گربه سیاه خونگی

1402/07/20

سلام به همه
سالها پیش برای پدرم از اداره اش ماموریت دو ساله به یکی از شهرهای جنوبی کشور پیش اومد و من و خانواده ام برای زندگی به اون شهر مهاجرت کردیم. تقریبا داشت پاییز شروع میشد و ما با آغاز ماه مهر در یکی از محله های اون شهر که هنوز آثار خرابیهای جنگ توش دیده میشد ساکن شدیم، من 13 سالم بود و خیلی زود با همکلاسیا دوست و همبازی شدم و اصلا احساس غربت نمی کردم، اما خب از لحاظ ظاهری با هم بازیام تفاوتهام مشهود بود، یه پسر سفید و کمی تپل و قد کوتاه نسبت به اونا که درشت تر و پوست تیره ای داشتن، کاملا توی محل به چشم میومدم. همسایه های خیلی مهربون و خونگرمی داشتیم و خیلی زود خانواده تو اون محل جا افتادیم و کم کم رفت و آمدهای خانوادگی مون شروع شد. همسایه خونه پشتی ما یه خانواده پرجمعیت بودن که چند تا پسر بزرگ داشتن و همشون تو بازار کارمیکردن و پسر کوچیکشون همکلاسی من بود. پدر خانواده یه مرد جا افتاده و هیکلی بود که چند سال پیش همسرش به علت بیماری فوت کرده بود، من به خاطر همکلاسی بودن با پسر کوچیکشون به خونشون رفت و آمد داشتم و پسرشونم خونه ما میومد همیشه، مادرم همیشه به خاطر اینکه زمان اسباب کشی، خانواده اونا خیلی کمک کردن بهمون و هم اینکه مادر بالا سرشون نبود احساس وظیفه می کرد و هرازگاهی غذایی می پخت و براشون میبرد و میگفت ثواب داره. روزها خیلی عادی گذشت تا اینکه پسر یکی به اخریشون که اون وقتا سرباز بود برای پایان دوره برگشت خونه، من اولین بار بود میدیدمش، یه جوان عضلانی و قد بلند که تو تیم ارتش، فوتبال بازی میکرد، چند ماهی از اومدنمون گذشته بود که خاله کوچیکم که از شوهرش جدا شده بود چند سال پیش به خاطر دلتنگی و همچنین دیدن شهرهای جنوبی اومد خونه ما و مادرم اصرار کرد چند ماهی رو پیش ما بمونه وقتی عید شد و ما خواستیم به شهر خودمون برای دید و بازدید برگردیم با ما برگرده،خالمم که کسی تو شهر خودمون چشم انتظارش نبود قبول کردو تو اون مدت با ما زندگی میکرد. یه روز که طبق معمول عصر رفتم خونه همسایه پشتی تا با دوستم مشق بنویسیم و بازی کنیم همون پسر سربازشون به برادر کوچیکشون گفت برو نونوایی نون بگیر، منم خواستم باهاش برم که گفت نه تو بمون یکم بهت فوتبال یاد بدم تا محمد برگرده، محمد رفت نونوایی ما هم توپ رو برداشتیم و رفتیم طبقه دوم خونشون تا فوتبال تمرین کنیم، موقع تمرین دادن چند باری خودشو بهم میمالوند و وقتی الکی ازم گل میخورد منو از پشت بغل می کرد و چند ثانیه همونطور نگهم می داشت، منم احساس میکردم یه چیز نرم و غیر عادی به کونم فشار میاره موقع بغل کردنش و یه جورایی خوشم میومد، چند باری هم حین بغل کردن لپامو بوس میکرد جوون جوون میگفت، تا اینکه دوستم اومد و تمرین مخ زنی ما هم نیمه کاره موند. اما بهم گفت فردا ظهر بعد از ناهار نخواب و بیا اینجا هم بازم تمرین کنیم هم یه چیز جالب رو بهت نشون بدم، فقط به هیچ کس حتی محمد نگو که ظهر میخوای بیای اینجا، منم قبول کردم و رفتم
