وقتی دستم رسید وسط پاهای مامان کل دوران کودکی تا همون لحظه از جلوی چشمام رد شد. به خوبی کودکیم رو یاد میارم بخصوص گرمای اغوش مامانم که سرم میزاشتم رو سینه هاش و محو لبخندش خوابم میبرد اما الان نمیتونستم تو صورت مامان نگاه کنم. حرارت و خیسی زادگاهم رو حس میکردم و آبی که از شدت حشر جاری بود این جرقه ای بود که مجدد جریان غریزه جنسی در من فعال بشه. دوباره داشتم راست میکردم و مامان هم این رو به با پاش حس میکرد. خودم رو بیشتر تو بغلش جا کردم. سکوت عجیبی اتاق رو گرفته بود گویا مامان هم نمیخواست حرفی بزنه من هم چیزی برای گفتن نداشتم. غیرارادی دستم رو حرکت دادم مامان هم پاشو یکم بالا گرفت و من شروع کردم به مالیدن کسش که مدام ازش آب میومد دلم میخواست از نزدیک ببینمش… مامان از اینکه من داشتم میمالیدمش و نوک سینش رو محکم میک میزدم صداش دراومد و آروم شروع کرد به ناله کردن. صدای آهی که میکشید من رو بیشتر تحریک میکرد ادامه دادم تا مامان رو به کلافگی رسوندم گذر زمان رو نمیفهمیدم مامان بلاخره حرف زد: بسه لطفا تمومش کن دارم دیوونه میشم بسه! ندای درونم میگفت بزار التماس کنه اون تورو میخواد… مامان لباش غنچه کرد و ابروهاشو چین داد و با ناله های حشر پشت هم میگفت اااوووه بسه ادامه نده دارم میمیرم عزیزم . متوجه شدم زل زده به کیرم که کاملا شق کرده بودم مامان از وسط موهاش عرق میریخت تمام بدنش خیس شده بود حتی ملافه زیرمون. دستمو کشید بیرون بلند شد خودشو کشید در اتاق رو که نیمه بسته بود کامل باز کرد و یه مقدار ابی که تو لیوان بود خورد با دستمال صورت و وسط سینه هاشو پاک کرد وقتی دید دارم با لبخند نگاهش میکنم خندید و اومد دوباره خوابید و گفت دوباره خواست بیاد جلو خودتو نگیر من دیگه طاقت نداشتم ازش لب گرفتمو رفتم پاهاشو باز کردم تا کسش رو ببینم… محشر بود از زیبایی از لطافت لبه های سفید بدون مو و تپل که از خیسی زیاد برق میزد نگاهم به سینه هاش افتاد که هر کدوم یه طرف بودن و مامان که محو تماشای من بود دستش گذاشت روی سرم و لبام رسوند به لبای کسش این جادوی شهوت بود که حالا نمیتونستیم نگاهمون رو از هم قطع کنیم خیلی اروم گفتم من از اینجا بدنیا اومدم مامان سرشو به نشانه تایید تکون داد و من شروع کردم به خوردن کسش دستم خودم نبود لیسیدن کناره های رونش تا فرو کردن زبونم لای کسش اب دهنم با اب حشر شور مزه مامان قاطی شده بود مامان موهام رو چنگ میزد و سرم رو فشار میداد به کسش سرشو برده بود عقب و پاهاشو از هم باز کرده بود و بالا گرفته بود من دوباره احساس کردم میخواد آبم بیاد این حس خوشایندی نبود وقتی مامان تشنه این بود که کیرم رو وارد سوراخ کسش کنم وقتی با یه حالت حشری بهم گفت زبون بسه کیرتو میخوام همین الان من دیگه لفت ندادم و سریع خوابیدم روش صورت به صورت بودیمو از هم لب میگرفتیم سینه هامم مماس بود با سینه هاش خیلی لذتبخش بود وقتی مامان میگفت فشارتو رو آرنجت ننداز دراز بکش روم منم با خیال راحت دوس داشتم خودمو رها کنم روی بدنش با دستم کیرم گزاشتم دم سوراخ کسش و میترسیدم که فرو کنم تا خودش با دستش کیرمو هدایت کرد داخل کسش که گرما و لیزی درونش کیرم رو برد تا اخر داخل. وقتی فشار واژن مامان رو حس کردم به خودم گفتم الان آبم میاد زود کشیدم بیرون مامان کلافه و عصبی شده بود گفت اَه چرا دراوردی؟ گفتم بزار کاندوم بزارم گفت نمیخواد چت شده مگه نمیخواستی بکنی خب بکن منو اصلا مامان حال خودش نبود دوباره سعی کردم بزارم داخل ولی اصلا نمیتونستم سوراخو پیدا کنم مامان بازم دستش برد فشار داد داخل گفت عقب جلو کن لطفا دارم میمیرم من شروع کردم به عقب جلو کردن به پنج تا نرسید که از فشار منقبض شدن واژن پر حشر مامان آبم با فشار خالی شد داخلش…
