گذر (۱)

1402/01/11

_حسن آقا بیا بریم بیرون کاری به این مغازه دار نداشته باش بنده خدا یه حرفی زد بیا بریم جلوتر لباس عید زیاد دارن.
او از اول بخاطرجذبه و ابهت حسن عاشقش شده بود وقتی کنار او راه میرفت خیالش از جهان اطرافش راحت و آسوده بود او برای اینکه حسن را از عصبانیت چند دقیقه قبل در بیاورد با آرنجش از زیر چادر سیاه عربی اش به بازوی حسن آقا میزند و میگوید
_میگما خوب شد از صاحب مغازه چیزی نخریدیم وگرنه گرون باهامون حساب میکرد با این جذبه ای که بهش رفتی حالا چیزی نگفت که …
_چیزی نگفت! کم مونده بود بگه …استقفرالله
_اما هر چی باشه از غیرتت خوشم آمد توی این دور زمونه برای مردای الان غیرتی هم مونده مگه به خدا…
زهرا که دید تونست یکم از عصبانیت شوهرش رو کم کنه وقت رو غنیمت شمرد تا باهم بروند و دیگر لباس های زنونه توی بازار رو با شوهرش بگردند.
_بازار دم عید شلوغه باید یا بعد عید میومدیم یا زودتر میومدیم تا آنقدر اذیت نشیم اگر اصرار سعید نبود برای اینکه بیایم بارهای جدیدش رو ببینیم هیچ وقت این تایم با تو توی بازار نمیومدم…
حسن این جمله رو وقتی به زبان آورد که با زهرا از همه طرف توی شلوغی محاصره شده بودند و به سختی به جلو میرفتند.
_مگه چیه با من آمدی تو بازار ناراحتی آقا؟
_نه با شما بیرون آمدن که برای من بهترین تفریحه خانمم ولی…
_ولی چی؟ نترس خودم هواسم به خودم هست عزیزم
زهرا چشمکی زد و دل حسن را برد به دوران عاشقی آنها در دانشگاه به وقتی که یه دختر زیبای با حجاب دل او را برد…
بعد از حدود ۱۰ دقیقه در بر گرفتن زهرا توی بقل شوهرش به مغازه سعید رسیدن
_به به ببین کی اینجاست بالاخره بعد دو سال دوری توی کرونا ما شما رو با همسر محترمه دیدیم. چه خبرا حاج حسن؟نیستی داداش حداقل یه بار هم که شده به ما سر میزدی؟
_والا قصور تنها از سمت ما نبودا شما رفتی حاجی حاجی مکه.
_حسن به خدا چندبار به خانمم گفتم بیاد سر زده بیایم پیش شما ولی تازه کار پیدا کرده خیلی سرش شلوغ شده؛خانم زاهدی شما خوب هستید؟رفیق ما که شما رو اذیت نمیکنه؟
زهرا که عادت نداشت توی چشم طرف مقابل نگاه کنه و حرف بزنه سر به زیر به سعید نگاهی انداخت و با این که سعید رو قبلا دیده بود ولی توی شوک تغییر هیکل سعید بود و گفت
_نه آقا سعید خداروشکر شوهر خوبی رو خدا قسمتم کرده ، عاطفه جان خوبن خیلی وقته ازشون خبر نگرفتم اتفاقا منم به حسن آقا گفتم که اگر شد حتما توی عید مزاحم شما بشیم برای دیدوبازدید بلکه جبران این دوری کرونا بشه.
سعید که این حجب و حیا زهرا رو دید فهمید که روحیات آنها هیچ تغییری بعد این دو سال و مخصوصا بعد این اعتراضات نداشته و هنوز با حسن پایبند به راه و روش خودشونن.
_ممنون شما لطف دارید زهرا خانم قدم رنجه بفرمایید روی سرما جا دارید.
بعد که یادش افتاد برای چی آمدن مغازه شروع که به تعارف تا بیان انتهای مغازه .
_ ما اینجا انواع لباس ها رو داریم شما بگردید هر چی مدنظر شما بود بفرمایید. تا شما بچرخید من با حاج حسن صحبت ها داریم که باهم بکنیم.
_ممنون آقا سعید
سپس رو کرد به حسن و رفت مغازه رو بگرده و از آن دو دور شد.

_خب حسن جان بگو ببینم چه میکنی؟ کارمندی خوبه؟ به شما ها که خوب میرسن ماشالله؟
_نه سعید موندم چه کنم به زور میرسم اجاره خانه رو دربیارم و تا آخر ماه خودمون رو بکشونیم اگر این عملیات ها رو هم نرم و اضافه کاری نکنم باید شب گرسنه بخوابیم چه برسه به این که بچه دار هم بخوایم بشیم…
_عجب من از اول هم گفتم بذار زهرا بره سرکار کمک خرجی میشه بهت حداقل میتونه هزینه های خودش رو بده الان عاطفه یادم نمیاد دیگه پول از من بخواد از وقتی رفته سر کار.
سعید که تردید حسن رو توی چهره اش میدونست برای چیه ادامه داد
_اوکی میدونم برای چی دوست نداری بره سر کار ولی اگر بتونی جایی که فقط خانم کار میکنه بفرستیش چی؟اینجوری با خانم ها فقط طرف حسابه‌.
_تو فکرش بودم ولی آخه جای قابل اطمینانی نمیشناسم تازه خودش هم باید دوست داشته باشه و مرتبط با رشته تحصیلی اش باشه تا بخواد بره.
_اتفاقا عاطفه توی کلینیک یکی از دوستاش نیاز به یکی دارن که حداقل پرستاری خونده باشه حقوق خوبی هم میدن اگر میخوای امشب با عاطفه صحبت کنم ببینم هنوز هم پذیرش استخدام دارن یا نه.
_کلینیک چی هست؟جاش کجاست؟
_کلینیک زیبایی زنان تقریبا و توی سعادت آباده اگر آنجا بره نونش تو روغنه.
_اوه سعادت آباد؟ ما که منطقه ۱۳ میشینیم تا آنجا سخته بخواد بره و بیاد…
_وایسا قبول بشه آنقدر حقوقش بالا هست که با آژانس بره با آژانس هم بیاد.
_باشه حالا خبرش با تو البته باید با خانمم صحبت بکنم اول بعدش…
_اوکی حالا پاشو بریم ببینم چی انتخاب کرده زهرا خانم.
حسن همراه سعید بلند شد و توی فکر سختی که تا حالا کشیدن بود با این وضع پیشرو اقتصادی مشخص نیست زیر تورم له بشن یا نه .خانه دار شدن براش دیگه آرزو شده بود فقط فکر میکرد بتونه اجاره رو برنامه ریزی درست بچینه. بالاخره به زهرا رسیدن
_حسن آقا بیا اینا رو برم بپوشم بیا ببین بهم میاد یا نه.
زهرا رفت نزدیک اتاق پرو و چادرش رو داد به شوهرش تا براش نگه داره توی این وضعیت و شلوغی مغازه یکم معذب شد و حس لخت بودن بهش دست داد با مانتوی سرمه ای تا زانو و شلوار پاچه بلندش به سمت پرو رفت .
داخل اتاق پرو شد و مانتوش رو درآورد در حالی که یک تاپ سفید مشکی دستش بود پیراهنش رو درآورد و تاپ رو پوشید و خیلی آروم در را باز کرد و صدای شوهرش زد
_حسن آقا
_جان
_میاید یه لحظه
_بله
_ببین این تاپه بهم میاد
حسن که یه لحظه یادش رفت دور و اطرافش شلوغه در راه محکم باز کرد و با دیدن همسرش با تاپ زیبایی که با پوست سفید و روشن زهرا قشنگ در آمیخته شده بود و برجستگی کمرش تا سینه های خوش فرم او را به نمایش میگذاشت مکث حدود ۵ ثانیه ای کرد و زهرا با دیدن مکث حسن رو کرد به او و گفت
_ تو که بد تر از آن صاحب مغازه زل زدی بهم همه دارن نگام میکنن در رو ببند حسن.
حسن که نگاهی به اطراف کرد دید اکثر مردم آنجا محو تماشای داخل اتاق پرو هستن و سریع فهمید چه اشتباهی کرده و سریع پرید توی اتاق پرو و در رو بست.
_ زهرا هوش از سر آدم میپرونی با این لباس ها اصلا بیا جلو خودم سریع عوض کن که دیگه نخواد این اتفاق تکرار بشه
_ خوبه والا سه سال ازدواج کردیم یه تاپ دیدی اینجوری شدی از بس همش ماموریتی وقت نمیکنی بیای خانه.
_ زهرا جانم دوباره شروع نکن بیا ببینم دیگه چی انتخاب کردی.
_باشه وایسا این تاپ رو در بیارم.
زهرا تاپ رو که در آورد حسن با دیدن سوتین مشکی او که در برابر روشنی پوست او تو چشم بود احساس درد را در ناحیه زیپ شلوار خود حس کرد.
_ این سه ماه که ماموریت بودم واقعا دلم برای این صحنه خیلی تنگ شده بود.
با چشم غره ای به حسن رو کرد
_کدوم صحنه آن وقت آقا؟
_هیچ چی برو لباس بعدی
بالاخره بعد یک ربع از اتاق پرو آمدن بیرون و رفتن سمت باجه و بعد از حساب کردن لباس ها از سعید خداحافظی کردند و به سمت خانه برگشتند.

شب بعد از خوردن شام سعید به حسن زنگ زد
_سلام سعید جان زحمت های ما
_سلام داداش چه زحمتی. حسن میگم با عاطفه صحبت کردم میگه کلینیک سعادت آباد برای دوست خودشه و هیچ کارمند مردی هم نداره خیالت جمع و فقط ساعت کاریش از ۹ صبح تا ۹ شبه و هنوز یک نفر با تحصیلات پرستاری میخوان خانمم با دوستش راجع به زهرا خانم صحبت کرد قرار شد اگر میتونه سه شنبه صبح بره یه سر آنجا.
_ دمت گرم داداش بذار من با زهرا صحبت بکنم شاید بخاطر دوری راه قبول نکنه تازه زمان کاریش هم خیلی زیاده.
_ نسبت به زمان کاریش ۱.۵ برابر تا ۳ برابر حقوق تو بهش میدن بسته به میزان فعالیتش.
_بذار من باهاش صحبت بکنم تا سه شنبه هنوز دو روز مونده خدابزرگه.
_باشه داداش کاری داشتی زنگ بزن
_قربونت خدانگهدارت

تردید حسن برای گفتن به زهرا باعث شد شب رو کلا توی فکر فرو بره
حتی وقتی زهرا از حمام بیرون آمد و لباس های نوش رو پوشید با دیدن حسن فکر کرد خرید این لباس ها شاید توی این وضعیت کار بدی بوده و باعث شده حسن توی فکر فرو بره…
زهرا رفت نزدیک حسن شد و گفت
_ بیا بریم بخوابیم خسته شدم از بس بیداری ولی نیستی اینجا
_ زهرا از این زندگی راضی هستی؟
_چطور ؟چیزی شده؟
_یعنی اگر فرصت شغلی برات پیش بیاد دوست داری بری یا نه؟
_ حسن دوباره این بحث رو پیش نکش یه بار گفتی نرو منم نمیرم سر کار همون مدرک بالای گنجه باشه برام بسه.
_ حالا فرض کن یا جای خوب برات پیدا شده باشه چی؟
_کجا؟ چی شده تو که میگفتی زن باید به شوهرش خدمت بکنه فقط
_ ولش کن اصلا بیخیال شو یه پیشنهاد بود تموم شد اصلا
_بگو حسن آقا
_ عاطفه یه کار پیشنهاد داده پرستار هم میخواستن اتفاقا یکی از دوستاش
_عاطفه؟ از کی تا حالا خانم سعید شد عاطفه؟ از کی تا حالا یادت افتاده من یه مدرک پرستاری هم دارم؟
_ زهرا جان عزیزم گیر نده تو روخدا من خودم چند ساعته با خودم درگیرم اصلا ولش کن
زهرا که ناراحتی و سردرگمی شوهرش رو دید به سورپرایزهای شب رو یادش رفت و به سمت تخت خواب رفت و خوابید.

صبح روز بعد زهرا بیدار شد و دید حسن زودتر سر کار رفته و یاد پیشنهاد کار افتاد و کلی سوال توی سرش ایجاد شد و برای رفع این سوالات چه کسی بهتر از عاطفه. شماره عاطفه و رو به سختی تونست از دفترچه پیدا بکنه و زنگش زد و بعد کلی احوال پرسی تمام قضیه رو از خود عاطفه شنید و اینکه خود سعید این پیشنهاد رو به حسن داده و فهمید اخلاق دیشبش با حسن خوب نبود بخاطر همین شروع کرد به پاس عذرخواهی بهترین لباس که میدونست شوهرش دوست داره رو پوشید یه ست لباس زیر سرمه ای و یه دامن جین با یه تاپ سفید و جوراب شلواری رنگ کرمی که میدونست حسن عاشق این رنگه.
بعدظهر شد و حسن از راه رسید در رو باز کرد و با دیدن صحنه شوکه شد و گفت
_ به به حاج خانوم چی شده که این تیپ و قیافه رو زدید؟
_ چیه مشکلیه واسه شوهرم نزنم واسه کی بزنم
_ شما هر چی خواستی بپوش ولی زیاد با این لباس تو خانه نگرد عادت میشه برات
زهرا یکم ناراحت شد ولی سریع حسن نذاشت ناراحتی ادامه پیدا کنه و با یه فن آن رو بلند کرد و پرتش کرد روی مبل ۳ نفره راحتی و خودش پرید روش.
_بذار ببینم خانمم امروز برام چی درست کرده
دستش رو برد سمت سینه های زهرا و از روی تاپ توی دستش جا داد بعدش محکم فشار داد و گفت
_اینا فقط برای منه اصلا میخوام تو خانه باشی بخاطر همینه
زهزا توی لک رفت و گفت
_ یعنی کاری که دیشب گفتی و نمیتونم برم؟
_هر چی خودت بخوای به من باشه میگم نمیخواد ولی چه کنم که هر چی میدوم سازمان و تورم بدتر عقب میندازه ما رو.
_منم دوست دارم کمکت کنم حسن جان
_قربون گفتن حسن جان، میدونی چقدر دلتنگ این لفظ بودم بذار اول من این دو تا هلو رو قشنگ بخورم سیر شدم میشینیم باهم تصمیم میگیریم چه کنیم.
زهرا دیگه حرفی نزد و خودش رو به شوهرش سپرد
حسن بعد از خوردن پستان های زنش شلوارش رو کشید پایین رو بعد از یکی دو بار عقب جلو کردن توی زهرا خودش رو خالی کرد و کنار مبل افتاد زهرا که پس بدون ارضا شدن پا شد و رفت حموم . توی حموم اشک زهرا از ناتوانی شوهرش برای ارضای او در آمد ولی او حسن رو دوست داشت و بخاطر او هر کاری میکرد حتی کنار گذاشتن مدرک تحصیلی اش برای کار…
بعد خوردن شام با همدیگر راجع به کار صحبت کردند و قرار شد فردا صبح زود برن سراغ عاطفه و با او به سمت کلینیک بروند.

صبح شد و زهرا با زدن یک کرم پودر پوست و پوشیدن مانتو و مقنعه و چادر آماده شد و همراه ماشین حسن برای رفتن به دنبال عاطفه حرکت کردند.
_حسن آقا
_جان
_استرس دارم
_ استرس برای چی؟تو یکی از بهترین های دوره ی خودت توی دانشگاه بودی قطعا اینجا که با تلاشت میتونی خیلی بهتر از خودشون کار کنی
_ مرسی از دلداریت ، تو با من میای بالا دیگه ؟
_ نه بابا آنجا پر خانمه خیالم جمعه عاطفه خانم همراهت هست تازه باید بعدش برم سرکار نمیرسم بمونم.
_ ای کاش میتونستی بیای بالا من خیالم جمع تره وقتی تو هستی پیشم
_ قربونت بشم راستی یادت نره منو بعدش در جریان بذاری من گوش به زنگم
_چشم آقا
رسیدن دم خانه منتظر عاطفه شدن بعد از ۱۰ دقیقه یه خانم با ساپورت چسبون مشکی و یک عینک آفتابی و مانتوی باز صوررتی و زیرش پیرهن سفید از در آمد بیرون .زهرا و حسن که توی شوک دیدن عاطفه با این تیپ و قیافه بودن عاطفه رو سوار کردن و به سمت کلینیک راهی شدن.
_عاطفه جان چه خبرا ؟ چقدر تغییر کردی؟
_سلامتی زهراجون… دماغم یکم پلیپ داشتم عمل کردم حالا بگو ببینم زیبا شدم ؟
زهرا از راحتی و تغییر روحیه عاطفه متحول شده بود درست بود که عاطفه قبلش چادری نبود ولی آنقدر آزاد با این آرایش و عمل روی صورت تا حالا ندیده بودش توی این دو سال. با این وجود گفت
_ عزیزم شما همیشه خوشگل بودی
_مرسی گلم
تا رسیدن به مقصد از قدیم صحبت و تجدید خاطر کردند بعد از رسیدن زهرا و عاطفه از حسن خداحافظی کردند و حسن تا رفتن آنها به داخل به آن دو نگاه کرد و حس عجیب هیجانی مانع از برگردوندن نگاهش از عاطفه میشد و این در ذهنش برایش تازگی داشت و تکرار میکرد" چقدر آدم میتونه تغییر کنه و از یک زن ساده خودش رو تبدیل به چنین موجودی بکنه که نگاه مردهای دیگه رو جذب خودش کنه یعنی سعید آنقدر بی غیرت شده"

از زبان زهرا

بالاخره رسیدیم طبقه بالا و کلی استرس داشتم از ورود به کلینیک قبل از آمدن حسن خوب تونست بهم قوت قلب بده بالاخره با عاطفه وارد کلینیک شدم به محض ورودم تننها چادری آنجا من بودم کارکنان آنجا که تقریبا حجاب نداشتن و روسری هاشون هم افتاده بود و تعداد مشتری هایی هم که آمده بودن دست کمی از کارکنان نداشتن نا گهان نگاهم به دو مردی که کنار خانومشون نشسته بود جمع شد برام عجیب بود چطوری این زنها سر لخت جلوی این مردها روشون میشه و حجب و حیاشون کجا رفته واقعا، ناگهان از دور یکی آمد سمت ما و گفت
_سلام عاطفه جون خیلی وقته پیش ما نمیای
_سلام ژیلا خانوم کم لطفی نفرمایید
ژیلا نگاه معنا داری سمت من کرد و گفت
_معرفی نمیفرمایید
_زهرا جون هستن که تعریفش رو بهتون کرده بودم فوق لیسانس پرستاری از دانشگاه تهران
_به به خوشحال شدم از آشنایی تون بفرمایید بیاید دفتر اینجا اذیت میشید
پشت ژیلا راه افتادیم و رفتیم توی دفترشون و نشستیم و ژیلا خانوم شروع کرد
_ زهرا جان به جز دانشگاه سابقه کار هم دارید؟
_ نه خانم من بعدش ازدواج کردم و نرسیدم برم سر کار تا الان
_پس تجربه نداری
_خیر
_ خب همانطور که دیدی تعداد کارکنان این کلینیک حدود ۱۶ نفره و کارهای ما مربوط به زیبایی میشه که اگر بیای توی کار بهتر یاد میگیری ولی رعایت چند نکته اینجا الزامیه و این رو باید قبل از شروع کار توی کلینیک به صورت خصوصی باهم صحبت بکنیم
بعد از این عاطفه با چشم نگاهی به من کرد و بهم اطمینان خاطر داد و بعد از در خارج شد تا ژیلا راحت تر صحبت بکنه.
_ من مشکلی با رعایت کردن قوانین اینجا ندارم.
جدیت جایش رو به مهربونی توی صورت ژیلا خانوم داد و گفت
_ بذار اول قوانین رو بگم بعد این حرف رو بزن
_چشم بفرمایید
_همانطور که دیدی پرسنل اینجا باید به مشتری های ما حس راحتی رو انتقال بدن تا مشتری یک وقت معذب نشه
_منظورتون رو نمیفهمم
_ منظورم اینه برای قدم اول بلند شو
بلند شدم و رو به ژیلا خانم نگاه دوختم
_ چادرت رو در بیار و بذار روی مبل
با تعجب چادرم رو درآوردم و منتظر شدم
_ حالا مقنعه و مانتوت و شلوار گشادت رو در بیار
یک لحظه شوک برداشتم و گفتم
_ببخشید
_مگه من هم جنس خودت نیستم پس چرا میترسی؟ حس راحتی که میگم منظورم دقیقا همین بود باید توی کلینیک توی مرحله اول با هم جنس خودت حس راحتی کنی برای ایجاد این حس راحتی میدونم باید چیکار بکنم باهات ولی فعلا کاری که گفتم رو بکن

مقنعه ام رو در آوردم و موهای بلندم ریخت پشتم و بعدش مانتوم رو که زیرش یه تیشرت پوشیده بودم رو درآوردم و بعدش شلوارم که خیلی خجالت کشیدم و میترسیدم هر لحظه یکی از در وارد بشه سپس رو کردم به خانوم گفتم آمادم و رو کرد به من آمد جلو دستی به بازو و رون عریانم کشید و گفت حالا برو لباس های دم در رو بپوش
رفتم دم در یه نگاه انداختم یه ساپورت سفید چسبون بود که اکثر پرسنل پوشیده بودن و یک لباس پرستاری سفید تا کمر با دوجیب که اگر دولا میشدم همه جام از پشت پیدا می شد به دنبال روسری یا مقنعه بودم ولی چیزی پیدا نکردم لباس ها رو پوشیدم و آمدم جلوی خانم دکتر و گفتم آماده شدم
یه نگاهی بهم انداخت و گفت
_ خوبه حالا میتونی کارت رو شروع کنی بیا بریم بیرون
_ولی من…
_ چی شده باز؟
_خانم دکتر من آن بیرون مرد هم دیدم با این لباس خیلی خوب نیست بیام جلوی نامحرم
_نگاه کن دخترم حقوقی که تو باهاش استارت میزنی ۱۵ میلیونه اگر ببینم بیشتر تونستی مشتری جذب کنی تا ۳۰ میلیون هم ممکنه بره پس اگر نمیخوای مشکلی نداره میتونی بری خیلی ها به این کار نیاز دارن توجه داشته باش از مراحلی که من برات گفتم این احساس راحتی با هم جنس تازه مرحله ی اول شروع کار توعه و اگر این چند روز این مرحله رو بگذرونی میریم سراغ مراحل بعدی

با گفتن حقوق ۱۵ میلیون یاد بدبختیامون افتادم که چقدر توی زندگی میتونه کمک حال ما باشه این دقیقا ۱.۵ برابر حقوق حسنه اما باز هم نمیتونستم حجابم رو فدای این مبلغ بکنم رو کردم به ژیلا گفتم
_ژیلا خانوم با این سر وضع من نمیتونم جلوی نا محرم بیام حالا هر چقدر میخواد حقوقش باشه
ژیلا که اصرار من رو دید گفت
_اینجا کلا روزی ۲ نفر یا شایدم هیچ کس آقا نیاد تنها آپشنی که من میتونم بهت بدم کلاه عمل جراحیه که روی سرت بذاری وگرنه کلینیک من جای چادر و حجاب نیست چون اکثر مشتری های من میان اینجا تا راحت باشن نه درگیر این فکرها جالا خود دانی چیکار میخوای بکنی

نگاه به کلاهی که دست ژیلا بود کردم باز بهتر از هیچی بود کلاه رو گرفتم و سرم کردم رفتم جلوی آینه منی که یه تار موی خودم رو از زیر روسری بیرون نا محرم ندیده بود حالا گوشام و گلوم پیدا بود و زیر کلاه عمل جا نمیشد و تا جایی که جا بود موهام رو بستم تا زیر کلاه جابشه ولی بازم سخت بود از یه طرف توی آینه به خودم نگاه کردم به لباس پرستاری که چندین سال براش زحمت کشیده بودم رسیده بودم ولی لباس توی آینه قشنگ پستی و بلندی های من رو به نمایش میذاشت از پایین ساق پام و بعد رون های درشتم زده بود بیرون و وقتی دستهام رو بالا میبردم از پشت برآمدگی باسنم و از جلو صافی شکم تا زیر شکمم به نمایش گذاشته میشد و روپوش پرستاری درشتی سینه هام و از همه بدتر آستین های روپوش تا آرنج بود و از آرنج تا مچ دستم نمایان بود و بماند صورت و گردن و گوشم که کامل پیدا بود . این منم؟زهرا زاهدی که توی حجب و حیا زبان زد فامیل هستم؟ نه من اصلا با این لباس بیرون از این اتاق نمیرم سریع رو کردم به ژیلا و گفتم
_ژیلا خانوم شرمنده من فکر نکنم بتونم این لباس ها رو بپوشم اگر فقط زن بود اینجا قبول میکردم ولی جلوی نامحرم نمیتونم این لباس ها رو بپوشم احساس لختی میکنم جلوی نامحرم…
ژیلا با چشم و ابروی حاصل از اینکه غرورش له شده به من کرد و گفت
_هر جور صلاح میدونی میخوای چون تو مراحل کلینیک رو پشت سر نذاشتی برای شروع کار با این لباس ها فقط توی یک اتاق کار کنی و بیرون نیای؟ این آخرین آپشنیه که میتونم بهت بدم تا بگذره ببینم چی میشه الان هم نظرت رو نگو فردا صبح اگر آمدی سر کار یعنی تایید دادی اگر نیومدی یعنی هیچ، این لباس ها رو هم هدیه داشته باش از کلینیک آمدی اینجا بپوشش نیومدی هم هدیه برای خودت…

ادامه...

نوشته: تندر


👍 87
👎 6
93701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

921102
2023-03-31 02:58:33 +0330 +0330

اره لطفا ادامه بده. سپاس

1 ❤️

921105
2023-03-31 03:05:56 +0330 +0330

منتظریم

0 ❤️

921106
2023-03-31 03:07:27 +0330 +0330

ادامش بزار لطفا تازه داشت جالب میشد

0 ❤️

921116
2023-03-31 04:09:27 +0330 +0330

فک میکنم داستان قشنگی شه. ادامه بده

2 ❤️

921135
2023-03-31 06:29:00 +0330 +0330

برای قسمت اول خوب بود

0 ❤️

921139
2023-03-31 07:45:05 +0330 +0330

این فاز اگه دوست داشتید ادامه رو میذارم رو نمیفهمم خب اومدی که داستانتو بذاری دیگه نمیخوای نذار برو داستانتو قاب کن دیوار خونه

5 ❤️

921168
2023-03-31 11:53:46 +0330 +0330

ادامه بده

0 ❤️

921169
2023-03-31 11:55:33 +0330 +0330

قشنگ بود

0 ❤️

921171
2023-03-31 13:07:36 +0330 +0330

بده سری باش تا دوسه روز دیه رد کن بیاد
عاشقش بودم

0 ❤️

921185
2023-03-31 14:44:26 +0330 +0330

ادامه بده

0 ❤️

921228
2023-03-31 21:46:49 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

921241
2023-04-01 00:15:03 +0330 +0330

تا الان که تقریبا مقدمه گفتی، در بخش اول لااقل باید یه کمی هم وارد متن اصلی بشی، مثلا پای مردی به میون بیاد البته اگه قراره بیاد، بهر حال زیاد کش ندی بهتره عزیز

1 ❤️

921256
2023-04-01 01:21:23 +0330 +0330

خیلی عالی، لایک

0 ❤️

921289
2023-04-01 04:10:24 +0330 +0330

شروع قدرتمندی داشتی ایول

0 ❤️

921323
2023-04-01 10:54:09 +0330 +0330

ادامشو تا کی میزاری

0 ❤️

921368
2023-04-01 17:29:08 +0330 +0330

خوب راستش هنوز درباره‌ی سکس زهرا با یه مرد دیگه یا لز کردن زهرا چیزی ننوشتی که بتونیم دقیق نظر بدیم

اما به نظر داستان جالبی میاد
پیرنگ داستان عالیه از این کلینیک میشه طوفان و گرد باد سکس شهوت و اروتیک ناب بیرون کشید
داستان هایی که که کیر آدمو به نبض زدن بندازه و گیج گاه آدمو گرم کنه

0 ❤️

921527
2023-04-02 14:49:48 +0330 +0330

👍 👍 عالی بود هم از دید شخصیت ها
هم داستان جالبی داره

0 ❤️

921544
2023-04-02 18:16:28 +0330 +0330

مشتاقانه منتظر دادنت هستیم

0 ❤️

922211
2023-04-07 00:33:45 +0330 +0330

ادامش پ کو

0 ❤️

922673
2023-04-10 06:40:49 +0330 +0330

عالی بیصبرانه منتظریم

0 ❤️

922818
2023-04-11 13:10:01 +0330 +0330

ادامه بده

0 ❤️

922838
2023-04-11 15:59:32 +0330 +0330

خیلی با حال بود ادامه بده

0 ❤️

922863
2023-04-11 22:29:20 +0330 +0330

ساپورت که خودش چسبونه وای احتمالا منظور شما لگ باشه خواهشا دیگه از ساپورت استفاده نکیند ساپورت یه نوع جورابه

0 ❤️

923400
2023-04-14 17:33:30 +0330 +0330

تو رو به هر چی که می پرستید متن رو یا بصورت خودمونی بنویسید یا رسمی. مکالمه زن و شوهر با فعلهای کامل و جمله بندیهایی که انگار مربوط به دوران قاجاره. تغییر لحن از رسمی به خودمونی و از خودمونی به رسمی، چند خط به چند خط تکرار میشه و توی ذوق میزنه.

0 ❤️

924054
2023-04-19 00:53:01 +0330 +0330

دمت گرم عالی بود 👍👍👍👍

0 ❤️

924889
2023-04-24 11:12:51 +0330 +0330

در یک کلام عالی بود . این قصه تمامی ژنهایی هست که خودشون رو از بقیه جدا می‌دونن و ذات اغواگری شون رو پنهون میکنن پشت دین و اعتقادات .
من مورد داشتم اومده اول افطار کرده بعد نماز خونده بعد تو آغوش من حال کرده .تازه به شوهرشم زنگ زده تقبللا گفته .

0 ❤️