مامان فرشته؟ نه، پرنسس کوچولو (۱)

1401/10/13

سلام. داستان کمی طولانیه؛ ولی نه اونقدر طولانی که توی دو قسمت منتشرش کنم. تحمل کنید همین یه قسمت رو بخونید .
ممنون.

مامان؟؟؟ کمربنده قهوه‌ایه کجاست؟
-الان میام بهت می‌دمش عزیزم.
داشتیم آماده می‌شدیم واسه عروسی دخترخاله‌م. تک‌دختر بود و همه‌ی فامیل واسه عروسیش دعوت بودن. من و مامان هم باید از خیلی قبل‌ترش می‌رفتیم که واسه کمک حاضر باشیم. داشتم کت و شلوارم رو آماده می‌کردم که سر دست باشه و وقتی به مراسم نزدیک شدیم بیاییم بپوشمش. اما مامان چون قرار بود قبلش آرایشگاه بره باید لباس جشنش رو می‌پوشید. وارد اتاقم که شد چشمام خیره موند. خیلی خوشگل شده بود حتی بدون آرایش. الان می‌گم چرا خیره شدم، قبل از اون باید یه توضیح بدم.

مامانم ۲ ساله از بابام طلاق گرفته. با هم زندگی می‌کنیم و منم هرروز بابام رو می‌بینم و مشکلی بینمون نیست. مامانم فرشته، دختر یه بازاری اصفهانی و بابام هم واردکننده‌ی پوشاکه. مامانم مثل یه پرنسس زندگی کرده. مستقیم از خونه‌ی باباش اومد خونه‌ی شوهر که البته سن کمی هم داشت. فقط ۱۷ سالش بود که من به‌دنیا اومدم. بعداز ۱۵ سال تو ۳۲ سالگی یه‌ بچه‌ی دیگه آوردن که شد خواهرم ماهور. من ۲۵ سالمه، فرشته ۴۲ سالشه و خواهرم هم ۱۰. به‌خاطر فاصله‌ی سنی کم من و مامان، هم خیلی به هم نزدیکیم (واقعا خیلی! حالا می‌فهمید چقدر خیلی) و هم به‌خاطر اندام ریزه‌میزه‌‌ی مامان و چهره‌ی پخته‌ی من، وقتایی که با ماهور و فرشته بیرونیم خیلی اتفاق افتاده که فکر کنن من بابای ماهور‌ام و شوهر فرشته. خود مامان فرشته به‌خاطر ژیمناستیک و تغذیه‌ش جوون‌تر از سنش بهش میاد و خب همین باعث اون سوتفاهم‌ها می‌شه. رفتارهاش هم اصلا به یه زن ۴۲ ساله نمی‌خوره. دائما درحال تفریح و تور و کوه‌نوردیه و واسه خودش یه آموزشگاه نقاشی راه‌انداخته و اکثر روزای هفته سرش یا با هنرجوهاش گرمه یا باشگاه ژیمناستیک.

مامان وارد اتاق شد و من خیره شدم. پرده‌ی اتاق رو زده بودم کنار و چون اتاق به‌شدت نورگیره مامان که وارد شد مجبور شد دستش رو جلوی چشماش بگیره و زیربغلش نمایان بشه. نصفه‌ونیمه آماده شده بود. اینجوری که یه تاپ مشکی توخونه‌ای پوشیده بود و جوراب‌شلواریش رو هم پاش کرده بود و روش هم دامن خونگیش رو پوشیده بود. معلوم بود وقتی صداش کردم فقط جوراب‌شلواری پاش بوده و قبل اینکه بیاد تو اتاقم دامن رو روش پوشیده تا پوشیده‌تر بشه. هیکلش ریزه‌میزه‌ست و فکر نمی‌کنم وزنش از ۵۰ کیلو تجاوز کنه. سینه‌هاش ۶۵عه و پاهای کشیده با انگشتای استخونی و ناز و ناخن‌های کوتاه همیشه مرتب. اونروز لاک قرمز جیغ زده بود. زیاد نگاه نکردم که ناراحت نشه هرچند نزدیکیمون اونقدر بود که خیلی راحت از همدیگه تعریف کنیم و درمورد همدیگه نظر بدیم. ولی این مثل همیشه نبود و نگاه من انگار تغییر کرده بود. زندگی کردن تو خونه‌ای که مامان خونه همچین اندامی داره باعث شده من کلا نظرم درمورد اندام و سایز یه زن جذاب معطوف به مامانم بشه. البته کل خونواده‌ی مادری همچین وضعیتی دارن. خاله‌هام و دختراشون، حتی پسراشون خیلی بلندقد و هیکلی نیستن. دلیلشم احتمالا ژنتیکشونه چون یکی از خاله‌هام با پسرعموش ازدواج کرده که اونم ریزجثه‌ست. ولی من برعکس بقیه به خونواده پدری رفتم. هم قدم از متوسط خونواده مادری بلندتره هم هیکلی‌ترم. اینارو گفتم که بدونید از نظر من یه زن جذاب دقیقا شبیه مامان فرشته‌ست. (می‌تونید پورن‌استار‌هایی مثل Aiden Ashley و Charlotte Sins رو سرچ کنید. چهره‌ی Aiden Ashley با بدن Charlotte Sins تقریبا می‌شه چیزی شبیه مامان فرشته).

