روزگار مردم آزار - پرونده های وکیل (4)

1403/02/21

یکروز بعد از ظهر والده سلطان از زور بی حوصلگی مشغول غرباران بنده بود که دیدم در زدن رقتم باز کردم دیدم آق وکونه! بدون سلام گفت یه لحظه میای بالا؟ فکر کردم باز دیشش به هم ریخته! سری قبل اصرار کرد بیا منوتو رو برگردون گفتم کانال قطع شده! گفت اون دفعه فلان کانال قطع شده بود برگردوندی!!منم واسه دادن درس ادب بهش رفتم واحدشون یه کم با رسیورشون ور رفتم تا خانومش اومد گفت نشد؟ گفتم خانوم هرچی به این شوهرتون میگم رسیور شما کانال های فیلم سوپر رو باز نمیکنه زیر بار نمیره هی گیر میده بیا شاید باز شد! شوهره گفت چی میگی منوتو رو خواستم! منم جدی گفتم خانومتو گول نزن اونو که همه میدونن تعطیل شده! هیچی برای اینکه داغ بودن موضوع نخوابه و منجر به دعوای فوری بشه سریع اومدم بیرون! اونروز که اومد فقط واسه فرار از غرغر والده سلطان رفتم بالا اسانسور رو طبقه خودشون نگه داشت گفتم مگه پشت بوم نمیریم گفت نه رفتیم درو باز کرد گفت بیا تو! گفتم همینجا بگو گفتم دارم دعوتت میکنم بیا تو! گفتم اون دراکولاست که باید حتما دعوتش کنی من دعوت لازم ندارم! رفتیم انتظار زن پیر ایکبیریشو داشتم که من بهش میگم جادوگر یه بار جلو خرپیره های حیاط پرسید خانومم رو ندیدی؟ جاروی کنار حیاط رو نشونش دادم گفتم ماشینش که اینجاست پس جایی نرفته!! ولی بر خلاف تصور من دختری بسیار زیبا سن حدود 30 نشسته بود . شنیده بودم یه دختر طلاق گرفته داره چند باری هم که از تنهایی شکایت کرد گفتم به دخترت بگو بیاد با شما زندگی کنه تنها نباشی ( حالا خودش به درک یارو به فکر منم نیست ! مجتمع به این گندگی یه دونه دختر هم توش نیست!!) حرومزاده یگ نگاه خر خودتی بهم کرد که بیا و ببین! واقعا شکسپیر راست گفت وقتی ازش پرسیدن چیکار کنیم دنیا درست بشه! جواب داد اول همه وکلا رو بکشید!! خلاصه رفتیم داخل منم بی نهایت عصبانی که با لباس تو خونه ( ست ورزشی بی آستین) رفتم . نشستم با لحن یک لرد انگلیسی گفتم شما از بهزیستی برای تحقیق اومدین؟ ( یعنی این دو تا گدان اومدین پوشش مالی بدین) دختر مودب گفت نه خیر ایشون اصرار داشتن با شما حرف بزنم! گفتم اینجا بوی مرگ میده نمیشه نفس کشید اشکالی نداره بریم تو حیاط؟ دختر با چنان مظلومیتی پاشد که خودم از خودم بدم اومد. رفتیم پایین رو نیمکت های حیاط نشستیم. دختر گفت که خواهرزاده اش دانشجو است . شوهر خواهرش وکیل ثروتمندی است و از شاگردان سابق همین آق وکون خودمون! پسر ترم اولی با شاسی بلند خارجی پدرش به دانشگاه میرفته و راحت پول خرج میکرده . پدر در شمال ویلایی داشته که چند هفته یکبار به همراه چند تا از همکاراش و یکی دو قاضی به شمال میرفتن خوش میگذروندن و شراب های عالی خارجی میخوردن. آقای وکیل به همون اندازه که به قانون علاقه داشته عاشق شراب هم بوده و کلکسیون بی نظیری داشته. پسر حرف ویلای شمالشون رو زده بوده که دختر جذب کنه و اکیپی از دخترای خوشگل ورودی خودشون جمع کنه . یکروز چند تا دختر به سراغش میان و میگن اینقدر پز ویلاتون رو میدی مارو نمیبری؟ اینم از خدا خواسته برنامه آخر هفته میزاره. روز پنج شنبه میره سر قرار میبینه سه تا دختر و پنج شیش تا پسر ساک به دست منتظرن. تا میاد بگه اینا کین پسرا میان جلو چاپلوسی و خایه مالی که به آقا امید! و… بریم! زودتر بریم که تو جاده نمونیم! امید به دخترا نگاه میکنه ولی اون فاحشه ها سرشون رو می اندازن پایین و سکوت میکنن. چند دقیقه بعد وقتی میبینن چاپلوسی پسرا جواب نمیده یکیشون میاد جلو بازوی امید رو لمس میکنه با صدای نازک میگه میتونم باهات خصوصی حرف بزنم؟ امید خر میشه و میرن هی گوشه اینجا دختر چنان داستان سوپر کسشعری رو تعریف میکنه که میشه ازش چهارده تا فیلم هندی در آورد ده تا سریال ترکی هرکدوم پونصد قسمت!! پسری گی بوده که هیچ کس درکش نمیکرده بجز مادرش… مادرش مرده…اینم که میبینه تنها کسی که درکش میکرده رو از دست داده خود کشی میکنه… نجاتش میدن… حالا دوستاش میخوان بیارنش شمال روحیه اش عوض بشه! ( من اگر اونجا بودم بلند بلند میگفتم اینا که مشخصا همشون کونین! کدومشونو میگی!!) بزار با ما بیان! کاری باهامون ندارن اینا میرن یه اتاق ما هم میایم پیش تو! امید بیچاره خر میشه و این حرومزاده ها رو هم با خودش میبره وقتی میرسن ویلا میگه این شراب های خارجی رو بابام آمار تک تک بطری هارو داره! شراب میخواید یزنگ میزنم ساقی بیاره فقط خواهشا به اینا دست نزنید! اونا میخوان اینم زنگ میزنه میارن زهر مار میکنن! شب که میشه هر کدوم از این دخترا میچسبن یه یکی از پسرا و عملا میگن ما با ایناییم و از سکس خبری نیست! امید بیچاره میره میخوابه اینا شرابهای آورده شده توسط ساقی رو زهر مار میکنن شراب های بابای امیدو هم هر چقدر میتونن میخورن بقیشو میریزن تو شیشه های اینا. تو یه چالش هم همه رو مجبور میکنن تو بطری ها بشاشن میزارن سر جاش! دو هفته بعد پدر امید با رفیقاش میرن ویلا. پدر امید مثل هر شرابشناس حرفه ای بویایی قوی داره. در بطری رو باز میکنه بو میکنه سریع میفهمه یه چیزی غلطه! میگه دست به بطری ها نزنید! همه رو یکی یکی میبره تو دستشویی خالی میکنه که البته از رنگش مشخصه چی داخلش بوده! بعد از برگشت امید رو به شدت توبیخ میکنه که تو بی اجازه من رفتی ویلا! ماشین رو ازش میگیره پول تو جیبیشو قطع می کنه . یک سیستم امنیتی در ویلا نصب میکنه و وقتی امید سراغ ماشین رو میگیره میگه فروختم پول سیستم امنیتی در بیاد که البته دروغ بوده چون سی میلیون برای اون وکیل گردن کلفت چیزی نبوده ماشین دومش رو عمدا فروخته که حال پسرش رو بگیره! امید حالا یه پسر دپرس است. کسی که دیروز با شاسی بلند خارجی میرفت دانشگاه و ناهار همه رو مهمون میکرد حالا با مترو و اتوبوس میره و برای ناهار از خونه لقمه میبره! دوستاشم ولش کردن. روحیه اش داغون شده همش قرص آرامبخش میخوره و اصرارهای مادر و خاله برای بخشیدنش تاثیری روی پدر نداره. چون یه زمانی آق وکون استاد پدرش بوده حالا خاله اش که دختر عموی همسر برادرزاده آق وکون هم هست و آق وکون خیلی بهش لطف داره ( جاکش سرپیری سیخ کرده بود رو این بیچاره) اومده تا از آق کون خواهش کنه پادر میونی کنه اینم گفته اگر حرف زنش رو نخونده حرف منم نمیخونه ولی شاید راه حل دیگه ای هم باشه! صبر کن! بعدم اومده بود پایین منو کشوند بالا! جواب دادم خانوم خواهر زاده شما نه باهوشه نه قدرتمند. تا ابد نمیتونید بقلش کنید باید ولش کنید یا روی پای خودش وایمیسه یا میخوره زمین بلندشدنو یاد میگیره! گفت شما کسیو که ندیدی چطور قضاوت میکنی؟ جواب دادم یکی از صحنه های رایج بین زنوشوهرها اینه که وقتی آقای خونه زل زده به هنرپیشه داخل تلویزیون خانم خونه میپرسه من خوشگلترم یا اون؟ اگر اقای خونه بگه اون هنرپیشه هالیووده بابت دو تا بوسه تو فیلم بیست میلیون دلار دستمزدشه تو دختر کبللی غلامی! تو کجا اون کجا؟ اینجوری نیست که اون خانوم هنرپیشه شیشه تلویزیون رو باز کنه بیاد تو اتاق بپره بغلش ! تنها نتیجه این صداقت اینه که چند هفته ی آینده رو باید رو کاناپه بخوابه و رابطه اش با لوازم بهداشتی خونه خیلی صمیمی تر میشه! در ظاهر انتخاب بین زنش و هنرپیشه آمریکایی است! ولی در عمل انتخاب بین زنش و خمیر دندون!! اینجا هم همینه وقتی دخترا اصرار میکنن بدون این پسرا نمیایم! یعنی با تو تنها نمیایم! پس شمال هم بخوان با کسی بخوابن با همون پسراست یعنی در عمل انتخاب میشه بین جاکشی و شوفر بودن و پول رستوران دادن واسه یه مشت مفتخور آویزون! یا سر رو بالا گرفتن در تنهایی! تنها بودن ولی جاکش نبودن! اون اشتباه کرد فقط یکی! پسر اضافه و سگ همراه رو به ماجراش راه داد حالا به گفته شما کل زندگیش نابود شده! اگر باشیم امید هدفش سکس بوده! اگر صبر میکرد با دخترها صمیمی تر میشد یا پیشنهاد سکس میداد اونایی که قبول میکردن رو اول تهران امتحان میکرد وقتی دید واقعین اکیپشون میکرد میرفتن همه جا الان حالش این نبود! اگر از اول سفتو سخت قانون طلائی [پسر اضافه یا سگ همراه هیچ ارزشی نداره ، صرفا مادر جنده ایه که میخواد لحظاتی رو تجربه کنه که جزو سرنوشتش نیست! این موجود در قدم اول هربرنامه ریزی برای هر کاری باید از همه چیز و همه جا فقط حذف بشه!] رو اجرا میکرد هزار خاطره شیرین داشت! و یک زندگی فوق العاده! یک اشتباه همه چیزو از بین برد. حالا هم دوکار باید انجام بشه! شما در اطرافتون دختر های مجرد که بتونن به سفر بیان دارید؟ گفت بچه های باشگاه هستند چطور؟ گفتم من شمارو برای آخر هفته بعد به ویلامون دعوت میکنم ( که البته لازمه اش عملاتی در حد ماموریت های غیر ممکن تام کروز برای کش رفتن کلید ویلای پدر بزرگم بود!) به دوستاتون میگین باهاش مهربون باشند لازم نیست اتفاقی بیوفته همین که مرکز توجه و مهربونی باشه کافیه بقیش رو هم زمان حل میکنه! فقط باید به دخترای باشگاه تاکید کنید صاحب خونه به هیچ وجه اجازه مهمون دعوت کردن نداده. یه اکیپ کوچک پنج شش نفره کافیه! (دوست پسراشون رو نیارن). همه چیز داشت درست پیش میرفت که آخرین لحظه کارو خراب کردم یه ضرب المثل آمریکایی هست که میگه بهترین راه رفتن روی کسی ( اصطلاحی آمریکایی به معنای فراموش کردن دوست پسر یا عشق قبلی) اینه که بری زیر یکی دیگه!! من بیشعور این ضربو المثل رو به ته مکالمه اضافه کردم و متاسفانه خندم گرفت گند زدم به تمام اعتبار و نفوذی که کلماتم روش ایجاد کرده بود! دختره بیچاره انگار از هینپنوتیزم اومده بود بیرون پاشد خودشو تکون داد تشکر کرد و رفت!

یادمه اون شب تو رختخواب داشتم به امید فکر میکردم… کسی که نمیشناختمش… پسری که سرنوشت در ابتدای جوانی همه چیز بهش داده بود پول ماشین ویلا میتونست یه آلفای واقعی باشه! یه شاخ دانشگاه! کسی که تا زمان فارق التحصیلیش نصف دانشگاهو از دم تیغ بگذرونه ولی یکبار ندیده گرفتن قانون طلائی و راه دادن پسر اضافه به زندگیش اونم واسه یه آخر هفته چنان نابودش کرد که دپرس شده و کارش به قرص کشیده… اگر همه ما در مقاطع خاص گذشتمون یک سری زباله رو به زندگیمون راه نداده بودیم الان هزار بار حالمون بهتر نبود؟؟

برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2024-05-10 21:30:23 +0330 +0330

تو زندگیمون امید نباشیم 🙂
اضافی های زندگیمون رو با لگد به کون مبارک حذف کنیم 🤔
تو زندگیمون شاه ایکس نباشیم ته ماجرا رو بگا بدیم 😂

فقط یعنی امید ایقدر جنم نداشته حقشو از کسی بگیره؟؟
این امید اگه ایقدر ماست بوده که حقشه واقعا 😁

1 ❤️

2024-05-10 21:59:15 +0330 +0330

هر چی هم بدبختی واسه این بچه پولداراست از ویلاهای شمالشون گدا گشنه های شمال ندیدست

1 ❤️

2024-05-10 22:19:25 +0330 +0330

لکن گذاشتن زباله ها در سطل زباله واجب است ، همانطور که بیرون کردن آدمهای سمی از زندگی .
این کلام خودم بود دیگه ( صدای گریه حضار )
نکته اخلاقی که از داستانها گرفتم اینه که ازدواج کنید تا دچار فساد نشوید !

4 ❤️

2024-05-10 23:48:35 +0330 +0330

↩ ایکاروس
ایکاروس جان خیلی قبل تر از نتیجه گیری شما از این داستان
اندیشمندان شیرازی اولین دلیل طلاق رو ازدواج دونستن و به کررات توصیه کردن ازدواج نکنید تا درگیر طلاق نشوید

2 ❤️

2024-05-11 00:46:00 +0330 +0330

شاه ایکس با اینکه به شدت طرفدارتم ولی به نظرم یه مشکل بزرگ داری اونم اینه که بعضی وقتا مسائل رو پیچیده میکنی،اون حرفی که زدی و گفتی باید پسره رو پای خودش وایسه کاملا درست و صحیحه ولی بحث مهمونی اگر فقط و فقط برای دل خودت بوده نه دلسوزی واس پسره(فکر کنم همین طوریه😂) پس اوضاع فرق می‌کنه ولی اگر برای دل پسره بوده عالیه،در ضمن خود پسره هم به قول تو از اول راه اشتباه رفته چون خرج الکی می‌کرده و همه آدمای بی فایده بهش چسبیدن بدون این که عشق و حالشو بکنه

3 ❤️

2024-05-11 00:56:23 +0330 +0330

↩ King_max99
شما که آدم فروش نبودی!! 😬

1 ❤️

2024-05-11 00:57:22 +0330 +0330

↩ shahx-1
میدونی که نیسم ولی انتقاد هم ازت میکنم❤️😁

1 ❤️

2024-05-11 00:58:15 +0330 +0330

↩ King_max99
چرا دیگه لومون دادی!!

1 ❤️

2024-05-11 01:10:47 +0330 +0330

بنده انقدر اضافه کاری دارم که وقت و رمق سایت اومدن ندارم.😔 خر روزی۱۲ ساعت کار کنه میمیره😒
اگر بنده فقط یک روز به جای امید بودم قطعا این فرصت استثنایی از دست نمیدادم و الان این وضع و حالم نبود😪

2 ❤️

2024-05-11 01:12:42 +0330 +0330

↩ Miss hale
تو زندگیمون شاه ایکس نباشیم!!! به طرفدارای ایکاروس یکی اضافه شد!! 😬

2 ❤️

2024-05-11 01:13:25 +0330 +0330

↩ مرجع تقلید
یعنی با مترو اینور اونور میرفتین و پول غذا نداشتین؟؟ 😛

2 ❤️

2024-05-11 01:14:01 +0330 +0330

↩ ایکاروس
راه امام ، کلام امام!! 😁

1 ❤️

2024-05-11 01:14:48 +0330 +0330

↩ Annabelle
هرچی نه این خاطره مال ماه ها قبله دیشب که قسمت سوم رو نوشتم یاد این افتادم گفتم بزار فردا شب!

1 ❤️

2024-05-11 01:17:17 +0330 +0330

↩ shahx-1
یه چیزی گفتی اصلا پنج دقیقه هنگ کردم 😭😭😭😐😐😐😂😂😂

1 ❤️

2024-05-11 01:18:30 +0330 +0330

↩ مرجع تقلید
کرمیه که از دستمون بر میاد!! 😎

1 ❤️

2024-05-11 01:19:22 +0330 +0330

↩ shahx-1
کرم شما درد نکنه😒😂

1 ❤️

2024-05-11 01:22:50 +0330 +0330

↩ shahx-1
شما خودت خود زنی میکنی آخر متن بمنچه 😐😐😐😐

هنوز علاقه ای به صنف نانوا و آخوندیسم پیدا نکردم برم اونوری 😂😂😂

فعلا همینور هستم تا صبح دولت بدمد 🙄🙄

ایهام شعر هم ربطی به من نداره با شاعر تماس بگیرین

2 ❤️

2024-05-11 01:34:23 +0330 +0330

↩ Miss hale
شاعرش ایکاروس بوده!! اصلا هرچی کرم و مرضه کار این ایکاروس بدآخونده!! 👿

2 ❤️

2024-05-11 10:22:02 +0330 +0330

خوب شد امید به سرنوشت یاشار دچار نشده . قضیه با یه دوست دختر و چند بار سکس حل میشه و اعتماد بنفسش کم کم برمیگرده .

1 ❤️

2024-05-11 21:32:19 +0330 +0330

↩ Babakamman
عالی بودد 👏 🌹 👌 👍

2 ❤️

2024-05-11 21:32:53 +0330 +0330

↩ shahx-1
من چیکاره بیدم !!!؟

1 ❤️

2024-05-11 21:33:38 +0330 +0330

↩ shahx-1
👍 😂

1 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «