سلام
من آرمان هستم ۳۶ ساله از تهران
مدیر یکی از برج های غرب تهران
قیافه بدی ندارم و دوست دختر هم زیاد داشتم ، ورزشکار هستم و هفته ای ۴ بار میرم استخر برای ورزش
این خاطره مربوط میشه دوماه قبل که من صبح یکی از روز ها تو دفتر کارم در برج مسکونی مشغول به کار روزانه ام بودم .
شخصیت اصلی بحث من ، خانم متاهلی هست به نام ندا .
اول بهتون بگم که ندا و شوهرش چند ماهی میشه که اومدن اینجا و ساکن شدن ، شوهر ندا کارمند هستش و بیشتر اوقات مسافرته
ندا دختر نسبتا قدبلندی هستش و هیکل تو پری داره ، بقیه مشخصات و در ادامه میگم …
داشتم میگفتم که صبح سه شنبه ای بود و من داشتم درباره انشعابات و هزینه های برج بررسی میکردم که دیدم لابی من برج تماس گرفت و گفت یکی از ساکنین درباره تنظیمات ماهواره مشکلی داره و درخواست یه کارشناس داره .
گفتم کدوم واحد ؟ لابی من گفت خودشو خانم ابراهیمی معرفی کرد، مربوط به طبقه ۴ واحد ۵ میشه
از اونجایی که منم چند وقتی بود با یکی از دوستام کات کرده بوده بودم ، هوایی شدم و زد به سرم که شاید مرغ سعادت داره پر میزنه و نباید غافل بشم …
سریع شماره تلفن خونشون رو از سیستم یادداشت کردم و زنگ زدم .
الو
بله بفرمایید
ندا خیلی جدی صحبت میکرد ، گفت سلام خانم ن
ابراهیمی ، پناهی هستم . مدیر مجموعه مسکونی
لابی گفته که درباره تنظیمات ماهواره مشکلی دارید
سریع گفت ، آهان بله بله
شبکه های جم قطع شده و چندتا از شبکه های موزیک هم جابجا شده ، میخوام یه نفر برای تنظیمات ماهواره بیاد تا اوکی کنه شبکه ها رو .
من که خودم خوراکم تنظیمات ماهواره بودم با غرور خاصی گفتم که ، مانعی نداره ، هر وقت بگید من میام برای تنظیمات
ندا یه لحظه مکث کرد و گفت : خودتون میایید؟
گفتم ، بله . من آشنایی دارم به این مسائل
ندا گفت پس تا نیم ساعت دیگه اگه بیایید ممنون میشم .
خداحافظی کردم و رفتم که آماده بشم برای رفتن .
عزمم جزم شده بود تا مخ این زن رو بزنم . تا حالا هم ندا رو ندیده بودم ، ولی نمیدونم چرا هی قلبم میگفت باید برم تو رابطه باهاش .
یه مقدار ژل زدم به موهامو و پس از مرتب شدن ، با تیپ کت و شلوار رفتم طبقه سوم .
درب زدم ، ندا گفت کیه ؟
گفتم پناهی هستم
درب رو باز کرد
اولین برخورد من با ندا بود
چه زیبا و فریبنده بود لامصب …
لبای سرخ ، صورت گرد و چشمای آرایش شده که واقعا محسور کننده بود
از اونجایی که من زیاد با دختر و زن آشنایی داشتم … از نوع آرایشش فهمیدم که این آرایش الکی نیست و منظور داره
دعوتم کرد داخل خونه اش .
ندا گفت بفرمایید آقای پناهی ، نشستم رو صندلی کنار تلوزیون و گفتم از کی مشکل پیدا کرده ماهواره ؟
گفت دیشب خوب بود ، امروز یهو قطع شده !
گفتم کی نصب کردید ؟
گفت همسرم دو سه ماهی میشه که نصاب اورده و نصب کرده
گفتم به نظرم به خوده همون نصاب اگه همسرتون بگه بهتر نیست ؟؟؟
ندا با یه حالت خاصی گفت که ، آره خوب ؛ ولی همسرم امروز صبح رفتند شهرستان و تا آخر هفته منزل نیستند .
همین جمله کافی بود تا آتیش درونم شعله ور بشه .
خونسردانه گفتم ، آهان ، مشکلی نداره خانم ، من اوکی میکنم
گفت مرسی و رفت اطاقش .
منم مشغول شدم تو تنظیمات ماهواره …
مشکل حادی نداشت ، فقط چندتا فرکانس باید میخورد
ولی من نمیخواستم که سریع تموم بشه .
ندا هم گاهی اوقات با بلوز و شلوار زرد رنگ خودش که یه شال سفید هم انداخته بود رو سرش میومد و میرفت
چه بدنی داشت …
لعنتی بلوزش تا بالای کونش بود و قشنگ وقتی راه میرفت اون دوتا کونش مثل ژله میلرزید و بالا پایین میرفت
سینه هاشم که باید دید …
با سوتینی که بسته بود سینه هاش کاملا شق شده بود و داشت دکمه های بلوزش رو جر میداد … واااای بتد سوتینش از پشت لباسش کاملا معلوم بود.
صندل مشکی پاشنه دار هم که پوشیده بود و بدون جوراب از جلو چشمام رژه میرفت
تو دلم گفتم نباید این کص رو به این راحتی از دست داد …
وقتی تنظیمات و انجام دادم ، صداش کردم
یهو گفتم خاااانمههههه ، فاملیش از یادم یهو رفته بود
صدامو شنید و گفت ، ندا هستم
جاااااانم
دیدم داره کم کم خودشم نخ میده
گفتم ندا خانم تشریف بیارید کنارم بگم نحوه تنظیمات رو
من رو زمین نشسته بودم ، ندا هم قشنگ اومد کنارم رو زمین نشست
جوری که زانوش خیلی فاصله نداشت بهم بخوره
چه بوی عطری میداد ، چه صورت نازی داشت
تصمیم نهایی رو گرفته بودم تا این زن رو بگام
رو کردم بهش گفتم شبکه جم رو تو لیست اول گذاشتم
موسیقی ها هم تو لیست جداگانه قرار دادم .
با شوخی گفتم فیلم های جم رو میبینید ؟ گفت آره
خیلی قشنگن
گفتم آره ، ولی زیاد به فرهنگ ما نمیخوره
سریع گفت نه بابا ، باید با دلت زندگی کنی
منم تو جوابش یه خنده ای کردم و گفت دقیقا .
ندا گفت شما هم میبینید ؟ گفتم نه پدر مادر دوست ندارن ماهواره ، منم نصب نکردم
ندا گفت مگه متاهل نیستید شما ؟؟؟
گفتم نه ، مجردم
یه خنده ریز کرد و گفت چ جالب
گفتم چطور ، گفت ناصری با این شخصیت بعید بود مجرد مونده باشه .
منم گفتم مجرد و متاهل نداره ، شما متاهل هستید و به قول خودتون با دلتون زندگی میکنید
یه سکوتی کرد و گفت آرررره خوب
اومدم کنترل رو بهش دادم ، جوری که دستم خورد به دستش …
هیچ واکنشی نشون نداد
شالش هم افتاده بود رو شونه اش ، اصراری برای حجاب هم دیگه نداشت
موهای بلند و قهوه ای ندا خیلی قشنگ بود
بلند شدم برم
دلمو زدم به دریا موقع خداحافظی دست بهش دادم
اونم خیلی ریلکس با یه خنده شیطنت آمیزی دست بهم داد
تشکر کرد و گفت خیلی لطف کردید آقای پناهی …
گفتم آرمان هستم
لپاش سرخ شد و گفت ، ممنون آقا ارمان
نفسم تو سینه ام گیر کرده بود
روبه رو ی هم ایستاده بودیم و دست تو دست هم
گفتم خواهش میکنم عزیزم ، خم شدم طرف صورتش و لبامو بدون هیچ مقدمه ای گذاشتم رو لبای ندا …
اوممممممم ندا هم چشاشو بست و شروع کرد لب گرفتن از من
دستامو بردم پشت بدنش و کونش و محکم فشااااار دادم
داشت آروم ناله میکرد که خودمو جمع کردم
جفتمون خندیدیم از این کارمون ، درب و باز کردم که برم
شمارشو گرفتم و یه تک زدم به خطش
گفتم اگه مشکلی پیش اومد بهم خبر بده
اونم گفت باشه
رفته بودم دمه آسانسور که گفت ، آرمان
گفتم جانم
گفت لباتو پاک کن
خندیدمو گفتم باشه عزیزم
رسیدم تو دفتر و داشتم به این جیگری که امروز مخشو زده بودم فکر میکردم که دیدم یهو یه پیام برام اومد
ندا بود
سلام ، آرمان امشب شام میای خونمون ؟
سریع گفتم با کمال میل
گفت پس امشب منتظرتم
دل تو دلم نبود واسه امشب ۶ ساعتی وقت داشتم
سریع رفتم خونه ، لباس زیرامو عوض کردم ، یه حموم رفتمو تیپ اسپرت زدم
چون شوهر داشت نتونستم گل و شیرینی بگیرم که بعدا براش شر نشه .
ساعت ۸ شب شده بود منم دمه درب خونه ندا بودم
درب زدم
دیدم ندا گوشه در و باز کرد و گفت ، سلااام آقای خوشتیپ
بفرمایید
دست دادم بهش وارد شدم
از لباس های ندا بگم …
جوووووونمممممم
یه سرهمی پوشیده بود رنگ قرمز که تا بالای زانوش بود
سوتین مشکی و جوراب شیشه ای هم باهاشون ست کرده بود
عجب دافی شده بود لعنتی
گفتم بهش خوشبحال شوهرت ندا
اونم گفت خوشبحال زنت عزیزم
خندیدیمو رفتیم رو کاناپه نشستیم
مشغول خوردن چایی بودیم که ندا هی پاهاشو رو پاهاهش جابه جا میکرد و با چشماش داشت حرف میزد
پاها و رونای تپلش از پشت جوراب شیشه ای کیرمو سفت کرده بود
خیلی عادی گفتم ندا شام چی درست کردی ؟
گفت چی دوس داری
گفتم من تو رو دوس دارم
اونم گفت چرا پس شروع نمیکنی میل کنی و خندید
از خوشحالی بلند خندیدمو گفتم حتماااا
نوشته: امیر
با تیپ کت و شلوار رفتی برا تنظیم ریسیور و همدیگه رو هم ندیده بودین و اینا… منتظر بودم شخصیت داستان تخميت برات شربت بیاره بعد بکنیش!
ایتجام زدن چه راحته موندم چرا ماها به این راحتی نمیتوونیم مخ بزنیم بکنیم فکر کنم خار داره واسه ما 😇
تو خودت عمو جانی ای اصن ک با ارایش میفهمی طرف کونیه
کیر خر لباتو گذاشتی رو لباش اونم گفت حله اتیش کن بریم کسشر ننویسید فردا پسفردا جوونا برم لباشونو بزارن رو لبا یکی کونشون پاره شه
این حجم از کسشر فقط تو کونت سابقه داره
من به حقیقت و دروغ بودن چنین داستانهایی هیچ کاری ندارم بلکه تنها یک موضوع برای من مهم و ناراحت کننده هست ، آنهم اینکه چطور هست که دیگه حتی چنین رفتار کثیفی که در کشورهای غربی و فرهنگ آزاد آن کشورها هم یک عمل زشت و دور از انسانیت حساب میشود ، اما شما بدون هیچ خجالتی و یا شرمندگی از رفتار نادرستی که مرتکب شدید یا ادعای انجام آن را دارید ، با حالتی پیروزمندانه و یا نوعی موفقیت و کاری ارزشمند این را اعتراف میکنید ! حقیقت بگم بدون تردید شما بواسطه نوعی رذالت و عادت به رفتار های نادرست و کثیف ، همانند افرادی که دزد هستند و دربین دزدان میخواهند از شیرین کاری جدید خود صحبت کنند دارید تعریف میکنید درحالی که همان را اگر در حضور مردم جامعه مطرح کنند مورد تحقیر و بی ارزش شدن گوینده درجمع افراد سالم قرار میگیرید .
توجه کنید …
خیانت بخودی خود عملی کثیف هست چه برای مرد باشد یا یک زن دست به چنین حرکتی زده باشه ، اما اینکه یک نفر برود زنی شوهر دار و حتی اگر خودش میشنگه بخواهد از مسیر زندگی خارج کند و با او وارد ارتباط بشه از بدترین نوع رفتارهایی هست که کسی مرتکب انجام آن میشه . با برعکس زنی چنین کاری با مردی متاهل انجام بده و این اژ نطر اکثریت مردم جهان ، از زشت ترین هاست و فرد مورد نظر یک شخصیت بی ارزش و قابل تنفر هست که بنوغی مانند سارق و فردی بی نهایت غیرقابل اعتماد دیده میشود و تنها کسانی که مانند خود این شخص بی اررش هستند این و مورد تایید قرار میدهند . آخه وقتی در جامعه ابن همه بیوه تنها هست رنگ وارنگ و زیاد هم هستند و راحت هم میتوان با یکی دوست شد و همدیگرو مورد حمابت و پشتیبانی جنسی و غیره قرار داد چرا چنین کاز کثیفی انجام بدید تو مطمین هستم یک لاشی هستی و حالم بهم خورد از تو نویسنده نفهم و بی وجود که مشخص هست اگر بتوانی چنین کاری حتما انجام میدادی . آرزوی این گونه رفتار و داری یا دیدی مدیر برج با مامانت رابطه ذاره خوشت آمده با با خواهرت در ارتباط هست .
ارمان جان ماهواره ماهم خراب شده با کی هماهنگ کنم
ما بالا ندای اینا میشینیم😂😂
قهار ترین جنده بازهای مملکت بخصوص اونهایی که سر جنده بازی کون ها به باد فنا دادند اینقدر وقیحانه ، تو خاطره تعریف کردن خالی بندی نکرده بودند و اقلا واسه مخاطبین یه حرمتی قائل بودند… عیبو ایرادهای کص نویسی ت بکنار که دوستان بخوبی زدند تو مخِ گوزدیت…اما یه دیالوگت خیلی دیگه کسمغزانه بود که حتی صاحبان برج های هیلتون هتل در دنیا هم اینچین مغرور نیستند که تو کیسه کش هستی.
گفتم آرمان هستم
لپاش سرخ شد و گفت ، ممنون آقا ارمان!!!
میشه یکی حالیم کنه که این یعنی چی؟
بنظرم جیگر فروشی که هر روز میری اونجا دنبلان کوفت میکنی عوض کنی حالت بهتر بشه چون دنبلان الاغ بخوردت میدادن برای همین مغزت به گوز گوز افتاده . 😎
چقدر کس شعر بافتی پسرم.
زیاد فیلم پورن نگاه نکن. ضرر داره عمو جون
خدا رو شکل مشکل حادی نداشت به لحظه فکر کردم تو بخش اورژانس بیمارستان هستم 🤣
تا اونجایی خوندم که نوشتی مدیریت برج کیر دایموند (خودم) هستی
نه لایک میکنم نه دیسلایک
موفق باشی
به نظر میرسه نویسنده قصد تخریب شخصیت برخی رو داشته که از اسامی افراد استفاده کرده
والا زن شوهر دار اینقد راهت پا نمیده که باهاش هنو 5 دقیقه نشستی بیاد بت لب بده والا زن ادمم تا براش چیزی نیاری خونه به ادم به این راهتی پا نمیده :)))
هرچی فکر میکنم واسه این کس شرت چه فحشی نثارت کنم دلم خنک شه چیزی به مغزم نمیاد جان مادرت خودت به خودت یه یه فحشی بده که از اول تا آخر ایل و تبارت رو گاییده باشه رو نوشت و گیرنده هم بده به من که از گاییده شدن اول و آخرت دلم خنک بشه
این کسخلک اول لباس زیرشو عوض میکنه بعد میره دوش میگره بعدشم صابون بدست مشغول نوشتن میشه
یهو دم در بودین وولباشو بوسیدی!
مامانتم همینجوری یهو پا میده و شب عباس اقا بغال میاد خونتون برا شام؟؟؟
عاخه کونی تو نهایتا بهت میخوره ضایغات جمع کنی 😂😂😂
ننتوووووووو گاییدم با این توهم کیری که خودتم نمیدونی چجوری باید تمومش کنی🤣🤣🤣🤣
راست و دروغش به کنار اخه این حجم از کسشر و چرا باید به ما منتقل کنی؟ان اقا مگه اصغر فرهادی هستی پایان داستان و باز میذاری؟
طبقه چهارم بود خونش تو رفتی طبقه سوم در زدی باز کرد؟تو خونه فک کنم اسانسور زده ۲ طبقه یکی کرده