عشق و حال کودکی

1402/05/18

سلام به همه
اسمم نادر هستش و داستان برمیگرده یه دوران بلوغ ۱۵ ۱۴ سالگی خونه ما نزدیک خونه مادر بزرگم بود یعنی مادر مادرم خیلی وقتها میرفتم اونجا تو خونه مادر بزرگم داییم هم زندگی می‌کرد طبقه بالا که کارش طوری بود که ماموریت زیاد میرفت زنش و بچه کوچیکش هم بیشتر شبها تنها بودن قیافه زن دایی پروین معمولی بود ولی یه کم توپول بود با کون گنده من از اول نگاهم به کونش بود و سینه های درشت راه می‌رفت میلرزید همه جاش اوایل به من زیاد محل نمی‌داد ولی بعد که من بزرگتر شدم بیشتر با من گرم می‌گرفت یه روز رفتم خونه مادربزرگم در زدم دیدم در باز نکردن ولی از حموم آب میومد تو کوچه منم از علمک گاز گرفتم رفتم بالا پریدم تو حیاط دیدم در اتاق مادربزرگم قفله فهمیدم پروین تو حموم خونه قدیمی بود حموم توالت تو حیاط بود در حموم هم پوسیده بود مخصوصا پایین در اول رفتم بالا دیدم داییم نیست و کسی نیست کنجکاو شدم از زیر در دیدم بله یه کون گنده جلو چشمم هستش دولا شده داره نرگس کوچولو دختر داییم رو لیف میزنه کیرم حسابی سیخ شد داشتم کسخول میشدم چون توپول بود وقتی برگشت کوسش زیاد معلوم نبود ولی دوتا ممه گنده خودنمایی می‌کرد گفتم خوشبحال داییم هی با کیرم ور میرفتم دیدم داره حمومش تموم میشه رفتم نشستم رو پله اونم فکر نمی‌کرد که کسی باشه یه حوله انداخت رو سرش البته حولی بلند بود اومد بیرون ولی جلوش باز بود یه دفه منو دید ترسید جیغ زد گفت تو اینجا چکار میکنی منم گفتم از دیوار اومدم گفت مادر بزرگت نیست فردا میاد برو کنار من برم بالا منو نگاه نکنی منم پشتم رو کردم بهش رفت بالا دید که اولش اومد بیرون من دیدمش و فکر کنم فهمیده بود دیدش زدم چون جلوم بدجور باد کرده بود بعد چند دقیقه منو صدا زد رفتم بالا دیدم یه تاپ و شلوارک تنشه منم کیرم رو قائم کرده بودم لامصب نمیخوابید که گفت من برم خرید تو پیش نرگس باش گفتم باشه رفت تو اون‌یکی اتاق حاضر بشه منم با نرگس بازی می‌کردم رفت بیرون نیم ساعت دیگه اومد بهم گفت ناهار بمون گفتم باشه رفت ناهار درست کنه منم با دخترش بازی می‌کردم همش به فکر حموم بودم ناهار رو خوردیم گفت امشب داییم نیست مادر بزرگم نیست از مامانت اجازه بگیر شب بیا اینجا من نترسم منم از خدا خواسته گفتم باشه رفتم خونه به مادرم گفتم قبول نمی‌کرد میگفت بده داییت نیست منم زیاد اصرار نکردم رفتم به پروین گفتم گفت من خودم بهش میگم تلفن هم که اون زمان نداشتیم اواخر دهه ۶۰ بود اوایل ۷۰ اومد به مادرم گفت که میترسم امشب حاج خانم هم نیست اگه میشه نادر بیاد مادرم قبول نمی‌کرد بابام گفت عیب نداره نادر برو امشب منم تو کونم عروسی ولی بروز نمی‌دادم منم باهاش رفتم خونه رسیدم تلوزیون رو روشن کردم پروین هم به کارا می‌رسید زیر زیرکی دیدش میزدم اومد کنارم میوه آورد شروع کرد حرف زدن و یدفه گفت چیشد اومدی از رو دیوار منم گفتم همینجوری گفت از حموم اومدم چیزی ندیدی که گفتم نه زیاد گفت پس چرا شلوارت باد کرده بود جلوش قرمز شدم یدستی زد از زیر در نگاه کردی من فهمیدم خجالت نمیکشی منم سرم پایین بود گفتم ببخشید گفت به داییت میگم ریدم به خودم افتادم به التماس خندید گفت الکی میگم نترس تو هم جونی دیگه عیب نداره ولی بار آخرت باشه گفتم چشم پیش خودم گفتم عجب خارکسده ای هستش این یواش یواش نرگس خوابید جای منو اون اتاق انداخت رفتم تو جام همش به فکر روزی که گذشت بودم خوابم برد بعد چند ساعت دیدم یکی داره با کیرم ور میره فهمیدم پروین هستش خودمو زدم به خواب گفت نادر میدونم بیداری کیرم رو بوس می‌کرد کیرم ۱۶ سانت و کلفت بود با خایه گنده تخمای بزرگ میگفت از مال داییت خیلی بهتره میگفت مال داییت ده دوازده سانته و نازک این خیلی خوبه لامصب پاشو بلند شدم لبهام رو میک میزد حالم خراب شد من لاغر بلند بودم اون توپول و کوتاه سرم رو کرد لای ممه هایگندش گفت بخورش خوردم حسابی لخت لخت بود منم لخت کرد کیرم رو می‌خورد داشت آبم میومد کشیدم بیرون از دهنش گفت برو با آب سرد بشور آبت نیاد رفتم شستم گفت کوسم رو بخور منم بی تجربه فقط جق و کونکونک داشتم قبلش کوسش رو داشتم میخوردم میگفت دایی کوسکشت نمیخوره برام منم جوگیر زبونم رو می‌کردم تو با اینکه یه مایع لجزی میومد یه مزه تازه هم برا من داشت ولی ادامه میدادم ده دقیقه بدنش میلرزید فک کنم ارضا خفیفی میشد چون مایع بیشتری میومد جیغهای یواش میزد گفتبسه بیا بکن فقط آبت نیاد تو کوسم من فکر کونش بودم چون خیلی گنده بود لامصب بهش گفتم گفت نه درد داره اونم با این کیرت منم بیخیال شدم کردم تو کوسش تند تند کردم توش بعد چند دقیقه آبم اومد ریختم رو شکمش رفت خودش رو شست منم رفتم شستم اومدم توجاش چسبیدم بهش خیلی حرف‌زد در مورد سکس با داییم میگفت که مزخرفه و کیرش کوچیکه کوس نمیخوره منم حال می‌کردم از اون به بعد خیلی سکس باهاش داشتم تا اونا رفتن یه شهر دیگه و دیگه نشد ولی الانم میبینمش کسی نباشه میمالم بهش لبخند میزنه اون زمان بیست‌و یکی دو بود الان پنجاه و سه چهار هستش ولی قالی کرمان لامصب

نوشته: نادر


👍 3
👎 7
32801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

941528
2023-08-10 03:38:21 +0330 +0330

اووووق 🤮

0 ❤️

941553
2023-08-10 08:42:56 +0330 +0330

تموم شد ؟ کیر دوستان شهوانی تو کص و کون خاندان آدم دروغگو

0 ❤️

941611
2023-08-10 17:13:42 +0330 +0330

اگ واقعی هم بود خیلی بد نوشتی

0 ❤️

941637
2023-08-10 20:33:12 +0330 +0330

باشه ولی کس گفتی

0 ❤️