هفتههای خالی از لحظههای تو
روزهایِ بارانی که جای هیچکس خالی نیست جز خودت
غروبهایی که بی جهت دلم میگیرد
حرفهایی که هرگز به هم نگفته ایم
شعرهایی ، پر از واژههای غمگین
نگاههایِ غریبه، نگاههایی که دیگر مال من نیست
تنهایی
بی آغوشی
امیدهای واهی
شبهای طولانی
تمام اینها به من میگوید که تو چیزی جز یک خواب نبودی
یک رویا
یک آرزو
یک خیالِ خوب که هنوز گرمم میکند
یک صدایِ آشنا که با عشق صدایم میزند
خوابِ من پر از مهربانی است
پر از نوازش
پر از حرفهای خوب
دیوانه نیستم
دوستت دارم
باورم کن
زیباست ، لحظههای خوشِ دوست داشتن کسی که حتی نیست
بد باشد ، لحظه های خوبِ نفرت داشتن!! حتی همگان
بدون اعتقاد
نفرتت دارم
مجنونم
تُهی از بَدی های خوب
تهی از درد
بیداری من همان خشم است
ناله هایی که با زجه از من بیزارند
واقعیت هایی که دردها را نشان میدهد
همه کابوس ها
همه ناامیدی ها
یکی از این ها میگوید تو کابوس هستی
روز های کوتاه
ناامیدی بی پایان
چنگ و دندان گرفتن
نگاه هایی آشنا ، که شاید ما را رصد میکند
نوشته هایی ، پر از تُهی های خوشبختی
نگاه هایی که در همه حال به هم داشته ایم
صبح هایی که حتی حال خوبی دارم
حتی در بهتریه هوا هم تنهایی خوب باشد
روز های بی پایان یک لذت ناتمام
یک عمر به عشق آزمونم کردی
سرگشته ی صحرای جنونم کردی
از چاله ی غربتم برون آوردی
در چاه سکوت سرنگونم کردی
شب از نیمه می گذرد
واژه ها رفته اند
حالا تنهاتر شده ایم
تو با گام های آرام قدم بر می داری
تنت زمان دارد برای رسیدن به اعماقِ آینه
و برگشتن به نگاه خیرۀ من
که زیر لب می گویم: چقدر زیبایی!
میانِ شب و سکوت
برهنه چون باران کنارم می خوابی
اتاق باغی می شود
از بوی خوش زیبایی تو
پوستت، رنگِ نان است
نگاهِ خیره ات، آب
تو چشم هایم را تغذیه می کنی
و من تو را
با تمامَ دهان هایِ تشنگی می نوشم
بوی آفتاب می دهی
مرا در هوای گرم نوازشت می پیچی
بازوانت
همچون بال های سرخوش و شاداب مرغان دریایی
مرا در بر می گیرند
پنهان می شوم در آغوشت
مثل کسی که از دنیا پناه می گیرد
جای کوچکی که اندوه مرا نمی بیند
مرا به سینه ات می فشاری
✔️ برگرفته از کانال تلگرامی “باران دل” franjbarraad