زندگی شیرین 💘 (۱)

1402/11/09

♤●●سلام.این یه داستان که از روی خاطرات نوشتم.
وایل ماجرا خیلی سکسی و داغ نیست اگه بازخورد خوبی بشه قسمت دوم رو جذاب تر سکسی تر میکنم.
قصد دارم حد اقل ۳ قسمت بشه هم جزییات داشته باشه هم فانتزی های مختلف."""""●●♤
من جواد ۳۴ ساله ،همسرم شیدا ۳۲ ،شیرین ۳۵.
شیرین متاهل بود بخاطر داستانی جدا شد .
سال ۷۲ تو محل ما کلاس درس مختلط بود پسر ها و دختر ها با هم بودیم کلا ۱۵ نفر تو کلاس بودیم . زنگ تفریح بازی و درس و خوراکی با هم میخوردیم اون موقع ها شیرین خیلی خجالتی و درس خوان بود و شاگرد اول کلاس بود من خیلی ازش کمک می گرفتم از همون روز ها بهش علاقه داشتم ولی چیزی از علاقه متوجه نبودیم…تا اینکه سن و سال ما بالا رفت حس های بیشتری می گرفتیم.
خانواده شیرین و ما همسایه بودیم و رفت آمد ما زیاد شد تو کلاس های بالاتر بعد گوشی موبایل اومد،پدر شیرین براش خریده بود‌
پدر شیرین مهندس ساختمان بود و مادرش کارمند. بهمین دلیل وضع مالیشون از ما بهتر بود.
خانواده ما :پدرم کارمند ،مادرم خانه دار یه خواهر کوچیکتر دارم.
… ما کم کم رفت آمد خانواده ها مون زیاد شد پدرم با پدر شیرین رفیق شدن و منم با شیرین روزها رو با درس و بازی با موبایلش سر میکردیم…
کم کم شیرین شیطون تر شد و سرگوشش باز شد.
یه روز که با گوشی بازی می کردیم :
شیرین: یه فیلم گرفتم با هم ببینیم؟
من: ببینیم.
خانه خلوت بود مامانش حیاط داشت با مامانم سبزی پاک میکرد.
شیرین فیلم پلی کرد تو فیلم یه دختره با پسره سر کلاس بودن زنگ تفریح رفتن یه گوشه شروع کردن لب گرفتن. بعد زبونشون بهم زدن همو بوس کردن چند دقیقه بود.
شیرین: چه باحاله جواد اینا دارن همو اینجوری میبوسن.
من که یه حسی داشتم حسابی تحریک شده بودم با این که ۱۳سالم بود و شیرین ۶ ماه بزرگ تر از من بود.
من: اره باحاله … مخصوصا وقتی زبونشون زدن بهم🫢
شیرین :بیا امتحان کنیم 😁
من با کمی تعجب : میترسم ببینن اونوقت چی؟
شیرین : بریم جایی که دید نداره ، شیطونیم گرفته.
من و شیرین باهم رفتم تو کمد دیواری اتاق که رو به تختش بود پرده اتاق کشیدیم . شیرین لباشو غنچه کرد اورد جلو منم لبم رو زدم بهش .
اولین بار طعم لب دختر را چشیدم.
شیرین: ام چه حالی داد…بیا ادامه بدیم.
من که داغ شده بودم حسابی ام شق بودم. گفتم : اره خیلی باحال بود
شیرین: این دفعه لب همو ببوسیم…😁
من: بیا ، لبم رو اوردم جلو ولی شیرین بجای بوس گرفت با لب مکید بعد لب بالام رو
برام تعجب داشت که این چرا انقدر راحت انجام میده… (بعدا تعریف کرد که در ادامه که وارد زندگیم شد اونجا مینویسم)

من: چه لبای خوشمزه ای داریا، دوست دارم همش بخورم.اومم
لب بالاش رو مکیدم بوس میزدیم ،زمان از دستم در رفته بود

