بازگشت به خانواده خانومم (1)

1402/05/18

سلام
دوستان من اسم امیر هست البته مستعار 25 سالمه
این یک داستان واقعیه که واقعا زندگیه چند نفر رو تغییر داد و دوست داشتم برای شما ها این داستان رو به اشتراک بزارم و بنظرم حداقل 10 قسمت داشته باشه بابت تحمل کردنم ازتون از الان تشکر میکنم
قسمت اول ( زیاد سکسی نیست در حد معرفیه )
من سه ساله که با یک دختری دوست بودم و الان شیش ماهه که باهم عقد کردیم و از همون شب عقد سر مهریه و شیربها دعوای بزرگی بین من و خانواده زهرا(خانومم) پیش آمد تا جایی ک من تا پنج ماه با هیچ کدوم از اعضای خانواده زهرا رو در رو یا هم صحبت نشده بودم کلا زهرا دو تا خواهر و دو تا برادر داره و زهرا هم دختر آخر خانواده هست باقیه خواهر و برادراشم عروس و داماد شدن و سر خونه زندگی خودشونن.
خونه زهرا اینا همکف و ویلایی هست ک گوشه حیاتشون یه سوئیت نقلی در آوردن ک بالاخره تمام خواهر برادراش بعد از عقد تا قبل از عروسیشون چند وقتی رو آنجا زندگی کرده بودن حالا نوبت من و زهرا بود.
از اونجایی که من با خانوادش مشکل داشتم زیاد توی طول روز نمی رفتم اونجا معمولا شبا میرفتم و صبح میزدم بیرون زهرا هم توی داروخونه تکنسین بود و داشت دوره کارآموزی شو میگذراند
من خودمم شغلم آزاده
خلاصه از این زندگیه موش و گربه بازیه ماه 5 ماهی میگذشت که پدر زنم یه سکته میزنه و راهیه بیمارستان میشه مادرزنمم هم رفته بود کنارش به عنوان پادار خلاصه خونشون خالی بود منم دیگ بعد از این اتفاق چون میدونستم خونه خالیه و مادرزنم برای استراحت میره خونه مریم خواهر زنم دیگه ظهر که میشد میومدم سوئیت چون میدونستم کسی هم نیست یه شلوارک تنم میکردمو خلاص یکروز که خونه بودم و زهرا سر کار بود ما دلمون زد که بریم زیر سایه بان انگور پدرزن یکم انگور بچینیم و بخوریم سایبونش که ما میگیم داربست انگور بالا بود برای همین من یکی بشکه گذاشتم و دوتا بلوکم گذاشتم رفتم روش و یخورده انگور چیدم امدم پایین همین که امدم پایین صدای ماشین امد که جلوی درب ایستاد آقا ماهم بدو رفتیم توی سوئیته و درو بستیم سویته یه راه به حیاط داشت یه راهم به کوچه خلاصه از گوشه پنجره که گذاشته بودن سمت حیات نگاه کردم دیدم بله مریم خانومه کیف مادرشم دستش بود چون خودم توی دوران نامزد بازی با زهرا برای زهرا و مادرش خریده بودم شناختمش اما «مریم» زنی بسیار جذاب خوشکل متشخص شیک پوش و دکتر که همین مورد اخری کافیه که دیگ توضیح ندم چقدر به خودش میرسه شوهرشم بنگاه داره و وضعشم توپ توپه کلا توی خانواده این دختر و شوهرش همجا حرفشون هست ک چقدر زندگیه عالی و خوبی دارن و وضعشون خوبه و از این حرفا خلاصه مریم ک کیف مادرش دستش بود داشت کلید خونه رو از داخلش بر میداشت حالا رسیده بود زیر اون داربست انگور یه نگاه به بشکه و بلوک های روش کردو رفت به سمت در ورودی حال و در باز کرد و رفت داخل ماهم انگور هارو شستیم و نشستیم داشتیم میخوردیم ک صدای در امد دیدم مریم داره میره یه کیسه هم برداشته بود تقریبا مشخص بود ک لباس و اینجور چیزا داخلشه داشت میرفت وسط حیاط که رسید گوشیش زنگ خورد جواب داد شوهرش بود اسمش علی بود ک اول اروم حرف میزد یبار داد زد علی تو گوه میخوری بری و شروع کرد فوش دادن آقا ما پشمامون ریخت ک چطور شد مریمم مگه از این کارا بلده خلاصه بعد از داد و بیداد کردن و فوش دادن گوشیشو قطع کرد معلوم بود که حالش خیلی بد بود امد کنار بشکه تکیه داد به بشکه که یه دفعه شل