فرداش از مدرسه که اومدم ناهار خوردیم و مامانم یه قابلمه برنج و خورشت برای خونواده محمد هم درست کرده بود منتظر بود بابای محمد بیاد تا بره دم در بهشون بده، اما بابای محمد اون روز دیر کرده بود، مامانم بهم گفت بیا بریم حموم و به خالم گفت همسایه اومد غذا رو براشون ببر، منم زودی حموم کردم و به جای اینکه بخوابم رفتم دم در خونه محمد اینا که برادرش گفت در نزن محمد خوابه بیا طبفه دوم فقط کسی نبینتت، منم یواش از پله های تو حیاط رفتم طبقه دوم، برادر دوستم رضا منو بغل کرد و بوسم کرد و گفت امروز میخوام بهت کشتی یاد بدم و فقط سر وصدا نباید بکنی منم قبول کردم، گغتم بهش چی میخواستی نشونم بدی، گفت بمون هنوز وقتش نشده یه تشک خواب کف اتاق پهن کرد و به بهانه کشتی یاد دادن افتاد روم خیلی اروم داشت فن خودشو رو من پیاده میکرد، ایندفعه خیلی واضح یه چیز سفت رو لای کونم احساس میکردم داشتم حالی به حالی میشدم که صدای درب حیاط اومد و باباشون اومد داخل حیاط، رضا گفت ساکت باش تا بابام نفهمه اینجاییم، خواستیم دوباره بریم رو تشک که بازم صدای باز شدن در حیاط اومد، خالم با ظرفای غذا اومد تو حیاط، اقای همسایه هم سریع اومد تو حیاط با زبان اشاره به خالم هیس نشون داد و ظرفا رو گرفت و با دست بهش اشاره زد بره تو انباری گوشه حیاط، خالمم بی سر و صدا رفت تو انباری، اقای همسایه هم ظرفای غذا رو گذاشت تو اتاق و اطرافشو دید زد و رفت تو انباری، رضا بهم گفت چیزی که میخواستم بهت نشون بدم همین بود، چند دقیقه بعد پاورچین پاورچین باهم رفتیم تو حیاط خلوت پشتی و از نورگیر پشت انباری که خاک گرفته هم بود توی انباری رو نگاه کنیم، ارتفاع نورگیر از قدم بلندتر بود و رضا منو بلند کرد تا منم بتونم توی انباری رو ببینم، وایی چشمتون روز بد نبینه، دیدم بابای رضا دشداشه سفیدشو زده بالا و دستا و سینه خالمو چسبونده به دیوار داره وسط پاهای خالمو میماله، یکم بعدش دامن خالمو داد بالا خالمم کونشو کمی به عقب خم کرد اقای همسایه چسبید بهش، فاصلمون ازشون خیلی کم بود صداشون راحت به ما میرسید، بابای رضا گفت خواهرت نگه کجا رفتی بیاد دنبالت، خالمم گفت اون حمومه، خیالت راحت خودش گفت الان که بچه هاش سر ظهر خوابیدن بیام غذا رو بدم و گفت گوشت واسه گربه سیاه اقای امیدی هم ببر که خیلی وقته گشنشه و گوشت لخم نخورده،معلومه ابجیم خیلی هوای تو و گربه ات رو داره، اقای امیدی هم لبخندی زد و گفت خدا خیرش بده قبل از اینکه تو بیای پیششون هفته ای یکی دوبار واسه منو بچه ها و علی الخصوص گربه سیاهم غذا آورده و به زحمت افتاده، خالم از پشت دستشو برد سمت پاهای اقای امیدی و گفت جووون چه سیاهو پر هیبت هم هست پیشیت، بعد هم چند بار تو دست خودش تف کرد و زد به کیر گنده اقای همسایه و برگشت و دستاشو زد به دیوار و کوسشو سپرد به اقای هیکلی همسایه… من که از تعجب داشتم شاخ در میاوردم دیدم رضا دستشو برده تو شلوارمو داره اروم لای کونمو میماله، هم از صحنه ای که داشتم میدیدم هم لمس کونم توسط رضا حسابی داغ کرده بودمو نفسام تند تند شده بود، اقای امیدی به خالم می گفت اینقدر خودتو تکون نده بزار جاش بندازم، و بایه تقه محکم خودشو کامل چسبوند به خاله جونم، خالم شهینم داشت ایی اییی میکرد و میگفت اوووخخخخ ااخخخ کشتیم مررردد واییی چرا یهویی رفتی تا تههه، تو رو خدا درش بیار نمیتونم خیلی گنده اس برام، آقای همسایه هم گفت خودت الان میگفتی که بچه گربه اس، چی شد پس جیغتو درآورده که، صد رحمت به ابجی مهینت، اینقدر ناز نمی کرد که،بعد از بار اول که زورکی زیرم خوابوندمش دیگه مشتری شده بود و وقت و بی وقت با یه قابلمه غذا تو دستش و یه پیاله کوس لای پاش بیخ همین دیوار انباری قمبل کرده منتظر سفت گایی بود. خالم با صدای بریده بریده گفت وای خدا بگم چیکارت کنه مهین، حسابی منو انداختی تو قفس شیر، چطور برمیداشتی این گرز رستمو اخه، دستای رضا خسته شده بود و منو گذاشت زمین، گفتم بلندم کن میخوام ببینم بازم، گفت یخورده تو هم مثل خالت کیرمو بمال بعدش بلندت میکنم دوباره، شلوارشو کشبد پایین، واییی یه مار سیاه و کلفت و با کله جگری رنگ و درشت رو داد دستم گفت بمالش، اولش نرم بود اما هرچه میمالیدم مثل چوب سفت و سفتتر میشد و البته درازتر، با صدای اخ و اووخ و اه اه خالم از رضا خواستم بلندم کنه تا باز ببینم اون تو چه خبره که رضا گفت شلوارتو یکم بیار پایین تا منم بلندت کنم، شلوارمو تا بالای زانو دادم پایین اونم صورتشو برد لای لپای کونمو بو کشید گفت چه بوی خوب صابون میده کونت، گفتم رفته بودم حموم اخه، بعدش بلتدم کرد دیدم خالم کف دستاشو گذاشته زمین و دولا شده و بابای رضا داره تند تند عقب جلو میکنه پشتش، خالم میگفت اخ جووون بززن تندتر بززن تو رو خدا، همینه، اخ خدا خیرت بده ابجی که این سری منو فرستادی جای خودت، چه مزه ای میده، به این میگن کیر، همه کوسمو پر کرده، چه بکنی هستی مرد، کوس تنگم حلالت باشه که اباد کردی باغمو، اقای امیدی هم که دیگه صداش مثل نعره زدن شده بود گغت، هان چته، چند دقیقه پیش که میگفتی درش بیار، چی شد پس، حالا اخ جوون اخ جوونت بلند شده جنده خانوم، چقدر تنگی تو زن، اون دیوث شوهرت نازت میداد ابنهمه سال، اووفف ببین چه کشی اومده لبه های کوست زیر کیرم. منم که حسابی از دیدن و شنیدن صحنه ها مورمورم شده بود از رضا خواستم بزارتم پایین تا یکم استراحت کنم، رضا هم گفت مثل خالت دولا شو تا منم مثل بابام که اخ و اووخ خالتو دراورده بگامت، بعد یخورده ریکا که گوشه حیاط خلوت بود رو برداشت ریخت تو دستش و مالید به سوراخم و با کله کیرش درمالی میکرد برام، گفت میخوام بندازم تو اما مثل خالت داد نزنیا میشنون، گفتم باشه، قشنگ اومدم با پاهاش دور پاهامو قفل کرد منو چسبوند به دیوار کیرشو هل داد تو کونم، ناخوداگاه از درد کمرمو سیخ کردم کیرش از لای کونم دراومد، بازم قمبل نگهم داشت هی فشار میداد به سوراخم کیرشو اما مگه تو میرفت، هر کاری کرد فقط یه کوچولو کله مار افعیش تو کونم رفت و همونم داشت سوراخ کونمو میسوزوند، گفتم اقا رضا بزار برم دردم میاد خیلی، گفت دیگه بیشتر تو نمیندارم فقط تکون نخور تا کارم تموم شه، خیلی اروم با همون کله اش که تو بود بازی میکرد و عقب جلو میکرد، دست برد از زیر پیرهنم شکمو و دودولمو که سیخ شده بود نوازش کرد کم کم داشتم حال میومدم که دو باره بلندم کرد تا تو رو ببینم، افای امیدی رو به ما و جلوی صورت خالم کیرشو انداخته بود تو دهن خاله جوون و خاله پشت به ما دو لا بود، تازه اون لحظه کوس خاله شهین رو داشتم میدیدم که هم خیلی باز شده بود هم سفیدی کوسش با ضربه های بابای رضا قرمز شده بود، خالم داشت از زیر با دستش کوسشو میمالید و صدای شلپ شلپ کوس خیسش دراومده بود، اقای همسایه هم دست کرده بود تو یقه باز خالمو داشت ممه هاشو میمالید، رضا دوباره منو گذاشت زمین و کیرشو تندتر لای کون و روی سوراخ سرخم عقب جلو میکرد حسابی داشتم لذت میبردم که رضا خودشو سفت کرد یه مایع داغ روی سوراخ و لای کونم حس کردم، رضا سریع میخواست شلوارشو بپوشه اما من تازه بهم مزه کرده بود، سرمو برگردوندم سمتش و با التماس گفتم مبشه بازم بکنی تازه داشتم خودمو شل میگرفتم ببشتر بندازی توم، گفت کار اونام تموم میشه الان و میان بیرون باید سریع و بی صدا بریم، تو برو خونتون فردا باز بیا میگام کون سفیدتو، گفتم نه من الان میخوام، تو رو جون هرکی دوست داری یکم دیگه بکن، بازم میخواممم، گفت باشه، یواش برو طبقه بالا رو تشک بخواب ملحفه رو بنداز روت تا منم برم دستشویی و بازم بیام، من بدو رفتم بالا رضا هم یکم بعد اومد، از پنجره اتاق بالا دیدم خالم چادر گل گلیشو سرش کرده اومد تو حیاط داره میره سمت در، اقای امیدی هم گفت بمون ظرفاتو خالی کنم بدم ببری، خالم با خنده گفت عجله ای نیست، خوردین فردا پس بدین، اقای همسایه گفت خودت میای طرفا رو ببری یا ابجی تپلت، خالم خندید گفت تا عید که هستم نوبتی میایم پیشیتو غذا بدیم و رفت، رضا اومد زیر ملحفه روم خوابید و ازم تف خواست بهش دادم زد به کله کیرش، گفت وقتی میخوام فشار بدم تو هم کونتو شل کن مثل موقعی که داری گوز میدی سوراختو بده بیرون، منم همینکارو کردم و رضا هم یه تقه محکم زد تا کمر کیرش بهم رفت تا اومدم داد بزنم سرمو فشار داد به بالش و صدام تو بالش خفه شد،با صدای ته گلو گفتم اوووخ ایییی رضایی جونم دربیار دارم میمیرم وویییی سوراخم مییسوزه، گفت اولشه، خالتو ندیدی چه اخ و اووخی کرد اولش دو دقیفه بعد میگفت تندتر بگا، مال تو هم الان خوب میشه و حال میای، کونتو ببار بالاتر الان تموم میشه، با همین حرفاش تا بند خایه تو کونم جا داد، داشتم زیر کیرش بندری میزدم، دردش اصلا کم نشد اما تلمبه زدنش داشت بهم مزه مبداد، تا نوک کیرش در میاورد دوباره محکم تقه میزد و تا دسته جا میکرد، چند دقیقه زد تا بازم ابش اومد و توی کونمو داغ و لزج کرد لباسمو پوشیدمو اومدم تو حیاط محمد بیدار شده بود تازه، گغت کی اومدی گفتم الان، گغت بریم فوتبال، منم که لنگ میزدم گفتم نه پام درد مبکنه میرم درس بخونم، اومدم خونه خاله حموم بود و مامانم داشت قهوه مخصوص جنوبیا رو که از اقای همسایه یاد گرفته بود درست میکرد، رفتم دستشویی و خالی شدم و مامانم گفت کجا بودی تا حالا، گفتم سر کوچه با محمد بازی میکردم
خالم که از حموم امده بود گفت منکه تو رو ندیدمت خاله جون، گفتم با محمد رفتیم تا خونه همکلاسیم، رفتم دفتر مشقمو آوردمو داشتم مشق مینوشتم دیدم مامانم و خالم دارن حرف میزنن و میخندن، شنیدم مامانم میگه شهین چرا ظرفا رو نیاوردی، گفت دیگه وقتی واسه شستنشون نداشت همسایه تون، گفت فردا مهین رو بفرست بیاد بگیره، مامانم سرخ شد و یواشکی گفت واسه همین تو حموم گوشتمو حسابی برق انداختم فردا بندازم جلوی گربه سیاهه
خاله شهین خندید و گفت نوش جوون خودتو گربه خونگیت،. تمام