مادر شیرین اومد بالا ، صدا میزد : دخترم شیرین کجایی بیا این سبد رو بگیر
شیرین آروم بوسم کرد رفت
منم تو اتاق بودم مادرم صدام کرد رفتم حیاط کمکش.
اون روز تا چند روز تو حس بودم بعضی وقتا با فکرش میخوابیدم.
از اون روز تا یه مدت فرصت نشد انجام بدیم .
گذشت تا مادرم و مادرش خواستن برن جایی من خسته اومدم خونه بعد گرفتم خوابیدم.مادرم گفت :من و فریده خانم (مادر شیرین) داریم میریم جایی برو پیش شیرین تنها نباشی.
من با یه حال خاصی گفتم: باش کی برمیگردین ؟
مادرم : قبل غروب برمیگردیم
من : باش .

پاشدم .لباس پوشیدم رفتم تلوزیون ببینم . بعد حوصلم نگرفت پا شدم رفتم خونه پیش شیرین.
در زدم ،شیرین گفت : بله بفرمایید ؟؟؟
من: جوادم شیرین خانم.
شیرین با یه لحن شیطنت : خوووش اومدییین آقا… جووواد
تق ،در باز شد رفتم داخل… شیرین با یه لباس راحتی و روسری … از اتاق اومد بیرون رفتیم پاک کتاب و اینا بعد گوشی رو دراورد گفت ادامه رو ببینیم
شیرین : اون روز نصفه موند منم وقت نشد ببینم بیا باهم ببینیم.
من: باشه ببینیم ،منم خیلی دوست دارم ببینم چی میشه.
فیلم رو پلی کرد ****
یکم لب و اینا گرفتن بعد زنگ خود رفتن سر کلاس و بعد سر کلاس تا فیلم تموم بشه یه نیم ساعت بود.


شیرین: جواد چه حالی داد بیا ادامه رو انجام بدیم…
من: منم دوس دارم.
لب هم رو بوسیدیم بعد شیرین اروم زبونش رو اورد بیرون کرد دهنم بوسید
منم همین کارو کردم زبون هم رو لیسیدیم .
دیگ ول نمیکرد همش انجام میداد. …
>>>> گذشت و کار ما شده بود تو موقعیت ها لب گرفتن بعد مدرسه ها تموم شد وارد دوران دبیرستان و سن و سال شیطنت و درس .
ولی دیگ خونمون نزدیک نبود خیلی کم پیش میومد هم رو ببینیم.
این مدت منم یه دختر دیگ رو پیدا کردم به اسم شیدا ،،،، شیدا دختر یکی از دوستای مادرم بود که مادرش با مادرم میرفتن سر کار

گذشت و من بعد از یه مدت طولانی نزدیک یک سال از کلاس میومدم دیدم شیرین و مادرش سر کوچه ما دارن رد میشن.من رفتم نزدیک سلام کردم

فریده : به به …سلام اقا جواد …
شیرین: عه …سلام …خوبی… کجایی تو! پدرم خیلی سراغت می گرفت…
من: سلام…خوبین…شما کجا اینجا کجا… فکر کردم از محل رفتین…
فریده: نه خاله جون ما همین یه خیابون بالاتر نشستیم چند وقته بخاطر مسائل کاری فرصت نمیشد ببینمتون.

من: خوب پس الان که فرصت هست بریم خونه… ما مادرم تنهاست از تنهایی دربیاد.
فریده: نه دیگه مزاحمتون نمیشم داشتیم میرفتیم جایی انشالله سری بعد
من : چه مزاحمتی خوشحال میشم… بیاید تعارف نکنید …ناراحت میشم هااا.

شیرین :بریم مامان تا اینجا اومدیم یه حالی ام بپرسیم***یه چشمک ریزم به من زد

وسایلشون رو گرفتم رفتیم سمت خونه… زنگ در زدیم : مامانم گفت : کیه؟
فریده: مهمون نمیخوای عزیزم…؟؟
ماامانم: مهمون با شما فرق داره عزیزم… خونه خودتونه بیایید داخل.
در باز شد رفتیم تو … من پشت شیرین وایستادم رو ببندم …از پشت چشمم به اندام خوشگلش خورد…یه شلوار لی با مانتو خاکستری…لبای صورتی چشمای عسلی…
از پشت هم گردی کونش و گودی کمرش منو جذب کرد.
شیرین ایستاد که مادرش بره . شیرین: 😋😘😘😘😘 اممم
یک دفعه برگشت سمت با تمام وجود بوس کرد زبونش تو دهنم چرخوند یه چند ثانیه ای طول داد…
منم چسبیدم حسابی مکیدم زبون شیرین شیرینم رو…
شیرین: وای یادش بخیر جواد چقدر منتظر این روز بودم .
من: منم همینطور ☺️
شیرین و من ۱۵ سالمون بود … دستش رو گذاشت رو کیرم گفت : چند وقته دنبال اینم.
من: واقعا؟
شیرین: اره یه فیلم دیدم دختره اینو باهاش کارایی میکرد. یبارم مامانمو دیدم😉
بعد گفت بریم بالا الان میان سراغمون.رفتیم بالا نشستیم حرف زدن و اینا یک ساعتی کشید.رفتنی هم لب داغ گرفتیم… بعد پس فرداش فریده زنگ زد خونه ما… گفت به جواد بگو بیاد کمک شیرین کنه تو درساش.
مامانم گفت : جواد پسرم یه سر برو خونه فریده خاله با شیرین درس بخونید.
میگه شیرین مشکل خورده کمک میخواد.
منم فهمیدم داستان چیه. گفتم باش … لباس پوشیدم رفتم. شیرین با لباس خونگی و فریده مانتو شلوار راحتی بودن.سلام دادم .
فریده: خوش اومدی پسرم ببین شیرین چیکارت داره… برید اتاق
من:سلام خاله…چشم.رفتم اتاق .شیرین کونش قلمبه رو تخت بود دمر خوابیده بود داشت فیلم میدید.
منم رفتم کنارش دیدم…تو فیلم دختر و پسر لب و زبون هم رو میمالیدن به هم دختره دستش رو برد لای پای پسره.کیر کلفتش رو گرفت .
منم اینو دیدم شق شدم رفتم رو تخت بغلش. شیرین سرش رو چرخوند زبونش کرد داخل دهنم ازم لب گرفت.
.

از اون طرف در اتاق باز بود من یه لحظه دیدم در بازه مادرشم دید داره به اتاق ولی کارمون نداشت…شیرین سرم رو چرخوند سمت خودش گفت نترس مامانم میدونه.
بله…اینجا فهمیدم که کلا قضیه اوکیه. پا شدم درو بستم نشستم شیرین اومد روی پام کیر سیخم رفت روی کصش شروع کرد لب گرفتن .زبون همو میخوردیم بوس میکردیم. بعد شیرین اومد پایین:
شیرین: امم بزار ببینم چیه اینجا منو داغون کرد …داشت شلوارم رو سوراخ میکرد.
من با تعجب نگاه کردم زیپش رو باز کرد کیر ۱۲ سانتی ام رو اورد بیرون

شیرین: نگاه کن مثل شکلات میمونه… بزار ببینم چه طعمیه شکلاتش.
لیس زد سرش رو .
گفت : امم خوشمزه اس…مخصوصا این مایع سرش …
من: وایی نکن یه حسی داره…
شیرین: دوس دارم بخورمش شکلاتم رو

گرفت زبونش رو روش میلیسید بعد کرد دهنش دندون میزد میخورد …
منم نمیدونستم چیکار کنم…یه دفعه ارضا شدم دهنش.
شیرین:وایییی حالم بد شد. این چیه
من:ابم اومد دیگ …
شیرین یکم که تو دهنش بود را مزه کرد …گفت یکم تلخ و شوره.
پا سد دستمال اورد پاک کرد. رفت دستشویی.
بعد مادرش صدا کرد بیاید شیرینی درست کردم بخورید.
رفتیم بیرون خوردیم.
شیرین یه لبخندی داشت …مادرشم هم همین طور.
یکم موندم اومدم خونه… فرداش شیرین با گوشی خودش زنگ زد به خونمون من برداشتم…
من:سلام بفرمایید
شیرین: سلام اقا جواد خوبین؟ مادر خوبن؟ یه کاری داشتم گفتم بیایید کمکم کنید.
من:سلام‌.اره…مرسی مامان سلام میرسونه…چه کاری؟
شیرین: یه وسیله خراب شده بلد نیستم درست کنم اگه میشه بیاید کمکم کنید.
من:چرا نمیشه!!یکم دیگه میام خونتون .
مامانم از پشت گفت:کیه پسرم ؟ من: شیرین بود میگه بیا خونمون کمک کن بهم
مامان…: باشه زود برگرد.

من لباس پوشیدم رفتم سمت خونشون خونه خالی بود . یه خونه ویلایی با دو تا اتاق و یه حیاط کوچیک. در زدم ،تق باز سد رفتم بالا…این سری شیرین لباس باز تری داشت سینه های کوچیک و کونش چشمم رو گرفت.
همون جلو چسبید بهم شروع کرد لب گرفتن. زبونش رو همش میزد به زبونم
بعد کیرم رو گرفت گفت: دلم شکلات جواد رو میخواد.
من: اخ نکن شیرین درد گرفت
شیرین : اخ ببخشید بریم داخل بوس کنم درست میشه.
رفتیم داخل نشستم رو مبل اومد کنار زیپش رو باز کرد درآورد ، شروع کرد خوردن این سری دندون میزد مک میزد .
دو دیقه نشد ارضا شدم دهنش. اونم یکمش رو خورد باقیش ریخت بیرون.
دستمال اورد پاک کرد یکم دیگ گذشت .گفت بیا فیلم ببینیم
فیلم گذاشت تو گوشی یه مرده از زنه لب گرفت شلوار زنه رو دراورد رفت لای پای زنه .
من با تعجب: شیرین اینا رو از کجا میاری…
شیرین با یه شیطنت: از گوشی بابام.
^^^^شیرین یواشکی از گوشی باباش فیلم را برداشته بود.^^^^
من:واقعا، بفهمه چی؟
شیرین: اون موقع که لب همو خوردیم فهمید و یه داستانی اومد ولی مامانم نذاشت کار به دعوا برسه …
من: ای وای نکنه گفته باشه به مامانم.
شیرین: نترس نگفته اگه گفته بود نمیتونستیم اینجوری باشیم کنار هم.
من: میترسم بگه.
شیرین یه حال خاصی گفت نمیگه. بعد پاشد وایساد گفت دوست داری کار مرده رو انجام بدیم
من:یعنی …
شیرین: اره لای پام رو ببینی …
من:اره خجالت میکشم
شلوارش رو دراورد شورتش رو دراورد… گفت نگاه کن…لمس کن
دست زدم بو کردم. اروم زبونم زدم با مایع روش شیرین بود.خوشم اومد زبونم کشیدم روش
شیرین یه نفس بلند کشید …منم ادامه دادم زبون میزدم …یه دفعه لرزید یه مایع غلیظ تر زد بیرون اونم با زبونم خوردم
شیرین ارضا شده بود حال وایستادن نداشت…منم با لذت دوباره شروع کردم خوردن کصش .
یه غنچه صورتی با لبای قرمز روشن…و آب شیرینی که ازش زده بود بیرون.
این سری زبونم کردم داخل حسابی آبش رو مکیدم. یه دو دیقه خوردم تا ارضا شد آبش زد بیرون.

هر دو بی حال افتادیم رو تخت بعد حالمون سر جاش اومد لباس پوشیدیم
بعد صدای در اومد ،مادرش با کلید اومد داخل شیرین رفت بیرون کمک مادرش …گفت جواد اینجاست…
فریده: چه خوب بگو بیاد شربت بخوره…
شیرین: داریم درس میخونیم…الان میگم
شیرین اومد داخل اتاق یه لب آبدار بهم داد گفت مامانم شربت درست کرده بریم بخوریم.گفتم :باشه بریم.
شیرین جلو تر رفت بیرون منم لباسم مرتب کردم رفتم.
شربت رو خوردیم.منم رفتم خونه.

^^^^^^^^^^^^^
یه مدت بخور بخور داشتیم تا اینکه مدرسه ها تموم شد شیرین اینا جابجا شدن. رفتن یه شهر دیگه، من موندم و شیدا.


رفت و آمد شیدا خونمون زیاد بود ولی زیاد توجه نداشتم.بعد کم کم رابطمون داغ و گرم شد…
خانواده شیدا یه خانواده ۵ نفره خیلی راحت بودن. شیدا دوتا خواهر داشت ،نرگس،شیدا،مریم… نرگس دانشجو بود و مریم ۷ سالش .


من خیلی تو کف شیدا بودم ولی بلد نبود شروع کنم. همینجوری باهم بودیم یکی دو سال بعد کم کم عاشقش شدم. خیلی دختر با نمک و خوشگلی بود.
به مادرم گفتم عاشق شیدا شدم… اون موقع ۱۸ سالم بود شیدا ۱ و شیش ماه کوچکتر . گفت درسش تموم بشه صحبت میکنم با مادرش.
من تا اخر مدرسه روز شماری میکردم .وقت کنکور شد مادرم با خانواده شیدا صحبت کرد… سر گرفتن شیدا خیلی سختی کشیدم …درس و دانشگاه …از اون طرف دوری خونشون .
▪︎▪︎بعد از مدرسه رفتن یه یه جای دیگه مستاجر بودن هی جابجا میشدن.••

کنکور دادیم من یه رشته قبول شدم رفتم دانشگاه …بعد شیدا هم یه دانشگاه بعضی وقتا هم همدیگه رو تو مهمونیا میدیدیم‌.
اون موقع تازه گوشی گرفته بودم … بعد یه چند وقت از شماره بهم زنگ زدن. سلام و احوال پرسی اینا …فهمیدم شیرینه.
گفت برام خواستگار اومده … 😢😢😢
این حرفش من رو بدجور خراب کرد با اینکه حسی بهش نداشتم ولی ته دلم ریخت.
بعد از طریق مادرش شماره شیدا گرفتم باهاش ارتباطم بیشتر شد.
شیدا خیلی هات و شیطون تر از شیرین بود. ماجراهای سکسی و باحال من با شیدا شروع شد.

البته >>>>>> اینکه چطوری شروع شد کارهامون رو تو قسمت دوم با جزئیات میدم<<<<<
یه روز وقتی داشتم براش میخوردم … تو چشاش نگاه کردم.
چشمای قهوه ای ، لبای صورتی و درشت، سینه های ۸۰ .
بعد زبون و کردم تو کصش مکیدم ارضا که شد .در گوشش گفتم :
شیدا عاشقتم…خیلی دوستت دارم…😊 میخوام زنم بشی.
شیدا با خجالت که لپاش سرخ شد گفت: مامانم راجبت بهم گفته ولی نگفت منو میخوای
من: چی بهت گفت!!!
شیدا: گفت جواد رو میشناسی… میخواد بیشتر باهات باشه.
من: شیدا؟
شیدا: بللله
من: دوست دارم نظر خودت رو بدونم…
شیدا: نظرم راجب چی؟ ازدواج؟ یا دوستی؟
من: هم دوستی . هم ازدواج.

شیدا: تاحالا دوست پسر نداشتم…تو اولیش بودی و تو این مدت خیلی بهت فکر کرده بودم…اما فقط در حد یه آشنایی . ولی راجب ازدواج و اینا اصلا فکر نمیکردم…

من با یه حالت دپرس: پس به من حسی نداری😑
شیدا: یه حس هایی دارم ولی باید بیشتر بهش فکر کنم

من: باشه تا کی فکر کنی؟
شیدا تو چشمام نگاه کرد گفت: زیاد نمیکشه اقا جواد.

یه پنج ماهی طول کشید تو این مدت رفت و آمد ها زیاد شد و ولی از شیدا خبری نبود. بعد از یه مهمونی که اومد دیدمش چند روز بعدش به گوشیم زنگ زد …
گفت که فکرام رو کردم بقیه اش رو از مادرت بپرس.من با کلی دودلی و استرس رفتم خونه ولی نمیدونستم چی بگم … مادرم گفت امروز خاله مرجان(مادر شیدا) زنگ زد.
من: عه چی گفت؟
مامانم: هیچی سلام و اینا …دعوتمون کردن شام…
من: عه چه خوب…بعد مدت ها مهمونی دعوتیم🤭

تو دلم داشت سیر و سرکه میجوشید و کلی استرس داشتم.
تا شب یه چرت کوتاه زدم.رفتم حموم اصلاح و مرتب کردم.آماده شدم .
ساعت ۶ اینا بود مامانم گفت اماده ای بریم.
بابام گفت : اره ولی زود نیست.
مامانم گفت : نه زود نیست زشته دیر بریم میگن ادم حساب نکردن فقط سر شام اومدن
بابام گفت باشه… سوار ماشین شدیم راه افتادیم.
■■■■■■■■■■■■■■■
اصل داستان خاطرات خودمه .که مربوط به شیدا و خودم…و زندگی شیرین خانم.
قسمت دوم آماده است . ببینم دوست داشتید بذارم

نوشته: حاج^^جواد


👍 17
👎 11
26301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

968832
2024-01-30 01:37:14 +0330 +0330

تا اونجایی ۱۳ ساله بودم و داخل موبایل فیلم می‌دیدیم بیشتر نخوندم
از مشخصاتی که دادی معلومه سال ۸۱ منظورته ، سال ۸۱ اگه فیلم دیدی حتما خیلی جلوتر از تکنولوژی بودید.
میخوای خالی ببندی حواست به تاریخ ها باشه

3 ❤️

969070
2024-02-01 01:23:58 +0330 +0330

گفتی سال ۷۲ وبعدگفتی گوشی بیخیال شدم گفتم بیام بگم عزیز گوشی موبایل در دهه ۸۰ واردبازارشد تازه اون موقع هم خط ها فقط دائمی بودن واون زمان یک میلیون وحتی بیشتر قیمت داشت که پول زیادی بوداونموقع ایناجای خود گوشی های موبایل هم موتورلا ونوکیا ۱۱ ۰۰ بود که صفحه رنگی هم نداشتن وچه برسه به فیلم دیدن واین چیزا.یاتاریخ رواشتباه گفتی یاکلا ندانسته یه چیزی پروندی.
خلاصه شروع این چیزایی که میگی باارفاق ازسال۸۶ به بعدهست وشما از۷۲ حرف زدی.
حواستون باشه داخل سایت ازهرنوع قشرباهرسنی داریم پس درنوشتن دقت کنیداگرمیخواییدمخاطب جذب کنید.
قبل از نوشتن از هرموضوعی که هست یه سرچ کنید کمی اماروارقام وتاریخ واطلاعات کسب کنیدتامتنی که اشتراک میزارید سوتی وایرادنداشته باشه.وگرنه ادمای ریزبینی هستن که مو رواز ماست میکشن بیرون حاج جواد عزیز

0 ❤️

969091
2024-02-01 03:54:19 +0330 +0330

کسکش حداقل سرچ میکردی ببینی گوشی چه زمان اومد و چه مدت طول کشید تا برای بازی و قیلم خوب باشه جنده کونی جغی مادر مست

0 ❤️

969092
2024-02-01 03:55:47 +0330 +0330

هرکسی هرنوع داستان میخواد بنویسه مهم نیست فانتزی و غیره ولی با شعور مخاطب بازی بکنه شخصا صدتا فحش میدم

0 ❤️

969121
2024-02-01 10:54:07 +0330 +0330

مادرت خونه داره بعد با مادر شیدا میرفت سر کار بعد رفتن شیرین داستانت به هم ریخت معلوم نشد کی به کیه ننویسی بهتره

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها