❤️ یک انتقام شیرین (قسمت بیستم و یکم) ❤️❤️

1403/02/12

اروتیک
دنباله دار
قسمت قبل
این قسمت دارای صحنه های اروتیک می باشد.
تا عصری با آتنا وقت گذروندیم. کنارش واقعا احساس آرامش می کردم. کل زمانی که با آتنا بودم دستش رو دور بازوم حلقه کرده بود و خودش رو بهم چسبونده بود. آتنا رو رسوندم خونشون و برگشتم خونه.
تازه لباس عوض کرده بودم که دیدم سید از شماره خصوصیش زنگ زد. گفت: امشب چکاره ای؟ گفتم: کار خاصی ندارم چطور مگه؟ گفت کار بازجویی از عباس تموم شده و قراره منتقلش کنن اوین تا مراحل دادگاهش تموم بشه و حکمش بیاد. اگه دوست داری ببینیش برات لوکیشن بفرستم. گفتم: با کمال میل. چند دقیقه بعد لوکیشن اومد زیرشم نوشته بود ساعت نه شب اینجا باش. منم می آم، باهات کار دارم. لوکیشن، آگاهی شاپور بود.
رفتم یکم دراز بکشم و فکرم رو جمع کنم تا ببینم به عباس چی بگم که یکم دلم خنک بشه، هنوز تو تخت خوب جابجا نشده بودم که نازی و سمیه اومدن تو. صدای غش غش خندشون کل ساختمون رو برداشته بود. مستقیم اومدن تو اتاق خواب. نازی گفت: چقدر می خوابی آرشام بهار شده بلند شو دیگه. گفتم: مسخره بازی در نیار نازی، تازه اومدم تو تخت. سمیه هم که مثل گربه خودش رو به من می مالید و خودش رو لوس می کرد.
سمیه گفت: چته؟ چرا تو فکری؟ گفتم شب قراره برم عباس رو ببینم. یدفعه مثل مجسمه یخ زد، خنده رو لب های نازی هم خشک شد، همینطور مات و مبهوت دو تایی زل زده بودن بهم. سمیه در حالیکه صداش می لرزید گفت: کجا؟ اصلا چرا می خوای بری ببینی؟ نکنه دارن آزادش می کنن؟ گفتم: آروم بابا چته تو؟ نه قرار نیست به این زودیا آزاد بشه. تازه بازپرسیش تموم شده دارن می برنش زندان، تازه بعدشم جلسات دادگاه هم هست، خیالت از اون بابت راحت.
سمیه با ناراحتی گفت: من می دونم اون مرتیکه اینقدر پشتش گرمه که هیچکس حریفش نمی شه. خیلی زود آزادش می کنن. گفتم: این که مهم نیست، مهم اینه که طلاقت رو می گیری. با همون حالتش گفت: فکر می نکنی ولم می کنه، خیلی کینه ایه می ترسم یه بلایی سرم بیاره. بغلش کردم و یکم ناز و نوازشش کردم، شل شد تو بغلم. به نازی اشاره کردم بره بیرون. پیشانی سمیه رو بوسیدم بعدش گونه هاش و بعدشم لبام رو گذاشتم رو لباش، آه بلندی کشید از روی مانتو سینش رو گرفتم و آروم فشارش دادم. پاشد که چادرش رو در بیاره، نذاشتم. گفتم این سری با چادر همونجوری اومد تو بغلم. مانتشو رو در اوردم یه پیراهن مردونه تنش بود دکمه هاش رو باز کردم، خودش درش آورد، سوتین سرخ‌آبیش رو هم در آوردم و افتادم به جون سینه هاش اینقدر خوردم و مکشون زدم تا خون مرده شدن بعد لبهام رو رو پوستش کشیدم تا رسیدم به نافش. زبونم رو تو نافش چرخوندم، اینقدر تحریک شده بود که کمرش رو آورد بالا و شلوارش رو در آوردم و همونجور