چند سال دیرتر, چند سال زودتر, چند ماه اینور, چند ماه اونور. سنّ برای من یه عدده ولی برای همه نیست .روی تختم دراز کشیدیم .من به پهلو, آرمان طاقباز. نگاش میکردم ,موهای مشکی، ته ریشی که وقتی میزد ناراحت میشدم ,بدنی که هنوز مال من نشده بود.
با صدای زنگِ ساعت موبایل پریدم ، ساعت ۳ و نیمه صبح
“دقیقا چرا الان موبایلت زنگ زد؟”
با یه لحن نامطمئنی گفتم " همینطوری"
" حقیقت؟"
" خوب ساعت کوک کرده بودم بیدار شم, واسه امتحان درس بخونم "
وقتی درس نمیخونم, ناراحت میشه مخصوصاً که بخاطر اون باشه.
" امتحانت کیه؟"
" ۴ ساعت دیگه"
اینو گفتم و رفتم زیر پتو. پتو رو از صورتم کنار زد . خندیدم ، اخم کرد،
" پاشو دختر ، خوابت که نمیاد حداقل درس بخون"
" کی گفت خوابم نمیاد؟"
وقتی باهاشم, مثل یه دختر بچه رفتار میکنم, دوس دارم وقتی براش مهمم. میدونم به قولِ بارنی i’m a girl with daddy issues شاید واسه همینه دوسش دارم ، نمیدونم وجدانم بهم پوزخند زد, بهش گفتم :“خوب هم میدونم چون منو درک میکنه ، دوسم داره و… .” درو کوبید و رفت!
چشماشو بسته, فکر نکنم خواب باشه .
“آرمان؟”
" بله؟"
“بیداری؟”
“نه!”
“چرا دوسم داری؟”
‘‘به جای این فکرا درس بخون’’
“نمیخوام فردا مدرسه برم ، حوصلهٔ ملّاک رو ندارم”
سکوت کرد .اخم کرد. چشمهاش بستس. اخمشو بوسیدم, لبخند زد. لبخندشو بوسیدم, خواستم ادامه بدم, که بوسرو قطع کرد. اخم کردم. ناراحت شدم .
“الان صحیح نیست”
“پس چرا زمانهای دیگه صحیحه ؟ "
“منو تو ، خونه تنها ، روی تخت”
“خب بذار بشه”
“دختر تو الآن زير سن قانوني هستي, تو آمريكا جرمه! حالا ايرانو كاري ندارم.”
“من مي خوامت كاري به اين چيزا هم ندارم”
غلت زدم روش, دو تا دستام دو طرف صورتش روي تخته, كل فشار بدنم روي دستامه. چه قدر اين منظرَه رو دوس دارم. شلوار جينِ زبرشو پوست ِپام حس ميكنه. من با يه پيراهن تو خونه ي آبي رنگ و اون مثل اكثر اوقات با جين سرمه اي رنگش و تيشرت طوسيش زيرم بود. نگاش مي كردم. من عاشق اين مردم. فشار روي دستمام رو كم كردم صورتم بهش نزديك تر شد، لبم روي لبش. مي بوسديم ولي اون نه. ادامه دادم، لبشو گاز گرفتم هيچ عكس العملي نشون نداد. به گردنش بوسه مي زدم كه با دستش منو كنار زد.
ايستاد.
دمِ پنجره رفت.
پنجره رو باز كرد, هواي سردِ بيرون وارد اتاق شد.
يخ كردم اما نه از هواي بيرون; يخ كردم, از حسي كه وجود نداشت, از سردي رابطه مون. سيگارشو از جيب كاپشنش كه روي پشتي مبل بود بيرون آورد, فندك نداشت, كبريتي كه از آشپزخونه آورده بودم, روي ميز بود. بَرِش داشت
.روشن كرد و پك اول… و دود رو بيرون داد.
حتما خيلي اعصابش خورد بود وگرنه به خاطر آسم من پيشم سيگار نمي كشيد.
خودمو روي تخت جمع كردم.
سرفه كردم .
سيگار رو سريع خاموش كرد.
پنجره هم چنان باز بود.
روي مبل كنار پنجره نشست .فاصلمون از تخت تا مبل بود ولي انگار اصلا آرمان اينجا نبود ….
جدي بودن و خشكيش براي من جذاب بود ولي بعضي موقع ها ناراحت مي شدم.
سكوت بود. ساعت ٤ ِ صبحه.
“بخواب، كلا نخوابيدي”
“نمي خوام بخوابم”
“اما بدنت نياز داره”
“تو بابام نيستي”
" نيستم”
“پس مثل بابا ها رفتار نكن "
تو زندگيم پدر نداشتم و ناراحت يا پشيمون نيستم.
" ازم خسته شدي حسش مي كنم”
“نمي توني من قضاوت كني”
" آره نمي تونم خيلي چيز هاي ديگه رو هم نمي تونم. مثل سردي رفتارت ,بي حس بودنت."
“از اول مي دونستي من اهل بچه بازي نيستم, من همينم”
'“اين نبودي آرمان, اصلا اين نبودي, نمي شناسمت.”
پاشو از روي پاش برداشت سرشو توي دستش بغل كرد دوباره به من نگاه كرد .
“من عاشقتم”
“نيستي, بسه دروغ”
" هستم "
داد زدم نيستي , بلند شد .
“ان قدر كسشر نگو, داري ميري روي اعصابم. بهت می گم عاشقتم اگه نبودم ،الآن اينجا نبودم.”
" دلت برام مي سوزه اين عشق نيست دلسوزيه" داد زدم برام هيچي مهم نبود .
دستاشو روي گونم حس كردم , اشكام ريختن.
“ببخشيد نمي فهمم دارم چي كار ميكنم”
روي تخت نشست جاي انگشتاش روي لوپم داشت داغ مي شد حتما قرمز شده. وقتي خيلي ناراحتم, حرف نمي زنم. بيشتر حرص مي خوره. اولين بار نبود. قرار بود با هم روي كنترل عصبانيتش كار كنيم. فقط بي صدا اشك ميريختم, منو كشيد سمت خودش, بغلم كرد, بغلش نمي كردم. موهامو تند و تند مي بوسيد, فقط بوسه هاي اون بود كه اين حالمو آروم ميكرد. زمزمه كرد :
" ببخشيد ,عصباني شدم چون باورم نداري, عصبي شدم چون نمي ذاري ازت محافظت كنم, عصباني شدم چون نمي ذاري عاشقت باشم "
جاي انگشتاشو بوسيد .چشمام بستس نمي خوام نگاش كنم, بيشتر ناراحت ميشم, بيشتر به بي دوام بودن رابطه پي مي برم .پنجره هم چنان بازه. باد ملايمي مياد, آرومم ميكنه.
ساعت ٥ ِ صبحه
روي تخت دراز كشيديم .دست راستش بازه, سرم روي بازوشه. آرومم, آروميم.
“مامانت كي ميان ؟ "
“فردا ٨ ِ شب پرواز داره”
“يه ساعت بخواب ٧ بري مدرسه زنگ چندم ملاك داري ؟”
خنديدم و گفتم اول.
" خب ٩ ميرسونمت مدرسه”
چشمامو بستم, وجدانم بهم نگاه مي كنه, بهش لبخند ميزنم. اون چشم غره ميره.
هم چنان باد مياد ولي
من ديگه سردم نيست …
Ps1: Barney —-> how i met your mother series
Ps2: آقاي ملاك پور معلم رياضيمون تشريف دارند !! :))
نوشته: horny.girl
خخخخخ دخدرم زیر سن قانونی هستی خب نمیشه
هم واسه اون کارا
هم واسه اینجا بودن
احساساتت تو حلق خودم شخصن
ولی شوخی کردم خوب و رمانتیک بود
آفرین
گیم آو ترونز هم نگاه کن کلن دیدت به زندگی عوض میشه خخخخ
lloovv
چیکارش داری خب داره قصه تعریف میکنه خابمون ببره ?
چقدر قشنگ بود واااای برای من که دخترم راحت تونستم محسم کنم احساسی که داریرو
اولاش یکم نامفهوم و شولوغ بود اما آخرش دیگه واصح شد
این حس خیلی بده وقتی یه مردو با همه ی وجودت میخوای و میدونی نمیتونی کامل بهش برسی بازم بنویس خیییییلی دوسش داشتم :-*
لایک دوم
با تمام احترامی ک برای شخصیتتون قاعلم هارنی گرل ، با داستانتون نتونستم ارتباط بر قرار کنم
خوب بود اما فک کنم واسه رده سنی کودک و نوجوان مناسب باشه یه جورایی زیادی گوگولی بود
لایک برای تشویقت دوست عزیز…
اما کمی گنگ بود. خوب نمیشد حس بگیرم. با کمی کار کردن و وقت گذاشتن بهتر میشد.
ی حسی داره داستانت که وصف کردنی نیست
اما من عاشق اینجور لوس بازیا و داستانا هستم
موفق باشی ?
اقا یکی مار بیار تو باغ این ادامه داستان بود تهش بود یا تازه شروع شد
د اخه عزیز من چی من اینگلیسی بلد بوده که من بدونم من زبان خارجی رو با پاچه خواروندنو اینا پاس کردم زیر دیپلم بگو ملتفت شیم بااااااا ?
ﻻﻳﻚ ﻛﺮﺩﻡ ﻭﻟﻲ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻮ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻣﻴـﭙﻲﭼﻮﻧﺪﻱ
ﺍﻭﻥ ﺍﺭﻣﺎﻧﻢ ﭼﻪ…ﺍﺯ ﺩﺱ ﻣﻴﺪﻩ
ﺩﺭ ﻣﺠﻤﻮﻉ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ
یبار خوندم گنگ بود،دوباره سر فرصت خوندم…خوشم اومد،یه حس خاصی داش،سرمایی که از پنجره اتاقت میومد و احساس کردم…حسشو دوس داشتم و درک کردمش…
لایک عزیزم.
اه.ملاک پور.هدف!چه دورانی بود. خودمونو نابود کردیم واسه این کنکور لعنتی!ولی خدایی ملاک پور استاد فوق العاده ایه.تنبلی از خودته.کاملا معلومه. چون حتی تو نوشتنم کم کاری و تنبلی کردی انگار. بدجا تمومش کردی.من دوست داشتم حداقل ادامه دار باشه!
Shadow18
منظورم اینه داستانشو تو فاز گیم آو ترونز بنویسه خیلی خفنه خخخخخخخخخخخخخ
ﺍﻭﻩ ﺍﻭﻩ ﺍﻭﻧﻄﻮﺭﻱ ﻛﻪ ﻧﻤﻴﺸﻪ ﺟﻤﻌﺶ ﻛﺮﺩ ﺧﻴﻠﻲ ﺧﻄﺮﻧﺎﻙ ﻣﻴﺸﻪ ﺧﺨﺦ
Seximan60
ممنون بخاطر توجهت دوست من :)
سلاااام
چون اولین کارش بود فک کنم اگه یه فرصت دیگه بهش بدیم و خودشم قول بده سمت دبه ترشی نره مطمئنن در آینده بهتر میتونه بنویسه
چه حس زیبایی رو برام ساختی لذت بردم .قلمت شیواست.حست ظریف ودخترونه هست.اما روی شخصیت پردازی بیشتر کار کنی موفق تر خواهی بود.امیدوارم بازم نوشته هات رو بخونم .شاد وپیروز باشی
دخترونه ترین متنی بود که تابحال خوندم ! ینی اگ نویسندش قسم میخورد من پسرم میگفتم زرِ مفت نزن
بزار به چشم داستان نگاش کنیم نه خاطره - قشنگ بود لطیف بود به قول دوستمون “گوگولی” بود ?
اما درک نمیکنم ؛ درک نمیکنم حضور مردی رو ساعت 3 نصفه شب تو تختخواب
مادری که دختر کوچولوشو تنها تو خونه ول کنه و کسیو نزاره پیشش…تنهای تنها!!
مردی که یه دختر به اسم عشق تو بازوشه و با همه ی سلولهای بدنش داره میجنگه تا ازش کام نگیره ! بیشتر شبیه فردینه اونم از نوع عقرب بازیش
معمولا شهوت غالبه / معمولا ! استثنی هم داریم البت…
اگ بخوام خودمو بزارم جا کاراکتر مرد داستان ==> حس بدیه
بیشتر بنویس
درود. روایی داستان و شخصیت پردازی جالب نبود، ملاک یا ملاک پور؟، مرسی از اینکه نوشتی.
آفرین کلاسای ملاک رو بپیچون واقعا معلم مزخرفیه مردک کچل.
خیلی حس ِت رو فهمیدم. بازم بنویس خوشم اومد.
ناموسا انگلیسی ننویسین دیگه سایت خارجی نیس که
Kalumanzaa
We understood that u can speak english:/
دوستان یه کف واسه این دوستمون بزنید
خوب نیس عادم با بچه دهن ب دهن بشه
.
.
.
.
واااای چ جمله ای گفتم
??? man mazerat mikham az harfe badi k zadam ghable inke biamo in matno bkhonam bood kolan didam avaz shod afarin
اینجا یه لایک واسه این داستان که در آینده آشکار میشه چقدر پیشرفت کردین شما !
و نقدش نمیکنم چون شما جلوتر از این هستین ? (clap)
من از اون مزان که یادم میاد آشنایی با مادر پخش میشد تو فارسی وان ?
چقددددد خووووب مینووووووسی تو…
منم يه سری نوشته دارم، ولی ب کسی ندادم بخونه.
مازی جون کجایی بیا ببین این چی میگه