سلام من رامین هستم ۱۷ سالمه این داستان راجب خودم نیست و من نقشی توش ندارم راجب همسایه س خب سرتون درد نیارم همسایه ی ما یه پسر اهل دل و ایناست زنای همسایه هم براش میمیرن خیلی خوشتیپ نیست ولی خب شانس داره ۲۵ سالشه اسمش سامانه سامان با یکی دوتا از زنای همسایه سکس داشته و حتی شاید الانم داره کلن حرفش تو محل پیچیده اوایلش اصلا برام مهم نبود ولی یه مدتی بود نگاه های سنگینش رو روی خواهرم حس میکردم خواهرم هم ۲۵ سالشه اسمش منیر هست نسبت به سنش یه میلف تمام عیار بود و گوشتی لباسای چسب هم زیاد میپوشید و من اهمیتی نمیدادم از روزی که نگاه های سنگین سامان رو روی خواهرم حس کردم یه حس عجیبی داشتم نمیدونم چرا تصور سکس این دوتا تو ذهنم ایجاد میشد اوایل خواب نداشتم و هی با تصور سکسشون جق میزدم ازون روز سامان بیشتر تو کوچه میموند وقتی زنا بیرون بودم هی شک داشتم که یعنی این دوتا رابطه دارن خایه هم نمیکردم که از کسی هم بپرسم گذشت و یه روزی که داشتم از بیرون میومدم دیدم کهتو کوچه دارن با هم حرف میزنن یعنی منیر چه حرفی داشت که با سامان بزنه دیگه مطمئن شدم که سامان کصکش تورش کرده از یه طرفی ناراحت بودم اخه خواهرم تا حالا رابطه نداشته و واقعا حیفه با یه پسری مثل سامان که هزار بار سکس کرده رابطه داشته باشه ازین به بعد رفتارای خواهرمو کنترل میکردم تو خونه نشسته بودم یه روزی که به مادرم گفت با دوستاش میره بیرون ساپورت مشکی یه مانتوی کرمی چسب و جوراب های سفید ساق کوتاه که خیلی سکسی شده بود قشنگ معلوم بود داره میره پیش کی اون رفت و منم دنبالش که تعقیب کنم تاکسی گرفت و رفت و منم با تاکسی دنبالش رفتم تو یه پارکی پیاده شد و منم عقب تر رفتم دنبالش که منو نبینه پارک خیلی خلوت بود و به جز چندتا پیرمرد که یه گوشه گپ میزدن کسی نبود یکم تو پارک چرخ زد که گوشیو درآورد و انگاری بهش پیام دادن رفت یه گوشه ی دیوار پشت چندتا درخت آخرای پارک چندتا بوته هم بود رفتم پشت یه درختی قایم شدم که بللله سامان جون اونجا بود دوتا تنها شدم به محض دیدن منیر بغلش کرد و یه اسپنک محکم رو کونش زد چندباری لپشو بوسید و بعدش لب گرفتن یکم حرف زدن که منیر بهش پشت کرد و سامان محکم چسبید به کونش ممه هاشو گرفته بود و داشت گردنشو میمکید که دستاشو دور کمرش حلقه کرد و کونشو محکم به کیرش فشار داد یه پنج دقیقه کیر سامان به کون منیر وصل بود تا جدا شدن و بعد از کمی حرف زدن داشتن میرفتن که منم ازونجا رفتم خونه خواهرم یکی دو ساعت بعد از من اومد خونه که شک نکنیم تا شب هزارتا فکر و خیال میکردم و هزارتا فانتزی میچیدم چطور خواهرم که حتی یه بار هم رابطه نداشته دست گذاشته رو سامان لاشی کس دیگه ای بهتر نبود و این حرفا گذشت و این مسئله برام عادی شد یه بار یکی از فامیلا مریض شد و من با ماشین پدر و مادرم رو بردم بیمارستان عیادت تو خونه گفتن که انگار تا شب نمیان و میرن خونه فامیل برا نهار برگشتم خونه خواهرم تو خونه بود یواش درو باز کردم اصلا انتظار نداشتم تو این موقعیت خواهرم به فکر کص دادن باشه یه جفت اسپرت مردونه تو راهرو بود رفتم داخل که از اتاقش صدا میومد میگفتن میخندیدن که فهمیدم سامانه نمیدونستم باید چیکار کنم ولی دوست داشتم برم اتاق و سامانو کتک بزنم که یه حسی بهم گفت تو اگه غیرت داشتی تو پارک اینکارو میکردی که بیخیال شدم رفتم بیرون سر کوچه وایسادم ماشینو برداشتم که نبینن از پنجره چشمم به در خونه بود که ۲۰ دقیقه بعد سامان اومد بیرون منم یه ۵ دقیقه بعد از اون رفتم خونه رفتم اتاق منیر که یه دستمال سفید پیدا کردم که روش چندتا لکه خون بود داشتم دیوونه میشدم یعنی پردشو زده بود؟ درست بود غیرت نداشتم ولی واقعا ناراحت شدم دستمالو برداشتم با خودم خواهرم تو حموم بود منم اومد بیرون تا منو دید شوکه شد ولی میخاست به روش نیاره رفت تو اتاقش و بعد از چند دقیقه نگران اومد بیرون انگار سامان دستمالشو جا گذاشته بود و به خواهرم پیام داده بود که براش نگه داره و تو فرصت بهش بده ولی خواهرم پیداش نمیکرد فک نمیکردم که اون سامان کصکش اینقدر عقده ای باشه که بخاد خونه پرده ی منیر رو به عنوان یادگاری نگه داره ولی خب پیداش نکردن و خواهرم ترسیده بود هیچی نمیگفت منم به روم نیاوردم که نفهمه ازون روز خواهرم زیباتر شده بود تپل مپل و کونش هم چندبرابر بزرگتر گذشت و خب من دیگه برام عادی شده بود و جق زدنم برای این دوتا شده بود کار هر روزم. یه روز دوباره منیر میخواست بره بیرون که منم گفتم تعقیبش کنم اون رفت و منم یه ۲ دقیقه ای بعد دنبالش اومدم بیرون اونو ندیدم یعنی چطور اینقدر سریع خودشو گم کرده بود پیداش نکردم و برگشتم خونه که بعد ۲ ساعت برگشت لباساشو عوض کرد و رفت ظرف بشوره که من رفتم سر وقت لباساش که همینجوری رو زمین بودن شورت نپوشیده بود ساپورتشو نگاه کردم که چند تا قطره منی روش بود عجیب بود فکرم هزار جا رفت ولی سریع اومدم بیرون بعدها فهمیدم که اون روز منیر رفته تو خونه سامان و کس داده و چون خونشون نزدیک بود سریع رفته تو خونه خواهرم از اون روز چاق تر شده بود و چند وقتایی که دستشویی میرفتم بوی استفراغ بدی میومد که فهمیدم خاک بر سر شدیم منیر انگاری حامله بود ازون ور شکمشم ورم کرده بود ولی کسی تو خونه نفهمیده بود جز من. بعد از مدتی هم دوباره این استفراغا تموم شد و فهمیدم که بچه رو سقط کرده دیگه نمیدونم چجوری ولی هی میگفتم آفرین به سامان که کس به این تپلی و تازه نفسی رو زمین زد و حاملش کرد
نوشته: رامین
تنها زندکی میکنم
خواستی بیا تا دوتاتون رو بکنم گلم
داداشی میخوای بهت بیمارستان خوب معرفی کنم که آبجی خانم موقع زایمان خدای نکرده آب توی کوسش تکون نخوره، یعنی دکتر آشنا دارم باقلوا ، جون داداش تعارف نکنی ها حتما با هم هماهنگ کن، کس کش
یعنی خود کسشعر انقدر کسشعر نیست که داستانت هست ، مریض واقعی ، به آبجیت میگم پاک کن و بهت پس بده انقدر براش نبافی شل ناموس
دیسلایک شماره 11 رو من دادم بهت ایشالله که مبارکت باشه
خودت یه نگاه به نوشته هات بنداز ببین چقدر تناقض داره
17 سالت هست ، سنت قانونی نشده بعد بابا ، مامانت رو با ماشین اینور و اونور میکنی خب اینم👍😒 تقدیم بشما برای این دروغت
مگه با ماشین اصلاح آرایشگرها بابا ، مامانت رو اینور و اونور کنی وگرنه تو شهر شما گواهینامه و اینا نیاز نیست ، فقط لازمه ترتیب خواهرتون رو داده باشن ، اونوقت میتونین رانندگی کنین و شما هم شکر خدا آبجیت اصلا یه صور به هرچی جنده است زده و حامله شده
تو دیگه همه بی غیرتا رو روسفید کردی
احمد ۱۳۵۸ بدو که مخصوص خودته
کیرم تو کس مادر بی غیرتت. اصن نتونستم بخونم تصور بی غیرتی هم برام سخته. کی وقت کردین این همه بی غیرت بشین لامصبا😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡
عجب اونموقع که سامان ابجیتو میمالوند میخواستی بزنیش ولی وقتی ابجیتو حامله کرد بهش افرین میگی میتونی یه جایزه بهش بده
اثرات فیلم ایرانی روت تاثیر گذاشته(استفراغ میکرد فهمیدم حامله است) برو آبجیت داره عرق درصد بالا میزنه 😁 😀 بگو از موتوری نگیره
او آقات به اون شافتلهنگ کونت قرتی کیونی ننویس دیگهههه
کیرتو کونت،تو ک یه بی غیرت جلقی هستی پس خواهرت منیر رو بیار تامنم بکنمش ک لذت جلق زدنات بیشتر بشه خواهر جن…ه
خوب از اول میگفتی سامان کونت میذاشت بعد خواهرت اضافه شد تو حسودی کردی
شدید کسشر بود