از ترس اینکه مامان نفهمه ادامه دادم ولی کیرم داشت میخوابید مامان فهمید گفت آبت اومد؟ سرم تکون دادم و مامان که بازم ارضا نشده بود ناراحت شد چند بار پشت هم گفت اَااااه اه اه… وقتی دیدم مامان ناراحته از روش بزور خودمو کنار کشیدمو افتادم کنارش، بدنم بیحس بود احساس میکردم دیگه انرژی ندارم عرق از کنار صورت خودمم راه افتاده بود. مامان دستشو گزاشته بود رو پیشونیش و به سقف نگاه میکرد بهش گفتم ببخشید خیلی کنترل کردم خودمو همون موقع که داشتم برات میخوردم داشت میومد آبم… مامان مدتی تو همون حالت بود بعد یه نگاه به کیرم کرد که خوابیده و خیسه به صورت غمگین و شکست خورده من نگاه کردو گفت اشکال نداره مهم نیست اولین بارته طبیعیه بعد یه آه حسرتی کشیدو نشست با دستمال خودشو و منی من که ازش اومده بود ریخته بود رو ملافه پاک کرد و رفت دسشویی و اومد تیشرتشو پوشید و بدون اینکه با من حرفی بزنه پشتشو بهم کرد و خوابید. من هم شرمنده بودم و حرفی نداشتم از خودم بدم میومد حالم خوب نبود چون نتونستم مامان رو به ارگاسم برسونم مامان خوابیده بود ولی من خوابم نمیبرد بلند شدم و برگشتم اتاق خودم و حالم خراب بود لذتی که ای کاش تجربه نمیکردم چون خراب کردم یه ادم جقی رو چه به سکس اونم با یه زن جاافتاده احساس حقیر بودن میکردم من نتونستم جای بابا رو بگیرم این سخت ترین موقعیتی بود که داشتم حالا دیگه نمیخواستم هیچ صحنه ای رو تصور کنم اونشب نفهمیدم چه ساعتی خوابم برد ولی وقتی چشم باز کردم ساعت 12 ظهر بود وقتی رفتم دسشویی و اومدم خبری ازمامان نبود امروز جمعست چرا مامان نیست؟ من واقعا حس خوبی نداشتم ولی چایی ساز پر از چایی بود یعنی مامان کجا میتونه رفته باشه؟ برای خودم چایی ریختم و نشستم رو مبل و صدای تیک تاک ساعت رو میشنیدم و داشتم به این فکر میکردم که چجور با مامان روبرو بشم که یدفعه مامان کلید انداخت درو باز کرد و با چندتا پلاستیک خرید اومد تو خونه سلام کردم و اونم خیلی سرد جواب سلامم رو داد تو یکی از پلاستیکا موز بود مامان خریدارو گزاشت رو میز آشپزخونه و گفت بیرون خیلی گرمه و مقنعشو از سرش برداشت من زیر چشمی نگاهش میکردم همش لخت تصورش میکردم انگار نه انگار مانتو پوشیده بهم گفت پاشو برو حموم تا کباب لقمه سرخ کنم بیای بخوریم منم گفتم باشه رفتم حموم دیدم تیشرت مامان و حولش توی حمومه فهمیدم مامان بیدار شده رفته حموم منم دوش گرفتمو اومدم لباسمو پوشیدم رفتم نشستم پشت میر و به کون مامان خیره بودم که داشت کباب لقمه هارو سرخ میکرد یاد دیشب افتادم مامان همینطور که پشت بهم بود گفت چایی خوردی؟ گفتم اره دستت درنکنه مامان گفت در مورد دیشب بهتره فکر نکنی هر چی بود تموم شد من که میدونستم مامان ارگاسم نشد احساس مرد بودن نداشتم حتی عذاب وجدانی که ازش میترسیدم اومده بود سراغم به مامان گفتم دیشبم مثل شبای دیگه یه خواب دیگه یه رویای دیگه فکر کردن نداره… مامان اومد نشست سر میز اونم معلوم بود براش سخته تو چشمای من نگاه کنه ولی من به چهره مهربونش که در حال گزاشتن غذا برام بود خیره شده بودم، با خودم میگفتم ای کاش تن لختتو نمیدیدم ای کاش همخوابت نمیشدم ای کش پرده حیا بینمون پاره نمیشد دلم میسوخت براش بخاطر تمام مادری که این همه سال در حقم کرد نتونستم کاری برای کمبودش کنم مطمین بودم رابطه مادر پسریمون مثل قبل نمیشه حیف زمان رو نمیشه به عقب برگردوند شهوت که میاد سراغ آدم یه نوع خشم یجور عصبانیت که وقتی فروکش میکنه میفهمی چکار کردی…
خاصیت شب برانگیختنه. شب که میشه وجود ما آدما هم دراکولایی میشه اما یه شکل دیگش انگار تاریکی آسمون حیارو با خودش میبره… گویا مامان نتونسته بود به حرف خودش عمل کنه و به دیشب فکر میکرد تمام مدت… بعد از شام مامان سر صحبت رو باز کرد و از قرص اورژانسی که صبح رفته از داروخونه گرفته گفت از ترس بارداری… خیلی خجالت کشیدم وقتی مامان گفت بخاطر آبم که ریختم داخلش قرص جلوگیری خورده. مامان ولی میخندید و تلاش میکرد کل روز دپرسمو تغییر بده… با خنده میگفت: مطمین باش اگه زود آبت بیاد زنت ازت طلاق میگیره…
+ای مامان بیخیال خودتم میدونی من هیچوقت زن نمیگیرم
مامان من دیشب قبل اینکه بیام اتاقت اسپری بیحسی خالی کردم روش ولی گویا باید به مغزم میزدم هیچ تاثیری نداشت…
مامان از تو بغلم بلند شد نشست کنارم زد زیر خنده گفت: ای وای خاک عالم پس بگو چرا… علتش همینه احمق جان واقعا که از دست تو چکار کنم چرا اینکارو کردی خودتو ناقص میکنی زدی عملکرذ دم و دستگاهاتو خراب کردی بیحس چیه
گویا حق با مامان بود اینکه چقدر بزنی کجا بزنی، البته من مطمین نبودم شاید مامان داشت بهم امید میداد البته اینکه بار اولم بود و منم زیادخودارضایی میکردم هیچکدوم دلیل نمیشد وقتی مامان گفت راستش منم دیرانزالم و این مشکل رو با بابات هم داشتم ولی اون بنده خدا مشکلی نداشت من دیر میشدم… به مامان گفتم از همه این مسایل بگذریم هیچوقت باورم نمیشد روبروی هم بشینیم و حرف از ارضا شدن بزنیم بعدش دونفری خندیدیم. مامان تاپشو که خیس عرق بود درآورد و با سوتین سفیدش رفت تو آشپزخونه تا شیرموز درست کنه شام پر زعفرانش چای پر دارچینش و حالا شیرموز حرارت از چشمام بیرون میزد…
مامان به همراه لیوان شیرموز قرصی رو آورد بهم داد که ضداسترس و هیجان بود تا بخورم. حرارت داشت بدنمو میسوزوند کل بدنم سرخ شده بود زیرپوشو شلوارمو دراوردم و با یه شرت شدم رفتم حموم زیردوش آب سرد که چند دقیقه نشد مامان هم با همون وضع فقط با یه شرت دم در حموم بود…
نوشته: م.م
کسایی که قربانی شدن و خوندن بگن این قسمتم مثه قسمتای قبل هی میگه ننه من آقامم؟
برای من مادر مقدس ترین موحود روی زمینه .کیرم اگه واسه مادرم بلند بشه از ته میبرمش
عزیزم داستان شما انقدر پیچیده نیس و کارکترهای مختلف نداره که انقدر کش میدی با اینهمه فاصله بین منتشر کردن قسمت ها این داستان خوبت تحت السعاع قرار میده اعصاب خورد میکنه داستان بین دونفره الان این قسمت کوتاهش یعنی چی؟ هرچند گوش شما بدهکار نیس بعد میگن چرا عصبانی میشین
نتیجه اخلاقی این قسمت ،جق نزنید تا موقع کردن طرف مقابل به فاک نرید .