نوشته: پارسا جوون


👍 65
👎 13
107701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

952419
2023-10-13 00:33:33 +0330 +0330

قشنگ بود
فدای کس مامیت

0 ❤️

952433
2023-10-13 01:40:40 +0330 +0330

منم یه گربه دارم هااا

0 ❤️

952468
2023-10-13 09:02:24 +0330 +0330

👏👏

0 ❤️

952477
2023-10-13 09:50:56 +0330 +0330

جنده شدن افتخار شده توهم زدن راحت تره 🤣

1 ❤️

952500
2023-10-13 12:41:43 +0330 +0330

خیلی خوب

0 ❤️

952505
2023-10-13 13:10:48 +0330 +0330

حال مجازی و حضوری بیا تل
@maryam25333

0 ❤️

952508
2023-10-13 13:12:04 +0330 +0330

من نمی دونم کدوم کونی عن مغزی بار اول گفت صابون یا شامپو استفاده کرده واسه کردن که یه مشت کس مغز شاش چهره هی تکرار میکنن
کیر خر تو مغزت اخه ریکا، شامپو و… بره تو سوراخ طرف بگا میره از درد و سوزش

0 ❤️

952653
2023-10-14 13:30:35 +0330 +0330

به بابای همسایه هم کون بدی خیلی سکسی تر میشه

0 ❤️

952654
2023-10-14 13:32:11 +0330 +0330

قراره ادامه داشته باشه؟

1 ❤️

952660
2023-10-14 14:33:21 +0330 +0330

جالب بودولى باباهه خيلى شوت ( بيغ)بوده!

1 ❤️

953159
2023-10-17 18:33:05 +0330 +0330

سوژه داستان خوب بود ولی خیلی چرت و پرتی نوشته بودی در ضمن التماس م بی کردی دوباره بکند معلومه تمام برادران را سیر کون کردی

0 ❤️

953442
2023-10-19 15:37:40 +0330 +0330

ادامه بده

0 ❤️

953462
2023-10-19 18:39:48 +0330 +0330

خوشم اومد

0 ❤️

953858
2023-10-22 05:16:54 +0330 +0330

دهن خودتو و خالتو … 😂😂

0 ❤️

959235
2023-11-23 16:12:50 +0330 +0330

مشهد کسی هست گی کنیم لاغر باشه

0 ❤️

965155
2024-01-04 12:37:37 +0330 +0330

دمت گرم
سبک نوشتنت عالی بود
هر کی انتقاد کرده به کص ناموسش خندیده
ادامه بده اگه میتونی ببرش رو فصل دو

0 ❤️

972465
2024-02-24 21:39:49 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها