سلام بچه ها. این داستانی رو که میخوام براتون تعریف کنم کاملا واقعیه، هرچند که هر قدر بر روی واقعی بودنش اسرار کنم ولی فایدهای نداره و دوستانی هستند که لطف میکنند و به من ناسزا میگن. در ضمن این اولین بار هست که توی این سایت داستان مینویسم. چند باری تصمیم گرفتم ولی دلم قبول نمیکرد ولی در هر صورت میخوام این داستان رو براتون تعریف کنم. خواهشا از روی تفکر خودتون تصمیم گیری نکنید، چون این داستان کاملا واقعیت داره و خواهش میکنم خواهش میکنم ناسزا نگید.
تذکر: شهرها و اسامی کاملا مستعار هستند و لی محتوا هیچ گونه مغایرتی با واقعیت نداره.
داستان من بر میگرده به 2 ماه پیش، که هوا کلا خیلی سرد بود. چند مدتی مریض شده بودم و حال درست حسابی هم نداشتم. مرتب خونه بهم میگفتن برور دکتر ولی از اونجایی که من به شدت از دارو بدم میاد، پامو دکتر نمیزاشتم (البته خیلی از آمپول خوشم میاد چون بعد از استفاده سریع خوب میشی) . همینجور مریضیه من ادامه داشت تا اینکه یه شب حول ساعت 8 شب حالم حسابی بد شد. کسی به جز داداشم خونه نبود. سریع دفترچه رو برداشتم و به دادشم گفتم که منو برسونه مجتمع پزشکی. . . .
بعد از نیم ساعت که به مجتمع رسیدیم داداشم یک نوبت برای دیدن دکتر برای من گرفت و منم منتظر بودم. و خودش گفت من میرم، هر وقت کارت تموم شد زنگ بزن تا بیام دانبالت. از شانس بده ما ما آخرین نفر بودیم. همینطور که سر درد و تب به جونم افتاده بود یه دفعه خانم منشی (الان طبقه پایین هستم) اسم منو خوند، وقتی سرمو اوردم بالا دیدمای داد همه رفتن انگار من آخری بودم، البته چند نفری هم بودن ولی وضعیت اونا خیلی بهتر از من بود.
بعد از اینکه من رفتم پیشه منشی، منشی با دست برگه ویزیت رو داد به من و گفت برو بالا اتاق 103، منم سریع رفتم دیدم خدا بده برکت انگار همهی اینایی که پایین بودن، اومدن طبقه 2. منم برای اینکه منتظر بمونم و خسته نشم روی صندلی نشستم. الان دیگه حدود ساعت 10 بود که منشی دکتر اسم منو خوند منم پریدم که برم تو اتاق، خانم منشی سریع دستش رو جلوی شکمم اورد گفت: کجا، گفتم خانم مگه شما اسمه منو نخوندی گفت: چرا ولی هنوز یه خانوم تو هست، همین که اینو گفت: اسمه یه آقای دیگه هم رو خوند و اونم اومد کنار من ایستاد. داشتم دیگه عصبی میشدم معمولا من آدم راحتی بودم (از لحاظ شکلو قیافه من قدم 1. 68 و وزنم 58 هست. صورتم جو گندمی، چشمهای سبز وسنم 21 هست) خلاصه. . . همینجو پامو به میز منشی لیز میدادم که منشی سرشو برگردوند گفت: آقا مشکلی دارید. منم گفتم: خانوم ما مریضیما. . یک ساعت پایین یودیم، یک ساعت اینجا حالا هم نیم ساعت پشت این اتاق دکتر معطل شدیم اینجوری که پیش میره ما باید همینجا بمیریم دیگه. منشی با لحنی آروم گفت: ببخشید امشب شانس شما شلوغ بوده یه کم تحمل کنید الان بیمار میاد بیرون، شما رو میفرستم تو. با این لحن دیگه هیچی نمیتونستم بگم سرمو انداختم پایین و منتظر شدم.
بعد از 5 دقیقه خانم بیمار تشریف اوردن بیرون، ولی انصافا اساسی حالشون بد بود. خلاصه. . . من رفتم تو پشت سرمم مرده اومد. رفتم تو که دیدم خانم دکتر سرش زیره و داره اشاره به میز میکنه. منم رفتم نشستم روی میز از پشت میز اصلی در اومد و نشست روی صندلی جلوی روی من. اصلا حالم خوب نبود سرم درد داشت. بعد از بررسی پزشکیش، سری دفترچه رو برداشت و یه چیزایی توی دفترچه نوشت. بعد سرشو اوورد بالا رو به مرده کرد گفت: آقا شما بیاید. من که بلند شدم برم بیرون گفت: آقا کجا گفتم: داروخونه دیگه. دکتر گفت: شما تشریف داشته باشید یه مشکلی هست که باید بهتون گوشزد کنم. با لحنی آروم گفتم: خب همون اول میکردی. سرشو اورد بالا گفت نمیشد. رنگم پرید انگار شنیده بود، مرده با تعجب داشت نگاه میکرد.
مرده که کارش تموم شد و نسخه رو گرفت، با یه لبخند به من رفت بیرون. منم که داشتم نگاه بهش میکردم، خانم دکتر صدا زد: آقا لطفا بیا بشین. همین که نشستم گفت خوب نیست حرفتو زیر لب بزنی. منم با کمی خجالت گفتم: شما شنیدید. گفت: مگه من کرم. گفت: خب حالا یه مشکلی اینجا هست، شما ضعیف هستید ولی این ضعفتون عادی نیست. همین که اینو گفت من رنگ تو صورتم نبود انگار مشکله منو فهمیده بود (مشکل من خودارضایی هست، البته نه از نوع دالخواهش، من میون هر دوشب خود به خود ارضا میشم، یه بار خودم تنها به پیش یه متخصص رفتم ولی جواب نداد. به خونواده هم روم نمیشد بگم. باور کنید که من بعد از اینکه به سن بلوغ رسیدم یه بار بخاطر این مسئله مسافرت نرفتم.) سریع تو حرفش پریدم گفتم: خانم من زیاد فوتسال بازی میکنم (اینم راست گفتم) . گفت این ضعف از این جهت نیست. گفت: این کارت مطبه منه شما حدود ساعت 5 عصر فردا تشریف بیارید مطب. منم با یک لبخند گفتم: فردا! ، دکتر گفت: آره فردا ایرادی داره، گفتم فردا جمعست. یه لحظه عینکشو در اوورد و با دوتا انگشتش به چشاش کشید گفت راست میگید، پس شنبه بیاید.
منم راه افتادم رفتم داروخونه مقدار دارویی رو گرفتم، چون از قرص و اینا بدم میومد ریختمشون توی سطل و بعد آمپولو رفتم تزریقات زدم و زنگ زدم برای دادشم تا بیاد دنبالم. وقتی رسیدم خونه حسابی تو فکر رفتم، با خودم میگفتم: اگه این مسئله دراز بشه چی، خونه بفهمن حسابی زشته. (من علاوه بر اینکه دانشجوام استاد همیار هم هستم ولی کم رو تشریف دارم.) خیلی با خودم کلنجار رفتم که برم یا نه. تا اینکه شنبه رسید. سریع رفتم به دوش گرفتم یه کم به سرو صورتم رسیدم و راه افتادم که برم مطب خانم دکتر. وقتی رسیدم حدود ساعت 4. 45 دقیقه عصر بود. تا رسیدم رفتم پیش منشی گفتم من آقای X هستم، اونم گفت دکتر مریض داره، یه لحظه تشریف داشته باشید الان صداتون میکنم تا برگشتم که یه صندلی خالی پیدا کنم خانومی با عصابانیت داشت نگاه میکرد، اتفاقا فقط صندلی کنارش خالی بود. منم سرمو انداختم زیر و رفتم گوشه صندلی کنارش نشسته بودم. داشت زیر لب به طوری که من بشنوم میگفت: تازه از راه رسیده، ویزیتم زودتر میگیره. من تا این اوضا رو دیدم گفتم: اگه دوست دارید شما برید. اونم با عصبانیت گفت: مرسی، شما راحت باشید. منم گفتم: من راحتم. حسابی زد به سیم آخر سرخ شده بود.
منشی منو صدا زد منم با دست پاچگی رفتم توی اتاق خانم دکتر. خانم دکتر گفت: بشین. گفتم همینجا راحتم. گفت: من باید معاینه کنم اونجوری من ناراحتم. منم سرمو تکون دادم رفتم نشستم. کمی خودشو به جلو کشید و گفت: حالا بگو ایراد کجاست. گفتم ایراد؟ گفت: آره، ایراد. شما میتونید مشکلتون رو راحت بگید شاید بتونم کمکی کنم. من: ببخشید من مشکلی ندارم فقط سرم و تنم درد میکنه همین. گفت: جدا از اون شما ضعیف هستید. از گودی زیر چشاتون، رنگ پلک، زردی گردن، و از همه مهمتر فرم کمرتون معلومه چه مشکلی دارید. شما اگه این کارو ادامه بدید مطمئنا به مشکل بر میخورید. من دیگه حسابی داشتم خجالت میکشیدم. و با لحنی تند گفتمک خانم دکتر شما دارید در چه موردی حرف میزنید. در مورده گودی زیر چشام من رشتم کامپیوتر هست و باید پای کامپیوتر بشینم. کمر هم بخاطر صندلی که روش میشینم شاید باشه.
دکتر سرش انداخت پایین، گفت: با یه آزمایش چه طوری؟ گفتم: چه آزمایشی؟ دکتر: خود ارضایی. اصلا دیگه حالم داشت از این موقعیته کوفتی که توش قرار گرفته بودم بهم میخود. از اونجایی که روم نمیشد بگم نه، گفتم باشه. رفت پشت در، یکم درو باز کرد گفت: خانم صادقی دستگاه Express 320 رو بیارید. اگه اشتباه نکنم همین بود. منشی گفت: خانم من این دستگاه رو نمیشناسم. گفت باشه خوب خودم میرم. منم گفنم که بهترین موقعیته برای در رفتن. رفتم بیرون که خانم منشی گفت: کجا؟ گفتم بیرون باید یه زنگ بزنم شاید کمی طول کشید. منشی: مشکلی نیست، شما شماره تماس رو لطف کنید وقتی خانم اومد من یه میس میزنم. گفتم: چشم. من یه پا داشتم و دو پای دیگه هم قرض کردم و راه افتادم.
دیگه خبر نشد. حدود ساعت 9 شب بود، پیش دوستام داشتم طراحی سایت میکردم که موبایلم زنگ خورد، گوشی رو برداشتم. صدای یه زن بود، زن: الو، آقای X. من: بله بفرمایید. زن: کار خوبی نکردید که رفتید اینجوری هم به خودتون و هم به آیندتون صدمه زدید، وظیفه من راهنمایی شما بود ولی اصلا کار درستی نبود. من جا خورده بودم، با تعجب گفتم: خانم آقای X هستم ولی من شما رو نمیشناسم، و اصلا نمیدونم راجع به چی حرف میزنید. زن: اه ببخشید. من خانم دکتر Y هستم. نفسم بالا نیومد، آره کار منشی بود شماره تماس رو به دکتر داده بود. گفتم: خانم دکتر ببخشید کار واسم پیش اومد. دکتر: ببین آقای X، من دوست دارم مریضام منو به دیگران معرفی کنن. شما مشکل دارید. خب بگید شاید کمکی از دست من بر بیاد. منم دیگه چیزی نبود که بخام زیرش بزنم گفتم: من یه مشکل دارم که الان 4-5 ساله گرفتارشم. من مبتلا به استمنا هستم. خودم تنهایی دکترهای زیادی رفتم و عملا نتیجه نگرفتم ، شاید بخاطر این بوده که راه حل های مشکلی بهم پیشنهاد میشد. 4-5 ساله که الان از ترس این بیماری من مسافرت نرفتم . خونه ی اقوام هم نمی مونم. نه اینکه خودم این کارو کنم نه، بصورت خود به خود تو خواب این اتفاق برام می افته. دکترای دیگه گفتن که این مشکل در لوله حاوی منی هست که گشاده و باید یا اونو قطع کرد و یا قرص های مخصوص بخوری.
خانم دکتر به نفس عمیق کشید و گفت: ببنین اگه لوله رو ببندی دیگه نمی تونی تولید مثل کنی. و اگر قرص هایی رو که دکتر میگه مصرف کنی، ممکنه عقیم بشی. بهتره بیای مطب با هم حرف بزنیم. فردا حدود ساعت 4 بیا مطب. گفتم: خانم دکتر شما زیاد روی این مسئله حساس شدید. فکر کنم تا حالا بیماری با این مشکل نداشتید. دکتر: بیشتر به همین خاطره، ولی پسری مثل شما نباید با این مشکل بسوزه. حالا شما فردا بیا مطب تا بهت بگم چکار کنی.
فردای اون شب من ساعت 3.20 راه افتام رفتم. و ساعت 3.45 دقیقه مطب بودم. خانم منشی بود ولی خبری از دکتر و بیمار نبود. تا رسیدم توی مطب منشی روه بهم کرد و گفت: به به آقای فراری. گفتم: من فرار نکردم، کار داشتم. منشی گقت: آره واقعا کارتم چه کاری بود. گفتم: خانم دکتر کجاست: گفت : الان میاد یکم صبر کن. ولی فکر نکنم امروز کاری واست پپیش بیاد، چون دیشب خانم دکتر شمارتون رو گرفت. با یه لبخند گفتم : نه کاری ندارم.
داشتیم حرف میزدیم که خانم دکتر اومد و رو به من کرد گفت: بیاید تو ، خانم صادقی تا نیم ساعت مریض نگیر. منم سریع بلند شدم رفتم تو. گفت: بشین. تا حالا دکترو با مانتو ندیده بودم. خیلی جذاب بود. موهاشو روی صورتش ریخته بود، پوسته سفید، چشای مشکی، بینی کوچیک، لپای بر اومده و هیکل بسیار قشنگ. کلا هواسم به اون بود. دکتر نشست رو میز گفت: خب بیا اینجا بشین. رفتم نشستم، باز دلهره ی دیروز سراغم اومد و سرمو اینور اونور میکردم، که دکتر گفت: مشکلی پیش اومده. گفتم : نه. دکتر: پس بگو. من: چی؟ دکتر: مشکلت. راستی مشکل شما راه حل دیگه ای هم داره من: میدونم. دکتر: چرا نگفتی؟ حالا ول کن شما می تونی با ارضا شدنه طبیعی مشکلتون رو طی 2-3 سال حل کنی.
داشتم از تعجب شاخ در می اوردم. دکتر: تعجب نکن، ما دکتریم وظیفه ماست که به مریض راهنمایی بدیم. من: خانم دکتر، چه فرقی میکنه، جفتش یکیه. دکتر: اگه منظورت خود ارضایی، آره. ولی من منظورم واقعی بود. من: خانم دکتر من گفتم که شرایطش باعث شده تا نتونم درمون بشم دیگه. دکتر: ارضا شدن معمولی؟ من: آره، من ازدواج نمی تونم بکنم، نمی تونم خودمو تو شرایطی بزارم که از توی چاله بیفتم تو چاه. دکتر: منظور؟ من: منظوری ندارم، من الان شرایط ازدواج رو ندارم. دکتر: اولا من نگفتم ازدواج. من: پس چی؟ دکتر گفت: تو چکاره ای؟ من: دانشجو و برنامه نویس و طراحی سایت هم میکنم. دکتر: پس مشکلی نیست، باید با دخترای زیادی دوست باشی. با یکی که مطمئنی، سیغه محرمیت کن. باور کنید من اصلا انتظار چنین حرفی رو نداشتم، شاید شما هم جا خورده باشید ولی باور کنید چنین حرفی رو با گوشای خودم شنیدم. من: خانم دکتر اصلا حرفش رو نزنید. من دوست ندارم خودمو توی این مسائل بکشم.
جو ساکت شد. دکتر: یه نفسی کشید و گفت: پیشنهاد من این بود، و در ضمن تنها را کم هزینه و کم خطر. راستی شما باید یه آزمایش بدید تا صحت راهنمایی من کاملا معلوم بشه. من: چه آزمایشی؟. دکتر: پاشو برو رو تخت پشت پرده. بلند شدم بدون هیچ حرفی رو تخت نشستم. همینطور که یه دستکش رو توی دستش می کرد اومد روبه روی من وایساد و پرده رو کشید. دکتر: شلوارتون رو بکشید پایین. من: چرا؟ دکتر: آزمایشه دیگه، اگه شما بعد از این آزمایش مشکلتون حل شد، که بعیده، ولی ممکنه یکم زمانش بین 1 روز بیشتر بشه. معلوم میشه پیشنهاد من درسته، لطف کن شلوارتو درار. وقتی شلوارمو در آوردم، اشاره به شرت کرد. شانس اورده بودم که شب پیش، بعد از اینکه باهاش حرف زدم، بخاطر آزمایش یکمی به خودم رسیده بودم ولی اصلا نمیدونستم به اینجا بکشه. شرت هم در آوردم. گفت: دستتون رو عقب بزارید . راحت بشینید. دستش رو برد سمت کیرم (باید دیگه اینو گفت، ببخشید). تو دستش گرفت و شروع به جلق زدن کرد. من: دکتر ببخشید این دستکش منو اذیت میکنه. دستکش دست چپشو در آورد آخه چپ دست بود. و شروع به کار کرد. من حشری شده بودم ، چشام به سینه هاش بود که داشت زیر فرم پزشکیش بالا و پایین میشد. کاملا سرخ شده بود. من بخاطر مشکلم دیر ارضا میشدم. دیگه داشت عقل از سرم میپرید. با دستم، دستشو گرفتم(دست چپ). خیلی نرم بود و سفید. دیگه جلوتر نرفتم . چشام کلا به چشاش قفل شده بود و همینطور زبونم رو به دندونم می کشیدم. دکتر دیگه ادامه نداد، گقتم: چی شد. دکتر: گرمم شد به لحظه، رفت درو قفل کرد. و اومد دکمه فرمش رو باز کد و کاملا زد کنار، زیرش یه تیشرت خیلی قشنگ داشت ، که روش نوشته بود ( امروز خوبه، ولی فردا معلوم نیست | Today is good. But tomorrow is unknown). سینه هاش داشت پیرهنشو پاره می کرد. صورتش داد میزد که شهوتی شده. منم بشتر از اون شهوتی بودم ولی کاری نکردم. دیگه داشت آبم میومد، بدون اختیار بازوشو گرفتم. گفتم : داااااره ه ه ه میاد. دکتر: بزار بیاد. همین که خواست بیاد سرشو سریع رو به سطل زیر پام گرفتم و همشو اونجا خالی کردم. بی حال شده بودم. دکتر دستشو به تخت زد و صورتشو با کلینیکس خشک میکرد. بعد رو به من کرد گفت: هم چیزت بزرگه و هم دیر ارضا میشی. واسه همسرت باید خوب باشه.
من که دیگه کاملا به حالت عادی برگشته بود، سریع با کلینیکس خودمو تمیز کردم. و سرمو انداختم پایین، واقعا از خودم خجالت میکشیدم. نمیدونم چرا وقتی تو اون حالی مغزت کار نمیکته. دکتر: چیه حالت گرفته شده. من: یکم واسم سخته دیگه به شما نگاه کنم. خانم دکتر که داشت شکلات از کیفش در میاورد، گفت: ای بابا، من دکترتم، مشکلی نداره راحت باش. حالا این شکلات رو بخور، برو خونه. پس فردا باز بیا، نیاز به ویزیت نداری. ساعت 4 بیا. منم گفتم: چشم. سرمو انداختم زیر، و رفتم.
یکم برام سخت بود این ماجرا رو عادی بگیرم. ولی دیگه اتفاق افتاده بود. شب حدود ساعت 1بود که صدای زنگ پیامک گوشی اومد. رفتم گوشی رو برداشتم و نگاه کردم دیدم، یه شماره موبایله، پیامک رو باز کردم. پیامک: چطوری، امروز حالت گرفته شد. من گیج شدم، این پیامک یا میتونه از طرف منشی باشه یا دکتر. چون دو پهلو نوشته شده. من جواب دادم: اصلا، اتفاقا خوب بودم. پیامک: آره، خوب دستمو چنگ زدی. دیگه دوزاریم افتاد که خان دکتره. گفتم: ببخشید دست خودم نبود. خانم دکتر (پیامک) : میدونم. از صورتت معلوم بود. من: شما هم دست کمی از من نداشتید. خانم دکتر: مودب باشید. من: ببخشید منظوری نداشتم. خانم دکتر: شوخی کردم. نظرت چی بود؟ من: راجع به چی؟ خانم دکتر: امروز دیگه. من: نمیدونم جواب بده یا نه. خانم دکتر: من با این موضوع نبودم. خودت چه حسی داشتی. من: میتونم بگم. خانم دکتر: واسه همین سوال کردم دیگه. من: تا حالا این حسو نداشتم. دکتر: اسمه کوچیکت، همینه که توی دفترچست. من: اره دیگه. خانم دکتر: راست گفتی دوست دختر نداری. من: اگه بگم آره دروغ گفتم. دوست دختر داشتم. خانم دکتر: الات چی؟ . من: نه، اهمیتی دیگه برام نداره. خانم دکتر: دوست زن هم نداری؟ . من: این چه سوالی هیچ فرقی نمیکنه. خانم دکتر: خب دیگه مزاحمت نمیشم، پس فردا منتظرت هستم (پنج شنبه) . موفق باشی.
راستشو بخواید خیلی بهم حال داده بود. ولی واسم کافی نبود. دوست داشتم هنوز دیرتر ارضا شم. واسه همین از چند تا دوستام که سوال کردم گفتن: قبلش که میخوای بری 3تا قرص استامینوفن بخور. من گوش کردم. روز پنجشنبه تقریبا همون اتفاقات افتاد، ولی با یکمی تغییرات. رفتم تو، ولی اینبار همون اول کار درو بست. اومد پیشم نشست (خانم دکتر) گفت: اون شب که دیر نخوابیدی. من: من عادت دارم. دکتر: پس بهت بیشتر پیام میدم. من: باشه، خیلی هم خوبه. دکتر: برو بشین رو تخت. رفتم نشستم، اونم اومد صندلی رو گذاشت رو به روی تخت، پرده رو کشید کنار و نشست. این بار همون اول کار دکمهها رو باز کرد. وای چه رونی داشت. با اون شلوار جینی که پوشیده بود میشد صافی شو حس کرد. خیلی قشنگ بود. صندلی کوتاهتر از تخت بود. سینه هاش تا زیر صورتم بود، خیلی بزرگ بود. گفت: آماده نشدی که. گفتم: باشه. دکتر: نمیخواد خودم برات در میارم. شروع کرد به زیپمو باز کردن. دستشو گرفت زیر کیرم، دستکش دستش نبود. با یک کرم که از قبل بالای تخت گذاشته بود، کارو آسون کرد. شروع به بالا پایین کردن دستش کرد. قشنگ میون سینه هاش معلوم بود، باور کنید سفیدترین چیزی بود که دیده بودم. فکر کنم برای عمد این کارو کرده بود.
من چشام بدون اختیار به سینه هاش دوخته بودم. که دیگه ادامه نداد. و گفت: چشات کجاست. سرمو سریع چرخ دادم. گفتم: دست خودم نیست. گفت: سعی کن دسته خودت باشه. اصلا هر چه رشته کرده بود پنبه شد. انگاذ نه انگار که داشته میمالونده. گفت:ترسیدی؟ . گفتم: آره، نباید میترسیدم. باز شروع کرد به بالا پایین کردن. اصلا استامینوفنها تاثیری نداشت. کتفم، همونجوری که چشام بسته بود، به سینش خود، سریع مثل آدم برق گرفته خودمو کشیدم کنار و گفتم: ببخشید چشام بسته بود. اونم چیزی نگفت، همینطور ادامه داد. موج قشنگی روی سینه هاش افتاده بود. باور کنید 3 بار میخواستم سینه هاشو بگیرم ولی جرات نداشتم. دیگه داشت میومد. گفتم: داره میاد. گفت اشکالی نداره بریز توی سطل پایین. کاملا صورتش قرمز شده بود، موهای تو صورتش ریخته بودن روی لباش. اونم دیگه چشاشو بسته بود. سریع دستم گرفتم و ریختم توی سطل. ول کن نبود همین جور میمالوند. تا که موهای توی صورتشو زد کنار گفت دیگه بسه.
پاشد و شروع به بستن دکمه هاش کرد. گفتم: امروز زود گرمتون شد. گفت: نه، خواستماندازهی روز قبل طول نکشه. فهمیدم که خودش به عمد این کارو کرده. گفتم: میشه اسمه کوچیکتون رو بدونم. گفت: واسه چی میخوای. من: همینطوری. گفت: خب روی مهر هست. توی دفترچه. گفتم: از زبون خودتون چیز دیگست. گفت: نه انگار مغ زنی هم بلدی. گفتم: اگه ناراحت میشید نگید. گفت: من ناهیدم. دستش رو اورد جلو و تبریک برای آشنایی داد. امشب که دیر میخوابی. گفتم: واسه چی؟ . گفت: پیامک دیگه. گفتم: آره.
شی شد. ساعت 12 شد ولی پیامکی نداد. ساعت دیگه نزدیک به 1. 30 بود که پیامک داد: سلام. ببخشید دیر شد نتونستم زودتر پیامک بدم. اگه خوابت میاد بخواب. من: سلام، همسرتون بودن. ناهید: همسر! نه بابا من الان 5 ساله طلاق گرفتم. من: چرا؟ . ناهید: شوهرم دوست نداشت تو بیمارستان کار کنم. من: مگه چند سالته؟ . ناهید: من 31 سالمه. یه سوالی ازت دارم. من: بگو. ناهید: امروز چرا به زیر پیرهنم خیره شده بودی. نمیدونستم چی بنویسم. یه قدر طول کشید. پیام داد. ناهید: میدونم، اگه خجالت میکشی نگو. ولی خجالت خوب نیست. منم که دیگه داشتم یه جوری میشدم. نوشتم: سینه هات. ناهید: ای بابا، چرا؟ . من: خیلی قشنگ و جذاب بودن. ناهید: دوست داری؟ . وحشت کردم جواب بدم. و نوشتم، من: چی رو؟ . ناهید: منو دیگه، شوخی کردم، سینه رو، فرق نمیکنه ماله کی باشه، دوست داری؟ من: تو رو آره. شوخی کردم. ناهید: جدی گفتی یا شوخی کردی که منو دوست داری؟ . منم دیگه هوایی شدم و نوشتم. من: جدی گفتم ولی روم نشد. ناهید: خودمو، یا اونای زیر پیرهنمو. من: خودتو. ناهید: دوست داری باهم دوست بشیم. من: دوست پسرت بشم. ناهید: نه یه دوست معمولی اگه خوب بود اونوقت. من: نمیدونم. (واقعا هنگ کرده بودم.) ناهید: بگو دوست داری یا نه؟ من: آره. ناهید: فردا میای. من: فردا جمعس خانوم. دیگه فکر کنم زیادش بد باشه. ناهید: آدرس میدم بیا خونم. خودم میدونم دارم چیکار میکنم. من: باشه. ناهید: ساعت 10 صبح بیا. منم دیگه داشتم از خوشحالی بال در میوردم. گفتم: باشه. حالا لالا؟ ناهید: آره برو لالا.
ساعت گزاشتم روی ساعت 7. صبح پاشدم. حموم کردم. سریع جدیدترین لباسم رو پوشیدم. و یکی از قرصای دکترم رو که از قبل داشتم رو خوردم. (دیر انزالی) رفتم به آدرسش، یه نیم ساعتی طول کشید تا بخونش رسیدم. آیفون رو زدم. گفت: کیه. گفتم: X-م گفت: بیا تو. رفتم تو. واقعا پری به این میگفتن. زیباترین زن دنیا شده بود. یه بسته شیرینی دستم بود. همونجوری داشتم نگاش میکردم. اومد روبه روم وایساد. من اصلا هواسم به صحبتش نبود. دستام میلرزید. تا حالا اینجوری دلهوره نداشتم. پام شل شده بود. تو همین حال و هوا بودم گفت: آهای پدرام (اسمه کوچیکم) ، کجایی؟ من که دیگه زیر لباسم معلوم نیست. گفتم: ببخشید. آخه. . . یه چرخی خورد. گفت: خوشگل شدم نه. گفتم: باور کن تا به حال همچین زنی ندیده بودم. شیرینی رو گرفت دستش. گفت: حالا پرو نشو. برو بشین واست یه نسکافه داغ بیارم. گفتم: چای بیار. گفت: باشه. چای رو با شیرینی زدیم. گفت: امروز یه سوپرایز دارم واست. گفتم: چی؟ . گفت: امروز میخوام برات اونکارو رو تخته خودم انجام بدم. من: وای. سورپرایز شدم. پس میخواستی روی قالیچه اینکارو کنی. یه لبخندی زد گفت: زبونم داشتیو ما خبر نداشتیم. گفتم: پس چی. ناهیــــــــد. گفت: جونم. من: میشه بگی چرا بعد از این همه آدم با من دوست شدی. گفت: قول میدی مال خودم باشی. گفتم: آره. گفت: نه بگو دوست دارم ماله ناهید باشم. ماله خوده خودش. منم همین جمله رو تکرار کردم.
دستش. انداخت دوره گردنم و کشوندم توی اتاق خوابش. واقعا سلیقهی قشنگی داشت. نور قرمز. تخت قرمز. خیلی حال میداد. گفت: چون هنوز دوست پسرم نیسی فقط منو از گونه ببوس. منم تورو از گونه میبوسم. لبشو آروم رو گونم گذاشت. باور کنید داشت لبش گونمو میسوزوند. با یه چند لحظه مکس، لباشو برداشت. چشاش قرمز شده بود. البته نه از روی شهوت، اشک تو چشاش بود. گفتم: ناهیــد چیه؟ گفت: تا حالا کسی رو با این علاقه نبوسیده بودم. منم سریع لبمو گذاشتم رو گونش و آروم بوسیدمش، لبم کامل رو گونش بود یکم طولش دادم. موقعی که میخواستم لبمو در بیارم صورتشو دنبال لبم میکشوند.
هوای خاصی بود. دیگه شهوت نبود. واقعا عاشقش شده بودم. گفت: شروع کنم. گفتم: نه. با تعجب پرسید چرا؟ . گفتم: چون دوست دارم. تا اینو گفتم سرشو انداخت زیر و گفت: واقعا دوسم داری. گفتم: آره. سرشو آورد بالا. موهاش رو بینیش ریخته بودن. گفتم: ناهید من 21 سالمه و تو 31 سال، پشیمون نمیشی. گفت: من باید آرزوی تو رو داشته باشم. نجیب، دوست داشتنی، قشنگ. گفتم: دیگه بسه. گفت: دست تو بزار پشتت. گفتم: باشه. زیپمو باز کرد. با دست کشیدش بیرون شروع به مالیدن کرد. سرشو برد پایین که کاره دیگهای رو اضافه کنه. صورتشو با دست گرفتم گفتم: ناهید این کارو الان نکن. هر وقت دوست پسرت شدم. سرشو اورد بالا گفت: باشه عزیزم. این قرص کاره خودشو کرده بود. فکر نمیکردم عاشقش بشم. از قرص خوردن پشیمون شده بودم. بعد از چند دقیقه، سرشو (ناهید) اورد بالا گفت: اه چرا امشب تو اینطوری شدی. خیلی داره طول میکشه. میخوام باهات حرف بزنم. گفتم: ناهید نمیخوام بهت دروغ بگم. من قرص وگادول خوردم. چشاش گرد شد، صورتش سرخ شد. دستشو کشید بیرون. روبه روم وایساد. گفت: پاشو زیپتو ببند. گفتم: چی شده. گفت: پاشو زود باش. گفتمک تو بگو: گفت گومشو برو بیرون. گفتم: مگه چیه. گفت: من دارم این کارو واسه تو میکنم که تو سلامتیتو بدست بیاری. من دوست دارم. تو قرص میخوری. خیلی پستی. مگه من دستگاه ارضای تو هستم. گم شو برو بیرون. گفتم: خواهش میکنم. بخدا من قبل از این موضوع همچین حصی روت نداشتم. تکرار نمیشه. باور کن. گفت: گفتم برو بیرون. منم دیگه چیزی نگفتم و اومدم تا درب ساختمون سرمو روش کردم گفتم: باور کن نمیدونستم این قدر عاشقت بشم. چیزی نگفت. و منم رفتم بیرون.
من دیگه ازترس بهش پیام ندادم. عصر روز سه شنبه رفتم مطب. منشی هم خیال کرد همون جریانه قبلی هست. درو باز کرد رفتم تو. تا دید منو یکم بلند شد. وقتی دید بیمار روبه روش نشسته چیزی نگفت و باز نشست. منم با چهرهای پر از شرمنده گی (واقعا بودم) نشستم. تا بیمار بلند شد، ناهیدم پشتش بلند شد و راه افتد، بیمار که رو به بیرون شد، دسته منو هم گرفت کشید که به بیرئن ببره من مقاومت کردم. رو به منشی کرد. گفت: مگه نگفتم کسی رو راه نده. ها چند بار باید اینو تکرار کنم. منشی: آخه آقای. . . ناهید: هر کسی میخواد باشه، یه بار دیگه این کارو کردی بیرونی، فهمیدی؟ منشی: چشم. اومد تو. باورم نشد از اومدنم پشیمون شده بودم. ولی دیگه نمیخواستم پس بکشم. گفت: آقای محترم، لطف کنید تشریف ببرید بیرون. گفتم: خانم من بیمار شمام. گفت: من بیمار نمیبینم برید بیرون.
خدا رو شکر کسی تویه مطب نبود. با یه دست دسته درو بستم و بایه دست هم دسته ناهیدو گرفتم، که سریع دستشو کشید. من گفتم: ناهید 5 دقیقه به من وقت بده. 4 دقیفه واسه من. 1 دقیقه هم برای جواب تو همین. گفت: نه، گفتم: خواهش میکنم، التماست میکنم. با کمی مکس گفت برو روی اون صندلی بشین. دورترین صندلی نسبت به میزش. گفتم: چشم. سریع نشستم و ناهید گفت: بگو. گفتم: من میخوام راستشو بگم. وقتی دعوتم کردی خونتون، من فکر میکردم آخرین روزه، واسه همین میترسیدم که باز این بیماری بیاد سراغم آخه توی این دو هفته، 5 روزی یکبار شده بود. من قرصو خودم، حتی تو دلم میخواستم کارای دیگهای هم بکنم چون واقعا دیگه اون شبو میخواستم تموم کنم. چون دیگه از خودم و این بیماری بدم میومد.
وقتی اومدم خونت و با اون شرایط از من پذیرایی کردی، دیگه کلا پشیمون شدم. حتی وقتی سرتو بردی پایین نزاشتم این کارو کنی، تا اینو گفتم سرشو اورد بالا نگاهی کرد. با به همون حالت قبلی برگشت. گفتم: تو خیلی واسه من ایده آلی دوست ندارم با این چیزا از دستت بدم. مطمئن باش این ماجرا ربطی به تو نداشت. از سر ناچاری بود. بلند شدم دستمو بردم تو جیبم و یه انگشتر طلای سفید که اندوخته 8 ماه کارم بود رو گذاشتم رو میز و گفتم: 1 دقیقه واسه تو کافی نیست. امشب منتظر پیامتم.
دهنش وا مونده بود، سرجاش میخکوب شده بود. من رفتم از مطب بیرون و به منشی گفتم: ببخشید خانم صادقی واقعا از شما معذرت میخوام. گفت: اشکالی نداره خان الان دو روزه اینطوری هست. شما به دل نگیرید. منم گفتم: در هرصورت معذرت میخوام، امری نیست. گفت: خواهش میکنم به سلامت.
شب حدود ساعت 10 بود که از خونه تماس گرفت. گفت: ببین ببخش منم تند رفتم. گفتم: نه من ایراد داشتم. تو بهترینی. گفت: امشب میای؟ گفتم: امشب؟ گفت: آره امشب. منم گفتم: باشه، سریع آژانس گرفتم رفتم خونشون، درو باز کرد. تا دیدمش گفتم هر روز قشنگتر میشی. گفت: آره. گفتم: آره. تا اینو گفتم. پرید تو بغلم سریع به لب گرفتن شد. صورتمو میبوسید، موهامو نوازش میکرد گردنمو میبوسید، و منم همین کارو واسو اون میکردم. دستش میخواست بره پایین، که دستشو گرفتم. گفت: چیه. گفتم اینجوری. گفت: پس چه جوری؟ گفتم: بزار یکم پیشه هم بشینیم حرف بزنیم. (آخه بعد از 5 سال که از اون بیماری گذشته بود، حسابی از این بابت پوستم کلفت شده بود.)
با دو تا استکان چایی، یه ظرف پره شیرینی، و یه لیوان خالی پر از یخ اومد نشست. گفت: چایی رو بخور تا یه چیزی بهت بدم. گفتم باشه. نگام به لیوان بود،ترسیدم نکنه منظورش مشروب، یا چیزی باشه (چون من متنفرم، از دود و مشروب) سریع چایی رو بخاطر دونستن بودن اون لیوان خوردم. گفت حالا این لیوان رو برات پر میکنم. گفتم: چی. گفت: شراب. گفتم: چی؟ ؟ ؟ ؟ گفت: شراب دیگه. گفتم: راست میگی. گفت: آره تو هم خوشت میاد. گفتم: برو، جمع کن این بساطو، جمع کن. تو دکتری خودت مشروب میخوری. سریع خودشو جمع جور کرد گفت: پدرام باور کن میخواستم امتحانت کنم. گفتم باید تمام خونتو بگردم، اگه یه چیکه دیدم تمومش میکنم. گفت بیا بگرد. ولی باور کن خواستم امتحانت کنم. آخه. . نزاشتم حرفشو بزنه. گفتم: یخچال کجاست؟ گفت بیا تا همه جا رو نشونت بدم. همه جا رو گشتم، کمد، یخچال، فریزر، زیر تخت، پشته پرده، انباری. . . ولی نبود. گفتم: شانس اوردی. گفت: تو به من اعتماد نداری. گفتم: چرا پس منو امتحان کردی. دیگه خندهای کرد گفت: باشه تسلیم بیا حرف بزنیم. بعد از اینکه حرفامون رو زدیم. گفت بیا: کارت دارم. گفتم: کجا گفت: بیا. رفتم تو اتاقش، تا جای نمازش افتاده، قرآن رو برداشت گفت: موافقی امشب یه صیغه بخونیم، گفتم من مهریه ندارم بدما. گفت: همون انگشتر خوشگله گرونت کافیه. گفتم: باشه. سریع آیه رو خوند و منم تکرار کردم. دستمو گرفت و انداختم رو تختش. گفت: پدارم. گفتم: جانم. گفت: پیشم میمونی. گفتم: امشب دیگه دیر شده باشه میمونم. گفت: اه با امشب نیستم. گفتم: شوخی کردم تااید پیشت میمونم. ولی یه شرطی داره. گفت: چیه؟ . گفتم: که تو هم پیشم بمونی.
تا اینو گفتم. داد زد: قبوله. قبوله. لبشو گذاشت رو لبم. با عشق واسش میخوردمش. اون سرشو اورد پایین، زیپه شلوارمو باز کرد. دستشو برد و کیرم رو کشید بیرون، شروع به مالیدن کرد. و وقتی که بزرگ شد، سرشو اورد بالا گفت: اجازه میدی؟ . گفتم: ماله خودته. سرشو آروم اورد پایین. و گفت: پدارم فکر میکنی بعد از امشب بازم دوسم داری. گفتم: یعنی چی؟ گفت: آخه تو تاحالا سکس نکردی معلوم نیست که بعدش پشیمون نشی. گفتم: سکس نکردم درست ولی الان عاشق شدم. راضی شد و شروع کرد به خوردن. همینطور میخورد و سرشو میاورد بالا و میگفت: جون. . . . گفتم: بسه. گفت: اه بزار، گفتم نوبته منه اینا رو ببینم. گفت: اینجوریه پس زود باش. دستم رو از رو لباس به سینه هاش کشیدم. نرم، بزرگ و خوش فرم. باور کنید توی رویا هم چنین لحظهای رو تصور نمیکردم.
لباسش رو از تنش در اوردم، زیرش هیچی نبود، شروع به خوردن سینش کردم. اینقدر خوردم که دیگه سرم داشت گیج میرفت. با احتیاط دستمو زدم به رو کسش (رو شلوار) یه تکون کوچیک خورد. گفتم: چیه بدت میاد. گفت: نه، امشب ماله خودته. سریع زیپشو باز کردم شلواره جینه خوشگلشو کشیدم پایین، و شرتشو در آوردم. تا حالا چیزی به این تمیزی ندیده بودم. تمیزیش منو تشویق به خوردن کرد. شروع به خوردن خودش و چوچولش کردم. دیگه داشت موهامو میکند. میگفتک پدرام دوست دارم. باور کنید از حرکاتش داشتم تعجب میکردم، فکر میکردم این فیلما همش اداست.
لباسمو در اورد، شلوارم رو هم به همینصورت. باز شروع به خوردن کرد. گفتم: ناهید داره میاد، دیگه ادامه نداد، بعد از چند لحظه بهش گفتم: ناهید میخوابی، گفت: چرا، گفتم میخوام امشب زنم شی. گفت: من عاشقتم. آروم خوابوندمش، به آرومی سرش رو کردم تو، و یواش یواش عقب جلو میکردم. دیگه داشتم تند تند میکردم. با دستام پاهاشو زدم بالا، و شروع به کردن، کردم. جلو عقب که می کردم صداش خونه رو پر کرده بود. ناهید هم از سر شهوت داد میزد. از بغل خوابوندمش، و سرشو کردم تو، و جلو عقب می کردم.
ناهید بلند شد، گفت: پدرام بخواب. گفتم باشه. به آرومی روش نشست و بالا پایین می کرد. دستام کلا به سینه هاش قفل شده بود. دیگه آهش داشت به جیغ تبدیل می شد. که یک باره دستاش و بدنش به شدت لرزید. کلا ارضا شد. ولی برای اینکه من ارضا شم بصورت سگی خوابید. من از پشت سوراخه کونشو خوردم. گفت: می خوایش. گفتم آره ولی امشب نه. گفت: هر جور دوست داری عشقم. من شروع به خوردن کسش کردم با داشت، به اوج می رسید. منم همینجور می خوردم.
سرشو گذاشتم تو کسش، شروع به تلنبه زدن کردم، اینقدر ادامه دادم که اون یه بار دیگه ارضا شد، دیگه داشتم منم ارضا می شدم. گفتم: ناهید داره میاد. گفت بزار بیاد. گفتم: تو کست. گفت قرص خوردم، بریز دارم می سوزم. تا اومدم همشو ریختم تو کسش. داد زد، پدرام سوختم. وای دارم می میرم. رو هم ولو شدیم. همینجور هم دیگه رو می بوسیدیم. و به با هم حرف می زدیم. دیگه کاملا به هم وابسته شده بودیم.
دیگه کاملا عاشقش بودم. منشی هم بعد از این مدت روز عید1390، فهمید. و این بود ماجرای من. درضمن این داستان با رضایت ناهید نوشته شده.
دوستان ازتون ممنونم. و خواهش می کنم که ناسزا نگید ممنون میشم. دوستون دارم خداحافظ
نوشته:پدارم
خواهش می کنم که ناسزا نگید ممنون میشم.
salam AZiz ye soal ! bari chi baid na seza begim ! dastan be in GHashngi ! shoma ham be khodet shak dari hA :))
به به.واقعا قشنگ بود.داشتی اشکمو در میاوردی.خیلی حال کردم.
دستت درد نکنه
من هم با شما و هم به ناهید خانم تبریک میگم
خیلی خوب و رمانتیک بود
واقعا ممنون و خسته نباشید
Dastane kheili ghshangi bood baz ham benevis ama ba jozeeyate bishtar.tnx
پاسخ به kad0
…
سلام دوست عزیز. من اگه بتونم کمکی کنم خوشحال میشم. من یه ایمیل به آدرس ایمیلتون فرستادم. و ار اون طریق می تونیم با هم حرف بزنیم.
با تشکر
تشکر ویژه برای خوانندگان داستان
…
سلام دوستان، واقعا از لطفتون ممنون. من قبل از اینکه این داستان رو بنویسم، داستان های این سایت رو خونده بودم، ولی بعضی از دوستان، آخر داستان به نویسنده ناسزا گفته بودن. من واقعا خوشحالم که شما دوستان با دید باز به این مسئله نگاه کردید و خیلی خوشحالم که نسبت به من محبت داشتید. واقعا از شما ممنونم.
دوستون دارم. خداحافظ
پدرام
jaleb bod kash manam mesle u ba ye zan dost mishodam akhe khayli kayf mideh
agha damet garm vali enghad esrar dari vagheyiye adam shak mikone nagi behtare kare khodeto bokon harki khast bavar mikone
سلام داداش اکثر داستان های این سایت حتی آرا کس شعر هستن.
ولی این داستان تو قشنگ ترین داستان سکسیبود که خوندم.
دوست عزیز من در دنبال نظر مستر هات می خواستم بگم صیغه آیه نداره اون کلمات که گفته میشه آیه نیست اگر برای صیغه گفته باشید این جمله عربی رو
(زوجتک نفسی الی مهر المعلوم والمدته المعلومه) ومرد جواب بدهد قبولت التزویج اینها آیه نیست یک لفظه فارسیش میشود زن میگوید آیا حاضری مرا بامهریه معلوم شده (توافقشده)درمدت توافق شده به ازدواج خود درآوری ومرد میگوید این ازدواج را قبول دارم تمومه بعضی از فقها حتی گفته اند به فارسی هم بگویید صحیح است خوش بگذره.
Khub bud mitunes behtaram bashe bazi ghesmatash kheili romantic bud vali joziatesh kam bud bazi jaha ye chizaio bayad abo tab midadi k nadadi ghesmate sighe aslan vaghei b nazar naimad vali karet khube edame bede dar morede nasezaham mitunim begim k adabe harkas neshane shakhsiat ust
عیدت مبارک . داستان جالب و عشقولانه ای بود . با داستانهای دیگه فرق داشت . امیدوارم موفق و پایدار باشید . دمت گرم
با تبریک سال نو ، دوست عزیز داستانت عالی بود ،مرسی از اینکه وقت گذاشتی .
سلام پدرام عزیز؛
خیلی لذت بردم. بسیار رمانتیک و زیبا بود. عشق شما خیلی پاک هست. قدرشو بدون. سال نو . فرا رسیدن بهار نیز بر تو و خانم دکتر مبارکباد.
شب و روز خوش.
dadash damet garm kheili bahal bod bishtar ba ghesmataye asheghish hal kardam ke hamdigaro mikhordin,arezoye khoshbakhti baraton mikonam
salam azizam man be rasto doroghe dastanet kar nadaram vali ziba neveshte bodi bade modatha to en site ye dastane khob khondam pedram aziz agar mibini bacheha enja be khili az dastanha naseza migan chon vaghan liaghateshon fosh hast vagarna dastani ke khob bashe mesle dastane to hame tashvighetam mikonan pedar koshtegi ke ba kasi nadaran khosho shad bashi
پدرام: جواب لطف شما
…
سلام دوستان، واقعا وقتی نظرات شما عزیزان رو می خونم به خودم افتخار می کنم. یکی از دوستان در مورد صیغه حرف زده بودند. باور کنید من هیچ تجربه ای نداشتم، اگه می گفت سوره ناس هم تکرار کن، فکر می کردم صیغه است. نه اینکه دین ندارم، ولی تا حالا در این مورد هیچ سوالی نپرسیده بودم. در صمن من گفتم آیه، چیزی دیگه نمی تونستم اسمشو بزارم، امیدوارم درک کنید. از اینکه تصحیح کردی .واقعا متشکرم.
دوستان اگه اسرار من باعث شده که به شک بیفتید من معذرت می خوام، ولی خودم اصولا یکم روی چیز زیاد تاکید می کنم.
دوست عزیز دیگه که گفته بودن آب تاب زیاد نداره. شما درست میگید. باور کنید سعی کردم تمام جزییات رو بگم. ولی دیگه این از آب درومد واقعا معذرت می خوام.
اگه یه نصیحت کنم ناراحت نمیشید. امیدوارم که نشید. دوستان به ناموس خودتون چشم طمع نداشته باشید. چون به عاقبتش نمی ارزه.
خیلی خیلی دوستون دارم. از اینکه اینقدر نسبت به من محبت داشتید. ممنونم.
پدرام
آقا پدرام واقعا داستانت عالی بود امیدوارم عشقتون دوام داشته باشه و حسابی حال کنین یه توصیه بهت دارم دیگه داستان ننویس و این داستانه عشقولانتو خراب نکن بزار یه خاطره خوش ازت تو شهوانی باشه واقعا همه ی داستانهای شهوانی کس شعره ولی ماله تو رو هر چقدر بخونیم باز کمه پس خرابش نکن دمت گرم بابت داستان
پدرام:ArtManعزیز
…
Art Man دوست خوبم، واقعا از لطفت ممنونم. ولی من دیگه داستانی ندارم که بنویسم. مطمئن باش این اولین و آخریش بود.
خیلی خیلی دوستون دارم.
پدرام
salam chanda soal?
1.vaghti shoma hamash too khab mizadi be jadval hatman bayad zood enzal bashi dige ama vaghti avalin bar rafti matab gofti osoolan abam dir miad?
2.age ghabool konim dir erza mishi chera dovomin bar astaminophen khordi asan mage in ghors vase in kare onam shomaey ke chandbar doctor rafte boodi pas bayad bedooni chi bayad estefade mikardi??
3.age dir erza mishodi chera doki behet ghors dade bood?
bebin mozo dastanet jaleb bood kariam nadaram raste ya gheyre vagheiy ama entezar mire vaghti ye chizio minevic roo hava nabashe harfaye khodet yadet bashe vaghti adam dastano mikhoone be kheyli az tanaghozat mikhore va bazi jahash dige kheyli bavaresh sakhte va yejaha gong mishe .
omidvaram az enteghadam narahat nashode bashi
movafagh bashi
سلام
خوبی دادا پدرام؟!
سال نو مبارک
دادا میخواستم بگم میشه بیزحمت آدرس خانوم دکترتونو بدین منم برم پیشش شفا بگیرم.؟!
سلام
داستانت جالب بود ولی یه وقت اشتباه نکنی بری باهاش عروسی کنی
سلام دوست عزیز
نثر داستانت زیبا و سرشار از احساس بود. شاد باشید همیشه
و ناگهان پیامکی آمد؛ خانم Y (پیامک) : تو مطب خوب حالتو گرفتم مگه نه ؟
آقای X : خط بینت حالی به حالیم کرد خانم Y : مودب باشید
:((
عکس نویسنده داستان پس از به اتمام رساندن
وای ی ی ی ی ی ی ی
داستانت عالی بود، دیگه عادت کرده بودم یه فحشی آماده کنم . حالمو بهم میزنه این داستانایه کسشری که 95 در صرشون خیانته و سکس با محارم و … . سگ ننشو نمیکنه که بعضیا اینجا میکنن!
داش جدا قشنگ بود، راستو دروغشم مهم نست من که باور کردم فقط بعدا نیای کامنت بزاری کسه ننه همتون خالی بندی بود کیر کنی مارو ها :))
خیلی قشنگ و جالب بود
اگه اینو باید بزنی تو سر داستان های بعضی ها …;)
پدرام: behdad.sexy
…
پاسخ به انتقاد بجای آقای behdad.sexy
…
سلام دوست عزیز، نه شما انتقاد بجایی کردی، شاید بیشتر دوستان این سوالو بکنن و شاید این بیماری براشون نا آشنا باشه.
بیماری که من دارم، زیاد پیچیده نیست شاید من گنگ توضیح دادم. این بیماری مربوط میشه به لوله ی انتقال منی که گشاد شده و ربطی به زود انزالی نداره. زود انزالی مقوله ی دیگه ای داره که شما می تونید توی وب جستجو کنید. لوله منی وقتی گشاد بشه، مایع منی رو تا حدی می تونه نگه داره و قادر به کنترل نیست ( انزال بدون کنترل) و یکی از بدی های این بیماری دیر انزالیش هست که مربوط میشه به تحریک حس جنسی. امیدوارم توضیح کاملی باشه برای دوستانی که از این بابت اطلاعات ناقصی داشتند.
جواب سوال دوم: قرص هایی که دکتر به من داده درصد عقیم شدنش بالا بود، به همین خاطر از دوستانم سوال کردم که اینو پیشنهاد دادن. شاید برای شما هم پیش بیاد که از دوستانتون یه سوالی در مورد یه چیزی بپرسید و یه راه حل جدا گونه بهتون پیشنهاد بدن. باید بگم که استامینوفن تاثیری نداره. اگه داشت من توی خاطم براتون می نوشتم داره.
جواب سوال سوم: دکتر به خاطر لوله منی قرص داده بود که دریچه منی رو سفت کنه و از حالت گشادی قبل در بیاد. متاسفانه این قرص هایی که دکترا میدن 20 درصد باعث بهبود و 90 درصد با عث عقیم شدن میشه. این قرص ربطی به دیر انزالی نداره ولی بعد از سفت شدن دریچه منی باعث میشه منی فرد دچار سوزش قبل از ریزش بشه و همین خاطر فرد دیگه از ادامه ی کار تا چند ثانیه دست میکشه.
دوست خوبم، خوب شد که این سوالات رو پرسیدی و دوستانی که اطلاعات غلطی از این بابت داشتن هم این جوابا رو بخونن
خیلی خیلی دوستون دارم
پدرام
دمت گرم
عالی بود . من رو به فکر برو برد
باعث شدی توبه کنم
از همه ی کارهایی مثل سایت سکسی دیدن و عکس و کلیپ و فیلم و … کارهای دیگه که الان خجالت میکشم بگم
شرمنده ی اوس کریم
واقعا شرمنده ش
وقتی راه خداپسندانه ش هست ، چرا آدم بره دنبال کارهای دیگه؟
به تو و همه ی بچه های خوب که از سر جوونی و غفلت مثل من میان توی این سایتها و یا کارهای دیگه میکنن ، میگم که همگی بذاریم کنار . بسه دیگه . به قول معروف رفتیم نبود نگرد نیست
برای همه تون از خدا زندگیهای زیبا با عاشقانه های عالی و پاک که با همسراتون دارید رو میخوام . از خدا میخوام زندگی همه تون با همسراتون پاک و پایدار باشه و چیزهایی که توی این سایتها نوشته و واقعا آدم رو بدبین میکنه ، توی زندگی هیچ کدوم از شما دخترها و پسرهای خوب پیش نیاد
خوب و خوش و خوشبخت باشید
منم دعا کنید
دم همه تون گرم
خدانگهدارتون
salam be hamegy.sale no mobarak.man ahle dastane sexy nistam vali har chand mah ye bar miam inja sar mizanam titre dastanaro negah mikonam.vaqte kami daram .nazar nemidam ke nasihat konam.faqat khastam be in aqa pedram tabrik bgam vase in dastanesh.lezat bordam.faqat akharesho ziadi sexy kardi.vali mamnun ali bud dadash
تبریک دو زمانه با مخلفات به تو و خانم دکتر
اگه تو هم میگفتی فحش بده من فحش نمیدادم ما بوشهری ها اینیم دیگه
منم اقا دکترم حرفات عین واقعیته چون چند مورد همچین مواردی برای منم پیش اومد خانم هایی که یه جاییشون می خارید زیادن پس نیازی به اصرار برای باورش نیست واقعیته جامعه ماست
فقط نامردی نکن خانم دکتر با اون پرستیژ خودشو بی هیچ توقعی در اختیارت گذاشته از این ادمهایی نباش که نو که میاد به بازار کهنه میشه دل ازار
دوستش داشته باش تا دوست داشته باشه
دکتر روانشناس دکتر … … از بوشهر
تبریک می گم واسه نوشته ات
هم داستان جالبی بود
هم تم جالبی داشت
هم خوب نوشته شده بود
چه واقعی باشه چه خیالی
دادا خیلی باحالی
ممنونم امیدوارم موفق باشی
راستی خوب شدی ؟
آقا دمت گرم
نکردی نکردی وقتی کردی میوه کردی یا همون بیوه
نوشه جونه همدیگه باشید
salam pedram jo0on! jaleb bo0od. man dastan ziad khindam vali in fargh dasht.vase hich dastaniam ita hala inhame cm nadide budam.:) ham eshgh moghadasse ham sex. khosh bashin. faghat 1 soal: chera avvalash gofti X,Y vali baadesh esm gofti?!!
ممنون ازت پدرام جان
داستان عاشقانه و زیبایی بود
.
بعد از مدتها یه داستانی که چرت و پرت نبود و مشکل اخلاقی نداشت رو خوندیم
هم به تو هم به خانوم دکتر برای این انتخاب تبریک میگم ، سال نوتون هم مبارک
pedram alei bod azat khosham omad vageie taren dastan bod ke shenide bodam
واقعاً محشر بود
اگه کسی از این داستان انتقاد کنه یعنی فرهنگش رو نداره
kolan dorogh bood va jazabiaty nadaht
dastan bayas tasvir dashteh bashe ke ein nadshat
hayajan dashteh bashe ke nadasht
faghat tosif alaghemandi haye to bod va zani ke dost dasht ba yeki sex kone
chera on Dr tot oentekhab kard ?
chon cheshmat sabz bood?
khaste nabsahi vali bishtar fekr kon
سلام
داستان رو که سرسری نگاه کردم چند تا نکته مثبت داشت:
1- اولاً که بحث محارم و سکس با زن شوهردار نبود… خدا این همه زن آفریده ولی گفته به محارم و شوهردار کار نداشته باشین… باور کنید تعداد باقیمانده کم نیست… جوینده یابنده بود… باور کنید.
2- خیلی آب و تاب نداشت که یه عده ریسمون دلشون پاره بشه و بعدش…
اما عادتم اینه که بیشتر از خود داستان به نظرات توجه میکنم
خوشحالم که حداقل وجدان های پاک و بیدار زیادی وجود داره که سکس حرام رو حرام میدونه
اما یه مسأله مهم رو بگم… صیغه هیچ تعلق نژادی نداره که مال اعراب باشه یا مال اقوام دیگه
صیغه یه راه حلیه که خود اوستا کریم (به قول majid1358) قرار داده. گیر ندید که متن عبارت صیغه عربیه یا فارسی… حتی فارسیش هم قبوله با شرایطش. من خودم از اون وقتی که صیغه دارم خیالم راحته… دل و نگاه و فکر و اعصاب آدمو راحت میکنه…
یه سایت بسیار خوب هم معرفی میکنم هر کی در مورد صیغه سؤال داشت میتونه بره اونجا
دیدگاهتون نسبت به صیغه عوض میشه
فکر کنید دارید یه داستان سکسی میخونید که نمیدونید آخر کار خوشتون بیاد یا نه
باور کنید به یه بار خوندنش می ارزه
با تشکر از پدرام عزیز به خاطر خاطره قشنگش و آرزوی سلامتی برای او
دروغ محض بود فقط خواستی جامعه پذشکیو بهش توهین کنی و بس و گرنه نه بیماری شما با دسمالی خوب میشه نه دکتر سالم همچین غلتی میکنه
هر چند نگارشت خوب نبود ولی داستانت زیبا بود
گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند
نگهـــــــدار ســـــــر رشتـه تا نگهــدارد
اميدوارم داستانت واقعي باشه چون غير از اين چيز ديگهاي نداشت. اگر چه داستان پردازيت بد بود ولي در عوض نثرت افتضاح بود. واقعا نميفهمم اين همه تعريف و تمجيد اهالي سايت از داستانت بخاطر چيه؟! قحط الرجال شده به خدا. صرف بيان خاطره به هر قيمتي كه نشد كار. يه داستان طولاني چند قسمتي توي همين سايت هست به اسم «حشري كردن آقاي دكتر» كه توي همين مايهها بود و به نظر من واقعي هم نبود اما با همه دروغ بودن مطالبش و حتي دروغ بودن جنسيت نويسندهش يه پاراگرافش ميارزيد به كل داستان جنابعالي.
يه نكته كوچولوي اخلاقي هم ميگم براي خودت و زندگي آيندهت با خانوم دكترت خوبه: كسي كه توي مطبش برات جلق ميزنه و دكمههاشو برات باز ميكنه و نصفه شب بهت اس ام اس تحريك آميز ميده خيلي خيلي خيلي آدم خوبيه اما حق نداره تو رو امتحان كنه كه شراب ميخوري يا نه!
منکه باور نمیکنم
داستانت ساختگی بود
یکم از کتابای قدیمیه ر. اعتمادی قاطیش کرده بودی
ولی بیشتر شبیه قصه بود تا داستان سکسی
اگه زمان شاه بود نویسنده بدی نمیشدی
پدرام: سلام…
…
سلام به شما، دوستان عزیز و خوب خودم
بخاطر مسافرت و خیلی چیزای دیگه چند روزی نبودم. واقعا از نظراتی که داده بودید خوشحال شدم و در مقابل اون نیز متعجب، که شما عزیزان اینقدر به من لطف داشتید.
تمام نظرات خوب و مثبت بودند، به جز 2 تا که اون ها هم بر میگرده به بحث نظر و عقیده اون عزیزان دوست داشتنی. دوست دارم که از روی دوستی جواب این دو عزیز رو بدم.
1-من فکر نکنم بی احترامی نسبت به جامعه خوب پزشکی کرده باشم. من واقعیت رو نوشتم. و اصلا هم این عقیده رو ندارم که پزشکان و یا پزشک من، آدم بدی بوده. شما با این حرف احساسات آدم ها رو زیر سوال بردید. شاید هزاران از این موضوعات اتفاق افتاده باشه ولی به روی کاغذ و وبسایتی نیومده باشه. ولی به هر حال اگر شما پزشک هستید و فکر می کنید من به شما و جامعه پزشکی بی احترامی کردم، واقعا معذرت می خوام. و امیدوارم که منو ببخشید. این خاطره ای بود که من داشتم.
2- یکی از دوستان دیگه هم در مورد نگارش من توضحی داده بودند و در کنار این توضیح به دوستانی که برای این داستان نظر دادن بی احترامی کردند. ببین دوست عزیز و خوب من، همه افراد نباید عقاید شما رو داشته باشن. عده زیادی این داستان رو پسندیدند و عده ای هم نه.
من خاطره خودم رو گفتم و هرگز هم نویسنده نیستم. بنظر من کسی که این داستان ها رو می خونه نباید با طرز تفکر خودش نویسنده رو انتخاب کنه. شاید من یه آدم غیر حرفه ای باشم، این دلیل نمیشه که خاطره ای نداشته باشم.
در مورد واقعیت نداشتن این داستان: دوست خوبم، این داستان واقعیت داره، به من پولی داده نشده که این داستان رو بنویسم و در ضمن این اولین و آخرین داستانم بود. و بهمین خاطر دلیلی نمیبینم که دروغ بگم. این سایت نیز به من وعده ای نداده که داستان بنویسم.
واقعا از شما دوستان خوب بخاطر اینکه پیاماتون رو جواب ندادم معذرت می خوام. آخه من مسافرت بودم. امیدوارم که ناراحت نشده باشید
خیلی دوستون دارم.
پدرام.
aghaaye pedaraam
awal inke age shabhaa dar khaab erzaa mishi piyaaze khaam masalan baa aabgoosht yaa har ghazaaye dige nakhor be jaash baa sabzijaat bokhor, piyaazo piyaazche w makhsoosan piyaaz aamele khod erzaayi dar shabe waase hame.
dowom
in daastaane shomaa mano beyaade tanforooshaani too iraan mindaaze ke miyaawordim baa doostaa too khoone mojaradi mikardim w chon mazhabi boodan khodeshoonam sighasho mikhoondano balad boodan
sewom
in khaanom doktor chetor ke too matabesh baa aalate shomaa war mirafte bedoone sighe in kaaro mikarde wali khoonash ke raftin bad az maacho boose mazhabi shode w sighe khoonde? mamoolan doktorhaa goftam mamoolan afraadi mazhabi nistan
chohaarom
ishoon yek pezeshke albate towri ke shomaa migin, w yek pezeshk hich waght mowgheiyate ejtemaayi w kaarisho injoori be khatar nemindaaze ke dastesh roo beshe w parwaaneye kaaresh baatel, chon ghaanooni nist, hataa sigheyi ham ke karde baayad dar baraabare 2 shaahed baashe w dar yek jaaye rasmi mesle mahzar khoone sighe beshe w in khaanom ham ino midoone
panjom
daastaane khoobi bood w raasto dorooghesh ham be haale man farghi nadaasht w mamnoon az neweshtatoon
dar khaatame
doostaan man kaarbare jadidam too in site
baa sepaas kha dayi
پدرام:
…
دوست عزیز، شما یکم چشاتون رو باز کنید، هم پزشکش رو می بینید و هم استاد و … دیگه. نمی دونم شما دلتون از کجا پره ولی سر من خالی نکنید. در ضمن شما تجربه سکسی زیادی داشتید. ولی من اولین بارم بوده. من آدمی نیستم که مثل شما دخترای بد بخت رو بیارم خونه خالی.
در ضمن (به بجز بعضی از دوستان خوب من- روی حرفم با Khan dayi هستش.) می خوای باور کن می خوای نکن. پشیزی از من و جامع پزشکی دنیا و ایران کم نمیشه. و در آخر هم من کاملا صادقانه و درست رفتار کردم. شما دوست عزیز با چشم ناپاکتون به این خاطره هجوم نبرید.
نمی دونم شما عزیزان از نی شیر استفاده کردید یا نه ولی خیلی مثال جالبی می تونه برای بعضی از دوستان باشه. کلیات داستان و یا چیزهای دیگه مثل شیر توی یک لیوان می مونه که می تون با نی شیر خورد. نی شیر طعم های متفاوتی داره که وقتی شیر توی نی عبور می کنه اون طعمها رو به خودش می گیریه. افکار، دید و ذهن ما مثل نی شیر می مونه، که مثل طعم های مختلف نی شیر، می تونه عقیده های مختلفی رو به همراه داشته باشه. می تونه بد، خوب، زننده، آموزنده و خیلی از این قبیل افکار. پس دوست من دیدت رو نسبت به اطرافت عوض کن و گرنه تو نمی تونی اینطوری با خودت کنار بیای.
دوستون دارم.
پدرام
پدرام…
…
جوابه آقای : farijab
من کاملا حرف شما رو درک می کنم. شاید خوانندگان سایت از خاطره به صورت کلی برداشت کردند و خوششون اومده. باور کنید من که خودم این داستان رو مرور کردم (بخاطر حرف شما) به حرف شما پی بردم. کسی در برابر انتقاد صحیح و بجای شما حرفی نمی تونه بزنه. امیدوارم که اگه حرف و یا لحن بدی صحبت های من داشت، منو ببخشید.
دوستتون دارم.
پدرام
پدرام…
حرفم با کل شما دوستان. ( کسانی که نه انتقاد می کنن و نه پیشنهاد، فقط عاشق بی احترامی هستند)
نمی دونم کار درستی می کنم از خاطره ام دفاع می کنم یا نه. شاید اصلا نیازی نیست این کارو کنم. مثل بعضی از دوستان، خاطره رو بنویسم و بزارم برم. شاید باور نکنید، من برای نوشتن این نظر یک راست سره لینکه داستانه خودم میام(چون بنده خدایی دستور داده) و جواب می دم.
شاید این روحیه منه که دوست ندارم افرادی درباره من فکر نا خوشایندی بکنند. در هر صورت من نوشتم. خوب و بدش پای من، گناهش هم پای خودم. ولی چرا بعضی ها دوست دارن خاطرات یک فرد رو با تجربیات و افکار غلطشون زیر سوال ببرن. ما ایرانی ها 75 میلیون هستیم با 75 میلیون خاطره های خوب و بد. منم یکی از اون 75 میلیون نفر بودم که جز 35000 نفر بیننده این سایت هستم. حالا هم من خاطره و به قول همه ما داستان خودم رو نوشتم.
من نسبت به هیچ کس بی احترامی نکردم و نمی کنم.
دوستتون دارم.
پدرام.
عالی بود
منم یکی از اینا دارم ولی دکتر نیست!!!
موفق باشی
damet garm pedram joon kheyli bahal booz azizam vaghean dastet dard nakone enshaala male ham bashin taaaaaaaaa abad
jigar khili khob neveshti.motasefa baghiyeye dostan kamlotfi mikonan va be digar dastana bad dahni mikonan.be omide inke dige injor nabashe.
چرند محض . همه دکترا کارشون قرص و دارو دادنه اونوقت تو رو خواسته با جق زدن واست درمان کنه ؟! اونم توی ریقو لاغر ؟ یه چیزی بگو بچله . کسخله مگه دکتری مثل اون کلی مرد کیرکلفت رو ول کنه بیاد کیر تو رو واست جق بزنه ؟! خوب میشی اشکال نداره ولی توهماتت رو به خورد دیگران نده هرچقدر هم اولش بنویسی جون من واقعیه مرگ من دروغ نیست فایده نداره
همه اش دروغه.این روش خانم دکترها نیست برای تور کردن دوست پسر.
واقعا اگه واقعیه براتون آرزوی خوشبختی میکنم به نظر من سکس باید رمانتیک باشه واین نمونه عالیه سکسه خیلی خوب بود اما یه چیزی بگم مبادا خیانت کنی و شلوارت 2 تا بشه از تنوع گرایی خودداری کن که ابتدای نابودی یه مرده
لایق فحش و ناسزا هستی ولی چون خواهش کردی نمی دم.
اون خانم دکتر سکسی بین این همه آدم اومده عاشق چی تو شده؟حتما عاشق مریضی و گودی چشمات و کمر بیرون زده ات شده
یا این که چون حزب اللهی بوده گفته تو هم که بسیجی هستی با هم جورین.
گل گفتی و کس گفتی پدرام
عزيز دل برادر! من به خوانندههاي سايت بي احترامي نكردم فقط گفتم دليل اين همه تعريف و تمجيد رو نميفهمم. خاطره شما در حد يك بيان خاطره قابل قبول بود دستت درد نكنه ولي وقتي دوستان به چشم يه اثر ادبي بهش نگاه ميكنن من افسوس ميخورم به حال جامعهاي كه سطح توقعات هنريش (نميگم درك هنريش!!!) تا اين حد تنزل پيدا كرده.
در ضمن وقتي چيزي مينويسي و توي كمدت زير لباسات قايمش ميكني كسي حق نداره بهش گير بده ولي وقتي در سطح وسيع منتشرش ميكني بايد جنبه انتقاد هم داشته باشي.
سلام پدرام جان…
بهت تبریک میگم ولی نه بابت نوشتت نه بابت س ک س…
بعضی دوستا گفتن دروغه…بچه ها حتی اگرم آبو تابشو زیاد کرده…میتونیم به خاطر فکر سالمش و عشق پاکشون بهشون تبریک بگیم.
یکی ازبچه ها(majid1358) بالا نوشته بود که بعد خوندن این داستان توبه کرد…دادا دعا کن به خاطرگریه ایی که برای توبه ی تو کردم"خدا توبه ی منم قبول کنه تا از این گیروگور گناه آزاد بشم…
من عادت به تایپ فارسی ندارم ولی حیفم اومد از این داستان رد بشم…
مطمئنم(اگه خدا بخواد)دیگه به این سایت وامثال این نمیام.دم(majid1358)گرم که منو به خودم آورد.
دوستای گلم همه ی آرزوهایی که مجید براتون کرد…آرزوی منم هست…هم برای خودم هم برای شما ها
چون اشتر مست در گناهیم هنوز چون شیر گرسنه در شکاریم هنوز
گر پرده زکارها گشاید الله معلوم شود که در چه کاریم هنوز
قربون همتون…
سلام پدرام وناهید جان:امیدوارم گرمای عشقتون هروز بیشتر وبیشتر بشه :: قشنگ بود ممنون
1سوال،آخه اون خانم مثلا دکتره،دکترا می دونن قرص بارداری بایداز چنروز قبل خورده بشه،به یه شب قبل که فایده نداره،مگه اینکه بده بوده و از قبل می خورده،نتیجه اینکه یا داستان دروغه یا خانوم دکتر بهت دروغ گفته و مثل تو با کسای دیگه هم می خوابه،حواستو جمع کن
کار به راستو دروغ داستانت ندارم .ولی نویسنده خیلی خیلی خوبی هستی.بیشنهاد میکنم داستان نویسی رو شروع کنی .بهت تبریک میگم. // ساسان هستم از بندر عباس.//
داستان رو نخوندم چون همون خط اول غلط املایی داشت…پسرم اصرار درسته نه اسرار
Avalan tashakor mik0nam az pedram jan vase dastane qashange6.
Sanian…lazem dunestam be shayan007 bgam ke t0 ye jalqie oqdeii hasti ke d0nbale dastani ke khodet0 bemali ta haali kuni.darzemn…pesaram eshq0 asheqi kari be laqario zeshtio marizie adam nadare,adame asheq hamejure pa eshqesh mimune,hata age ma’eshuqesh zesht tarin bashe.
m0vafaq bashid:-)
الحق داستانت رو به خاطر مسایل سکسی دنبال نکردم.واقعا عالی نوشتی اگرم حقیقت نداشته باشه باید بهت تبریک گفت که حقیقتا مؤدب و باوقاری
نمیخوام راجب داستانت صحبت کنم. نمیخوام راجب رابطه 2تاتون صحبت کنم چون خیلی جای تعجه که چی باعث شده فکر کنن که یه ادم خیلی خوبید، من نمیگم بد هستی فقط میگم ضدو نقیض حرفات
پیش میاد کسی مشروب نخوره دلیل بر پاک بودن نیست. مثلا من متنفرم ازش ولی هیچ آدم پاکی نیستم چون اگه بودم الان تو این سایت نبودم. بعدش هم اگه تو ادم معتقدی بودی نمیذاشتی یه زن بهت دست بزنه میگیم بر فرض دکتر ولی باز کردن دکمه مانتو… معلومه که اینجا یه مشکل بزرگ هس، یه چیز دیگه چطوری عاشق شدین؟ یا چند کلمه دوست دارم! بی هیچ شناختی؟ تازه اگه عاشق بودین رسما عقد میکردین حالا عقد نه رسما پیش یه عاقد صیغه میکردین محض اطلاع صیغه شما هیچ معنایی نداشت چون بی شاهد صورت گرفته سر خودتونو کلاه میذارین؟ بعیده من که مذهبی نیستم میدونم که مسخره است. تازه هیچ وقت یه کسی که معتقد باشه و عاشق مسائل شخصیشو در میون نمیذاره!!!
پسرای این دوره و زمونه بی غیرت شدن
نیومده بودم برای انتقاد ولی نتونستم انتقادی نکنم، اومده بودم برای تشکر
تشکر بابت اینکه باعث شدی یک نفر یه تحول درش به وجود بیاد و منم تحت تاثیرش قرار گرفتم. امیدوارم که من و ایشون و خیلی های دیگه ای که تجت تاثیر توبه ایشون قرار گرفتن دیگه مسیرشون به همچین مکانی که فقط هدر کردن زندگیه نیوفته چه بسا که فقط داریم خودمونو خراب میکنیم بدون هیچ سودی میایم یه 4 تا خط که فقط اعضای جنسی بدنش رو سر در میاریم که بخوایم یکم حال و هوامونو عوض کنه میخونیم و افکار و زندگیمونو نابود میکنیم
تشکر بابت اینکه باعث شدی که یک نظر منو به خودم بیاره
سلام پدرام جان داستانت عالی بود
مرسی
یه سوال دارم اگه میشه به ایدی من پیام بده
miladamini73
this history is very good for me!!!
thank you. I love you IRAN
دمت گرم دادا داستان قشنگی بود منتظر داستانهای بعد تون هستم
واقعآ احساسي بود من بيشتر با قسمتهاي رمانتيكش حال كردم و اينو بدون كه چون حقيقت وبهش گفتي قبولت كرد
اميدوارم به پاي هم پير بشيد وهيچ وقت از هم سير نشيد
kheili aaali bood. daghighan 3 sale pish chenin etefaghe sexi vase man oftade bood, in dastano ke mikhoondam hamash yade oon moghe khodam mioftadam
سلام پدرام
الآن اشک تو چشمامه که دارم مینویسم
چون داستانت شبیه قصه منه
من شیش سال کوچیکتر بودم
اما هیچوقت نشد بهش برسم
ازتم انتظار نداشتم خلوت با عشقتو باهمه درمیون بزاری
عشق احترام داره
فرقشه با شهوت
قصه من آخرش خیلی تلخه
شاید یه روز مکتوبش کردم
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
وز هر زبان که میشنوم نامکرر است
چرا تو این خراب شده آدم عاشق یه زن بزرگتر از خودش بشه همه با انگشت نشونش میدن؟
چرا؟
مگه عشق سن و حدود داره؟
اخه کس کش!آخه دیووس!اخه جقی!
چرا انقد کس میبافی تنت میکنی؟!
آدم ندیده بودم مثه تو کس کش باشه دیووس!پفیوس!قرمساق!!کم فیلم سکس اونم خانم دکتری نگا کن انتر برقی!دلقک!مکان کش!!کیرم تو کون مامانت با این پسر بزرگ کردنش!
داداش پدرام انصافاً این همه داستان خوندم هیچ یک مثل این داستان تو زیبا ودلنشین نبود هرچندخیلی طول کشید منم خسته بودم،حق میدم بهت که طولانی شد داستان چون بعضی آ کوتاه فکرن ناسزا میگن آدم ناراحت میشه واس همون توهم کامل با جزئیاتش گفتی، اما در آخرش یه سوال جدی واسم پیش اومدشما که اینجور داستان عاشقانه دارید چرا راضی شد تو این سایت بزاری منظورم بخاطر موقعیت شغلی ناهیدهستش؟
takhayolate ye nojavune jaghie hade axar 14 sale :D nanevisid agha nanevisid … inaro vase khodetoon negah darid … vaghean khundanesh jazabiati nadare … JAGHI
واقعا قشنگ بود.
کاشکی این خانم دکتر ما هم اینجوری برامون جق بزنه
کونی همچین نگاه میکنه انگار حقشو خوردم .
ولی کلا قشنگ بود
صیغه آیه قرآنی نداره عزیزم
قرآن آورد وخوند و منم خوندم و…
داستانت خوب بود اما قطعا دروغ پردازی بود
خودتون ی بار بخونید و بع نتیجه بگیرید که داستان نویسی قواعدی داره که البته بیشترش رو خوب پیش رفتی اما قطعا برای من به عنوان حقیقت قابل باور نیست…
اما جهت آگاهیت صیغه رو برات مینویسم
بعد از تعیین مدت و مهریه اول زن میگه:
زوجتک نفسی فی المده المعلومه علی المهر المعلوم
وبعد مرد میگه: قبلت
اگرمرد برای هردو نفر میخونه با اذن از زن میخونه:
زوجت موکلتی لنفسی فی المده المعلومه علی المهرالمعلوم
وبعد میگه: قبلت…
در هیچکجای قرآن هم صیغه نوشته نشده
حتی اگرم عربی بلد نباشید
زن میگه : من خودم رو با مثلا 6ماه و مثلا 100 هزار تومان در اختیارت میگذارم و همسرت میشم ومرد هم میگه قبول دارم…
موفق باشی …
در ضمن اگه دکتری ،مهندسی،معلمی؛کارگر سا ه ای و یا هرکس دیگری هست که حاضره مشکل ما رو حل کنه پی ام بده…
هم صیغه بلدیم و هم کننده ایم، وهم با تجربه…
هدف ما جلب رضایت روحی شماست
شاید که باهم رستگار شویم…
محض اطلاع؛احتلام یا همون ارضا شدن تو خواب سوپاپ اطمینان جنسی انسان هستش؛هر وقت انسان کمبود داشته باشه تو خواب انزال میشه وپس انزال در هواب باعث ضعف نمیشه
اولا صیغه کاملا خلاف شرعه و اگه یکی رو دوست داری خب باید باهاش ازدواج دائم کنی نه صیغه موقت …
ثانیا اگه خاطره واقعیه باید برای خودت نگه داری نه اینکه اینجا منتشر کنی اونم خاطره ای تا این حد خصوصی !
ضمنا تو این سایت و سایتهای مشابه تمام داستانها دروغ هستن ولی به دلایل یه سری حالات روانی و حسی نویسنده هاش اونا رو به شکل خاطره مینویسن و منتشر میکنن چون تمایل دارن خوانندگان باور کنن و با این نوشته ها تمایلاتشون رو نشون میدن نه کارهاشون رو چون کسایی که واقعا یه کاری میکنن نمینویسن اونم با این حوصله ، اون وقت جالبه که همه اصرار دارن داستان خودشون واقعیه ولی مال بقیه دروغه و اکثرا به هم فحش میدن ! جالب تر اینکه یه عده ای برای فرار از فحش شنیدن و از اون مهمتر نیاز روانی شون برای باور شدن سعی میکنن یه داستانایی بنویسن که واقعی تر به نظر بیاد ولی بازم تخیلاته ! …
ولی بازم جالبه که تمایلات انحرافی تو از خیلیا کمتره برای همینم اکثرا لذت بردن و ازت تشکر کردن !!!
یاد خودم افتادم! منم ی همچین داستانی داشتم ولی با یه خانوم ک آمپول میزد! آمپول برای تناسب اندام!
و فاجعه از اونجایی شروع شد ک روز آخر باید ی آمپول به ران پام میزد و وقتی شلوارم رو کشیدم پایین و دراز کشیدم! البته به پشت دراز کشیدم چون میخواست به ران پام بزنه که یهو دیدم شرتم رو کشید پایین و باقی ماجرا! بعدها ک ازش پریدم ک چی شد نتونستی جلوی خودت رو بگیری بهم میگفت که همسرش 10 سانت داره و هیچوقت به لذت نرسیده بود… و الانم نمیرسه و با شوهرش همچنان زندگی میکرد! ولی گفت وقتی کیرت رو از زیر شرتت دیدم که تو حالت خوابیده حدود 13 سانت بود و برجستگی داشت شرتت و پاره میکرده شهوت کل وجودم رو گرفته! تو حالت شق بودن 26 سانت میشه و این دیوونش کرده بود. خیلی وقتا فکر میکنم ک بنویسم اون داستان رو ولی حوصله تایپش رو ندارم
وقتی کسی اصرار میکنه که اتفاقی که بصورت داستان مینویسه و واقعیه صدرصد بدونید که دروغ محضه .مثلا واسه من اتفاقی افتاده ومیخوام اینجا بصورت داستان بنویسم .دیگه نیازی نیست تاکیدکنم که حتما واقعیه.چون خودم مطمئنم که اون اتفاق افتاده.مرحله بعدی داستان اگرحقیقت داشته باشه خواننده متوجه میشه .و عنوان کردی که بصورت خودکار هرچندشب توی خواب محتلم(اومدن آب منی)میشوید.خب داخل مطب که رفتی مجددا نوشتی که بخاطر اون مریضی دیر ارضا میشی .کسی که بصورت خودکار محتلم میشه دیرانزال نیس برعکس دست بهش بزنی خودشوخراب میکنه.هرکسی برای یکبارحداقل دکتررفته حالا درمانگاه یامطب شخصی پزشک.برگرد و دوسه بارمطالعه کن . دکتر اتاق۱۰۳ بوده منشی توروازطبقه فوقانی صدازده .نمیخام زیاد بپردازم به نوشته هاتون چون بیشترش ایرادداشت .موفق باشی حس اینکه دوست داری یه خانم دکترباهات رابطه برقرارکنه قشنگه و به مرادت ان شاالله برسی .ولی خواهشا نگیدواقعیه .ممکنه این اتفاق افتاده باشه ولی ازبس باکلمات بازی کردید که واقعیت تبدیل به دروغ شده .
قصدم خراب کردن داستان قشنگتون نبود .ولی واسه یه سردرد طبیعی مطمئن باشید دکتر دست به آلت مریضش نمیزنه چه برسدباینکه بخاد اصرارم بکنه شما متهمیدبه خودارضایی . پزشکان مجتمع معمولا داخلی هستندوبرای نسخه های معمولی و بیماران سرپایی ویزیت مینویسند…شماوقتی به قرص علاقه ای ندارید باید به پزشکتون بگید .نه اینکه داروهاروبریزیدداخل سطل زباله فکرکنم . خیلی داستان ایراد داره شرمنده .نظر شخصی من بود.موفق باشید دوست عزیز
بعد از سالها بهترین داستانی بود که خوندم♥️♥️ ممنون که یادمون آوردی چیزی بجز شهوت ام تو این سایت میشه پیدا کرد
قشنگ بود. ممنون. امیدوارم واقعی بوده باشه که اگر اینطور باشه باید به جفتتون تبریک گفت.