اون‌روز بعد از انجام کارای عروسی دنبال مامان سمت آرایشگاه رفتم و خاله‌م هم باهاش بود. خاله رو گذاشتیم خونه‌شون تا حاضر بشه و خودمون هم رفتیم سمت خونه. مامان خیلی ناز شده بود. همیشه ملیح آرایش می‌کرد ولی اینبار انگار دلشو زده بود به دریا و یه آرایش نسبتا شدید کرده بود. سایه چشم مشکی و طلایی و باقی مخلفات. یه مانتوی نسبتا بلند روی لباسش پوشیده بود چون لباسش تا بالای زانو بود و فقط جوراب‌شلواری داشت. ولی بازم یه نگاه مفصل به همون قسمت لخت پاهاش انداختم و مسحورشون شدم. به‌ خونه رسیدیم و مامان همون دم در مانتوش رو درآورد و سمت اتاقش رفت. پشت لباس یه حالت منحنی Uمانند داشت و تلاقی بین کتف‌هاش که به گردنش می‌رسید واقعا خوردنی بود. من چم شده بود؟ احساس می‌کردم دارم به دوست‌دخترم نگاه می‌کنم از بس از ظهر تاحالا نگاهم به مامان شهوتناک شده بود. من آماده شدم و رو مبل منتظر مامان بودم. یکی‌دوباری صداش کردم ببینم آماده‌ست که بریم یا نه. هربار با صبر کن جوابمو می‌داد. نهایتا بعد از حدود ده دقیقه از اتاقش اومد بیرون. حالا اولین‌بار بود که با آرایش و لباس به‌طور کامل از روبرو می‌دیدمش. ماه شده بود. اومد بین دوتا مبل تکی وسط سالن ایستاد و یه تاب خورد و گفت: تاداااااا، چطورم؟ بی‌اختیار چشمام گرد شد و یه پوووف کردم. گفتم مامان قربونت برم خیلی خوشگل شدی. اونم لبخند زد و گفت مامان قربونت بره عشق زندگیم؛ و دستاشو باز کرد تا بغلم کنه. دوباره چشمام به زیربغل‌هاش افتاد. چقدر این زن سفید بود! دلم می‌خواست همونجا زیربغل‌هاشو بلیسم! باور کنید اگه مامانم نبود این کار رو می‌کردم. توی عروسی مامان مشغول صبحت با بقیه بود و من هم سعی می‌کردم از بقیه فاصله بگیرم که با سوالای چرتشون اعصابم رو به هم نریزن. نمی‌دونم مامان چطور این فامیل مزخرف رو تحمل می‌کرد. از وقتی طلاق گرفته بود همه‌ش از اینکه چرا طلاق گرفته و چرا دوباره ازدواج نمی‌کنه ازش سوال می‌کردن. بعداز مدتی که صحبت‌ها تموم و دور مامان خلوت شد، از فاصله داشتم نگاهش می‌کردم. واقعا مثل اسمش فرشته بود. از بالا براندازش می‌کردم. موهاش رو گوجه‌ای پشت سرش بسته بود و بلوند خیلی سرد رنگشون کرده بود. گردنش، یه گردنبند ضریف با یه پایه‌ شکل بال پروانه، شونه‌های لخت و سفیدش که وصل می‌شد به بازو‌های نازش. کف یکی از دست‌هاش رو روی اونیکی دستش و هردوتا دست رو پایین شکمش گذاشته بود. سینه‌هاش کوچیکش، رون‌هاش که لباس کوتاهش توی پوشوندنشون ناموفق بود و ساق‌های کشیده‌ش که توی جوراب‌شلواری و درحالی که پاهاش رو روی هم گذاشته بود، عضله‌های هرچند ظریفشون خودشون رو نمایش می‌دادن. کفش پاشنه‌بلند مشکی با کف قرمز که خودم واسه تولدش همین ماه گذشته خریده بودم و تکون‌تکونای مچ پاش که هماهنگ با ریتم آهنگ «فدا شم» سامی بیگی بود. داشت دخترا و پسرا و زنا و مردایی که اون وسط می‌رقصیدن رو با لبخند نگاه می‌کرد. اینجا چندتا فحش به بابام دادم که چرا مامانم رو تو این سن و این شرایط تنها گذاشته. هرچند هیچوقت جزییات زیادی از جداییشون ازشون نخواستم. سه چهارتا میز با هم فاصله داشتیم که متوجه شدم داره سر می‌چرخونه و دنبالم می‌گرده. نزدیکش رفتم و گفتم بریم برقصیم؟ یه نگاه به وسط انداخت و دوباره من رو نگاه کرد. یکی دو ثانیه بیشتر طول نکشیده بود و بدون اینکه جواب بده دستمو به سمتش دراز کردم. بلند شد و با من اومد وسط و با هم رقصیدیم. سعی کردم مردش باشم نه پسرش. دستمو پشت کمرش می‌گرفتم، نزدیک خودم می‌کردمش و نیم‌رخش می‌چسبید به سینه‌م و هماهنگ با من می‌رقصید. گاهی از پایین صورتش رو رو به بالا می‌گرفت و نگاهم می‌کرد و منم با لبخند نگاهش رو جواب می‌دادم. عادت دارم همیشه پیشونیش رو می‌بوسم. اینبار هم همین‌کار رو چندبار تکرار کردم. انگار هم خجالت‌ می‌کشید هم خنده‌ش می‌گرفت. با سر و چشماش بهم اشاره کرد گفت بیا، گوشم رو نزدیک لباش کردم. گفت خوبه اینجا همه فامیلن وگرنه با این کارات دوباره همه فکر می‌کردن شوهرمی. هردو خندیدیم و یکم دیگه رقصیدیم و نشستیم. مجلس تموم شد و برگشتیم سمت خونه.

خیلی خسته بودیم. ماهور مونده بود خونه‌ی مادربزرگم و با دخترخاله‌هاش مشغول بازی بود و احتمالا حداقل تا فردا ظهر از شیطونیاش سرسام نمی‌گرفتم. مامان روی مبل نشست و لش کرد. رفتم سمت یخچال و واسش آب آوردم و نشستم جلوش. یکم درمورد عروسی و فامیلا صحبت کردیم. آخرش ازم تشکر کرد و گفت مرسی بابت رقص. اگه نمی‌رقصیدم تو دلم می‌موند. یکم قربون‌‌صدقه‌ش رفتم و بلند شدم که برم تو اتاقم که ازم خواست زیپ پشت لباسش رو واسش باز کنم. نزدیکش شدم و بلند شد و پشت به من ایستاد. زیپش رو باز کردم و یه بوسه‌ی‌ آروم به پشت گردنش زدم. خودش هم گره موهاش رو باز کرد و اونارو روی کمرش رها کرد. درحالی که جلوی لباس رو با دست گرفته بود تا نیفته، برگشت و روی پنجه‌هاش ایستاد. طبق عادت که بوسم می‌کرد یکمی خم شدم و لپم رو بوسید و گفت مرسی زندگی مامان و سمت اتاقش رفت. حرکتم به سمت اتاق خودم رو آروم کردم که بتونم خوب راه رفتنشو ببینم و دوباره براندازش کنم. اینبار کمر و پاهای لختش که جورابش تا زیر ساقش شل و ول شده بود نظرم رو جلب کرد. اونشب تمام و کمال داشتم به مامان فکر می‌کردم. نگاهش به رقص بقیه، تمایلش به رقص با من، تشکر بعداز رقصش از من، یا رفتارش وقتی با همیم؛ وقتی دستش رو دور آرنجم می‌ندازه و وقتی بقیه فکر می‌کنن من دوست‌پسر یا شوهرشم جوری که هم خجالت می‌کشه هم لبخند می‌زنه. مامان نیاز به یه مرد داشت. سن مامان طوری نبود که بی‌نیاز از توجه و محبت یه مرد باشه. حالا هم که دو سال از طلاقش می‌گذشت و مطمئن بودم با کسی نیست، معلوم بود تنهایی بهش فشار میاره. تصمیم گرفتم باهاش صحبت کنم. فردای عروسی جمعه بود و هردو خونه بودیم. بیدار که شدم دیدم مامان بیداره و داره ظرف می‌شوره. صبحونه رو با هم خوردیم و بهش گفتم مامان بیا صحبت کنیم. همینطور که صبحونه می‌خورد گفت جانم؟ بگو. گفتم مامان تو نمی‌خوایی ازدواج کنی؟ بدون اینکه شوکه بشه یه لبخند از اونا که انگار بعدش می‌خواد منفجر بشه زد. گفت گزینه‌ی خوب سراغ داری واسم؟ گفتم نه ولی پیدا می‌شه. اصلا مگه می‌شه تا الان کسی به خودت پیشنهاد نداده باشه؟ یهو یکم جدی‌تر شد و گفت بابا شوخی کردم دیوونه. چیه؟ از مامانت خسته شدی می‌خوایی شوهرش بدی؟ گفتم مامان تو جوونی، بالاخره باید یکی تو زندگیت باشه. نمی‌تونی کل زندگیت رو وقف من کنی. دوباره رفت تو مسیر شوخی. گفت ببین اگه می‌خوای دختر بیاری تو خونه و حضور من اذیتت می‌کنه قبلش بهم بگو خودم می‌رم بیرون، بعدشم دوباره از همون لبخندا زد. گفتم مامان مسخره نشو.
یه نفس کشید و چاییش رو تا ته خورد. دستام که روی میز بود رو گرفت و گفت من تو زندگیم یه مرد هست اونم تویی. دیگه نمی‌خوام مرد دیگه‌ای رو تو زندگیم داشته باشم. همه‌ی اینارو داشت با یه لبخند بی‌نظیر می‌گفت. جوری مسخش شده بودم که اگه می‌گفت همین‌الان خودت رو بنداز تو قابلمه‌ی پر از آب جوش اون‌کار رو می‌کردم. دستش رو آوردم بالا، بوسیدمش و گفتم مامان خودت می‌دونی منظورم چیه. تو هنوز جوونی و منم می‌دونم به‌ چی نیاز داری. دوباره خندید و گفت به چی نیاز دارم پدرسوخته؟ بچه‌های مردم اگه یه مرد به مامانشون چپ نگاه کنه تیکه‌پاره‌ش می‌کنن، حالا شازده‌پسر من می‌گه با یکی باش که نیازهاتو برطرف کنه. سرم رو کج کردم و گفتم مامان! جدی‌ام. مامان دوباره گفت منم جدی‌ام عزیزم. تو توی زندگی منی، حواست به من هست، بهم محبت می‌کنی. نگران اون نیاز منم نباش… (کمی مکث) با صدای آروم و پوزخند شیطانی ادامه داد: خودم می‌دونم اون نیازمو چیکار کنم.

دیگه ادامه ندادم و اون‌شب به فیلم دیدن و صحبت گذشت. حدودا دو ماه گذشت و دوباره آخرهفته بود. توی این یک ماه مامانی و من بیشتر از قبل حتی به هم نزدیک شده بودیم. تابستون بود و یه سفر ده روزه با هم قبرس هم رفته بودیم. مامان عاشق سفر و دریا بود و بعد از پروازمون که مقصدش نیکوزیا بود و مستقر شدن تو هتل، مامان تصمیم گرفت به یکی از شهرای ساحلی قبرس بریم. توی ساحل اولین‌بار مامان رو با بیکینی دیدم. تا ۱۰-۱۲ سالگیم با من حموم می‌اومد و لختش رو دیده بودم، حتی تو استخر هم با بیکینی یه‌تیکه دیده بودمش ولی این‌بار یه بیکینی دوتیکه‌ی لیمویی پوشیده بود. شورتش جوری بود که بالای دوتیکه‌ی باسنش رو یه مثلث می‌پوشوند و باقی هلوهای باسنش لخت لخت دیده می‌شدن. روبروی بار ساحلی چندتا تخت بود که دوتاش رو انتخاب کردیم و دراز کشیدیم روشون. کنارمون چندتا چادر واسه ماساژ بود. مامان ازم خواست برم ببینم قیمتش چطوره و زمانش چقدره و چطوری می‌شه رزرو کرد که رفتم و دیدم همه‌شون رزرو شده بودن یا پر بودن. به سرم زد برم از فروشگاه لوسیون ماساژ بگیرم و بیام. برگشتم و به مامان جریان رو گفتم و اونم استقبال کرد تا خودم براش لوسیون بمالم. به پشت خوابید. بند بیکینیش رو دیگه باز نکردم چون واقعا باریک بود و اصلا مزاحمتی ایجاد نمی‌کرد تا بهونه داشته باشم واسه باز کردنش. از طرفی ساحل پابلیک بود و هم من هم مامان شاید شرممون می‌شد که مامان بیشتر از این بخواد لختی باشه. شروع به مالیدن لوسیون کردم. خیلی آروم و نوازش‌طور اینکار رو می‌کردم و هردومون داشتیم لذت می‌بردیم. به سمت قسسمت موردعلاقه‌م از بدنش که رسیدم مکثم رو بیشتر کردم. پاهاش رو حسابی نوازش دادم و حتی لای انگشتاش رو هم لوسیون مالیدم.
برگشته بودیم ایران. بعداز اون صحبتی که درمورد ازدواجش باهاش کرده بودم دیگه راحت منو درجریان پیشنهادهایی که بهش می‌شد می‌ذاشت. آخرین پیشنهادش برادر شاگرد و دوستش بود که یک سال از مامان بزرگ‌تر بود. عکسش رو هم دیده بودم. مرد خوبی به‌نظر می‌رسید و من واقعا مشکلی با ازدواج مامان نداشتم. گویا استاد دانشگاه بود و چندسالی اتریش درس خونده بود و مامان رو توی جشن تولد خواهرش دیده بود. داشتیم با هم سریال می‌دیدیم که مامان حرفش رو پیش کشید. من دوباره موضعم رو به مامان گفتم و مامان دوباره گفت که مخالفه. برگشت و تو چشمام نگاه کرد: دوباره باید بهت بگم؟ من به مرد دیگه‌ای تو زندگیم نیاز ندارم. نیاز من تویی. تو که باشی من دیگه هیچی نمی‌خوام.
داشتم صاف تو چشماش نگاه می‌کردم. اونم که تقریبا تو بغلم بود همین وضعیت رو داشت و از پایین بهم نگاه می‌کرد. بهش گفتم ولی مامان می‌دونی که فقط اینا کافی نیست. سرش رو بالاتر آورد و گوشه‌ی لبم رو بوسید و گفت: ولی و اما نداریم، من می‌دونم چی کافیه چی ناکافی. اولین‌بار بود که اینجوری می‌بوسیدم. وحشتناک خوشحال شده بودم. دقیقا حسی که وقتی اولین‌بار کراشت رو می‌بوسی رو داشتم. جرئت نداشتم ادامه بدم چون فکر نمی‌کردم چیز جدی‌ای باشه. احتمال این رو درنظر گرفتم که کارش عمدی نبوده یا اشتباه محاسباتی بوده ولی با اقدام بعدیش فهمیدم که همه‌ش برنامه‌ریزی‌شده بوده و چراغ سبز نهایی رو ازش گرفتم. کج تو بغلم دراز کشیده بود و پای مخالفش رو آورد بالا و گذاشت روی پاهام. سریع دستم رو گذاشتم روش و شروع به نوازش کردنش کردم. دقیقا ساقش روی رون چپم بود و مچ و کف پاش روی رون راستم. چون کیرم داشت بیدار می‌شد مطمئن بودم اگه یکم دیگه ادامه پیدا کنه حسش می‌کنه. دست نگه نداشتم و به ماساژ پاش ادامه دادم. دیگه شک نداشتم که پاشنه‌ی پاش داره سر کیرم که نبض می‌زنه رو حس می‌کنه. خیلی طول نکشید و بلند شد که بره بخوابه. اینجا تیر دوم شهوت رو به قلب من زد. جایی که دستاش رو دور لبم گرفت و اونا رو بین انگشتاش غنچه کرد و لبش رو گذاشت رو لبم و بوسیدم و بعدش گفت شب به خیر عشق مامان. عشق مامان تیکه‌کلامش بود که بهم می‌گفت. بوسیدنش اصلا اروتیک نبود. بیشتر انگار داره پسر ۵ ساله‌ش رو می‌بوسه. ولی هردو می‌دونستیم که معنیش چیه. خب، شما هم قطعا می‌دونید. همینطوری زمان می‌گذشت و مامان فرشته من رو بیشتر تو داغ عشق و شهوتش فرو می‌برد. دنبال یه راه بودم که به مامان بفهمونم چی می‌خوام. مطمئن بودم با این رفتار و حرکاتش اونم دقیقا چیزی رو می‌خواست که من می‌خوام ولی نمی‌تونستم ریسک کنم. ممکن بود با یه حرکت اشتباه نه‌تنها نتونیم به سکس برسیم بلکه رابطه‌ی مادر و پسریمون هم از بین بره. تصمیم گرفتم بازم صبر کنم تا یه چراغ سبز نهایی ازش بگیرم. ازطرفی می‌ترسیدم اینقدر دست‌دست کنم که اگه مامان هم راضی باشه بیخیالش بشه. ولی هرچی فکر کردم فهمیدم همین بهترین کاره. اینجوری چیزی رو از دست نمی‌دادم، ولی این بین می‌خواستم خودمم بهش سیگنال بدم. بهترین چیزی که به ذهنم رسید ماساژش بود. یه‌روز که از باشگاه برگشته بود دیدم داره لنگ می‌زنه. شرایط ماساژ داشت فراهم می‌شد. ازش درمورد ضرب‌دیدگی پرسیدم که گفت چیزی نیست ولی با ماساژ موافقت کرد و بهش گفتم روی مبل بشینه. یه لگ طوسی جذب پوشیده بود که خودتون می‌دونید چقدر تو تن خانومای ترکه‌ای خوشگل خودشو نشون می‌ده. شروع به ماساژش کردم که دیدم درد داره و بهش گفتم باید با آب گرم ماساژش بدی. کمکش کردم بلند شه و سمت حموم بره. من تو فکرم نبود برم تو حموم ماساژش بدم ولی بعد از ۲ دقیقه صدام کرد!
-آرمان؟!
+بله؟
-بیا دیگه.
رفتم دم در حموم و دیدم با نیم‌تنه‌ی باشگاهش و یه شورت پاچه‌دار دراز کشیده توی وان و پاهاش رو گرفته زیر شیر آب گرم. ناخودآگاه وارد حموم شدم. لبه‌ی وان نشستم و خم شدم و شروع کردم مالوندن مچ پاهاش. کم‌کم مچ به پایین پاهاش رو ماساژ دادم و تا ساقش هم نوازش می‌کردم. ۴-۵ دقیقه ادامه دادم که پاش رو از وان بیرون آورد و بالا نگه‌داشت. یکم پنجه‌هاش رو باز و بسته کرد. به بدنش کش داد که باز من زیربغل‌هاش رو دیدم و یه‌دور دیگه دیوونه‌شون شدم. بعدم با لبخند گفت مرسی عشق مامان. خستگیم دررفت. پای چپش که سمتم بود رو بالا گرفتم و یه ماچ به نوک انگشت شستش زدم. پاش رو خم کرد و گفت نکن عشق مامان هنوز پاهام رو نشستم. لبخند زدم و چندثانیه سر جام نشستم. به این فکر کردم که یعنی چی هنوز پاهام رو نشستم؟ یعنی اگه پاهاش رو شسته بود با بوسیدن پاهاش مشکلی نداشت؟ چراغ سبز نهایی رو داد؟ فکر کنم آره! از کنار وان بلند شدم که برم بیرون تا مامان راحت به حمام کردنش برسه. رفتم بالا سرش تا طبق عادت پیشونیش رو ببوسم. خم که شدم دیدم سرش رو آورد بالا. یه نگاه کوتاه به چشمام انداخت و بعدش خیره به لبهام شد. بیشتر خم شدم، اونم سرش رو بیشتر بالا آورد. لبهاش رو بوسیدم. یکم طولانیش کردم تا واکنشش رو بسنجم. مامان هم داشت همراهی می‌کرد. الان دیگه دلم نمی‌خواست برم بیرون. رفتم پشت وان ایستادم و شروع کردم گردن و شونه‌هاش رو ماساژ دادن و نوازش کردن. سرش رو خم کرده بود رو به عقب و چشماش رو بسته بود. چندثانیه شاید حدود یک دقیقه این‌کار رو تکرار می‌کردم ولی چون جام مناسب نبود و حوله‌خشک‌کن دقیقا بالای سرم بود اذیت می‌شدم. دوباره بوسش کردم ولی سه‌جاش رو! یکی پیشونی یکی نوک بینیش و یکی هم روی لبهاش. باز هم مامان ادامه داد و من هم ادامه دادم. لبهامون تو هم قفل بود که مامان سرش رو عقب کشید. منتظر بودم ببینم چی می‌خواد بگه. درحالی که پشتش به من بود دستاش رو زیر تاپش گرفت، اون رو از تنش درآورد و همزمان بهم گفت برو بیرون تا حموم کنم و بیام. نمی‌دونستم خوشحال باشم یا پی ضدحالی که خوردم رو بگیرم و برم دنبال زندگیم. رفتم بیرون و حدود ۷-۸ دقیقه منتظر نشسته بودم و به اینستاگرام مشغول بودم که مامان با حوله از حموم خارج شد. حمامش شاید ۲ دقیقه طول کشید و باقیش رو داشت با سشوار موهاش رو خشک می‌کرد که خیلی هم البته موفق نبود چون موهاش همچنان نم داشت. من غرق سکوت بودم و هیچی نمی‌تونستم بگم. مامان اومد سمت و ایستادم. بغلم کرد و سرش رو روی سینه‌م گذاشت و سریع تو چشمام نگاه کرد و لبهام رو بوسید. این‌بار دیگه زبون و لب و دهن و تف و هرچی که فکرش رو بکنید قاطی شده بود. داشتم از توی آینه‌ی قدی‌ای که توی سالن بود می‌دیدمش که چطور روی پنجه‌هاش ایستاده. ساق پاهاش استوار بود و یه قوس بی‌نظیر به کف پاهاش داده بود تا بتونه رو پنجه‌هاش وایسه. دستام رو از روی پهلوهاش رد کرده بودم و پشت سرش دقیقا روی باسنش قفل کرده بودم. جرئت پیدا کردم و با دوتا دستام به باسن ریزش چنگ می‌زدم. مامان یکی از دستاش رو بین شونه و گردنم گذاشته بود و اون‌یکی دستش روی قسمت پایینی سینه‌م بود که داشت فشارش می‌داد. ازم جدا شد و گفت بیا بریم تو اتاق. سمت اتاق من رفتیم و داشتم لباس‌هام رو در می‌آوردم. تا شورت رسیدم که نمی‌دونم چه احساس احمقانه‌ای بود که شرم می‌کردم اون رو دربیارم! مامان با حوله بود و رفتم سمتش تا حوله‌ش رو از تنش دربیارم. این‌کار رو کردم و مامان بدون هیچ خجالتی روی تخت نشست. خزیدم روش و لبهاش رو به دندون گرفتم. همزمان کمرم رو لمس می‌کرد و کف پاهاش رو روی پاهام می‌کشید. سینه‌هامون به هم مالیده می‌شد و کیرم که سفت سفت شده بود از روی شورت چاک کس مامان رو نوازش می‌کرد. بعد از چندثانیه مامان نیم‌خیز ایستاد و دستش رو سمت شورتم برد و اون رو از پام خارج کرد. یه بوسه ازم گرفت و بعدش با کشیدن دستم به سمت تاج تخت ازم خواست اون‌طرفی بشینم. نشستم و مامان هم دوزانو جلوی پام نشسته بود. خم شد و شروع کرد به خوردن سر کیرم. دستم رو روی سرش گذاشته بودم و کنترلش می‌کردم که اگه احساس کردم آبم داره میاد متوقفش کنم. یکم دیگه خورد و ایندفعه نوبت من بود. بلندش کردم و لبهاش رو بوسیدم و درازش کردم روی تخت. پاهاش رو تا جایی که می‌تونستم باز کردم و سرم رو به سمت بین پاهاش بردم. مامان چشماش رو بسته بود و چین و چروک خوشگلی روی گوشه‌ی چشماش از شدت فشار دادنشون ایجاد شده بود. خودش کمک کرد و دستهاش رو از پشت به داخل ساق‌هاش رسوند و اونها رو نگه داشته بود تا من راحت کارم رو بکنم. باورم نمی‌شد دارم کس مامان رو می‌لیسم! ولی این اتفاق داشت می‌افتاد و هردو داشتیم لذت می‌بردیم. از تمیزی مامان مطمئن بودم و الان که تازه از حموم اومده بود. پس دلیلی نداشت واسه خوردن سوراخ کونش تعلل کنم. نوک زبونم رو به سوراخ کونش زدم و مامان که انتظار این حرکت رو نداشت چشماش رو باز کرد و پاهاش رو بست. گفت آرمان اونجا نه! کثیفه.
مامان! تازه از حمام اومدی. چطور می‌تونه کثیف باشه؟
-نه عشق مامان. منظورم این کثیفی نیست. منظورم اینه که کار درستی نیست. اونجا مال این‌کارا نیست.
+یعنی خوشت نیومد؟
-نه آرمان …
درحالی که داشت بلند می‌شد و می‌گفت بذار من واست بخورمش، با دست جلوش رو گرفتم و با فشار به شکمش دوباره به حالت قبلی برش‌گردوندم.
+مامان تو که خوشت اومده منم مشکلی ندارم با این کار. بذار انجامش بدم. مطمئن باش هیچ‌جوره کثیف نیست.
مامان دوباره چشماش رو بست و سرش رو عقب کشید. زبونم رو از روی سوراخ کون تا لای کسش می‌کشیدم و بدون هیچ‌شکی مشخص بود مامان داره به آسمونا می‌رسه. کارم رو ادامه دادم تا جایی که لزجی کس مامان داشت از کنترل خارج می‌شد. تمام چونه و ریش‌هام خیس خیس از آب کس مامان بود. قطره‌قطره آب غلیظ و بی‌رنگش سمت سوراخ کونش سرازیر می‌شد که اجازه نمی‌دادم هدر بره و همه‌ش رو از روی کونش می‌لیسیدم. بالاخره وقتش شده بود که کار اصلی رو بکنیم. بلند شدم و جلوش ایستادم. یکی از دستام رو ستون کردم وکنار بدنش گذاشتم و با دست دیگه‌م کیرم رو از قسمتی که به تخمام وصل می‌شد گرفته بودم. سر کیرم رو به بالای کسش رسوندم و فشار دادم. مامان یه آه طولانی کشید. همینجوری با فشار سر کیرم رو پایین می‌کشیدم تا بالاخره به سوراخ کسش رسید و کیرم وارد کسش شد. آه مامان دوباره شروع شد و این‌بار یه‌جوری بود که انگار یه فشاری از روش برداشته شده. منم دستم رو از کیرم جدا کردم و کنار بدنش ستون کردم و آروم‌آروم داخل مامان تلمبه می‌زدم. مامان کاملا خودش رو رها کرده بود و همه‌ی کار‌ها رو من داشتم انجام می‌دادم. هرچی زمان بیشتر می‌گذشت شدت تلمبه‌هام بیشتر می‌شد و دیگه تکون‌ خوردنای مامان زیاد شده بود و به‌دنبالش ناله‌هاش هم بیشتر. بعد از ۲-۳ دقیقه من یکم خسته‌ شدم و مامان ازم خواست روی تخت دراز بکشم. اومد و با دستش کیرم رو توی کسش جا داد و آروم بالا پایین میشد. خودش نه. فقط باسنش رو بالا پایین یا بهتره بگم عقب و جلو می‌کرد. لذت واقعا بی‌نظیری داشت. مامان با کونش رو رونم نشسته بود و کونش اصلا از بدنم جدا نمی‌شد. فقط کمر و کونش رو عقب و جلو می‌کرد که روی رونم کشیده می‌شد و حسابی داغ می‌کردیم. درحالی که من ثابت بودم و مامان هم تحرک زیادی نداشت ولی نفسش از شدت تحریک بالا نمی‌اومد. با همین‌وضعیت گفت: آرمان آبت.
-چی؟
+آبت… آبت نیاد.
-حواسم هست.
دستم رو از روی پهلوش رد کردم و با فشار آوردن به کمرش حالتشو عوض کردم و چسبوندمش به تن خودم. دوتا دستام رو رو پهلوهاش گذاشتم و تلمبه زدم. کمتر از یک دقیقه به سکس تو این پوزیشن ادامه دادیم و بعدش گذاشتمش کنار خودم و برش‌گردوندم که پشتش بهم باشه. تو پوزیشن قاشقی هم یکم ادامه دادیم و دوباره رفتم رو پوزیشن محبوب خودم. Missionary. روش افتادم و پاهاش رو روی شونه‌هام گذاشتم و تلمبه زدم. حیف بود بیخیال پاهاش بشم. دلم می‌خواست همه‌ی فتیش‌هایی که داشتم رو روش اجرا کنم. از مامان هم که خیلی به پاهاش می‌رسید بعید بود بدش بیاد پاهاش رو بخورم. از پاشنه‌ی پاش تا کف پاش، دونه‌دونه انگشتاش و پشت ساق پاهاش رو براش میلیسیدم. موقعی که این‌کار رو می‌کردم مجبور بودم گاییدنش رو متوقف کنم چون نه قرصی خورده بودم نه اسپری و نه ژل زده بودم و نه حتی کاندوم داشتم. حالا که وقت لیسیدن بود خم شدم روش و دوتا دستاش رو بالای سرش قفل کردم و این‌بار افتادم به‌جون زیربغل‌هاش. چپ و راست رو بدون معطلی لیس می‌زدم و مامان هم داشت لذت می‌برد و البته به‌خاطر حس قلقلکی که داشت می‌خندید و جیغ می‌زد. کیرم رو دوباره مماس کسش کردم و فرستادمش تو. همزمان داشتیم لب می‌گرفتیم. از مامان خواستم بهم بگه چیکار کنم که زودتراز من ارضا شه. ازم خواست اگه مشکلی ندارم دوباره واسش بخورم. همین‌کار رو کردم و به شکمش خوابوندمش رو تخت. رفتم بین پاهاش و کس و سوراخ کونش رو براش می‌لیسیدم. ازم خواست کم‌کم سرعتم رو بیشتر کنم و همزمان که خودش از زیر کلیتوریسش رو می‌مالید، من با زبون به سوراخ کونش فشار می‌آوردم و با انگشتم توی کسش عقب و جلو می‌کردم تا مامان ارضا شد و واسه چندثانیه آروم نفس‌نفس می‌زد. از ارضای مامان که خیالم راحت شد، تو همون پوزیشن کیرم رو وارد کسش کردم و خیمه زدم روش و شروع کردم کم‌کم سرعت تلمبه‌هام رو زیاد کردن تا بالاخره ارضا شدم و آبم رو روی کمر و باسن مامان خالی کردم. بعد از آروم شدنمون با لباسم قطره‌های آب کیرم رو از بدن مامان پاک کردم و تو بغل خودم کشیدمش و چنددقیقه‌ای با هم استراحت کردیم. مامان پشتش به من بود و برگشت و صورت‌به‌صورت من دراز کشید و بدون حرفی لبهام رو بوسید و بعدش هم بلند شد و سمت حمام رفت.

نوشته: آرمان


👍 37
👎 3
75401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

909223
2023-01-03 02:21:50 +0330 +0330

عالی اگه ادامه داره حتما ادامش بده ❤️

0 ❤️

909224
2023-01-03 02:35:55 +0330 +0330

همه مادرا ورزشکار و جوون وخوشگذرون همه پسراشونم همه قد بلند یه پا رونالدو آن برا خودشون فقط نمیدونم اینا که گا تو خیابون کیا هستن ؟؟🤣🤣

3 ❤️

909230
2023-01-03 03:20:54 +0330 +0330

قشنگ نوشتی خوبه ادامه بده کسای دیگرو هم واردکن

0 ❤️

909237
2023-01-03 05:28:11 +0330 +0330

تخیلت خوب بود
فقط برام سواله خواهرت تو این مدت کجا بود؟
حداقل خودت داستان خودت رو زیر سوال نبر، یا تو داستانت نمیگفتی خواهر داری، یا میگی خواهر داری نمیشه که هیچ وقت خونه نباشه
حتی تو سفر خارج هم باهاتون نبود و هر وقت هم میخواستی با مامانت عشق کنی خواهرت وجود نداشت
بیشتر دقت کن

3 ❤️

909266
2023-01-03 12:24:23 +0330 +0330

شخصا سکس با مادرو دوسندارم، ترجیح میدم با کسی رابطه داشته باشه. ولی داستانت جذاب بود

1 ❤️

909297
2023-01-03 21:35:33 +0330 +0330

آنقدر از مامانت تعریف کردی،وسوسه م کردی بگم مامانت دیگه ازدواج نمیکنه؟

1 ❤️

909301
2023-01-03 23:03:27 +0330 +0330

من خوب میکنم با خوددن کونش هم مشکلی ندارم میشه منم شریک بشم ایا ؟

2 ❤️

909340
2023-01-04 03:57:39 +0330 +0330

نخونده دیس لایک نه یکی 122 تا دیس لایک خجالت داره والا اگه راست گفته باشی.از تا بو متنفرم. 👎 👎 👎 👎 👎 👎 👎 👎 👎 👎 👎 👎

0 ❤️

909695
2023-01-07 00:45:18 +0330 +0330

لذتش ادامه داستانه روابطتتون چه چجوری شد

0 ❤️