شد روی زمین دستش روی بشکه بود که بشکه هم کج شد طرفش و بلوک از روی بشکه افتاد دقیقا روی سرش دیگه پخش زمین شد اقا ما نفهمیدیم غریزی بود چی بود دویدم بیرون رفتم سمتش دیدم داره ناله میکنه و از سرش کمی خون داره میاد چند بار صداش زدم مریم، مریم خوبی که هم از ضربه گیج بود و هم از حضور من بیشتر گیج شده بود سرشو آورد بالا نگاهم کرد و از حال رفت منم چرخوندمش دویدم رفتم داخل سوئیت و یه شیشه اب اوردم نشستم کنارش یکم اب زدم به صورتش بهوش شد خودشو جمع و جور کرد گفت تو اینجا چیکار میکنی گفتم داخل بودم صدای داد و بیداد تو شنیدم و باقیه قضیه. امد بلند شه گفتم کمکت کنم نگاهم کرد گفت نه امد بلند شه خورد زمین ناخواسته دستشو گرفتم گفتم مواظب باش پاشو بلند شد زیر بغلش رو گرفتم گفتم بیا بریم داخل سرتم داره خونه میاد اوردمش داخل نشوندمش روی مبل رفتم براش یه لیوان آب قند آوردم دادم بهش هنوز حالش درست جای خودش نیومده بود که بهم اشاره کرد گفت لباست من که کلا توی شوک بودم از تمام این قضیه به خودم امدم دیدم فقط یه شلوارک پامه سریع رفتم لباس پوشیدمو امدم ک دیدم مریم میخواد بره جلوشو گرفتم گفتم نمیتونی با این حالت و این زخمت جایی بری بزار زنگ ۱۱۵ بزنم بیان پانسمان کنن زخمتو یه نگاه خودشیفتگانه ای کرد گفت لازم نیست خودم دکترم باید برم وسایلم تو ماشینه بردارم خودم پانسمانش میکنم گفتم شما تکون نخور لطفا با این حالتون خانم دکتر من میارم براتون فقط بگید کجاست اشاره کرد به کیفش که توی حیات بود گفت کلید تو کیفمه وسایلم توی جعبه کمک های اولیه توی صندوق ماشینه گفتم حله رفتم کلیدو برداشتم و رفتم صندوقو زدم یه جعبه کمک های اولیه بود با یه کیف که مشخص بود لباس توشه گفتم حتما دوباره منو میفرسته دنبال لباس بزار همین حالا ببرمشون اما باز باخودم گفتم ببین اصلا لباسای خودشه یا نه در کیف رو باز کردم دیدم یا خدا چهار پنج مدل دیلدو با لباس های چرمی مشکی و قلاده و اینجور چیزا توشه کلا جا خوردم من فقط توی فیلم های پورن دیده بودم پیش خودم گفتم یعنی چی مریم برده هست این که جور در نمیومد با رفتاراش یا اگه اربابه با کی حال میکنه داشتم دیونه میشدم ک یهو صدای مریم امد گفت کجایی سریع کیف رو جمع و جور کردم و جعبه رو برداشتم رفتم داخل دادم بهش توی این ده دقیقه که از دیدن اون وسایل میگذشت کلا نگاهم به مریم عوض شده بود و هزارتافکر توی سرم بود هیچیم باهم جور در نمیومد اما خودم دیدم تو ماشینش نمیشد باورنکنم ک صدای مریم منو از توی فکر در اورد گفت میشه یه لیوان اب بهم بدی قرص بخورم رفتم براش آب آوردم دوتا آرام بخشو مسکن خورد گفت میشه بیای کمکم سرم رو پانسمان کنم گفتم بله پاشد سُرم برداشت رفتیم دستشویی و شالشو زد کنار و بهم گفت سُرم رو بگیرم روش تا بشوره سُرم رو گرفته بودم که باز رفتم توی فکر مریم که یبار گفت هوووی چیکار میکنی دستم امده بود عقب سُرم ریختم پشت گردنش لباسش خیس شد بود گفتم ببخشید چون نگاهم اونور بود متوجه جابجایی دستم نشدم که گفت نه آفرین شوهر خواهر باحیایی هم دارم گفت بحث حیا نیست خواستم راحت باشی گفت حالا خوب اصلا راحت نیستم لباسام خیس شده چندشم میشه زهرا لباساش اینجاست یا خونه مامانه گفتم یکسری چیزا اینجا داره بیا ببین بدردت میخوره گفت باشه شما دیگه برو منم کارم تمومه الان میام رفتم سریع اتاق رو جمع جور کردم و لباسای پخش و پلا شده رو زیر تخت و توی کمدا جا میدادم ک یک دفعه مریم اومد گفت اخ هنوز همون چیدمانه من 8 سال پیش توی این اتاق بودم حالا شما چه زود میگذره ها خب بگو لباسای زهرا کجاست کمدو بهش نشون دادم و خودم رفتم بیرون تا یه شربت درست کردم اوردم مریمم لباساشو عوض کرده بود اومد بیرون حالا که نگاهم بهش یجور دیگ شده بود و اولین باری هم بود توی لباس راحتی میدیدمش کلا مغزم رد داده بود که گفت میشه گوشیمو بیاری برام رفتم توی حیاط گوشیشو برداشتم نگاه کردم چندتا میس کال از شوهرش داشت یه پیامم داده بود ک « یه کون دادنه دیگه چرا سخت میگیری…» باقیه پیامشو چون صفحه گوشیش قفل بود نشد بخونم مارو میگی دیگه داشتم قاطی میکردم که چی شده داره چه اتفاقی میفته اون از دعوا و فحش که میگفت علی جایی نره اون از وسایل داخل ماشین و اینم از این پیام نفس عمیقی کشیدم و رفتم گوشیشو دادم بهش تا چشمش افتاد به صفحه رنگش پرید سریع نگاه من کرد منم سریع رومو برگردوندم که متوجه شد من پیامو دیدم رفت توی اتاق و زنگ زد به مادرش که من آژانس گرفتم میاد در خونه شما یه سری لباس بدین بهش برام بیاره و از این حرفا بعد از اتاق امد بیرون گفت خب اقا امیر حتما باید اینجور اتفاق هایی بیفته تا ما همدیگه رو ببینیم گفتم چه میشه کرد فعلا که اوضاع اینجوری شده گفت کارو کاسبی چجوریه و زهرا کجاست و از این حرفا جوابشو دادم گفتم یه سوال با کی دعوا میکردی ک اینقدر فشار به خودتون اوردین و این جوری شدین گفت من نه اصلا من با کسی دعوا نکردم خوب فشارم افتاد یه لحظه گفتم نه دیگه نشد من خودم شنیدم اتفاقا شنیدمم که با کی دعوا میکردی اگ کمکی چیزی از دستم بر میاد برات انجام بدم و اگه شخصیه ک هیچی صورتش سرخ شد گفتم واقعا شنیدی گفتم اره مگه با علی نبودی هی بهش میگفتی نرو و من نمیام و تمومش کن و این حرفا مریم بیشتر سرخ شد و جاخورد امد چیزی بگه که یه دفعه زنگ در زده شد مریم سریع پاشد گفت حتما آژانس هست رفت در رو باز کرد دید زهرا پشت در کلا مریم خشکش زد زهرا اما خیلی بیشتر دوتا بهم خیره شده بودن که زهرا یه سلام کرد با تعجب گفت اینجا چیکار میکنی چرا لباسای منو پوشیدی زهرا اینقدر هنگ بود و جا خورده بود که اصلا متوجه باند روی سر مریم نشده بود مریم سلام کردو گفت خونه خواهرمم نمیتونم بیام که زهرا سریع گفت امیر کو و سریع امد داخل منو که دید بیشتر جا خورد سریع آمد نزدیک من گفت امیر مریم اینجا با تو میشه توضیح بدی امدم که حرف بزنم ک مریم گفت چته خواهر کوچیکه نترس نیومدم شوهرتو بخورم به جای این که نگران من باشی نگران شوهرتی زهرا گفت نگران تو باشم برای چی 😳 مریم هم با دست پانسمانشو نشون داد زهرا یه جیغ کشید گفت وای سرت چی شده دوید سمت مریم نگاهی به سرش کرد کرد گفت میگین اینجا چه خبره یا میخواین سکته کنم مریم گفت بگیر بشین تا برات تعریف کنم منم که فقط این دوتا خواهر رو نگاه میکردم و هیچی نمیگفتم یه ده دقیقه شد و مریم همچیزو بجز دلیل شل شدن و افتادنش رو برای زهرا گفت زهرا هم یه نفس عمیقی کشید و یه نگاه قهرمانانه به من کرد و گفت الان ما جون خواهرمونو مدیون شما هستیم گفتم کاری که از دستم بر میومد ک دوباره زنگ در به صدا در امد این بار واقعا آژانس بود و لباسای مریم رو آورده بود مریم سریع رفت و لباساشو عوض کرد و گفت من باید برم مامان خونت ما تنهاست خیلی هم ازتون ممنونم امروز زحمتتون دادم اقا امیر حتما بیاین خونه ما جبران کنم براتون خیلی اذیت شدین امروز گفتم ن کاری نکردم و این حرفا بعدش زهرا با مریم رفتن تا دم در و خداحافظی کردن و رفت

نوشته: داماد خوب

ادامه...


👍 59
👎 11
150101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

941475
2023-08-10 00:06:50 +0330 +0330

به نظر جذاب میاد

2 ❤️

941481
2023-08-10 00:26:23 +0330 +0330

از همین اولش ریدی باقی اشو ننویس
اول از تو ماشینش وسایل میاری بعد طرف با آژانس می ره؟

6 ❤️

941493
2023-08-10 01:22:17 +0330 +0330

عالیه ادامه بده

0 ❤️

941502
2023-08-10 01:59:35 +0330 +0330

دهنت سرویس این قسمتش که چس قسمتم نبود🤣🤣

0 ❤️

941531
2023-08-10 04:02:11 +0330 +0330

جون همون … جای پیامک نوشتن اون 10 قسمت دو سه قسمتم کنی جور در میاد فقط هواست باشه اون دیلدوها مال باز کردن راه اون باشه نه تو ، جدید تو شهوانی داستان گی زیاد شده .

2 ❤️

941544
2023-08-10 05:36:59 +0330 +0330

ننویس مجلوق

0 ❤️

941552
2023-08-10 08:37:40 +0330 +0330

عالی

0 ❤️

941556
2023-08-10 08:55:25 +0330 +0330

جون هر کی دوست داری دیگه ننویس

1 ❤️

941575
2023-08-10 12:27:49 +0330 +0330
E.o

خیلی خوب بود👍
یکم از عقلت کار بکش گفت آژانس لباسشو آورد احمق نیومد ک خودشو ببره بعد میای حرف مفت میزنی🤮
(در جواب چن تا از کاربرای کسخول)

0 ❤️

941591
2023-08-10 14:28:55 +0330 +0330

به خدا میخواد همه رو بکنه مخصوصا هم ریشش بچه ها فرار کنید هر کی بخونه باید بده وگرنه ده تا قسمت تمام شهوانیم شامل میشن

1 ❤️

941603
2023-08-10 16:27:35 +0330 +0330

اگر میخوای ادامه بدی قسمتهای بعدی رو زود بزار

0 ❤️

941605
2023-08-10 16:28:52 +0330 +0330

وای اینجا هم حرف از باجناق شد

0 ❤️

941606
2023-08-10 16:36:17 +0330 +0330

اولندش باید بیشتر بنویسی دومندش سریع بنویسی سومندش عجله نکن تو داستانت

0 ❤️

941633
2023-08-10 19:35:25 +0330 +0330

اسمت پتروس نبود؟؟؟؟همون که انگشت کرد توسوراخ که آب بیرون نیاد’؟؟؟؟؟؟خاک.چرا باید من این داستان کیرم به تخمی رو بخونم.

0 ❤️

941888
2023-08-12 10:25:20 +0330 +0330

باحاله ولی خدایی تن تن بنویس انتظارمونو کم کن تشکر

0 ❤️

941928
2023-08-12 19:32:39 +0330 +0330

فقط ادامه شو سريعتر بزار
ميخواي نداري تا الان بهت فحش بديم

0 ❤️

941934
2023-08-12 22:36:01 +0330 +0330

برای شروع بد نبود

0 ❤️

942641
2023-08-16 16:22:42 +0330 +0330

کی بقیش رو میتویسی

0 ❤️

944316
2023-08-26 06:45:28 +0330 +0330

خوب نوشتی💐

0 ❤️

944327
2023-08-26 08:13:18 +0330 +0330

نکنه بعدا میخوای بگی من موفق شدم از کون بکنمش؟؟؟؟؟؟آخرش معلومه

0 ❤️