راست کرده را تدبیر نیست!

1401/02/27

این داستانی که میخوام بگم داستان دومه و 19 اردیبهشت 1401 اتفاق افتاده.
داستان قبلیم کونمالی تو خیابون بود اگه نخوندین بخونین حتما، چون یکم مرتبطه.
این بار هم مثل همیشه و سری پیش تو خیابون میچرخیدم و راه میرفتم، از جلو هر کوچه ای که رد میشدم، یه نگاه میکردم ببینم کسی هست یا نه.
یکی از کوچه ها، یه دختری توجهمو به خودش جلب کرد. دختری شاید چهار پنج سال بزرگتر با یه ظرف غذا دست راستش داشت میومد از کوچه بیرون.
ظاهرش خیلی باز نبود ولی مشخص بود که میتونه پایه باشه. تصمیم گرفتم برم تو کوچه. تو همین حین که از جلوش رد میشدم، دستمو گرفته بودم به کیرمو و با دندونم لبمو گاز میگرفتم.
دیدم که موقع رد شدن اونم زبونشو یکم دور لبش چرخوند!
خیلی طبیعی بود، جوری نبود که نقش بازی کنه یا هر چی.
ازش رد شدم، وسطای کوچه یه ماشین بود. بهش تکیه دادم و برگشتم سمتش.
چند دقیقه ته کوچه وایستاد و بعدش برگشت. بازم همون اتفاق و همون حرکات.
این بار چند دقیقه صبر کردم ببینم چیکار میکنه، که رفت یکم بالاتر تو یکی از کوچه بن بستا وایستاد. منم که حشری و موقعیت دیده، رفتم سمتش روبه روش به دیوار تکیه دادم.
همونجا گاهی نگاش میکردم و گاهی سرم تو گوشی بود، و خب میدیدم اونم گاهی نگاه میکنه. تو گوشی گیف سکسی میدیدم و با اون یکی دستم کیرمو میمالیدم. حسابی راست شده بود 🤤
تا اینکه خودش بحث رو شروع کرد:
+آقا ببخشید ساعت چنده؟

  • پنج دقیقه به یازده.
    یه تشکر ریزی کرد و سرشو برگردوند. با خودم گفتم این وقتی خودش حرف زده حتما چیزی هست!
    بهش گفتم : منتظر کسی هستین؟
    گفت :نه ساعت یازده باید برم سر کارم.
    بعد اون همینجوری نگاهش میکردم و دستم به کیرم بود که یهو گفت: چیزی میخوای بگی؟ 😂
    گفتم اره. چند سالته؟
  • کوچولوام.
    -خب منم، من دانشجوام 21 سالمه
    +اها، خب من 23 سالمه، بدرد هم نمیخوریم.
    -مگه میخوایم چیکار کنیم! نمیخوایم که ازدواج کنیم.
    +پس میخوایم چیکار کنیم؟
    -فقط یه باره، تموم میشه میره
    +چی فقط یه باره؟
    بعدش با دست بهش اشاره کردم بیاد سمتم و بهش گفتم بیا اینجا بهت بگم.
    یه خنده ریزی کرد و انگار بدش نیومده باشه اومد سمتم. منم که هر وقت داغ میکنم، یادم میره نفس بکشم و همه جام به لرزه میفته. جوری که انگار ترسیدم 😂
    گفتم یه باره فقط. گفت کار دارم باید برم.
    گفتم یه دونه فقط.
  • چی یه دونه! چرا انقد ترسیدی!
    -یه بوس
    +نچ کوچیکتری.
    -آخه نیاز دارم الان.
    +یه بوس کنی میذاری برم؟
  • اره.
    بعدش دستمو بردم سمت گردنش آروم سرمو نزدیکش کردم. بردم سمت لباش و اولین لبمو از یه دختر گرفتم! ناخودآگاه گردنشو هم بوسیدم. سعی کردم بغلش کنم و خودمو بمالم بهش.
    گفت تو مگه چند سالته انقد حشریی!
    گفتم 21.
    همونجوری که گردنشو میخوردم دستم رفت پایین، گذاشتم رو کونش. که گفت:
    +بسه دیگه، دیرم میشه
    -کلی وقت هست تازه یه دقیقه گذشته!
  • تو مگه دوست دختر نداری؟!
    -نه
    +تو خیابون پره که برو با یکیشون
    -نیستش، خوشم نمیاد
    دوباره کشوندمش سمت خودم، باز لبامو گذاشتم رو لباش و این بار دستمو بردم سمت کصش😋
    از رو شلوار که حس کردم پد داره، بهش گفتم پریودی؟
    گفت اره.
    برا همین دستمو نکردم تو. وگرنه میمالیدم حسابی. یکم از رو شلوار مالیدم و بعد یادم افتاد به ممه هاش. دستمو بردم زیر لباسش، ولی مثل اینکه دستم سرد بوده، بهش لذت نداده 😂
    ممه هاشو گرفتم دستم. از رو سوتین و زیر سوتینش مالیدم. مشخص بود داره حال میکنه، ازش پرسیدم سایزشون چنده؟
    با یه خنده ناز گفت کوچیکه 😅
    گفتم عب نداره من اینجوری دوست دارم. راست هم میگفت، اسفنجی پوشیده بود 😂
    +گفتی چرا دوست دختر نداری؟
  • نیست!
    +مگه چجوری میخای!؟
    -مثل تو.
    +نمیدونم چرا همه از من خوششون میاد، حتی صاحاب کارم!
    باز دوباره به گردنش حمله کردم و دستمو گذاشتم رو کصش.همینجوری که میمالیدم دستشو گرفتم و گذاشتم رو کیرم. هم شق شده بود حسابی، هم یکم شلوارم خیس شده بود. گفت تو چرا انقد حشریی. یهو از دستم در رفت و گفت باید برم سر کار، کارش همون بغل بود تو یه خونه ای. بهش گفتم شمارتو میدی؟
    +شماره ندارم. سیم کارتم سوخته
    -آیدی که داری؟
    +نه تلگرامم هم از لپ تاپ پاک شده
    داشت میپیچوند. منم از طرفی وقت نداشتم و گوشیم هم زنگ میخورد. نمیتونستم اصرارش کنم خیلی. لباساشو صاف کردم براش و زنگ خونه رو زد. گفتم فردا هستی؟ گفت اره یازده اینجام. فردا و پس فرداش اومدم نبود، یا ساعت کاریش عوض شده، یا از کار اخراج شده 😂
    هر چی که بود، برای اولین تجربه، حس خوبی داشت، با اینکه همکاری نکرد خیلی

نوشته: حامد


👍 2
👎 16
16301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

874518
2022-05-17 10:46:14 +0430 +0430

خیلی وقت بود تو این حد موزشعر نخونده بودم

0 ❤️

874525
2022-05-17 11:14:00 +0430 +0430

عن مغز بودنم رد کردی.کمتر مزخرف بگو.

0 ❤️

874544
2022-05-17 14:37:30 +0430 +0430

کاش در قسمت کلید واژه داستانها کلمه «کص مغز» هم قید میشد. الکی وقت نگذاریم. الان تگ جنده مربوط به کجای داستان بود؟؟!

1 ❤️

874553
2022-05-17 16:06:48 +0430 +0430

داداش تو سادیسمی هسی😂😂

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها