خاطره با لیلا (۱)

1401/10/15

سلام خدمت دوستان
خاطره ای می‌خوام تعریف کنم واقعیت داره
داستان نیست منم داستان نویس نیستم
ولی هرچی مینویسم دقیقا اون چیزیه که اتفاق افتاده نه کم نه زیاد
بنده حمید ۳۰ سالمه مجرد و ساکن یکی از شهرستان های غرب کشور
یه آدم معمولی با رفتار های کاملا معمولی و قیافه ی معمولی
خاطره ای که می‌خوام بنویسم برای ۲ سال پیش هستش
زمانی که برای مصاحبه ی کاری رفته بودم تهران
ما یه خواهر داریم به اسم لیلا یه زن ۳۹ ساله متاهل و دارای یه فرزند ۹ ساله
خواهرم یه زن نسبتا خوشگلیه با قد ۱۶۵ تقریبا پر و سفید
من هیچوقت نفهمیدم چرا همیشه یه حس شهوت نسبت به لیلا داشتم دقیقا نمی‌دونم این حس از کی شروع شد و چرا ولی یه حسی که هیچوقت هم پشیمان نشدم
ولی ابدا کاری نکردم که بهم بدبین بشه
خلاصه ما بهار سال ۹۸ برای مصاحبه رفتیم تهران کلا وقتی میرفتم تهران خونشون بودم همیشه پوشش با وقتی میومد شهرستان و خونه ی ما فرق میکرد
اونجا پوشش نسبتا بازتر بود البته وقتی پدرم نبود چون قضیه فرق میکرد
منم خوشحال از اینکه تنها میرفتم
وقتی رسیدم خونشون اون شب یه ساپورت مشکی با یه تاب زرشکی داشت.شوهرش یکی دو ساعت دیرتر اومد منم حسابی داشتم نگاش میکردم
برگشت گفت حمید چه خبر کم حرف شدی
گفتم یه کم خستم تو ماشین بودم
گفت اره اتوبوس خسته میکنه حسابی ادمو
بشین الان آرش میاد
غذا درست میکرد منم کلا نگاهم رو کونش بود
نمیخوام اغراق کنم ولی کونش فوق العاده س
اصلا یه جوریه
منم دلم نمی‌خواست بشینم ولی خب نشستم
بعد پرسید امیدی هست به قبول شدنت گفتم تا چی بشه ما که زحمت خودمونو کشیدیم
غذا رو گذاشت برای دم کشیدن و اومد نشست روبه روم وقتی پاشو گذاشت رو اون یکی یه فضای خیلی جذابی برام پیش اومد گفت با توام حمید کجایی میگم چرا تنها اومدی مامان باباهم میاوردی خب
گفتم اونا تو این موقع سال اصلا نمیتونن بیان خودت که میدونی
پا شد رفت میوه آورد وقتی گذاشت رو میز سفید و بزرگی سینشو دیدم البته اولین بار نبود ولی خب حس عجیبی بهم داد جوری که فقط داشتم پاهامو به هم میچسپوندم
اون شب رفتم یه دوش گرفتم و یه حق حسابی به یاد لیلا زدم نمی‌دونم بعضی ها بعدش شاید پشیمون بشن یا عذاب وجدان بگیرن ولی خب من هیچکدوم از اینارو نداشتم
صبحش ما رفتیم برای مصاحبه
تقریباً تا ۲ طول کشید برگشتنی یه کم میوه و تخمه و… گرفتم اومدم خونه لیلا حموم کرده با یه حوله دور سرش و یه تاب و شلوار در رو باز کرد
گفت با این حالی که تو داری قبولی اره؟
گفتم قبول شدن یا نشدنم الان که مشخص نمیشه خبرمون میکنن دیگه هرچی شد
موقعی که میوه‌ها رو بهش دادم رفت من سیخ شدم رو کونش یه جوری بالا و پایین میکرد یه یه دقیقه شوک شدم گفت حمید چیه برق گرفتت
گفتم نه آجی
تو کی وقت کردی این همه خوشگل بشی
گفت بیخیال این چیزا نهار نخوردم زود بیا گشنمه
رفتم دستمو شستم اومدم حوله رو برداشته بود موهاش یه ذره خیسی داشت ولی بوش خیلی خوب بود دوست داشتم فقط بوش کنم
گفتم آجی میشه من موهاتو سشوار بکشم بعدا
گفت تو یه چیزیت هست بخدا

ادامه...

نوشته: حمید


👍 15
👎 14
53401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

909494
2023-01-05 00:00:41 +0330 +0330

بنوبس دیگه اخرشم کردیش

0 ❤️

909509
2023-01-05 01:12:25 +0330 +0330

خدایش چی پیش خودت فکر کردی که اینقدر زود تموم کردی این قسمتو

1 ❤️

909446
2023-01-05 01:21:04 +0330 +0330

خیلی کیری و کم نوشتی
نه قسمت تحریک کننده ای داشت نه جذابیتی
درصورتی که باید یه جوررایی حداقل ذهن خواننده رو میبردی ب سمت این ک وقوع سکس نزدیکه

0 ❤️

909447
2023-01-05 01:22:19 +0330 +0330

کسخل کره ی زمین ۹ میلیارد جمعیت داره نصفش زن هستن تو هنوز تو کف کون خواهرتی ؟ :)) خیلی کسخلی برو دکتر

1 ❤️

909517
2023-01-05 02:14:00 +0330 +0330

ساقی هستم
ولی اینو گردن نمیگیرم
از موتوری جنس میگیره

0 ❤️

909531
2023-01-05 06:14:06 +0330 +0330

دو خط نوشتی انتظار داری نظر هم بدیم؟
بنویس تموم کن دیگه همشو🫥

0 ❤️

909532
2023-01-05 06:20:09 +0330 +0330

ریدم به خاطره و وقتی که از ما گرفتی

0 ❤️

909537
2023-01-05 08:57:34 +0330 +0330

چرا اینقدر زود تموم کردی قسمتو

0 ❤️

909680
2023-01-06 22:11:36 +0330 +0330

نه نچُس چیزه ببخشید نه ننویس …

0 ❤️

909775
2023-01-07 14:03:49 +0330 +0330

این داستانها عین سریال های تلویزیون و فیلم های سینما در موضوع مثل هم هستند فقط مکان و اسامی تفاوت داره و هیچ کدوم هم اعتراف نمی کنندٱخرش شوهر خواهر برنده داستان هست که ترتیب هر دو ٱرتیست فیلمو داده

0 ❤️