شاید یه جرات بتوان گفت که خداوند در خلقت نوع جنسیت برخی انسانها اشتباه کرده و باید آنها را جنس مخالف می آفرید .
من محسن ۲۳ ساله ، باقد و وزن مناسب و هیکل ورزشکاری ، فوتبالیست هستم . در روستا زندگی میکنم.
در روستای ما پسری بنام “شهروز” زندگی میکند که حدود، ۱۸ سال سن دارد ، هیکل خوب و توپی دارد . بسیار زیبا و خوشکل و از خانواده ی بزرگی در روستا بود. بخاطر وجود عموها و پدر و داداش هاش ، کسی جرات نزدیک شدن بهش نداشت.
همه در کف کون زیبا و دخترونه شهروز بودند ، روستای ما تیم فوتبالی دارد که هر هفته مسابقه ای با روستاهاي همجوار برگزار میکنیم. من چون دفاع آخر و کاپیتان تیم هستم ، و از طرفی شوت های قدرتمندی می زدم ، همیشه مورد توجه و تشويق قرار میگرفتم. .خیلی رو شهروز زوم بودم ، و متوجه نگاههای خاص او به خودم می شدم. شهروز بازیکن قوی نیست و کمتر بازی بهش میرسد . اوهمیشه کنار زمین ، تیم را تشویق میکرد. یک روز صداش زدم و گفتم به نوع بازی و جاگیری من خوب نگاه کن و یاد بگیر چطور بازی کنی ، گفتم تمام مدت نزدیک من باش توضیحات خوبی بهش دادم . چون در اون مسابقه ۴ بر صفر جلو بودیم ، در ۱۵ دقیقه آخر بازی ، به مربی گفتم شهروز را بجای من بفرست تو زمین.
مربی اول مخالف بود ولی با اصرار من قانع شد . اون ۱۵ دقیقه نزدیکش بودم و راهنمایی اش کردم . که کجا قرار بگیره و چکار کند . خوشبختانه بازی خوبی کرد و تیم گل نخورد. بازی تمام شد . شهروز بیرون آمد و محکم منو بغلم کرد . بدون اینکه کسی متوجه بشه ، گوشه لبش را بوسیدم. و دستی به باسنش زدم . خیلی تشکر کرد .گفتم کم کم باید تمرین کنی و جانشین خوب و کاملی برای من باشی . دوسه بازی همینجور تا ۳۰ دقیقه بهش بازی میدادم. تا بلاخره اعتماد به نفس گرفت و بغضی روزها کنار من جای افراد دیگری تعویض میشد و به بازی می آمد. همش میگفت مدیون تو هستم. من هم هر بار بیشتر بغلش میکردم و بدنش را لمس میکردم .
تو رختکن هم دستمالیش میکردم .
یه روز بهش گفتم :
شهروز میدونی خدا در خلقت تو اشتباه کرده و باید دختر بودی .
کاش تو دختر بودی ، حتما خواستگاریت می آمدم.
فقط خندید و سرش را پایین انداخت .
یه روز دیگه ، در رختکن تنها بودیم، دستی به باسنش کشیدم و از پشت محکم بغلش کردم و کنار لبش را بوسیدم. و گفتم شهروز کاش یه روز مهمانم میشدی تا بدنت را ماساژ میدادم. .
گفت محسن ، جان خودت ، پیش بچه های دیگر تیم ، این حرفها را نزن . . گفتم . خیالت راحت . مگه من بچه ام!!!.
گفتم شهروز ، عزیزم ، من برای همیشه محرم راز و دوست دارت هستم .
. من میخوام تنها دوست صمیمی تو باشم.!!!
رنگش سرخ شد وچیزی نگفت.
به تدریج و با نفوذی که در مربی تیم داشتم، شهروز را کنار خودم بازی دادم. و فیکس تیم در دفاع شد . برخی روزها بعد از بازی، و در تنهایی محکم بغلش میکردم و می بوسیدمش . اونهم منو می بوسید.
دیگه اونقدر دوسش داشتم که تحمل دوریش را نداشتم. .هفته بعد بازی سنگینی داشتیم ، وخیلی خسته بودیم .بهش گفتم شهروز ، یا بریمخانه شما یا خانه من؟؟؟؟
واقعا به دوش آب ولرم وماساژ و استراحت خوب نیاز داریم .
گفت خونه ما که شلوغه. اصلا نمیشه اونجا استراحت کرد. گفتم پس بریم خونه من .
اولش تعارف کرد ولی کم کم قانع شد.
وارد خونه که شدیم . همون دم درب من لخت شدم و غیر از شورتم همه لباس هام را درآوردم.