سلام به همه روی سخن من باشما دوستان خواننده هست و اینکه این داستان جدا از موضوع سرگرمی چند موضوع مهم و خیلی بااهمیت و برای ما داشت که بهتره همگی دقت کنید و آین و بنده تجربه ای که داشتم و درک این اتفاق بدرد شما هم میخوره . البته منظورم از تجربه این نیست که با محارم سگس کرده باشم یا بخوام جای پدرم باشم که عمری با شرافت زندگی کرد و اینکه اگر بخاطر دیابت و قند و فشار خون و اخیرا هم سرطان کبد دکتر جوابش کرده و همان دیابت موجب شد برای همیشه از رابطه جنسی با مادرم دور باشه و البته مادرم نیز با عشقی که به پدرم و خانواده خودش داشت هیچ زمانی قدمی به خطا برنداشت و زندگی آنها همیشه سالم و به شکل کاملا معمولی مانند بسیاری از مردم دیگه ادامه داشت و هیچ وقت حرکتی خطا نکرد البته ابتدا را بعدها فهمیدم که خودم به سن ازدواج رسیدم .اما موصوع اصلی در مورد سکس هست و اینکه ممکنه برخی از شما هم تجربه کرده باشید نوعی ناتوانی موقت هست که اگر درمان نکنید ادامه دار میشود منم تجربه کردن البته آنزمان بدلیل مشکلاتی که با شریک جنسی خودم داشتم سمت او نمیرفتم و ار او هم جدا شدمولی پس از جدایی برای درمان اقدام کردم و زود متوجه شدمقابل درمان بوده و خیلی راحت هم مشکلم حل شد و چون بچه کوچکی هم داشتم میبایست ازدواج کنم مجبور بودم درمان کنم و مشکلم حل شد ولی اصل موصوع دیگه در مورد این هشت بهتره جای تخیلات در مورد مادر و اینکه در داستان بخواهیم ذهن خودمون رو به این بدهیم که مادر شریک جنسی باشه خیلی زشت هست و مانند نوشته نویسنده محترم که مادر میگفت دیگه به پدرت فکر نمیکنم . چرا چنین باشه پدری که با زحمت بسیار تلاش میکند تا آسایش خانواده را تامین کند آنوقت آیا درسته که چنین کاری و حرفی زده ود . دوستان بخودمان بیاییم واقعیت ها را ببینیم و اشتباهاتی که میکنیم و دقت کنیم چطور میتوان جلوگیری کرد . البته از بارداری نمیگم ، منظورم از اشتباهات هست .خخخخخخخ شوخی کردم . بهر حال موفق باشید عزیزان و در حالی که از زندگی و سکس لذت میبریم مراقب شرایط هم باشیم که با نابود کردن خودمان و ریشه ها وآنچه ما از آن هستین خودمان را نابود نکنیم . لطفا کمی هم دقت کنیم .
احساس میکنم با ذهن پیچیدن نویسنده افتادیم رو دور تکرار رسیدیم سر جای اول که!
چقدر لفتش میدییی ، سعی کن بیشتر تایپ کنی از داستان
چ ا اینقد کمه؟
بابا بنویس بقیشو پارمون کردی 😂
بابا تو بعلاوه ننه خودت ننه مارم گاییدی کصکش چه وضع داستان نوشتنه ماهی دو خط میزاری و نمیگی هم قسمت بعدو کی قراره بزاری
گاییدی بابا گوه نخوردیم که داستانتو دنبال کردیم اه
تا الآن داستانعای زیاپی خوانده بودم که می خواستم نظر هم بدهم اما اینکی مجاب به ارسال نظر شدم خوب بود بااینکه مخالف سکس با خانواده هستم ولی خب گاهی بهتره چیزی نگوییم وداستان خوب را بخوانیم خسته نباشی
میشه لطفا اینقد لفتش ندی ومثل ادم وکامل توضیح بدی بجای حاشیه درست کردن و توضیح افکارخودت کنار اتفاق اصلی داستان.صرفا خاطره خودت رو بدون پروبال بنویس چرا همش دوست داری مثلا خواننده رو توی کف بزاری چندقسمتی کنی وداری بانهایت تلاش و ظرافت مثلا طبیعی پیش میبری.
میخوای من همین داستانی که باقیشم میتونم برات بگم رو دریک قسمت نسبتاشایدطولانی برات بازنویسی کنم بفرستم؟پس خواهشا کش نده اعصاب خواننده بهم میخوره.اگر واقعا داستان گنجایش چندقسمتی داشته باشه بدون تکرار واقراق وحاشیه واقعا حجمش زیاد میشه ومطالب باید در چندقسمت تقطیع بشه.نه اینکه خودت بخوای