که آروم آروم پایین می کشیدم با بوسه های ریز روی پای راستش پایین اومدم. شلوارش رو کامل در آوردم، بعدشم جورابش. آروم انگشتای پاش رو تو دهنم گذاشتم و شروع کردم به مک زدن بعد رفتم سراغ پای چپش، بعد از خوردن انگشتای کشیدش که با لاک قرمز آلبالویی قشنگ ترش کرده بود، لبم رو روی ساق پاش گذاشتم و خیلی آروم اومدم سمت رونش، خودش پاهاش رو باز کرد، نفس هاش خیلی عمیق تر شده بود و سریع تر. لب هام رو سُر دادم و اومدم داخل رونش، ناله سمیه در اومده بود آروم آروم لب هام رو رو پوستش کشیدم تا رسیدم به شرتش با دندون شرتش رو گرفتم و با کمک خودش درش آوردم. دور نازش رو بوس های ریز می کردم و لب هام رو می کشیدم دورش، ناله هاش به جیغ تبدیل شده بود، با اولین تماسم رو قسمت بالای نازش ناله بلندی کرد و شروع کرد به لرزیدن. من رو کشید رو خودش و شروع کرد به لب گرفتن. دو باره از روی لباش آروم آروم رفتم تا گردنش و شروع کردم به خوردن و مک زدن گردنش. دوباره ناله هاش شروع شد. لب هام رو کشیدم رو پوستش و رفتم تا لای سینه هاش، یکم اونجا رو لیس زدم و نوک سینش رو نو دهنم گذاشتم و شروع کردم به مک زدن. نوکش رو با لبام نگه داشته بودم و با زبونم لیسش می زدم. با دستم هم اون یکی سینش رو می مالیدم. با دستش سرم رو هل داد به سمت پایین. آروم آروم اومدم تا نازش و از پایین به بالا با زبونم محکم کشیدم روش، لاش رو باز کردم و شروع کردم به لیس زدن و مک زدن. خودش پاهاش رو جمع کرد تو سینش، با خیسی نازش انگشتم رو خیس کردم و فرو کردم تو سوراخ پشتش و آروم آروم شروع کردم به جلو و عقب کردن. خوب که جا باز کرد انگشت دوم رو هم داخل کردم و محکمتر شروع کردم به مک زدن نازش، سمیه رو ابرا بود حسابی تحریک شده بود. بلند بلند می گفت: محکم تر بخور، انگشتات رو محکم بکن تو، بعد از چند دقیقه ارضای دومش رو تجربه کرد و شروع کرد به چرخیدن یکم به پشت خوابید، چادرش رو کنار زدم و لکه ماه گرفتگی روی کمرش رو چند بار بوسیدم. سمیه برگشت و من خوابیدم روش و شروع کردیم به لب گرفتن.
سمیه من رو خوابوند و خودش اومد روم. رفت لای پام و گرفتش دستش اول چند تا بوسه بهش زود و بعد از پایین به بالا لیسش زد. چادرش سکسی ترش کرده بود، شروع کرد به خوردن و مک زدن و با بیضه هام بازی می کرد. بعد شروع کرد به لیسیدن و خوردن بیضه هام و با دستش آلتم رو می مالید. زبونش رو کشید زیر بیضه هام و رفت تا سوراخ پشتم و همزمان با دستش برام می مالید. صدام رو در آورده بود بی شرف. سوراخ پشتم رو لیس می زد. تا نزدیکیای ارضا شدن پیشرفته بودم که دو باره لیس زدنش شروع شد. زبونش رو کشید تا سر آلتم و کرد تو دهنش و شروع کرد به خوردن. خوب که خیسش کرد اومد روم و آروم آروم کرد تو سوراخ پشتش، تا ته کرد تو و کامل روش نشست. یکم صبر