گفتم شهروز تو هم از این لحطه راحت باش . دوس ندارم مرتب بهت بگم . فکر کن خانه خودتی .
رفتم سمت حموم .
بعد چند دقیقه صداش زدم . گفتم شهروز بیا دوش بگیر.
گفت تو حمام بکن بعدش من میام .
گفتم قرار بود تعارف نداشته باشیم.
درب حمام را باز کردم . با شورت آمد تو حمام.
خدایا کمکم کن زیر دوش و همین آلان کاری دست دوتامون ندم . واقعا کنترل کردن خود ، کنار ابن بدن زیبا کار هرکسی نیست. من هنوز به واکنش این پسر آشنا نبودم. . و ممکن بود ،واکنش مطلوب من نداشته باشد.
دونفری زیر دوش بودیم . گفتم بشین تا ماساژت بدم. همونجا نشست و من هم از سر وگردن شروع به ماساژ دادن بدنش کردم. وسط پشتش ، شکمش ، بازوهاش ، ساق پاش و ران هاش را ماساژ دادم . بدنش چرا اینقدر نرم و سفید بود .خدایا بدن این پسر ، هیچ تفاوتی با دخترا نداره ؟؟!!!
کیرم سفت و بلند شده بود و داشت شورتم را پاره میکرد.
. گفت محسن جان خیلی خوب ماساژ میدی !!!. خستگی از بدنم کامل در رفت دستت درد نکنه. حالا من هم ماساژ ت میدم. ولی مث تو بلد نیستم.
همونجا رو زمین نشستم تا کیرم را نبیند . با دستان نرم و ظریفش شروع به ماساژ کرد . ولی زورش کم بود. گفت تا حالا کسی را ماساژ ندادم . وکسی ماساژم نداده .بعد حدود پنج دقیقه ، گفتم الان ماساژت را کامل میکنم . برگشتم و روبروش قرار گرفتم . شکم و زیر بغلش را ماساژ دادم . کم کم دستم را به شورتش رساندم و اونو پايين کشیدم. گفتم اینو بزار کنار تا راحت ماساژت بدم . خجالت کشید ولی حرفی نزد . کیرش حدود ۱۲ سانت بود .واقعا کوچک بود. اطراف کیرش را هم مالش دادم . اوهم شروع به ماساژ شکم و بغل من کرد .
خجالت میکشید شورتم را پایین بکشه.
خودم شورتم را درآوردم. کیرم مث فنر بیرون پرید .یه لحظه شوکه شد و با وحشت نگاهش کرد .گفت محسن چرا اینقدر بزرگ و سیخ شده هست؟؟؟؟؟
کیرمرا تو دستاش گرفت و باهاش بازی کرد .این پسر خیلی خجالتی بود ، هر کاری را باید براش تکرار میکردی.
اول من کیر شهروز را تو دهانم کردم و براش ساک زدم .ولی زیاد سیخ نبود. کم کم سیخ شد و لذت میبرد. چشاش بسته بود و نفس هاش تند شد.
اوهم با کیرم بازی میکرد. منو کنار زد و با زبانش سر کیرم را نوازش کرد و در دهانش فرو برد .کاملا ناشی بود .چون اصلا نمی دانست ساک بزند .
به زور تو دهانش جا میشد . من هم سرش را فشار میدادم . .
گفتم شهروز، چی دوس داری ؟ گفت .من میخوام مهمترین راز زندگبم را بهت بگم. !!!
گفتم بگو ومطمئن باش.!!!
گفت از ده سالگی حس مفعول بودن دارم . ولی ندانستم چکار کنم . اصلا تا حالا نه فاعل و نه مفعول نبودم. چون محیط روستا کوچک هست و خودت وضعیت خانواده منو می بینی. آبرومان خیلی مهمه و کوچکترین اشتباهی به مرگ می رسد . .
گقتم خیالت راحت ، این راز تا ابد سر به مهر بین منو وتو می ماند .
گفت من چند ساله دنبال یه نفر با اعتماد میگردم ولی کسی نیست و به کسی نمیشه اعتماد کرد، !!!
گفت از همون روزهای اول که به تیم آمدم ، فهمیدم به من نظر داری . ولی نمیشد من چیزی بگم . توهم خیلی احتیاط میکردی!!!
من هم صبر کردم ببینم تا کجا با من هستی و ادامه میدی . وچقدر برات مهم هستم . دو ساله منتظرتم!!!
ارام اونو تو بغلم کشیدم. لبم را بر لبش گذاشتم ، ومحکم بوسیدمش. او هم لبم را بوسید.
بدن دوتامون لخت و زیر دوش حموم بودیم . از خوردن لبش سیر نمیشدم. اوهم مث من بود. زبانم را در دهانش کردم و او هم زبانم را می مکید. دستش رو کیرم بود و باهاش بازی میکرد.
همونجا کف حموم به پشت خواباندمش و رو بدنش دراز کشیدم. کیرم رو شکمش بود . دستم دور گردنش و زبانش را می مکیدم.
یه کم بالا رفتم و کیرم را تو دهانش گذاشتم . وکم کم فشار دادم. و اونو تا ته گلوش فرستادم. و نگه داشتم. چشاش کامل باز شد و با دست به عقب هولم داد . یواش در دهانش تلمبه زدم . کوس دختر زیاد گاییده بدیم. ولی دهان این پسر از همه شون بهتر بود .کامل تو دهانش ارضا شدم و همه آبم را ته گلوش ریختم. دو سه دقیقه در بغل هم آرام بودیم . کم کم
بلند شدیم . خودمون را شستیم . گفتم شهروز عزیزم پرده کونت را باید تو اتاق خواب ومث یه دختر ناز و زیبا باز کنم!!!
گفت اختیار من دست تو هست.
گفتم پس میخوام ببرمت تو اتاق خواب و تو حجله عروس ات کنم .،
گفت چشم هرچه تو بگی !!!.
خودمون را خشک کردیم و رفتیم بیرون.
استراحتی کردیم و بعد از شام بردمش اتاق خواب . کامل لختش کردم . روبرو آیینه رو صندلی نشست .
،یه دونه مو تو بدنش نبود .مث عروس شده بود .
دستش را گرفتم و بردمش رو تختخواب . آرام دراز کشید. و من هم کنارش دراز کشیدم.
گفتم شهروز توحجله ممکنه کمی اذیت بشی . باید بخاطر من تحمل کن.
گفت محسن عزیزم،
امشب بهترین شب زندگی منه ، امشب من زن تو میشم، بعد از ۱۸ سال زندگی و ۸ سال حس زنانه و مفعول بودن ، امشب به آرزوم میرسم … پس امشب شب وصال من است .
این شب را برام خاطره انگیز کن ،
با کرم و وازلین ، باسن و اطراف سوراخش را خوب چرب کردم و انگشتم را کم کم در سوراخش فرو بردم . صدای نفسش عوض شده بود . و بخودش می پیچید.
بعد دو انگشتم را در سوراخش فرو بردم. خودش را یه کم جمع کرد . و همزمان لبم را میخورد. و خودش را تو بغلم بیشتر فشار میداد .
متکایی زیر شکمش قرار دادم . باسنش بالا آمد .کاملا سفید و دخترانه ،وچشم نواز بود. برای لحظاتی احساس کردم که دختر ۱۸ ساله ای زیرم قرار داره.
از پشت روش دراز کشیدم گردنش را خوردم .گوشش را لیسیدم . زبانم را تو گوشش میکردم .داشت دیوانه میشد. گقت تحمل ندارم . زود باش.
.رو هر دو رانش نشستم. سر کیرم را رو سوراخش گذاشتم و آرام فشار دادم . بیشتر از تصوراتم تنگ ولی نرم بود.
یه کم فشارش دادم . سر کیرم وارد سوراخش شد .
عاااااااااااااای بلندی کشید … و پتویی که جلو صورتش بود را تو دهانش کرد و گاز ش گرفت .
گفت محسن توراخدا تحمل ندارم در بیار . غلط کردم. نمیخوام .
گفتم .یه کم تحمل کنی الان دردش تمام میشه .
گفت بخدا پاره شدم … جررر خوردم. چشام سیاهی میره .
تمام بدنش عرق کرده بود . و به سختی نفس میکشید. من هم محکم نگه اش داشتم و پشت و اطراف باسنش را ماساژ دادم .خیلی تلاش کرد از زیرم در بره .ولی محکمگرفته بودمش…
بعد از چند دقیقه آرام تو کونش فشار دادم، وچند سانت دیگه فرو رفت. آه و ناله اش خونه را فرا گرفته بود سعی کردم با انداختن وزن بدنم رو بدنش، توجهش را از درد کشیدن پرت کنم . حالا نصف کیرم تو کونش بود ، رو پشتش دراز کشیده بودم و پشت گردن و گوشش را میخوردم . و باهاش حرف میزدم . گفتم شهروز دیدی آخرش زنم شدی ، دیدی صفر کونت را خودم باز کردم !!!.
شهروز. تو خوشکل و ناز منی، !!!
کون تو از امروز مال منه ، !!! هیچکسی حق نداره بهش دست بزنه .
یه کمآرام تر شد . ولی هنوز در فشار بود . داشت گریه میکرد . ولی باید کار را تمام میکردم. وحتما به مرحله لذت بردن میرسید.
بلاخره تا آخر در کونش فرو بردم . یک لحظه سرش را به پتو و تخت کوبید . و از رانم نیشگون سختی گرفت. همونجا نگه داشتم حدود پنج دقیقه بعد آرام شد . گفت محسن واقعا سر کیرت را وسط شکمم حس میکنم خیلی نامردی… محسن شق شدم.
گفتم عزیزم ، بلاخره این درد را باید تحمل میکردی. حالا اجازه بده تلمبه بزنم . هر بار یکم بیرون میکشیدم و دوباره تا ته فرو میبردم. صدای ناله اش کل خانه را فرا گرفته بود . حدود ده دقیقه تلمبه زدم ، که کم کم لذت میبرد و باهام حرف میزد . گفت یه کم فیلم بگیر . گوشی خودش را بهم داد . و فیلم گرفتم . وقتی کامل کیرم را از کونش بیرون می کشیدم. اندازه ی تخم مرغ بزرگی سوراخش باز میشد . و دوباره فرو می کردم . کیر او هم بلند شده بود یه کم با کیرش جلق زدم.
گفتم حالا جهار دست وپا و حالت سجده قرار بگیر .
سیما ونمای کونش در حالت سجده، فوق العاده زیبا بود . دوباره سوراخش را چرب کردم و کیرم را تو کونش فرو بردم وتلمبه میزدم . او هم با کیرش بازی میکرد. نفس هاش تند تر شد و با فرباد بلندی ، سوزاخش سفت وتنگ وحالت نبض زدن دور کیرم را گرفت و آبش بیرون پاشید . سرش را تو پتو فرو برد و شل شد . من هن چند تلمبه محکم زدم و کل آبم را درون سوراخش ریختم ، گقت محسن چکار کردی ، سوختم بخدا؟!!! چرا اینقدر آب داغ ریختی تو شکمم ؟؟!!!
ادامه داره …
نوشته: محسن ،
یاد کتاب های اول دوره دبستان افتادم.
به نظرم راست نوشته چون دقیقه به لحن یه بچه روستایی نوشته.
فقط اولش رو خوندم ولی جالب بود😂😂
کسشر بود مخصوصا اخرش چرا اینقدر اب داغ ریختی تو شکمم
کس خواهر تو و ادمین گرامی
تا وسطش بیشتر نتوستم بخونم
نگارش ضعیف بود واقعا
روون تر بنویس تا بشه خوندش
آب داغت را ریختی در شکمم دیگه چه سمی بود اولین باره میشنوم بعدشم کششعر ننویس دا. این داستان کلا کسشعر بود 💩 💩 👎
چه روستای بزرگ و پر جمعیتی که تیم های فوتبالش هر روز بازیهایی سنگین و در سطح لالیگا دارند و مربی و تشکیلات فراوان… ضمن اینکه نویسنده 23 ساله ما خودش در روستا خونه مجردی داشته و کلی قبل از اون هم دخترهای روستا رو زمین زده بوده … تعجبی هم نداره قبلا گفتیم که جمعیت روستا بسیار زیاد بوده و دختر برای سکس با نویسنده فوتبالیست ما همیشه در دسترس اونهم بدون هراس از رسوا شدن… اون وقت او پسر بیچاره هشت سال تمام از ترس بی آبرویی حس خودش رو پنهان کرده بوده… چه ظلمی از این بالاتر؟! 😁
به نظر می رسه تا همینجا داستان رو تموم شده فرض کنی و فرض کنیم خیلی بهتره.
البته که انتخاب با شماست.
کوس دختر زیاد گاییده بدیم؟؟؟؟؟؟ برو بچه کونی دبستانی اون روستاتونو پیدا کنم خودتو شهروزو از کون انقدر میکنم بمیرید
گفتی این راز تا ابد در دل تو میماند؟!!!
جون عمه ات هیچ نفهمید…
لامصب جنیفرلوپز میکردی اینقدر با حس تعریف نمیکردی🤣🤣🤣
نتیجه میگیریم که جناب شهروز بابرادرش بهروز به همراه سیروس سه تایی تا میتونستن تو کون محسن عزیز گذاشتن و محسن در اونجا با طعم شیرین کون دادن به چند نفر آشنا شده وحتما باید سه نفر باهم باشند تا محسن عزیز کون بده اگر بری به دسته عزاداری روستاتون وبه موذن روستاهای همجوار کون بدی خیلی مردی
سوژه خوب بود ولی نتوانسته بودی چرت وپرت قاطی شده بود
خوشم نیامد