من ۲۳ ساله
عمه ۴۴ ساله
عمه ام در یک خونه بزرگ ویلایی در شهریار زندگی میکرد و تقریبا با خونه ما پیاده نیم ساعت فاصله داشت این عمه یک شوهر ۶۲ ساله و یک پسر و دختر داره که پسرش آلمان زندگی میکنه و دخترش در تبریز درس میخونه ۲۶ ساله و ۲۲ساله هستند
شوهرعمم تبریزی هست و تقریبا تو هفته دو بار میره تبریز برای مشاغل کاری
عمه ام منو خیلی دوست داره و ارتباط نزدیکی بینمون هست و خلاصه من در واقع پسر عمه هستم چون هر کاری که داشته باشه سریع براش انجام میدم و هرجا گیر کنه بهم زنگ میزنه
گاهی اوقاتم میرفتم خونشون باهم میشستیم دوتایی چای یا قهوه میخوردیم
و آهنگی میزاشتیم و عشق میکردیم
گاهی وقتا هم میرفتم دنبالش می آوردمش خونه خودمون
یک روز من با دوست دخترم کات کرده بودم با دوست دخترم هم هفته ای دو بار سکس میکردیم ولی چون ازم تقریبا ۱۰ سال بزرگتر بود احساس مادری بهم داشت و خیلی کنه و رو اعصاب شده بود اعصابمو گاییده بود
تازه گیرم دادم بود بهم خیانت میکنی خلاصه دعوا کرده بودیم در حد بزن بزن چنگ انداخت تو صورتمو منم پیاده شدم وسط اتوبان موهاشو گرفتم پرتش کردم بیرون خلاصه بگایی بودم
تو همین لحظه اعصاب کیری عمه زنگ منم قطع کردم گفتم تو دیگه چی میخوای این وسط
بعد از چند بار زنگ زدن برداشتم گفتم عمه اعصابم داغونه ببخشید چند بار قطع کردم
عمه گفت چرا اعصاب خورده عزیزم
گفتم عمه چیزی نیست کاری داشتی
عمه:اگه زحمتی نیست میخواستم بری حمدالله باغ بون رو بیاری یکم به حیاط برسه و جدا از اون بیا پیش عمه ببینم چته
من:چشم عمه جان اینکارو برات میکنم ولی فکر نکنم امروز بخوام بیام پیشت
عمه: حالا فعلا بیا تا بهت بگم
باغ بون رو سوار کردم بردم
عمه اومد گفت بیا تو گفتم عمه حالم خوب نیست بذار برم یه وقت دیگه
گفت عمرا بذارم بری الان فریبرز هم میاد(شوهرعمه ام) امشب پیش ما باش
زفتم تو عمه قهوه ریخت آورد
گفت چی شده ماجرا رو براش تعریف کردم گفتم عمه به پدر مادرم راجب این قضیه چیزی نگو
بعد خودش سفره دلشو باز کرد اونم شروع کرد به درد و دل گفتم عمه خودتو ناراحت نکن اینکه یه دوست دختر بود رفت هنوز جوونی و وقت داری
و خودش شروع کرد به گریه کن گفت فکر نکن من زندگی عالی و بی نقصی دارم کاش هم سن الان تو بودمو آزاد بودم
گفتم عمه ماشالله زندگی تو که توپه بهترین خونه ماشینو پولو که داری دیگه چی میخوای
گفت هی عمه جون فقط اینا که زندگی نیست زد زیر گریه
گفت فریبرز اصلا ۱۵ساله شوهر من نیست
گفتم یعنی چی
گفت یعنی اینکه ما باهم هیچ رابطه جنسی نداریم و دارم زجر میکشم
گفتم عمه ببرش پیش سکس تراپیست
گفت رفتیم ولی هیچ حس جنسی دیگه نداره و کلا حواسشو گذاشته رو کار
منم موندم چیکار کنم
بعد یهو فریبز ریمت حیاط رو زد اومد داخل سلام العلیک کردیم
فریبرز گفتم خانوم بساط عرق و تخت نرد رو جور کن که اومدم
منو شوهر عمه باهم حال میکردیم
جاتون خالی اون شب عشقو حال کردیم و اومدم خونه
تقریبا یک هفته ای گذشت
من با حرفای عمه ذهنم خراب شده و تقریبا یک ماه بود که حتی با دوس دخترم هم سکس نکرده بود چون دیگه واقعا ازش بدم اومده بود
هی میگفتم چرا عمه اینارو به من گفت
ذهنم درگیر بود گفتم یه زنگ بهش بزنم
زنگ زدم گفتم عمه سلام چطور خونه ای من بیام پیشت
گفت الان عمه نیا فردا بیا
گفتم باشه عمه جان
من فردا زنگ زدم گفتم عمه کی هستی بیام گفت شب بیا پیشم
ساعت تقریبا هفت شب اینا رفتم پیشش
درو زد رفتم داخل
احساس کردم اینسری قضیه فرق داره
عمه ام قدش ۱۷۲ هست وزنشم تقریبا ۸۰ سینه هاشم ۹۰
هیکلی یه دامن مشکی و و پیراهن سفید تنش بود یکم آرایش با موهای مشکی
من اولین بار بود با دیدن عمه حشری میشم
گفتم یه دقیقه صبر کن من یک ربع دیگه میام
رفتم از داروخونه قرص ویاگارا گرفتم چون میدونستم تاثیرش چیه منم کص لازم بودم و نسخ بودم
رفتم دیدم داره عمه طبق معمول قهوه ترک درست میکنه دوتا قرصو ریختم تو قهوه
خلاصه قهوه رو آوردم داشتیم میخوردیم بحثو زدم به اونروز گفتم عمه انروز داشتی از فریبز میگفتی گفت آره ما به هم هیچ حسی نداریم و من دارم برا آبروم زندگی میکنم
خودمو نزدیکش بردم دیدم قرصه داره عمل میکنه حرکات عمه کند و سکسی شد موهاشو میریخت دورش و تو چشام نگاهای شهلایی میکرد
سریع دیدم بهترین موقعست دستمو گذاشتم رو شونش و خوبوندمش رو سینم کیرم سفت شده
و عمه دستشو گذاشت رو پام
منم به عمه گفتم توام داری به چیزی فکر میکنی که من فکر میکنم
گفتی چی
عمه میخوام باهات باشم گفت الانم باهمیم گفت نه عمه منظورمو میدونی
گفت یعنی گفتم آره میخوام بکنمت دیدم یه حالی شد
یهو دیدم گفت بی شرفت پدرسوخته آخ
عمه تو میتونی بهترین و بی حاشیه ترین دوست دخترم بشی دیگه نمیذارم زجر بکشی
دیدم داره عشوه میاد کیرو انداختم بیرون ۲۰ سانته عمه دیگه حشری بود گفت جون عجب چیزیه
خودم دوست دخترت میشم عشق عمه
شروع کرد به ساک زدن
منم پیراهنشو در آوردم دوتا سینه بزرگ نرم یکم آویزیون
دامن زدم بالا به شکل سگی شورتشو پاره کردم کیر دادم تو
خلاصه اون شب چهار بار کردمش
عمه بیچاره کلا اون شب رو ابرا بودن انقدر داد زد اون شب صداش گرفته بود
شامو زدم اومدم بیرون
فرداش عمه بهم زنگ زد گفت عمه ما چیکار کردیم گفتم هیچی سکس
گفت من عذاب وجدان دارم بیا حرف بزنیم
رفتم گفت به فریبرز چرا خیانت کردمو کار کثیفی اینا
گفتم عمه من اول اینکه خودیم و آبروتو نمی برم دوما فریبرز ۱۵ ساله به فکر ارضا کردن تو نیست فکر نکنم بدش بیاد این مسئولیت بر دوش یکی دیگه باشه
خلاصه هیچی آروم شد
۷ ۸ سال باهم سکس کردیم کلا عمه رو ابرا بود و با روحیه شده بود حتی میگفت الان بیشتر از قبل فریبرز رو دوست دارم و رابطه خودشونم محکم تر شده بود
خودتون دیگه واقعی یا ساختگی بودنش رو تشخیص بدید
ولی این ماجرا کاملا عین اتفاقی بود که افتاد
متاسفانه فاصله سنی زیاد باعث سردی میشه و شکنجه عاطفی و ذهنی و روحی میاره عمه بنده خدا ۱۵ سال طعم سکس رو نچشیده بود
عمه همیشه دعام میکنه میگه خدا خیرت بده نجاتم دادی و تو این ۷ ۸ سال ساپورت مالی خوبی ازم میکرد
خلاصه کاری به حرام بودن یا نبودنش ندارم ولی تو این ماجرا همه سود بردن
من از شر دخترای کیری راحت شده بودم
وضعیت روحی عمه توپ شده بود
و زندگی فریبرز پر از عشق شده بود
نوشته: پیمان
ویاگرا قرصی است که میخورن کیرشون مثل سنگ بشه اینجا همه قبول دارن که به یکی ویاگرا دادی اونم خورده و چهار بار باهات سکس کرده ولی تنها سناریویی که این واقعی باشه اینه که طرف کیرداشته یعنی شوهر عمت بوده که دلیل مشکل عمت که شوهر بچه بازش 15 ساله نکردتش روهم کامل توضیح میده!
منم باهات موافقم و داستان کاملاً واقعی بود مخصوصا از اون قسمت که با دادن ویاگرا (( که روی مردها تأثیر میذاره )) به عمه ات باعث شدی چشمهاش شهلا بشه و تحریک بشه!!!
آره جون عمه ات رو فکر کنم واسه همین مواقع گذاشتن😂😂😂
همینکه از پخش شربت در داستانهای سکسی،رسیدیم به تولید و پخش قهوه خودش یه قرن پیشرفته جون عمت
میگم حالا خوبه بازم تاثیر قرص ویاگرا رو بلد بودی و میدونستی چکار میکنه ، وگرنه من ناامید میشدم ، تو فقط بگو اون قرص کیری رو تو چی ریختی چطوری حل شد ، احمق جان قرص رو داخل هر مایع گرمی بریزی یه ربع طول میکشه تا کلا بترکه باز شه ، تازه تمام تیکه های سفید و آبیش میاد رو آب
دوسه خطی که برای نویسنده داستان زن عمو شهلا نوشتم برای تو هم صدق می کنه ولی چون تو ثبت احوال کون میدی و سن و سال وقد ای شخصیت های داستان اصلا ربطی به داستانت نداشت و مهم تر اینکه به دروغ اندازه کیرتو ۲۰ سانت گفتی لایق این متنی .مامان لاغرت زیر بر و بچش خوابیده و کون کونش کوچیکه و کیرشون جا نمیشه هی از کونش در میاد بیرون و یه دف میخوره رو فرش و بدجور درد می گیره و حال گیری می کنه .خوندن داستان کیری و غلط و غلوط تو هم به این می مانه .یه کم کون مامانتو ماساژ بده چاق بشه بچه ها گناه دارند وقت میزارند می کنند اذیت نشن.
پس خدا خیرت بده که ملتی رو از بدبختی نجات دادی. تو دیگه محشور شدی با اهل بیت تو الان دیگه از یاران امام خایه منی هستی انشاا… در اون دنیا خمینی دست بکشن بر پشت شما .
ولی کصخول نصف شبی من بد خندوندی با ویاگرا .
آخه بیشعور تو مردا هم ویاگرا خودبخود که سیخ نمیکنه گردش خونت که بالا بره با تحریک اون بهتر عمل میکنه بدون تحریک کیر سیخ نی .
ولی نگفتی کلک نکنه عمه خانم کیر داشت تا دسته جا داد شما هم وا داد
پسر خوب اول یکم تحقیق کن بد بسرای داستان.
کس خواهرتون با این داستانهای تخمی تخیلی جقیتون، حرومزاده
عمه ات کیر داشته ک بهش ویاگرا دادی؟؟؟
عروس عمه شدنت مبارک😒😒
اول 😁