کرد و بعد به حالت دورانی شروع کرد به حرکت دادن خودش. حسابی جا باز کرده بود. شروع کرد به بالا و پایین کردن اول آروم بعدش تند و محکم، مثل دیوونه ها خودش رو بهم می کوبید صدای ناله هاش و بر خورد بدنامون با هم اتاق رو پر کرده بود. اینقدر خودش رو بالا و پایین کرد تا ارضا شد و افتاد روم. یکم استراحت کرد و بعد از روم بلند شد. آوردمش لب تخت و پاهاش رو باز کردم. با آلتم چند تا ضربه زدم روی نازش، خواستم بکنم توش که نذاشت و گفت: این سری فقط از پشت. دلم می خواد از پشت فقط بهت بدم. لای باسنش رو باز کرد و منم یه ضرب تا ته کردم تو، جیغی زد و گفت: آروم وحشی چته؟ توجهی به حرفش نکردم و با آخرین توان شروع کردم به تلمبه زدن. من رو کشید تو بغلش و محکم بغلم کرد و پاهاش رو قفل کرد پشت کمرم و می گفت محکم بزن، آبتو بیار آبتو می خوام. داشتم به اوج می رسیدم و اونم فشار دست ها و پاهاش رو محکمتر کرده بود. سریع کشیدم بیرون و آوردم سمت صورتش با دستاش گرفت و شروع کرد به مالیدن می خواست آبم رو بریزه تو دهنش که نذاشتم و آبم با فشار پاشید رو پیشانیش و بیشتر ریخت رو چادرش حسابی که خالی شدم کرد تو دهنش و حسابی خوردش. با چادرش لای پاش رو که پر شده بود از ترشحات سفیدش تمیز کردم و گفتم: اگه دوست نداری دیگه لزومی نداره این رو سرت کنی.
بی حال کنارش افتادم، چادرش رو در آورد و مچالش کرد و یه گوشه ای پرتش کرد، اومد تو بغلم. یکم لب های همو خوردیم و بهم گفت: سه روز دیگه قراره دادگاه دارم. فکر می کنی چی می شه؟ گفتم: اتفاق بدی نمی افته عزیزم طلاقت رو می گیری و همه چی تموم می شه. گفت: امیدوارم. یکم خودش رو تو بغلم جابجا کرد و چشاش رو بست. خوابش که یکم عمیق تر شد از اتاق خواب اومدم بیرون. نازی سرش تو گوشیش بود. من رو که دید گوشیش رو کنار گذاشت و لبخند مهربونی بهم زد و گفت: مرسی که حواست به همه چی هست. بغلم کرد و لب هام رو بوسید.
رفتم یه دوش گرفتم و سریع حاضر شدم تا برم. نازی گفت: چیزی نمی خوای بخوری؟ گفتم: نه دیر شده بیرون یه چیزی می خورم. یه لیوان شیر موز برام آورد و گفت: بی خود، مردی که دو تا زن رو سیر می کنه باید تقویت بشه و بلند بلند خندید. شیر موز رو خوردم یه مشت پسته هم ریخت جیبم و گفت: مراقب خودت باش. لبهاش رو بوسیدم و زدم از خونه بیرون. ساعت ده دقیقه به نه رسیدم جلوی آگاهی و منتظر تماس سید شدم.
تازه سیگارم تموم شده بود که یه مرسدس مشکی جلوی در آگاهی ایستاد. شیشه عقب پایین اومد و سید گفت: نمی خوای بیای داخل مهندس؟ رفتم سوار شدم و بعد از سلام و احوالپرسی، سید گفت: خیلی وقته اینجایی؟ گفتم: نه به اندازه یه سیگار کشیدن. وارد حیاط آگاهی که شدیم رییس آگاهی و چند نفر دیگه برای پیشواز اومده بودن. با کلی احترام و تحویل من و سید رو بردن تو دفتر ریاست و قهوه آوردن برامون. سید به رییس آگاهی گفت: سوژه برای انتقال آماده است؟ رییس آگاهی نگاهی به من کرد و گفت: بله قربان بعد پرونده عباس رو داد بهش. البته سه تا پرونده قطور بود. سید سوتی زد و گفت: همه اینا اعترافات خودشه؟ گفت: بله تمامش، سید خنده ای کرد و گفت: معلومه خیلی هزینه بازجویی فنی کردین. رییس آگاهی گفت: نه قربان فقط دو تا شیشه نوشابه خرج شد، یکیش شکست که مجبور شدیم با کمی خونریزی درش بیاریم ولی دومی سالم موند می شه دوباره استفادش کرد. بعد دو تایی بلند بلند خندیدن.
یه نفر اومد تو و گفت: مورد آماده است قربان. سید بلند شد و گفت: من و مهندس با ماشین حمل زندانی می ریم، حتما اسکورت هم همراهمون بیاد ممکنه یوقت رفقاش بخوان قهرمان بازی در بیارن. در ضمن خوب قفل و بندش کنین تو مسیر باهاش کار داریم.
بادیگارد سید نشست جای راننده ماشین حمل زندانی، سید نشست جلو و به من گفت: برو عقب هر کاری دلت می خواد باهاش بکن. در عقب رو که باز کردن برای اولین بار عباس رو دیدم. یه آدم گنده که تا زیر چشاش ریش داشت. شکمش اینقدر بزرگ بود که تا نزدیک زانوهاش رسیده بود. رو پیشونیش هم به اندازه یکم کوچیکتر از کف دست جای مهر بود. یه آدم به شدت تنفر بر انگیز که علاوه بر کریه بودن صورتش، نجس بودن روحش هم کاملا مشخص بود. نمی دونم فرشته نازی مثل سمیه چحوری کنار این بوگندو زندگی کرده. دقیقا روبروش نشستم. و زل زدم تو چشماش. دستاش رو با دستبند بسته بودن به میله های سقف ماشین. پاهاشم علاوه بر اینکه پابند زده بودن، بسته بودن به میله های کف ماشین و عملا امکان تکون خوردن نداشت .با لحن بی ادبی ازم پرسید: تو کی هستی؟ صبر کردم ماشین آگاهی خارج بشه دوباره با صدای بلندتر گفت: ازت پرسیدم تو کی هستی؟ گفتم: همون که فروختت، همون که دادت دست پلیس. بهم می گن مهندس دوران بزن در رویی تموم شده عباس کثافت. اینو که گفتم چشاش گرد شد از تعجب. سمیه بهم گفته بود وقتی بسیجی بوده بخاطر بدن پر مو و ریش و پشمش بهش می گفتن عباس کثافت.
گفتم: من کاری ندارم بیرون از این مملکت چه گهی خوردی، یا چه کثافت کاری اینجا کردی، با اینکه اون همه دختری که به خاطر چهار تا خال مو بی عفت کردی کار دارم. به اون بیچاره هایی که بخاطر حرف حق کتکشون زدی، تحقیرشون کردی هزار تا بلا سرشون آوردی و بهشون تجاوز کردی. با لبخند تمسخر آمیزی گفت: حقشون بود خوب کاری کردم وقتی آزاد بشم بازم می کنم تازه بدتر هم می کنم. می دونی مهندس نه نمی دونی، وقتی یه دختر رو به زور ترتیبشو می دی چه لذتی داره، وقتی پردشو می زنی یا از پشت بزور می کنی، صدای ضجه هاشون تحریکت می کنه و دوست داری تا قیامت باهاشون ادامه بدی. من شاید بیشتر از دویست تا پرده زدم و آبم رو ریختم توشون. یا وقتی دهنش رو بزور باز می کنی و آبتو می ریزی تو صورت و دهنشون و مجبورشون می کنی قورت بدن، و اگه یه قطرش زمین بریزه مجبورشون می کنی از رو زمین کثیف توالت لیسش بزنن. اووووف خیلی لذت داره مهندس.
از حرفای اون کثافت به شدت عصبی شده بودم و عباس هم خوب می فهمید این رو قهقه مستانه ای زد و گفت: الان خون داره خونت رو می خوره؟ آره؟ داره می خوره؟ عصبی شدی؟ قسم می خورم اولین کسی رو که بعد از آزادیم ترتیبش رو بدم خودتی مهندس، اونم خشک خشک. از عصبانیت ریشش رو گرفتم و صورتم رو چسبوندم به صورتش، با تنفر خیلی زیاد بهش گفتم: عباس کثافت، وقتی داشتی به دخترای بی گناه سرزمینم تجاوز می کردی می دونی من کجا بودم؟ می دونی اون وقتایی که تو از بی آبرو کردن اون بچه های بی گناه لذت می بردی من از چی لذت می بردم؟ نه نمی دونی حتی فکرش رو هم نمی کنی. کمی ازش فاصله گرفتم و ادامه دادم: منم داشتم از زنت لذت می بردم. از سمیه می دونی کی رو می گم که. اسم سمیه رو که شنید بشدت عصبانی شد و فریاد زد اسم ناموس من رو نیار بی شرف اسمش رو از کجا می دونی؟ گفتم: چیه؟ ناموس درد داره نه؟ تازه نمی دونی وقتی زیرم پیچ و تاب می خورد چه لذتی داشت اونم نه از روی اجبار از روی لذتی که خودش خواسته بود. گفت: دروغ می گی بی ناموس. قهقه ای زدم و گفتم: نمی دونی وقتی لاله گوشش رو می مکیدم چطوری ناله می کرد. وقتی سینه های گرد و سفید و نوک صورتیش رو می خوردم نمی دونی چه پیچ و تابی می خورد تو بغلم. از ناز گوشتیش نگم برات تا زبونم بهش می خورد از شدت لذت ارضا می شد و بی هوش می شد. عباس داد زد بسه دیگه داری دروغ می گی. گفتم: پاهای سفید و تو پرش چی؟ اونم دروغه؟ اون لاک سیاهی که دوست داشتی به ناخن پاهای ظریف و کشیدش بزنه چی؟ اونم دروغه؟ وقتی از زیر بیضه هام تا نوک آلتم رو لیس می زد چی؟ اونم دروغه. عباس دیگه کم کم داشت باورش می شد که چه اتفاقی افتاده. فقط داد می زد و می گفت: خفه شو، خفه شو حیوون زن من این جور آدمی نیست. بلند بلند خندیدم و گفتم تمام اون شبایی که ماموریت سوریه و عراق بودی من رو تختت ترتیب زنت رو می دادم. همون تختی که تشکش روکش سورمه ای داشت. وقتی زنت زیرم بود و محکم بغلم کرده بود و پاهاش رو دور کمرم قفل کرده بود داشت از گاییده شدنش لذت می برد منم مثل تو از اینکه سکس خودم رو با زنت از تو آینه تو اتاق خوابت می دیدم لذت می بردم. عباس دیوانه وار فریاد می زد و خودش رو به در و دیوار می زد و مدام می گفت: بسه دیگه بسه. از این همه عصبانی شدنش لذت می بردم و دوست داشتم بیشتر آب و تابش بدم. بهش گفتم قشنگترین چیزی که تو بدن زنت دیدم می دونی چیه؟ اون لکه ماه گرفتگی پشتش. این حرفم تیر خلاصی بود برای اثبات حرفم. اینقدر عصبانی بود و محکم دست و پاش رو تکون می داد حس کردم دست بندش الان پاره می شه. داد می زد بیام بیرون هر دو تا تون رو می کشم. بازم خندیدم خنده ای که بیشتر عصبیش می کرد. گفتم خبر نداری آبم رو ریختم توش قراره بابا بشی و بلندتر خندیدم و اون هم فحش می داد و فریاد می زد. چند تا تقه زدم به شیشه بین کابین عقب و جلو و به سید اشاره کردم که می خوام پیاده شم. بعد در حالیکه به سمت در عقب می رفتم بهش گفتم یه چیزی بگم که از شدت حسودی بمیری. پلمپ سوراخ پشت ناموست رو هم خودم باز کردم کاری که تو نتونسته بودی بکنی تازه نمی دونی با چه میل و لذتی آبم رو هم می خوره. ماشین ایستاد، تفی تو صورتش انداختم و گفتم: اینجوری آبمو می ریزم رو صورت زنت ازش لذت ببر. از فرط عصبانیت نمی دونست چکار باید بکنه. هر کی جای اون لجن بود از این همه عصبانیت باید سکته می کرد و می مرد. در ماشین باز شد و من پیاده شدم. عباس داد می زد دستم رو باز کنین می خوام این بی ناموس رو بکشم. انگشت فاکم رو به طرفش دراز کردم و با سید رفتیم سمت یکی از ماشین های اسکورت. دیدم عباس رو با شوکر آرومش کردن.
تو ماشین خیلی آروم سید پرسید: عباس رو از کجا پیدا کردی؟ گفتم: مگه مهمه سید جان. گفت: یه سوال شخصیه و برای من مهمه. گفتم: نپرس چون نمی تونم راستش رو بگم. نفس عمیقی کشید و گفت: از طریق زنش، درسته مهندس؟ سکوت کردم. گفت از همون اول که با زنش ارتباط برقرار کردی ما می دونستیم فقط شانس آوردی اونایی که پشت عباس بودن متوجه نشدن. نگاهش کردم و گفتم: حتما حسابی هم فیلم گرفتین ازم. گفت: خواستیم بگیریم ولی نشد. سیگنال های دوربین هایی که تو خونه عباس گذاشته بودیم بی دلیل قطع شده بود و ما هم وقتی متوجه شدیم که تو درباره عباس بهم زنگ زدی. هر چند اس ام اس ها و مکالماتتون رو داریم ولی نگران نباش همشون همین امشب پاک می شن. فکر نکن بخاطر تو، بخاطر اینکه هیچ مدرکی به نفع عباس نباید وجود داشته باشه. بابت عباس هم خیالت راحت باشه حالا حالاها از زندان بیرون نمی آد. تا قبل از شروع دادگاه عباس حکمش صادر می شه. فضای جامعه ملتهبه و باید یه نفر قربانی بشه. با این اتفاقاتی هم که افتاده کی بهتر از عباس. هم طرف سوری که حسابی بخاطر سوتی عباس عصبانیه آروم می شه هم فضای جامعه رو تا حدودی می تونیم آروم کنیم.
تا تو زندان باهاشون رفتم. وقتی عباس رو پیاده کردن داشت گشاد گشاد راه می رفت. سید گفت: این احتمالا آخرین باریه که عباس رو می بینی اگه هنوز دلت خنک نشده برو پیشش. حواسمون بهت هست. منم از خدا خواسته رفتم روبروی عباس، عباس با اینکه هنوز تحت تاثیر شوکر بود ولی بیش از حد عصبانی بود و دیدن من آتیشش رو تندتر می کرد. آروم در گوشش گفتم: خوب بخوابی امشب منم کنار زنت خوب می خوابم. می خوام مطمئن بشم نطفه من تو شکم زنت بسته می شه، بعدش سریع دور شدم ازشون…
ادامه دارد…
نویسنده: مبهم

برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2024-05-01 04:06:05 +0330 +0330

عالیه مخصوصا اخرش

2 ❤️

2024-05-01 04:35:03 +0330 +0330

فوق العاده اس فوق العاده

2 ❤️

2024-05-01 05:28:11 +0330 +0330

یاد ماجرای نیکا شاکرمی افتادم که این روزها یه گزارش درباره‌ش منتشر شده و پارسال هم مادرش به تجاوزهای داخل ون یخچالدار و بازداشتگاه و زندان اشاره کرده بود؛ همچنین دختران و زنان بی‌پناه و بی‌گناه و بی‌دفاع و بی‌سلاحی که در این ۴۵سال با احکام پلید اراذل و اوباش و دیوهای پلید ابتدا به آنان تجاوز شد و سپس آنان را کشتند و نام‌های دیگری چون خودکشی و تصادف و… روی آن گذاشتند
حرومزاده‌هایی مثل خمینی و خلخالی و مصباح یزدی و خامنه‌ای و بقیه بیشرف‌های ضد ایران و ایرانی و دشمن بشریت که امثال عباس از تخم اونا پدید اومدن و توله و نوچه و پادوی این تازی‌زاده‌های مزدور شرق و غرب و عربستانن و احکام واقعی اسلام و تشیع رو اجرا می‌کنن




2 ❤️

2024-05-01 07:40:17 +0330 +0330

↩ siavashazad1987
حکومتی دینی و سراپا لجن چون از اصل تو لجن تحجر و خرافات رشد کرده

3 ❤️

2024-05-01 09:23:42 +0330 +0330

سلام دکتر بسیار بسیار از نوشته های شما لذت میبرم لطفا به همین قوت ادامه بدین .

2 ❤️

2024-05-01 13:56:10 +0330 +0330

↩ partlaii
از دین و مذهبی با این درجه از پلیدی و پلشتی، انتظار دیگه ای نمی ره











1 ❤️

2024-05-01 23:19:40 +0330 +0330

شاید کامنتم تکراری باشه
اما برای بار نمیدونم چندم میگم:
قلمت واقعاً عالیه
روند داستان رو به شدت خوب پیش بردی و از اون داستان هاست که حتی اگه بخش های اروتیکش رو حذف کنی بازم به شدت خواندنی و جذابه
موفق باشی
قلمت مانا

1 ❤️

2024-05-02 00:00:05 +0330 +0330

↩ sahar.66.ali
🌹 🌹 🌹

0 ❤️

2024-05-02 00:00:45 +0330 +0330

↩ Kashoon
ممنون رفیق 🌹 🌹 🌹

0 ❤️

2024-05-02 00:01:25 +0330 +0330
1 ❤️

2024-05-02 00:02:35 +0330 +0330

↩ ali_sh_p_h_90
ممنون رفیق. قسمت های اروتیکش بخاطر سایت شهوانی اضافه شده فقط اگه جای دیگه ای آپلود می کردم اون قسمت ها حذف می شد .

1 ❤️

2024-05-02 01:21:22 +0330 +0330

↩ DrAbner
میدونم دکتر جان
عرض من این بود که اصل موضوع و قلم شما به شدت جذابه
حالا چه به خاطر سایت چه به هر دلیل دیگه ای این بخش ها اضافه شده فقط جذابیت رو بیشتر کرده و این نیست که صرفاً به خاطر بخش های اروتیک داستانت جذاب باشه
همونطور که داستان قبلیت اروتیک کمی داشت اما اصل قلم خودته که به شدت جذابه و آدم رو مجاب می کنه که نوشته هات رو بخونه
شخصاً باید بگم از طرفدارن پر و پا قرص خودت و قلمت هستم رفیق

1 ❤️

2024-05-02 09:32:26 +0330 +0330

دکتر جان قسمت جدید رو سریعتر منتشر کنید منتظریم.

1 ❤️

2024-05-03 18:02:48 +0330 +0330

دکتر جان منتظر قسمت بعدی هستیم،لطفا دریاب طرفداراتو

1 ❤️

2024-05-03 23:49:39 +0330 +0330

↩ ali_sh_p_h_90
🌹 🌹 🌹

1 ❤️

2024-05-03 23:51:42 +0330 +0330

↩ kiarashf8
یکم ذهنم آشفته است ولی بزودی می نویسمش

2 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «