شب خمار

1393/12/26

سلام.این خاطره برای هشت سال پیش هستش…یه گروه ۵ نفره بودیم .رضا همسر سیما که این اتفاق شامل اونا میشه و سعید و مریم که باعث این آشنائی شدند.

عصر یه روز پائیزی بود مثل همیشه داشتم برای خودم یه قلیون آماده میکردم که بکشم تازه از سر کار اومده بودم و میخواستم کمی خستگیم رو با خوردن یه چای و کشیدن قلیون به در کنم که دوستم سعید زنگ زد و گفت حاضر شو که بریم بیرون گفتم خستم تازه اومدم گفتم شما بیاین اینجا.با سعید و رضا همکار بودیم اما با خانواده رضا رفت و آمدی نداشتم.بهم گفت یکی از دوستام هم با خانمش هست گفتم باهم بریم بیرون منم بهونه کردم که پس شما برید من که نمیشناسمش اما گفت مثل خودمون خاکی هستش بیا بریم خوش میگذره که بالاخره راضی شد که بیان خونه من بعد مرتب کردن خونه و آماده کردن وسایل پذیرائي برای ساعت ۸.۳۰ بود که اومدن. بعد احوالپرسی و این حرفا کم کم یخ بینمون آب شد.اونا یه پسر ۵ ساله هم داشتن اما فوق العاده شلوغ و اذیت کار بد جور رو اعصابم بود که تحمل کردم …کم کم رفت و آمدمون بیشتر شد و اکثر شبها دور هم جمع میشدیم تا زمان برامون بهتر بگذره…سیما و مریم محل کارشون جدا از ما بود…گاهی سیما هم از محل کارش میگفت اما اخلاقهای خاصی داشت…وقتی جمع میشدیم دور هم همیشه ساز مخالف میزد کاری میکرد که رضا چندین و چند بار باید بلند میشد و اوامر اونو انجام میداد.موقع بازی تخته یا کشیدن قلیون دائما صداش میزد یا سهیل پسرش رو میفرستاد سراغمون…خلاصه وقتی هم میخواست از اتفاقات کارش بگه طوری میگفت که ما سوژش میکردیم اما رضا حرص میخورد.

بگذریم … من عاشق گیم و بازی هستم تنها سرگرمیم هم همین بود گاهی هم نت گردی.چون از خانواده دور بودم خودم رو اینجوری سرگرم میکردم.من و سعید وقتی بهم میوفتادیم دیگه ول کن بازی نبودیمو بعد مدتی رضا اینا اومدن با من همسایه شدن و رفت و آمدم باهاشون بیشتر شد.گاهی اوقات که شیفت شب بود اگه کاری داشت خانمش من براشون انجام میدادم.گاهی هم سهیل برای بازی میومد پائين که تحملش میکردم و سعی میکردم از کوره در نرم …حالا برم سر اصل مطلب. سیما وقتی از اتفاقات کارش میگفت احساس کردم بخاطر زیبائی که داره دوست داره مرکز توجهات باشه منم بعضی وقتها باهاش کل کل میکردم تا اینکه توی فیس بوک برام پیغام دوستی فرستاد و بین دوستام قرار گرفت.خلاصه پایه ثابت لایک زدن و کامنت گذاشتن من بود گاهی هم چت میکردیم که من زود به یه بهونه ای تموم میکردم.وقتی صحبت میکرد یه جورائي ذهنم به سمتش کشیده میشد.آدم شهوتی یا چشم چرونی نبودم اما نمیدونم چرا نسبت بهش این حس رو داشتم حتی بخاطر نوع کارم خیلی خانمهای دیگه ای رو میدیدم با شرایط خاص خودشون اما به کسی توجهی نمیکردم(بخاطر اینکه توهین یا سوء تفاهمی نسبت به همکارامون و این شغل نشه کارم رو نمیگم) اما اتفاقی که باعث شد این مساله پیش بیاد از روزی شروع شد که سیما بهم گفت یه فیلتر شکن قوی میخواد که سرعت نت زیاد تاثیری نداشته باشه منم قبول کردم و اومد خونه که براش نصب کنم وقتی کارم با لب تابش تموم شد برای اینکه فیلترشکن رو امتحان کنم فیس بوک رو براش باز کردم که دیدم یه صفحه باز شد اما نه با اسم خودش یه اسم دیگه که تعجب کردم گفتم سیما خانم این صفحه کیه که با دستپاچی گفت این صفحه دوم من هستش فقط برای سرگرمی ازش استفاده میکنم اما خیلی دیر به دیر.نمیدونم چرا اما یهو گفتم خب بگو من هم داشته باشمش.نترس به کسی نمیگم…بهم آی دیش رو داد و گفت من زیاد نیستم تو این صفحه اما به کسی نگو.بعد رفت خونش.منم زود آی دیش رو اد کردم و براش پیام گذاشتم که دیدم بعد چند دقیقه جواب داد و شروع کرد به صحبت کردن.

کم کم صحبتامون زیاد شد … و اما شب اصلی…که خوب و بدش رو نمیدونم.اما این اتفاق افتاد. رضا شیفت بود و از ظهر رفته بود سر کار.من هم اومده بودم خونه و مشغول ناهار اماده کردن بودم که دیدم در میزنن رفتم که دیدم سیما با ظرف ناهار جلوی در هستش تشکر کردم و رفت منم بعد غذا خوردن مشغول بازی شدم که دیدم در میزنن.اینبار سهیل بود اومد گفت عمو میای بالا باهم بازی کنیم.گفتم باشه تو برو من میام اما رفت رو دنده گیر دادن گفتم باشه تو برو من میام.وقتی رفت دیدم سیما زنگ زد که اگه میشه چند دقیقه بیا با این بازی کن که اعصاب من رو خورد کرد گفتم میخواستم یه قلیون بکشم بعد میام گفت خب بیار بالا بکش.تسلیم شدم و رفتم بالا البته با قلیون. وقتی رفتم سهیل در رو باز کرد.دیدم سیما رو کاناپه خوابیده و داره با لب تاب ور میره.یه تی شرت نازک زرد با یه شلوارک تا زانو پوشیده بود.همیشه راحت میگشت جلوی جمع.تا اومدم بلند شد و نشست سلام کردم و یه کم حرف زدیم رفتم تو اطاق بعد نیم ساعت بازی بالاخره سهیل خوابید اما فکرم پیش سیما بود فقط میخواستم که زودتر برم پائين.بعد خوابیدن سهیل بلند شدم که برم گفتم نزاشت که قلیون درست حسابی بکشم برم پائين دوباره آماده کنم.سیما گفت من برنامه ریختم رو لب تاب اما اجرا نمیکنه میشه یه نگاهی بندازی گفتم باشه میبرم پائين ببینم چیه وقتی اومدم دیدم خوب برنامه رو نصب نکرده داشتم براش دوباره نصب میکردم که دیدم در میزنن .سیما بود اومده بود پائين گفت سهیل که خوابه اومدم ببینم درست شد که گفتم بشین یه کم دیگه درست میشه …یه چای ریختم و شروع کردم به قلیون کشیدن.گفت اینقدر قلیون میکشی خقه نشی گفتم نه مشکلی پیش بیاد تو هستی بعد هی شروع کرد به سرفه کردن که مثلا من نکشم منم از اون پرروتر هی ادامه دادم یه دفعه بلند شد گفت بسه دیگه خفه شدم فهمیدم ازون گیرای الکی داره میگه برای اینکه دلخوری پیش نیاد گفتم باشه اما یه دفعه بلند شد شلنگ قلیون رو اومد ازم بگیره که تا اومدم دستم رو ببرم جلو که نتونه اینکارو بکنه دستم خورد به سینش اونم هل شد و دستش خورد به قلیون خلاصه شانس اوردم که سینی زیرش بود وگرنه فرش و مبل سوخته بود. بعد مرتب کردن میز معذرت خواست و منم مشغول نصب کردن برنامه شدم بعد گفتم تموم شد که گفت میخواد یه سری مطلبای فیس بوک رو هم پاک کنه که داشتم براش انجام میدادم که دیدم براش پیام اومد گفتم میخوای برات بخونم خندید گفت خب بخون منم الکی گفتم وای برات زده من عاشقتم دیونتم با من دوست شو یه دفعه گفت کی غلط کرده بعد بلند شد که بیاد پیام رو بخونه من هم لب تابو کشیدم کنار و گفتم بزار بقیش رو بخونم اونم باورش شده بود و میگفت بخدا نمیدونم کیه بزار ببینم بیجا کرده که پیام داده.داشت تقلا میکرد که پیام رو بخونه من نمیزاشتم که یه دفعه نرمی سینه هاش رو رو پشتم احساس کردم تمام تنم داغ شد.چند لحظه ای اصلا تکون نخوردم سیما لب تابو برداشت و پیام رو خوند وفهمید که الکی گفتم گفت مرده شورت رو ببرن من گفتم جدی میگی.هوس همه وجودم رو گرفته بود گفت خدا لعنتت نکنه دستام درد گرفت بازوم کبود شد الان نمیگی رضا ببینه من چی بگم ؟گفتم کو کجاش کبود شد گفت ایناها گفتم من که نمیبینم گفت خب درد گرفت این تموم شد من برم بالا گفتم اره تموم شد بعد که خواست بلند بشه گفتم دستت درد میکنه بزار من برات میارم گفت نمیخواد بعد یه دفعه بدون اراده بازوش رو گرفتم و شروع کردم به ماساژ دادن یه دفعه گفت چیکار میکنی گفتم دارم ماساژ میدم دردش بخوابه.سرخ شده بود اما از جاش تکون نمیخورد بعد شروع کردم شونه هاش رو ماساژ دادن بلند شدم واستادم که تسلط داشته باشم فکرم کار نمیکرد که اصلا چرا دارم اینکارو میکنم اونم هیچ کاری نمیکرد داشتم گردنش رو ماساژ میدادم که دستم خورد به بند سوتینش با انگشتم کمی باهاش بازی کردم که یه دفعه بلند شد و گفت نکن دیوونه شدی اومد که بره از پشب بغلش کردم دیکه نمیتونستم کاری کنم لبام رو گذاشتم رو گردنش که میگفت نکن من طاقتش رو ندارم میخواستم یه لحظه رهاش کنم که گفتم اگه خودش بدش میومد که نمیزاشت اینکارو کنم بعد از پشت سینه هاش رو گرفتم و نشوندمش رو پام پشتش به من بود دستم که به سینه هاش خورد تو بغلم ولو شد اما هنوز میگفت نکن اما اینبار صدای نفسهاش هم بیشتر شده بود و میلرزید.خوابوندمش رو کاناپه خودم هم خوابیدم روش اما جرات کاری رو نداشتم داشتم فقط دیوونه وار میبوسیدمش مست مست شده بود.سینه هاش رو میمالیدم از پشت نفسهاش به شماره افتاده بود خودم رو از پشت به کونش میمالیدم هردومون خیس عرق بودیم از گرمای تن هم که یه دفعه جیع آرومی کشید و شروع کرد به لرزیدن فهمیدم ارضا شده.میخواستم بلند بشم از روش که دستام رو محکم گرفته بود صورتشو رو کاناپه گذاشته بود گفتم میخوام بعد دستم رو برد به سمت شکمش.تو یه لحظه دستم رو بردم زیر شلوارکش و کسش رو مالیدم دیدم خیسه گفتم ارضا شدی گفت آره گفتم برگرد گفت نه بعد شلوارش رو در اوردم پاش رو باز کردم بر نمیگشت گفتم میخوام بخورم آب کست رو هیچی نگفت.شروع کردم به خوردن کسش .چه کسی سفید خوش بو نرم.مثل دیوونه ها میخوردم کسش رو زبونم رو میکردم تو کسش دستش رو گذاشته بود رو دهنش و جیغ میزد بعد چند دقیقه دوباره ارضا شد از ارضا شدنش لذت میبردم .دوباره خوابیدم روش اینبار شلوارم رو تا زانوهام کشیدم پائين.وقتی داغی کیرم رو بین باسن کونش حس کردم همه تنم آتیش گرفت اروم با دستم کیرم رو بین پاهاش گذاشتم و شر وع کردم به مالیدنش صورتش رو برگردوند و شروع کردم به خوردن لباش.از هوس و شهوت داشتم میلرزیدم احساس کردم دارم ارضا میشم خواستم بلند بشم باز نزاشت گفتم دارم ارضا میشم گفت انقدر زود گفتم نمیدونم چمه.گفت بریز روم ریختم .همون جور نیم ساعتی دراز کشیدیم بعد بلند شدم گفتم نمیخواستم اینحوری بشه نمیدونم چی شد که یه دفعه دستش رو گذاشت رو لبام گفت هیچی نگو نمیخوام این حسم خراب بشه.بعد رفت بالا بدون اینکه لب تابو ببره.رفتم دوش گرفتم اما تمام فکرم پیشش بود .هم برام لذت بخش بود هم از خودم بدم میومد.تا اینکه شب پیام داد که برم بالا گفتم نه گفت پس من میام پائين .قبول کردم که برم بالا از خاطر پسرش.صبر کردم که خوابش برد بعد یه کم باهم حرف زدیم اما چیزی از اتفاقات عصر به روم نیاورد میدونست من قهوه دوست دارم بلند شد قهوه رو اماده کرد خوردیم رفت که فنجونها رو بشوره میدونستم که سهیل دیگه خوابش سنگین شده بلند شدم رفتم از پشت بغلش کردم حول شده بود اروم گردنش رو میخوردم بعد از آشپزخونه آوردمش بیرون.گفت بریم پائین سهیل خوابیده دیگه تا صبح بیدار نمیشه.رفتیم پائين مستفیم سمت اطاق خواب. از بغلم نمیزاشتم جدا بشه.نور ضعیف لامپهای محوطه اطاق رو روشن کرده بود.لباساش رو در آوردم بدنش سفید مثل برف میدرخشید دستش رو گذاشته بود روی کسش خجالت میکشید دستش رو کشیدم کنار گفتم میخوام ببینم. گفتم برام برفص گفت نه بعد که همونجور واستاده بود جلوم دستم رو بردم لای پاش و کسش رو میمالیدم گفتم برقص میخوام ببینمت شروع کرد اروم خودش رو به حرکت دادن گفتم برگرد دولا شو وقتی دولا شد کسش داشت دیوونم میکرد از پشت کمرش رو گرفتم و شروع کردم به خوردن کسش شروع کرد به حیغ زدن بعد برگردوندمش و از جلو کسش رو خوردم سرم رو به کسش فشار میداد میگفت بازم بخور آبم رو بیار بعد ۱۰ دقیقه خوردن ارضا شد گفتم تو هم دوست داری بخوری کیرمو گفت تا حالا نخورده .گفتم میخوای امتحان کن بعد اروم نشست زمین و کیرم رو گرفت تو دستاش گفت چجوری بخورم گفتم هر جوری دوست داری شروع کرد به خوردن معلوم بود تا الان نخورده بعد از چند دقیقه گفتم بسه دیگه اذیت میشی گفت نه خوشم اومده بعد شروع کرد به خوردن وقتی خوب سیر شد بلند شدم اسپری زدم گفت این چیه گفتم میخوام بیشتر باهم سکس کنیم .شروع کردم یه خوردن سینه های سفیدش. همه بدنش رو سفت میکرد و به سمت بالا خودش رو میکشوند. پاهاش رو باز کردم کیرم رو گذاشتم رو سوراخ کسش با یه فشار تا ته کردم توش جیغی کشید که مجبور شدم دستم رو بزارم جلوی دهنش با هر بار فشار دادن بیشتر بهم میجسبید پاهاش رو گذاشتم رو شونه هام خوابیدم روش و شروع کردم به کردنش همه تنم رو چنگ میزد.صدای نفساش مستم میکرد و دیوونه تر میشدم و تندتر و محکمتر میکردمش سینه هاش رو گاز میگرفتم و میخوردم .بعد برگردونمدش که یه دفعه گفت از پشت نکنی گفتم نه میخوام کست رو از پشت بکنم.اروم کیرم رو گذاشتم رو کسش و شروع کردم به کردن دستم رو بردم رو سوراخ کونش و یه کم مالیدم که جیغاش بیشتر و بلندتر شد گفتم دوست داری گفت تا الان نکرده و نمیدونه گفتم من هم تا الان نکردم بزار برای اولین بار امتحان کنیم گفت درد داره میدونم گفتم باشه اما بزار امتحان کنیم بعد شروع کردم با سوراخ کونش بازی کردن انگشتم رو کردم توش با اون یکی دستم سوراخ کسش رو میمالیدم خوشش اومد و قبول کرد بکنم سوراخ کونش رو خیس کردم و بازم با دستام میمالیدمش داشت دیوونه میشد کیرم رو گذاشتم رو سوراخ کونش و فشار دادم نمیرفت توش کونش رو سفت میکرد و میگفت وای نه اما میخواستم که بکنم.بعد از کلی تقلا کردن و فشار دادن سر کیرم رفت تو کونش همونجور اروم اوردمش لب تخت و یه کم کسش رو مالیدم تا کمی شل کرد بعد خوابیدم روش اروم اروم فشار دادم داشت جیغ میزدو میگفت بس کن اما بهم حال داده بود کیرم تا نصفه تو کونش بود که دوباره شروع کردم کمرش رو با پاهاش رو مالیدن گفتم چطوره گفت خوبه اماخیلی درد داره.شروع کردم به عقب جلو کردن که یه کم آروم شد احساس کردم کیرم راحت تر حرکت میکنه تو کونش بعد تا ته کردم تو کونش و تندتر کردمش گاهی اوقات هم دستم رو میکردم تو سوراخ کسش میفهمیدم که خوشش میاد وقتی هر دو تا سوراخش رو میکنم تو همون وضعیت ارضا شد اما من هنوز میکردم کونشو…گفتم میخوای از جلو بکنم گفت نه کونمو بکن جر بده دوست دارم تندتر کردمش وقتی شکمم به باسنای سفید و نرمش میخورد حس خوبی بهم میداد.تو خونه فقط صدای نفسهامون بود و ناله های سیما که اسمم رو با لرزش خاصی صدا میکرد که یه دفعه آبم اومد همش رو خالی کردم تو کونش از جون گفتنش دیوونه میشدم بعد که کیرم رو در آوردم همون جور از پشت چسبیدم بهش گفت بازم میخواد گفتم یه کم صبر کن بدنش رو ماساژ دادم کمی آروم شد.گفتم چطور بود گفت تا الان اینجوری حال نکرده بود بعد فهمیدم که رضا تو مسائل سکس کمی صعیفه …دیگه به درستی و اشتباه کارم فکر نمیکردم.دیدن اندامش و لذت بردنش دیوونم میکرد.تا ۴ صبح باهم سکس کردیم حتی برای اولین بار آب کیرم رو هم خورد.نمیخواستم که بره اما بخاطر پسرش مجبور بود اما گفت بیا بالا تا صبح که سهیل بیدار میشه بعد برو پائين.رفتم خونشون تا صبح از هم لب گرفتیم و مالیدمش صبح قبل از بیدار شدن سهیل هم یه بار دیگه گفت باهم سکس کنیم که انجام دادیم اما دیگه رمقی برای هیچکدوممون نمونده بود.من اومدم خونم اما تا یه هفته سعی میکردم که نبینمش نمیدونستم چرا.اما بعد اون همچنان رابطه ما ادامه داره حتی تو مسافرتامون که میریم از هر فرصتی برای سکس استفاده میکنیم میدونم کارم اشتباه اما نمیتونیم از هم بگذریم بعد از سکس با سیما هیچ زن دیگه ای برام اهمیتی نداره سکس با اون یا رابطمون حتی حرف زدنمون یه جور آرامشه برام.

نوشته: سینا


👍 0
👎 0
31288 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

456188
2015-03-18 02:03:55 +0330 +0330

سکس با زن شوهر دار خیلی حال میده ولی عذاب دنیا و آخرت رو به دنبالش داره

0 ❤️

456189
2015-03-18 02:32:21 +0330 +0330
NA

یعنی دسته قلیون تا تهش تو مجرای کونت
یک ساعت کس شعر نوشتی تا برسه به بخش سکسی
من نمیدونم این ماساژ دادن چیه که همه رو میکنه جنده
خلاقیت نشون بده جق صفت…خلاقیت نشون بده ریدم پس کلت
دیگه ننویس بی ذات

0 ❤️

456190
2015-03-18 06:30:18 +0330 +0330

شب خمار اسم يه رمان بسيار قشنگه اما شما براي اون شب اول و اون لرزشهاي تماس اول بدن بسيار بجا اين عنوان كپي كردي واقعا حست بهم منتقل شد اما اخرش اين مهمه كه زن شوهر دار كردن پا خور داره سنگين حالا به فرض اينكه واقعي باشه اين روايت

0 ❤️

456191
2015-03-18 13:17:53 +0330 +0330

داستانش خوب بود خسته نباشی ولی
از محتوای خیانت و سکس زن شوهر دار خوشم نمیاد

0 ❤️

456192
2015-03-19 16:54:18 +0330 +0330
NA

مرتیکه این چه حرکتی بود
خیانت به رفیق !!!
خیلی بی ناموسیه خداییش
خیانت به ناموس رفیق یعنی خیانت به ناموس خودت

0 ❤️

456194
2015-04-20 07:50:46 +0430 +0430

مرسی از داستان خوبت… لطفا ادامه بده

0 ❤️