تینا زنی که از بچگی منو دیوونه خودش کرده بود

1402/10/22

مهم

1_این داستان برای من نیست (برام فرستادن از طرف یک دوست ,من میخوام براتون تعریف میکنم, خیلی قشنگ هست امیدوارم لذت ببرید)
2_من سعی خواهم کرد تمامی جزئیاتی که یادم میاد رو دقیق بنویسم پس اگه حوصلتون سر میره میتونید یه داستان دیگه انتخاب کنید
3_داستانی که مینویسم زیاد جق محور نیست شاید برای شما اگه دنبال داستانی میگردید که سریع برسه به جای خوبش این داستان برای شما مناسب نیست
4_اینکه از نظر شما این داستان واقعی هست یا نه قضاوت با خود شما هست …

اسم من کیوان هست الان 35 سالمه و موهای بور دارم چشمهام مشکی و قدم 183 هیکل خیلی خوبی هم دارم چون ورزشکارم …
داستانی رو که میخونید راجب زنی هست که مثل سرطان افتاده بود تو افکارم تا روزی که بالاخره…

من خیلی حافظه قوی دارم حتی خاطره های تیره و تاریکی از 3و4 سالگی یادم میاد …تقریبا پنج سالم بود یه داداش کوچولو داشتم و مامانم چون من خیلی شلوغ بودم نمیتونست برسه به هردومون … خونه خالم اینا نزدیک بود برای همین خالم منو زود زود می برد خونشون تا با بچه ها سرگرم شیم (شوهر خالم اینا از این خانواده های میلیاردر بودن کارخونه داشتن و پدرشون صاحب همه اینا بود) خونه بزرگ سه طبقه ای داشتن که واقعا سر و تهش نا پیدا بود .برای همین اون یکی برادر هم که تازه ازدواج کرده بود همگی تو اون خونه بزرگ زندگی میکردن …
میرم اصل مطلب (نه فعلا اونجاش که دلت میخواد ;)
تینا جاری خالم بود , که منو هی می گرفت ماچ میکرد آبدار … یه زن قد بلند 174 تو پر, ولی شکم صاف (اون زمان سیکس پک مد نبود) موهای مشکی تا کمر اونم موهاش مثل ابریشم ولی پر پشت . چشم های مشکی ابرو های کمون …یه کون از جنس خامه… اینجوری بگم که نگاه کنی میگی این بستنی باید بیاد ازش !! سفید مرمر… و رون های خوشگل و درشت.

ولی خب من اون موقع بچه بودم و حالیم نبود مسائل جنسی

خلاصه گذشت اینا بچه دار شدن , رفتن یه خونه دیگه که مثلا میخوان راحت باشن,بعد برگشتن, بچشون دختر بود به اسم دریا , دریا بین اون همه بچه با من خیلی جور بود. تقریبا دیگه یه زمانی گذشته من 12 سالم شده یواش یواش هورمون ها دارن کار خودشون رو میکنن… مامانمم با تینا خیلی جور بودن یادم میاد هی الگو باز میکردن میرفتن خرید(تا جایی که خالم حسودی میکرد بهشون)…منم با دریا سگا بازی میکردیم… یه روزی که ما داشتیم بازی میکردیم وسط تابستون بود …آفتاب از پنجره زده بود رو فرش (یه فضای جالبی بود, منم اون موقع چون متاسفانه سمت خانواده پدریم مذهبی بودن یکم احساس گناه میکردم مثلا بچه بودم) تینا اومد دریا رو صدا زد فرستادش دستشویی , اومد گفت سریع جمع کنید میخوایم ناهار بخوریم , من گفتم من نمیخورم به مرحله آخرش نزدیک شدم باید تموم کنم , تینا هم به معنای واقعی یه زن خیلی پر زور هست
اومد گفت فکر نکن بزرگ شدی ها با من شروع کرد یهو کشتی گرفتن , من یه لحظه دیدم سرم رفت زیر دامن از جنس لی این و شورت سفیدش که یکمم عرق کرده بود و میشد دید و دوتا رون خوشگل , یادم میاد دقیقا اون زمان هایی بود که دوست صمیمیت میومد تو مدرسه میگفت تورو لک لک ها نیاوردن پدرت مادرتو کرده پس تو هم بیا جق زدن یاد بگیر , که من میرفتم حموم توالت که جق بزنم ولی نمیشد عصبی میشدم … خلاصه این صحنه رو که دیدم درجا تحریک شدم (حتی بهتر از عکس سوپری بود که میتونستی با اینترنت دایال آپ ببینی) بازی , مازی یادم رفت منم از پاهاش گرفتم محکم حالت چنگ زنان (ولی میدونستم که هیچ راهی نیست بکنمش …فعلا) رفتم توالت خلاصه در آوردم داغ داغ بود صابون مایع ریختم شروع کردم زدن. این بار متفاوت بود انگار داشت می شد …هر لحظه نفسام تند تر میشد و داشتم برای اولین باز خود ارضایی موفق میکردم (در ضمن من خیلی شیطون بودم با اون سن کوچکم همه دخترای هم سن و سالم و میبوسیدم از لب تو , مجتمعمون فقط دو سه تا دختر بودن که باهاشون یه مدت دوستی نکرده بودم اونم بچه آخوند بودن یا زشت بودن.)
خلاصه یهو دیدم زانو هام دارن میلرزن و یهو انگار قطار بهم برخورد کرد!!
رنگ شده گچ اومدم بیرون دیدم مامانم هم اومده نشستن سر سفره (یه پشیمونی تخمی هم باهامه) رنگمم پریده همه گفتن تو چت شد … سریع گفتم احساس میکنم حالت تهوع دارم تا شک نکنن (گرچه چیزی برای شک نبود من تبر زده بودم) خلاصه گفتن بیا بشین غذا بخور و…

آقا زمان گذشت… سال دیگه برادر شوهر خالم فوت کرد . یعنی شوهر تینا…(علت تصادف) جوون هم بود. زنش هم خیلی جوون بود
خلاصه بعد مراسم و این داستانا . من گاها میرفتم خونشون با دریا بازی میکردیم , دریا هم بشدت وابسته ما شده بود منم هر کاست بازی که داشتم براش میبردم , هواش رو داشتم کلا چون تک فرزند هم بود … که این کارم باعث شده بود همه بگن کیوان و دریا آینده باهم ازدواج میکنن (اون زمان هم ما خجالتی بودیم سگ میشدیم هم من هم دریا)
مامانش هم خیلی منو دوست داشت … تا اون زمان هم متاسفانه یکمی وضع مالیشون بد شد مجبور شدن کار خونه رو بفروشن ولی عوضش کلی باز تونسستن مغازه اینا بگیرن (و در ضمن پدر بزرگه هم مرده بود یعنی صاحب خونه)
من که نشسته بودم تو اتاق تینا جلوم داشت بافت میبافت دریا هم داشت بازی تینی تون رو بازی میکرد
تینا یه لباس زنونه راحتی داشت سر هم …رنگش صورتی و خط های سفید . یه شلوارک تنگ هم پاش بود که من خیلی حرفه ای خط کصش رو دید میزدم حتی تو ذهنم میتونستم حدس بزنم اونجای شورتش چه بویی میده چه طعمی میده
(چون تو زمان های که میگذشت ایشون چهره 90% از فانتزی های جق من بود , انقدر خود ارضایی میکردم .گاها روزی 5.6 بار) خلاصه من یهو همینجوری مجذوب بدن تینا شدم باز به زانو هاش نگاه میکردم (تو دلم میگفتم کس کش تو یعنی یه دونه نقص نداری؟) که یهو دیدم داره معنی دار نگاهم میکنه (نه به حالت سکس . یعنی با تعجب که انگار این بچه به من با نظر سکس نگاه میکنه ) داشت سرهمشو می آورد جلوی پاهاش (خیلی هم خارکصده بود. یعنی یه نگاه و خنده های شیطانی هم داشت که گوه خورد خود شیطان)
منم دیگه خودمو جمع کردم , تا اینکه یه مدت گذشت ایشونم یه زن هات… معلوم بود نیاز داره …اون زمان هم با اینکه شوهر نداشت مثل الان نبود که بیوفته وسط به راحتی…
من شد 18 سالم …این انگار جوونتر هم میشد…
یروز اومد خونه مامانم نبود …منم اون موقع از تیم واترپلو بودم و خیلی بدن نچرال و طبیعی داشتم , موهامم یکمی بلند بود تا گوش هام , انصافا هم خیلی خواهان داشتم و هم با خیلی ها رابطه داشتم (متاسفانه البته ولی الان حس پشیمانی دارم بماند)تینا زنگ رو زد , باز کردم اومد .رو بوسی کردنی و بغل کردی هم من همیشه یه کاری میکردم این بفهمه مثلا) گفت مامانت کو گفتم رفته بیرون میاد , …که پشت در نگه بعدا میام یا چیزی…دستش هم ول نکردم دارم نگاهش میکنم . خلاصه دیدم اینبار اینم انگار خنده شیطنت آمیزی روی لبش بود اون ته ته … چادر هم داشت ولی من پتو هم داشت اون رو لخت میدیدم . یهو زانو هاش رو مثل داگ استایل گذاشت رو کاناپه و دستاش رو, رو اپن گذاشت , آشپز خونه رو میدید . منم مثل ندید بدید داشتم کونش رو دید میزدم. یهو دیدم برگشته با خنده ای نگاهم میکنه (منم با اینکه جلوی بقیه شیر اینجا می ترسیدم بالاخره فامیل… هم به مامانم میگفت …چوب کرده بود مامانم بهم)خلاصه کاری نتونستم بکنم جز اینکه نشست کنارم یکم نازم کرد , نصیحتم کرد…
(در نتیجه پشیمونی قبل جق داشتم . دیگه مثل قدیما نبود بعد خود ارضایی پشیمونی بعدش داشته باشم) خخخخخخ

زد پسر خاله بی مصرف ما ازدواج کرد . تینا هم خواستگار داشت ولی رد میکرد به خاطر دریا احتمالا …
شب عروسی بهترین تالار … همه شیک مجلسی … دیجی خفن … گروه جدا… غذا های آنچنانی … (وضع مالی خودمون معمولی بود) من یه کت شلوار مشکی داشتم (مد شده بود ست مشکی) کراوات مشکی پیراهن سفید.تینا که وارد تالار شد یه لباس مجلسی از اینا که از پشت به حالت عدد هفت باز هست. دستکش بلند . دریا هم با خالش و دختر خالش اینا رفته بود مشهد . تا وارد شد من میخ شدم تو جام .اصلا برای همین زیاده روی کردم مشروب خوردن رو بعدا (سالن خصوصی بود ولی بشدت مجلل برای خود سپاهی ها بود اجاره میدادن به مردم مشکلی هم نداشتن با مختلط بودن و مشروب ) موقع رقص با اینکه خوب میرقصم .من نمی رقصیدم. مشروب زیاد خوردم آخه (اون اوایل هم مشروب میخوردم . مست میشدم رفتارمو خوب نمیتونستم کنترل کنم) همیشه هم میشد دید زن های فامیل و آشنا تو مهمونی ها و جمع ها بهم نگاه میکردن از دور با یه خنده قشنگ طوری که من متوجه نباشم میدیدن میخندیدن (مثلا تیکه بگیرن برای فلان دختر) چون درسمم خوب بود (فکر میکردن باطنمم خوبه )هه هه هه هه هه
هی میومدن بکشن بیا وسط برقص( خودم گیتار هم میزنم و میخونم هنر مند هستم واقعا تعریق نباشه)
یهو دیدم یکی از پشت از زیر آرنج دستمو گرفت گفت بیا ببینم چه خبرته اینا (تینا بود) منظورش این بود چه بوی مشروبی میدم … یهو دیدم میرقصم … دی جی هم آهنگ بلند گذاشته بود .فلاشر میزد معلوم نبود کی به کیه …منم با تینا یه سره میرقصیدم (مامانم اومد گفت آره با خاله تینا بمون آبرومو بردی بی جنبه بازی در میاری مشروب ندیده مثل بچه های دروازه غار…)خلاصه مثل زوج بودیم … برای اولین بار انگار تینا بعد اون همه سال مال من شده بود با اینکه تفاوت سنی فاحشی داشتیم ولی هم اون خیلی جوون مونده هم من قدم خیلی بلند شده و دیگه اون بچه گیج نبودم… آهنگ ملایم اومد و منم دستامو حلقه کردم دور کمرش و با آهنگ که یجاش میگفت دوست دارم تو گوشش میگفتم دوست دارم اونم هم میخندید ولی پیشونیشو گذاشته بود رو سنیم یهو احساس کردم یه لحظه انگار لباش رو, رو سینم باز کرد و بوس طوری … منم مست بودم یکم زیاده روی میکردم دستم و قشنگ میکشیدم به پشت بدنش می آوردم رو کمرش هیچی نمیگفت (بقیه پسر های جاکش هم معلوم بود حسودیشون شده ) چند تاشون اومدن عمه . زن دایی . فلانی با ما هم میرقصی که تینا نمیرفت …

(نمیدونید من چقدر به این زن فکر کردم تو عمرم. یه اینچ اینچ بدنش …تو انواع لباس ها تصورش کرده بودمو… روانیش بودم دیگه خلاصه)
من خیلی هم میرفتم حله هوله میخوردم که حالم بد شد تینا منو برد دستشویی بالا آوردم حالم یکم بهتر شد
دهنمو شستم و آدامس جویدم سریع … سیلی خوردم از مادر بی اعصابم (آروم البته سیلی با کلاس که تو مهمونی میزنن آروم) بعد تینا گفت بیا بشین اونور کنار میز غذاخوری دیگه نریم . منم خسته شدم یکی دو ساعته دیگه هم بریم خونه هامون … من چون تو حال خودم نبودم دست تینا رو گرفته بودم و ولش نمیکردم . اونم هیچی نمیگفت (چون بعدا بهم گفت میدونسته من دوسش دارم شدید و مستم بودم دلمو نشکسته) من سرمو گذاشته بودم رو شونه تینا داشتم نگاه میکردم . هیچ کسی هم نبود اینجا که ما نشستیم گاها یکی میومد دوتا جوجه ای یا میوه ای بر میداشت با مشروب بخوره …
آروم آروم نوک بینیمو نزدیک کردم سمت صورت تینا اونم با این حال که داشت نرما اون صحنه رقص رو میدید و با آهنگ میخوند , عروس و داماد میرقصیدن منم نوازش میکرد … (همیشه هم به من میگفت کی زن میگیری میخوام تو عروسی تو خودم برقصم)
من یه لحظه نفهمیدم چی شده من لبام رو گذاشتم رو گردنش . دارم من من میکنم دیدم گوشش و آورد پایین گفت چی… +گفتم تینا؟
-جان؟
+میدونی من عاشق تو هستم
-منم عاشقتم عزیز دلم
+منظورم عشق بزرگتر از اون بود
-هه هه هه هه دیوونه زشته نگو
+نمیشه زن من شی برای لباس عروسی بپوشی من بگیرم بوست کنم
اونم کاملا همراهی میکرد با خنده
من یهو نه گذاشتم نه برداشتم لبای اینو درسته جفتشو یجا هورتی کششیدم تو دهنم خشک شد تو جاش. هم جا خورد هم ترسید کسی ببینه . از شانس عروس داشت با پدر شوهرش و داماد با مادر زن میرقصید و همه حواسشون اونجا بود
یهو دیدم ناخنشو کرد بالای دستم گفت نکن وای میبینن …
بعدش خیلی شلوغ شده بود همه وسط… فشفشه و دود, تینا گفت بیا ببرمت خونه … مامانم قرار بود برن خونه خالم اینا
تینا منو برد …دید حالم خوش نیست گفته بود مسته فردا یادش هم نمیاد
منو برد بالا کتمو در اورد (بعدا میگفت اونجا که لباستو در میاوردم خودمم حشری شده بودم)منو برد رو تختم خودش رفت رو تخت مامانم اینا بخوابه دید تخت نیست که خراب شده بود پایش شکسته بود برده بودن .تینا رفت خوابید رو کاناپه یه نیسم ساعت اینا گذشته بود من بیدار شدم معدم درد میکرد . یکمی حالت مستی پریده بود ولی هنوز سر خوش بودم… تینا اومد خلاصه هیچی نگفت گفت نمیتونم بخوابم اینا گفتم منم . بیا یه فیلم ببینیم . فیلم روی فلش داشتم
تینا از فیلمهای تخیلی خیلی خوشش میومد .برای همین منم قسمت اول استار وارز رو گذاشتم) بدون تعارف هم رفتم نشستم کنار تینا (ترسم کاملا ریخته بود) ترس اون شروع شده بود … میدونست دیگه این شیر از قفس بیرونه و شاید نتونه داخلش کنه … نشستم کنارش بالش داد بالش و پرت کردم یکم سرد و خشک لوس شدم و گفتم بالش میخوام چیکار تو هستی … اونم خوشش میومد اینجوری میگفتم… بغلش کردم سرمو گذاشت رو پاهاش گفت باشه ببین شروع شد . موهامو نوازش میکرد من تازه یادم افتاد لباش و بوسیدم
برگشتم نگاهش کردم اونم داشت راجب فیلم حرف میزد که منو دید سرشو به معنی اینکه چیه؟ تکونی داد من گفتم
+باورم نمیشه بوسیدمت امشب
-یه ابروش رفت بالا . پدر سوخته وایسا تنبیهت میکنم
+گفتم ببین بخاطر این…(حرفمو قطع میکرد)
-میدونم بخاطر مستی خر شدی . دیگه اینکار و نکن بین خودمون بمونه
+نه بابا …ببین من از بچگی عاشقتم (پاشدم رو بروی صورتش. تو چشمش میشد دید اونم قلبش تند میزنه)
همش فکرم شدی تو …واقعا دوست دارم
-زشته کیوان اا نگوو
من دوباره لب رو گرفتم ازش اینبار دیگه میدونست کسی نیست ببینه . زیاد هم مقاومت نمیکرد .ولی نمیخواست واقعا کار به جای باریک بکشه
میگفت بسه دیگه
فیلم تموم شد…اوووممم بسه
منم هی اون قطع میکرد محکم تر میبوسیدمش
دستمم میکشیدم رو گردنش تا اینکه شل شده بود
هی میگفتم یه دونه دیگه اونم چیزی نمیگفت
در حال بوس کردنش گفتم زبونتو بده
زبونشو دراز کرد . گرفتم یه میکی زدم تو دهنم (دردش اومو هوووم ای یواش)
ببخشید من چند سال روانیت شدم… خلاصه شروع کردم همه چیز رو گفتم از اولین بار که اونم یادش بود تا اون زمان) حتی یبار شرتشو دزدیده بودم و گفتم می خندید و میزد به صورتم
یهو که از لبو گردنش میخوردم سوتینشو از زیر پیراهن گرفتم
گفتم الان میگه نه دیدم هیچی نگفت
گفتم میخوام مال من شی برای همیشه
هیچی نمیگفت… نفس نفس میزد…گفتم میشینی رو دهنم (زده بودم سیم آخر) خندید با مشت زد رو شونم
خفه شد اا پررو
قربونت برم خیلی میخوامت خب این آرزومه آرزوی منو برآورده کن …داشتم چونش و میخوردم یهو ممه هاش رو گرفتم واییییییی آنگاه اسرافیل تو کونم داشت شیپور میزد (اینجا بود به این فکر رسیدم که من هر کاری میتونم بکنم تو زندگی اگه بخوام ) دوتا طالبی سفت . با نوک صورتی گرد …اونم قشنگ دیگه داشت لذت میبرد هی میگفت بی شرف … اااه اووخ
طوری که ممه هاش رو میخوردم , خیلی حساس بود رو نوک ممه هاش منم میخوردم میک میزدم لای دندونم آروم گازشون میزدم …ناله میکرد یه نیم ساعت داشتم میخوردمش که میگفت بخواب دیگه بسه .(میدونستم این کیر نره تو اون کص باید دیگه قیدشو بزنم) دستمو کردم برم تو شرتش دستمو از مچ گرفت گفت وای نه …دستشو گرفتم اوردم بالای سرش جفت دستشو با یه دستم نگه داشتم (موهاشم ریخته بود رو ممه هاش)شروع کردم به کشیدن زبونم دور نوک ممه هاش وسط ممه هاش… آه و اوه میکرد وزنمو انداختم روش دستاش هم با دست چپم گرفتم .دهنم رو ممش گوشمم رو اون یکی , یعنی با بهشت هم عوض نمیکنم اون حس رو .دستمو لیز دادم تو شرتش …یه هااای کرد
-وای نه کیوان نکن
+میمیرم برات تینا
-آه خیس کن اول بعد بکنش تو
دستمو اوردم لیس زدم جلوی چشمش . کصش که خیس بود وقتی دست زدم اون رو داشتم میلیسیدم که شدیدا حشریش کرد اینکارم …
نافشو داشتم میخوردم دیگه اصلا مقاومت نمیکرد (آه و اووه کسی هم نبود ولی همسایه های کیری بودن)
منم عوض اون چهل سال رو در آوردم .شلوارکشو یکم دادم پائین زیر ناف شو داشتم میخوردم یعنی بالای کصش رو
(چون اصلاح نکرده بود نمیخواست بذاره کصشو ببینم یا بخورم) منم یهو کشیدم پائین که دستاش رو گذاشت رو صورتش . شروع کردم کصش رو مثل پلو میخوردم موهشام مثل خورشت یکم از این یکم از اون … چوچولش کوچولو خوشگل بود دیگه بلند بلند آه میکشید…منم میخوردم ها نه اینکه مثل سگ فقط لیس بزنم … زبونمو میکردم تو کصش میچرخوندم … با اینکه کس یه طعم ملسی داره . نه شیرینه نه شور …برای من کس این اسانس آناناس .انبه.بلوبری.توت فرنگی میداد
ناله کنان می گفت دیوث کار خودتو کردی آخر (بخاطر حشری بودنش بود نه اینکه بخواد بهم سرکوفت بزنه) منم گفتم دیدی آخر این کص رسید به دهنم … حالا دیگه تا آخر عمر مال منی ( من اینو داشتم میگفتم و بعد ادامه خوردن شدیدا داشت لذت میبرد)موهامو میکشید . من یکم عوضی بازی دارم … بهش میگفتم بگو یه عمر میخواستم بهت بدم … و این حرفا اونم همه چی میگفت . حتی میگفت میخوام انقدر کیرتو بکنی تو کونم تا پوستش کنده شه ! منم کیرم سفت سفت شده هیچ . نمیدونم اینو تجربه کردید یا نه . دیدید کارتن تام و جری دست تام میموند لای در باد میکرد قرمز میشد مثل قلب میزد؟! سر کیرم باد کرده بود داشت مثل نبض میزد . کیرم 18 سانته ولی رنگش صورتی و خیلی خوشگله هر زنی دیده واقعا عاشقش شده بدونه اینکه بگم کرده تو دهنش خود … خلاصه درش آوردم رفتم جلوی صورتش (با یه نگاه ترس کوچولو و پشیمونی در عین حال میخوامش) داشت نگاهم میکرد … گفت
-خیلی پسر بدی شدی امروز ازت انتظار نداشتم
+ببخشید اگه بعد سالها به عشقم رسیدم ندید بدید بازی در میارم
یه لبخند باز ته لبش
نگاه به کیرم کرد دیدم دلش رفت . واقعا کیرم حس میکردم اون شب قراره خشک شه بیفته …همچین سفت بود یعنی کل فامیل هم از عروسی میومدن اونجا در و باز میکردن اون کیر بخواب نبود! :)*)
بردمش جلو نوکش. خورد به لباش اگه مست نبودم آبم مثل واتر جت زده بود بیرون و از وسط دو نیمش کرده بود تینا رو
زمان آهسته شده بود . دیدم لباش آروم آروم دارن دور کیرم رو احاطه میکنن یه آه بلندی کشیدم اونم
-اهوووم

-با یه صدای ملیحی اوووم اووم میخورد
+وای دارم میمیرم (این حرفام قشنگ تحریکش میکرد)
چه قشنگ داشت ساک میزد آنگاه لباش رو خم کرده بود داخل به طرف دهنش بدون اینکه یبار دندونش بخوره
منم ممه هاشو میمالیدم موهاش و …
گفتم اینجوری نمیشه …تخت کیری هم نیست بعد چند دهه چون من میخوام اینو تو خونمون بکنم
رفتم بدو بدو دو تا تشک بزرگ آوردم پرتش کردم وسط (بعدا می گفت دلم میرفت اونجوری میدوئیدی) اومدم با زور زیاد بلندش کردم رو دستام . میخندید منم لبشو میخوردم
گذاشتم رو تشک خوابیدم گفتم بشین رو دهنم . نشست شروع کردیم جانانه خوردن هم … هردو داشتیم ارضا میشدیم
تینا خیلی حشری هست و خیلی ناله میکنه که من خیلی خوشم میاد … نصفه نیمه که از زیر کص و کونش میومدم بیرون میگفتم آبتو بریز میخوام میک بزنم بیاد بیرون . اونم قربون صدقه کیرم میرفت و یجا گفت اگه میدونستم این کیر و داری خیلی وقته مال تو میشدم (البته از شدت حشری بودن بود) انصافا هم هردو خوب میخوردیم
تینا همونطوری که ساک میزد کیرم تو دهنش بود یهو داشت ارضا میشد شروع کرد یکم لرزیدن و .
اووه اووه آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآههههه یه آه بلند کشید و ارضا شد منم درجا خالی کردم تو دهنش . منم میک میزدم آبش و از داخل کصش میاوردم بیرون میخوردم) یه نیم ساعت موندیم من میخواستم بخوابم اون پاشد لباس هارو برد اتاقم برای من تیشرت و شلوارک آورد گفت شرتاتو پیدا نکردم خودشم لباسشو پوشید میخواست بخوابه جاشو کشید اینور که صبح اگه کسی اومد تابلو نشه مثلا . که من رفتم چسبیدم بهش . خلاصه قبول کرد .بغل کردم و خوابیدم ,دیگه چون اوکی شدیم ممشو میک میزدم تا خوابم برد( ساعتم تنظیم کردم زود پاشم کسی نیاد . که کسی هم نیومد تا ظهر ساعت 3)
صبح پا شدم .مستیم هم کامل پریده . هم خوشحالم هم باورم نمیشه و هم باز خوشحال
صبح تا پا شدم دیدم بله کیرم رفته نون هم خریده چای هم گذاشته نشسته !
همونجوری بغل کردم تینا رو بوسم میکردم کلی شونه هاشو ولی اون من من میکرد و بد خوابش میومد
آروم پتو رو دادم بالا نگاه به کونش کردم و اونم چون نمیخواست باز بکنمش تو خواب کونش رو میداد عقب رو شکمم .منم ول بکن نبودم آروم کیر خشک و سفت رو کردم لایه تپه های باسنش یکم موند, تر شد اونجا … تینا دیگه میدونست که شده جنده من…یکم میمالید نازم میکرد
سر کیرمو آروم کردم تو کصش البته تف هم زدم وایی انگار نه انگار این چهل و خورده ای سالشه ! تنگ+داغ+لزج مثل جاروبرقی میکشید تو کیرمو . نا خدا گاه شروع کردم تلمبه زده باز کیرم احساس میکردن داره نبض میزته سرش و می خواد بترکه
آنگاه میخواست پوست بندازه بزرگتر شه
تینا بیدار شد نگاهم کرد . گفت کسی نیاد با صدای خوابالو …با اشاره گفتم نه بوسش کردم …
-آِ ی یواش حیوون
+ببخشید عشقم من . الان بهتره؟
-آی اره فقط بزار بخوابم . اروم باش (دیگه غلط کنم بیام پیشت)
+میمیرم نیای عشقم (تلمبه زنان)
-خداه ه ه ه ه نکنه
قشنگ حس میکردم تماس گوشتامون رو
دستشو آورد گذاشت رو گردنم
-اووه چه خوب میکنی منو کیوان… اینقدر میخواستی منو؟
ببخشید اذیت شدی . بکن خاله تینای جندتو بکن که اذیتت کرده
+اگه میخواد ببخشمش باید همیشه مال من باشه (تلمبه زنان)
-همیشه بهت میدم…آههه (دیگه صداش داشت بلند تر میشد)
وای کیوان تندتر
+زنم میشی؟
-آره آییی اااه مردم
تلمبه میزدم چالاپ چولوپش نزدیک بود پنجره ها بلرزن !
داشت ارضا میشد که یادم افتاد دیشب من با صدای این ارضا شدم آاه ه کشید
تلمبه همو تندتر کردم با صدای شکسته و التماس وار گفت
-فقط نریزی تو
*دلم میخواست همه تخمک هاشو بارور کنم
میخواستم کیرم و طوری کنم تو از اونور بزنه بیرون *
دوست دارم تیناااااا
-وای کیوان و وااا ااا کیو ااا اااهه آاااه (سیاهی چشما رفت دهن باز…صداش در نمیاد … اه اه اه عااااه بلند هااااا)
قشنگ حس کردم تو کصش یچیز گرمی ریخته شد رو کیرم و کیرمو در آوردم بکنم تو کونش . که نمیرفت
گذاشتمش لای پاهاش اه و اوه کرد و ریختم روی موهای کصش (گفته بودم هی بگه حاملم کن) و شرتش و کشیدم بالا که بمونه اونجا جذب کصش شه
…یکمی دیگه دراز کشیدیم بعدش پا شدیم, زنگ زدم گفتن دیر میان, رفتم دوش اون لباس نداشت که از لباس های خونه برداشت … اومدیم صبحونه
گفت خجالت نمیکشی منو کردی؟ گفتم خجالت؟ افتخار هم میکنم یه عمر حسرت تو رو خوردم و… اونم میگفت واقعا در این حد …
الان بعد از گذشت چندین سال باز هم من با تینا سکس دارم ردیف… اونم منو شدیدا دوست داره . من ازدواج کردم ولی نه تینا میخواد به اینکه من نباشم فکر کنه نه من … یه جورایی زنم محسوب میشه منم شوهری که تقریبا خودش بزرگ کرده بود!

(در ادامه , ادامه هم داره اگه استقبال بشه بقیه رو هم میذارم)

نوشته: آژی


👍 42
👎 7
63101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

966383
2024-01-13 00:49:11 +0330 +0330

تو فیلم‌های عمو جانی و یا الکسیس هم این داستان قفله

1 ❤️

966392
2024-01-13 01:34:25 +0330 +0330

تا عروسی بیشتر نخوندم ، نصف شبی گوه گیجه گرفتم!
خودت به بار دیگه بخون ببین از جمله بندیت سر درمیاری؟!
در ضمن تعریف زیادی خوب نیست

0 ❤️

966405
2024-01-13 02:01:28 +0330 +0330

خیلی تخیلی بود خیلی لامصب همه جای داستانت نقص داشت مامانت اونشب کجا بود اگه گفتی ؟😂😂😂

0 ❤️

966414
2024-01-13 03:03:27 +0330 +0330

بدنسازی بودی تیم واترپلو بودی خیلی خوب میرقصدی گیتار می‌زدی دوساعت تلمبه میزدی
کوس هم خوب میگی اینم به داستان اضافه کن

1 ❤️

966425
2024-01-13 04:29:27 +0330 +0330

جالب بود

ولی کمتر از خودت تعریف کن 👌

0 ❤️

966461
2024-01-13 11:04:22 +0330 +0330

چقدر از خودت تعریف کردی وهی گوه زیادی خ.ردی البته گکفتی داستان تو نیست پس معلومه نویسنده جغی بیش نیست

0 ❤️

966485
2024-01-13 16:17:59 +0330 +0330

کسی فهمید این زبون بسته چی نوشته!؟
خودت یه بار دیگه بخون ببینم میفهمی چه گوهی خوردی، کیرم دهنت با این جمله بندیت

0 ❤️

966548
2024-01-14 00:58:34 +0330 +0330

ب خدا اینو جدی دارم میگم حالا کاری ب داستانت ندارم
ولي من ی مدته با ی خانوم 42 ساله ک اسمش تینا هست و متعلقه هم هست رفیق شدم ک میگه شوهر سابقش کارخونه داشته و بر شکسته شدن حالا نمیدونم راس میگه یا دروغ!
کرج هم زندگی میکنه الان 1 باری هم سکس کردم باهاش
اینکه داستانت رو تا آخر خوندم ب این خاطر بود ک تینای شما خیلی خیلی شباهت داره ب تینای من!
اگه اینطور باشه و خودش باشه خیلیییییی جالبه ک من خاطره جوونی های میلف سکسیم رو تو ‌هوانی دارم میخونم
باورم نمیشه ب خدا
ی آمار میگیری جوابشو بدی

0 ❤️

966671
2024-01-14 22:31:11 +0330 +0330

خوب شروع کردی، گوشام مثل موهات داشت بلند میشد تا اونجاییکه گفنی واترپلو ، احساس کردم رشد گوشام متوقف و معکوس شد و شد و شد تا اونجاییکه گفتی سالن مجلل بود و مال سپاهی ها بود و بخاطر همین با مشروب خوردن مهمونها مشکلی نداشتن و … مطمئن شدم که گوشهای من به موقع به حالت عادی برگشت اما گوشهای خودت مثل دماغ پینوکیو در حال رشد کردنه!!
خاله و جاری خاله هر چی خالی بند رو به اضافه سوراخ کان دروغگو رو گاییدن، جمعیا.

0 ❤️

967730
2024-01-21 19:49:36 +0330 +0330

خیلی عالی بود حتما ادامه بده متشکرم

0 ❤️

968401
2024-01-26 21:02:41 +0330 +0330

چهار تیتر اول داستان زدی منم پنجمی رومیزارم
آخه کونی دوازده سالت مگه نبود بعد هجده سالگی مثلاً باهاش تنها شدی اون هشت سال چجوری میشه چهل سال که گوه خوردی گفتی چهل ساله تو کفتم؟!
باید تورو به هفتاد روش نامنظم ومنظم گایید

0 ❤️

968593
2024-01-28 07:05:01 +0330 +0330

چقدر کسشعر تفت دادی …

0 ❤️