر کیرش ولی تحریک شده بودم. آهم درومده بود و نفس نفس میزدم. می کرد و می گفت جون دلم. آره خوشگلم بده بهم. کس بده. سرشو آورد نزدیک گردنم یه گاز ریز از گوشم گرفت. لرزیدم. خندید. زیاد نمی تونستم تو کسم لذت ببرم. درد داشتم. ولی انگار از نظر روانی داشتم ارضا می شدم. اون تلمبه هاشو تند تر کرده بود. گفت: «می خوام بار اول بهت سخت بگیرم و سفت بکنمت. باید یاد بگیری تحمل کنی.» جیغم دراومد، دهنمو گرفت. بعد دستشو برداشت شروع کرد با ولع خوردن لبام و کردنم همزمان. گفت: «دارم نزدیک میشم. می خوام حاملت کنم.» وحشت کردم. گفتم نه و سعی کردم هلش بدم از روم کنار، زورم نمیرسید. تقلاهام بیشتر تحریکش میکرد و انگار سرگرم میشد. پوزخند میزد ولی همونطوری هم جذاب بود. گفت خواهش کن ازم. اخ چشای معصومت زیرم. خواهش کن رها. چاره ای نداشتم. گفتم خواهش می کنم ازت! خوشش اومد ازین بازی. گفت خواهش می کنی چی؟ گفتم خواهش می کنم درش بیار. خواهش می کنم حاملم نکن. ازین حرفم تحریک شدو سفت تر و تند تر زد. واقعا داشتم جر می خوردم. بعد تو یه لحظه کشید بیرون و آبشو مثل فواره پاشید رو سینه ها و شکمم. انرژیش خالی شد. افتاد کنارم. یهو قطره های اشک مث بارون از چشام ریخت. سرشو بلند کرد و برگشت سمتم. تو نگاهش ترحم بود. منو گرفت تو بغلش و سرمو تو سینه ی پهن مردونش قایم کرد. موهامو بو کرد و بوسید و هی تو گوشام زمزمه کرد: چیزی نیست خوشگلم، چیزی نیست.

پایان

نوشته: رامونا


👍 23
👎 9
48201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

958943
2023-11-21 00:53:39 +0330 +0330

هر پنج کلمه یه دخترانمو به کار بردی از این اتفاق ها خیلی میفته چیز عجیبی نیست ولی داستان نویسی ات افتضاح بود به ی ادم دانشجو نمیخوره همچین ادبیات ضعیفی داشته باشه من میگم داستانت فیکه

1 ❤️

958988
2023-11-21 09:45:16 +0330 +0330

چرندیات یه مجلوق کوس ندیده بدبخت

0 ❤️

959007
2023-11-21 13:52:21 +0330 +0330

خوشگلم ، چیزی نیست …
آبت اومد نتونستی ادامه کصشعرات ها بنویسی !؟
یا صبح باید می‌رفتی مدرسه …!؟

1 ❤️

959062
2023-11-22 00:14:21 +0330 +0330

بیدار شو دختر الان تو خواب خودتو انگشت میکنی پردت به فاک میره

0 ❤️

959110
2023-11-22 09:04:44 +0330 +0330

لذت بردم ، مرسی

0 ❤️

959192
2023-11-23 05:49:10 +0330 +0330

دمت گرم عالی بود👍👍👍👍

1 ❤️

959205
2023-11-23 09:03:38 +0330 +0330

یه مرد تو مهمونی یهو از راه میرسه از کجا میدونسته پرده داری که بی مقدمه میگه میخوای زن شی؟

2 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها