تریسام اجباری (۱)

1402/01/12

نزدیک ظهر بود از دانشگاه برگشتم خونه، قرار بود با مامانم بریم خونه دوستش اسباب‌کشی داشتن کمکشون بدیم، ناهار خوردیم جنگی ی دوش گرفتم و با مامان دوتایی رفتیم
وقتی رسیدیم انگار تو خونه بمب خورده بود همه چیزو داشتن جمع میکردن، خاله نسترن دوست مامانم که ی خانوم سی هفت هشت سالس ی تاپ شلوار تنش بود بدون روسری، بدن سکسی و جذابی داشت
در حین کار کردن حسابی چش چرونی میکردم و از دیدن تنش لذت میبردم، یکم که کار کردیم خسته شده بودیم مامان که همون اول شالشو دراورده بود حالا مانتوشم دراورد و اونم با بلوز و شلوار لی بود، البته چیز عجیبی هم نبود چون باهم زیاد رفت آمد داریم کلا خانوادگی باهم راحت بودیم
هوا که تاریک شد مامان بهم گفت دیگه بریم خونه ولی عموعلی شوهر خاله نسترن به من گفت پوریا تو بمون میلاد که نیست بمون امشبو پسر ما باش کمکمون بده
میلاد تنها پسرشونه که شیراز دانشگاه بود و الان خودشون دوتا تنها بودن
بعدم عموعلی بهم نگاه کرد و گفت خسته که نشدی؟
گفتم نه اوکیم مامانم قبول کرد بعد لباسشو پوشید و اومد بیرون که برگرده خونه
هنوز ی ربع از رفتن مامان نگذشته بود که خاله نسترن رو فرش دراز کشید و گفت علی جون ندارم دیگه برو ی چای بیار
عمو علی رفت چای اورد و به منم گفت بیا بشین
حالا خاله نسترن رو شکم دراز کشیده بود من جلوش نشسته بودم عموعلی هم کنارش، خاله نسترن چرخید به پهلو و تو همون حالت خوابیده چایشو خورد بعد دوباره خوابید سرشو گذاشت رو دستش
عموعلی با دست زد رو باســن خاله نسترن و گفت پاشو کلی کار داریم
باســنش مثل ژله لرزید، راستش یکم خجالت کشیدم زود پاشدم و مشغول جمع کردن کتابا شدم، زیاد فاصله نداشتیم زیر چشمی داشتم نگاهشون میکردم اون دوتام ریز ریز حرف میزدن و میخندیدن
یهو خاله نسترن گفت بقران حال ندارم پاشم از صبح تا حالا دارم کار میکنم
عمو علی به من نگاه کرد و گفت ببین یاد بگیر نصف توعه چه کار میکنه پاشو ببینم
نسترن: نمیخوام مـاسـاژم بده خستگیم در بره
علی: پاشو لوس نشو
ولی دستش گذاشت رو باســـن خاله نسترن و آروم آروم میمالیدش
لذت بخش بود ولی بیشتر معذب شده بودم خجالت میکشیدم دلم میخواست برگردم خونه، ی چندتا سوال چرت پرت در مورد وسیله ها پرسیدم که یکم حال هواشون عوض بشه پاشن این بازی کثیف تمومش کنن ولی تازه عموعلی نشست رو پای خاله نسترن و شروع کرد شونه و کمرشو مـاسـاژ دادن
از درون داشتم منفجر میشدم بدجور تحریک شده بودم ولی نمیشد که بگم منم بازی! چند دقیقه ای گذشت و بالاخره دوتاشون شاد و خرم پاشدن به ادامه کار رسیدیم
یکی دو ساعت گذشت و همه چیز داشت عادی پیش میرفت، وقت شام بود ولی هیچی درست نکرده بودن، عموعلی لباسشو عوض کرد رفت بیرون غذا بگیره، من و خاله نسترن تنها مونده بودیم خونه
دلم میخواست تا عموعلی نیومده ی کاری بکنم ولی نمیدونستم از کجا شروع کنم
رفتم سمت خاله نسترن و گفتم خاله حسابی خسته شدیا
نسترن: آره تازه الان اینجاست تو خونه جدیدم باید همه رو بچینم
من: میخوای تا عمو نیومده مـاسـاژت بدم؟
در حالی که ابروهاش بالا رفته بود بهم نگاه کرد و گفت منو مـاسـاژ بدی؟
با لبخند گفتم اگه بخوای
در کمال ناباوری خیلی جدی گفت نه ممنون، اصلا هم لبخندی رو لباش نبود
حساب کار اومد دستم در حالی که قهوه ای شده بودم گلدونارو جابجا کردم
عموعلی اومد خونه چلوکباب گرفته بود دور هم نشستیم خوردیم و بعد از یکم استراحت فرش هارو هم جمع کردیم، اکثر کارا انجام شده بود
آخر شب گفتم خب دیگه من برم
علی: کجا بری؟!
من: خونه
علی: فردا که تعطیله بمون فردا صبح یکم دیگه کمکمون بدی من باربری وقت گرفتم ساعت ۱۱ میان اثاثیه رو ببرن
من: خب میرم صبح زود میام
علی: مامانت که با ماشین رفت منم حال ندارم برسونمت همینجا بخواب الکی نصف شبی آواره خیابونمون نکن
سه تایی زدیم زیر خنده و گفتم باشه
ی پیام دادم به مامان که شب همینجا میخوابم
خاله نسترن به عموعلی گفت من برم ی دوش بگیرم که اینجوری خوابم نمیبره ولی عمو علی گفت بذار اول من برم
خلاصه رفت و اومد رو مبل نشسته بودیم چای میخوردیم و تعریف میکردیم، خاله نسترنم رفته بود دوش بگیره
بعد که اومد بیرون عف، ی شلوارک سفید پاش بود که تا یکم پایین تر از زانوش بود با ی تاپ تنگ چسبون که نوک سیــنه‌هاش تابلو بود زیرش، سوتیــن نبسته بود، حوله هم به موهاش پیچیده بود
ولی خب طبیعی بود یکم دیگه میخواستیم بخوابیم کی موقع خواب سوتیــن میبنده
عموعلی پاشد و به خاله نسترن گفت چای میخوری بریزم؟ اونم گفت نه بابا بخوابیم خستم، دوتایی رفتن تو اتاق
یعنی یخ کردم! زرشک منو یادشون رفت یعنی؟! آخه یعنی چی منو میگید بمون بعد خودتون میرید تو اتاق من کجا بخوابم پس!
دو دقیقه گذشت هیچ خبری نبود فقط گهگاهی صدای خندشون می اومد، منم رو همون کاناپه کج شدم به پهلو خوابیدم
چاره ای نبود گفتم یکم به پهنای صورت گریه میکنم بعدم خوابم میبره دیگه
تو همین فکرا بودم که دیدم خاله نسترن داره صدام میزنه
پاشدم رفتم دم اتاقشون گفتم بله
هیچی تو اتاق نبود همه رو اورده بودیم بیرون فقط ی تخت بود
عموعلی اشاره کرد به گوشه تخت و گفت تو اونجا بخواب منم وسط میخوابم نسترنم اینور
من: نه رو همون کاناپه میخوابم مزاحمتون نمیشم
علی: اونجا کمرت درد میگیره امانتی دستمون فردا بابات نگه چرا مراقب پسرمون نبودی
من: آخه!
ی بالش برداشت انداخت سمتم گرفتمش و گفت اینم بذار وسطمون که راحت خوابت ببره
چاره ای نبود رفتم رو تخت گوشه ی گوشه ی دراز کشیدم بالشم گذاشتم رو شکمم، عموعلی گفت بخوابید تا من برم آب بخورم بیام، نسترن شلپ با شکم خودشو پرت کرد رو تخت و گفت آخییشششش
عموعلی که برگشت تو اتاق خاله نسترن گفت علی اول پامو چرب کن بعد بخواب
علی: گمشو بابا خستم
نسترن: علییییی یکم فقط
علی: تو این آشفته بازار کرماتو از کجا پیدا کنم بگیر بخواب اذیتمون نکن
بعدم چراغ خاموش کرد و خوابید وسط
( کلمه " وسترن میدنایت " را در اینستاگــ ــرام سرچ کنید ادامه داستان و عکس های مربوطه اونجا هست)
خاله نسترن پاشد چراغ روشن کرد رفت بیرون، یکم بعد با ی کرم برگشت پرت کرد رو شکم عموعلی و دوباره به شکم دراز کشید و گفت یالا
عموعلی هم رفت پایین پاهاش و یکم کرم ریخت رو پشت ساق پای خاله نسترن
گوشیمو برداشته بودم الکی باهاش ور میرفتم ولی زیر چشمی داشتم نگاهشون میکردم، دلم میخواست راحت نگاه کنم ولی خجالت می‌کشیدم
کف پا، انگشتا مچ و ساق پاهاشو حسابی مـاسـاژ داد، واقعا از اینکه ی بالش اضافه بهم داده بودن گذاشته بودم رو پام خوشحال بودم اگرنه تا الان ابروم رفته بود
عموعلی پاچه شلوارک نسترن تا یکم بالاتر از زانو داد بالا، تنگ بود بالاتر نمیرفت، داشت اون قسمتارو چرب میکرد یهو صدام زد
به عموعلی نگاه کردم و گفتم بله
علی: جای اینکه زیر زیرکی نگاه کنی بیا توام دستاشو مـاسـاژ بده زودتر تموم شه بخوابیم
دوتایی زدن زیر خنده ولی من انگار آب یخ ریخته بودن روم
من: نگاه نمیکردم بخدا عمو
در کرم باز کرد یکم ریخت رو بازوی نسترن و گفت بیا زود باش
من: واقعا؟!
علی: زود باش الان میریزه رو تخت
گوشیمو گذاشتم کنار و رفتم نزدیکتر ی نگاه به عمو علی انداختم، سرش پایین بود داشت زانوهای نسترن چرب میکرد، با استرس دستم گذاشتم رو بازوی خاله نسترن و شروع کردم چرب کردن
ولی حال بدی داشتم خیلی خجالت میکشیدم دلم میخواست از اتاق برم بیرون تو همین فکرا بودم و دستشو مـاسـاژ دادم که یهو عموعلی دستاشو گذاشت رو باسـن خاله و چنگشون گرفت و تکونش داد
آب دهنمو قورت دادم دستام داشت میلرزید، سرمو چرخوندم سمت دیوار
یهو خاله نسترن گفت علی تو که رفتی شام بگیری میدونی پوریا چی بهم گفت؟
علی: نه چی گفت؟
نسترن: میگفت تا عموعلی نیومده بذار مـاسـاژت بدم
عمو علی نگاهم کرد و گفت چشمم روشن آره پوریا؟!
کل بدنم داغ شد، دستام که داشت میلرزید با گفتن این حرف خاله بدترم شده بودم، دستامو از رو بازوش برداشتم و گفتم نگفتم بخدا
دوتاشون زدن زیر خنده ولی من داشتم میمردم
نسترن: تازه اینکه چیزی نیست یبارم مامان باباش شهرستان بودن به بهونه کادو خریدن واسه دوست دخترش منو برد بیرون اصرار داشت منو شب ببره خونشون
استرس کل وجودمو گرفته بود نمیدوستم باید چیکار کنم چی بگم، قشنگ دلم میخواست گریه کنم، بهم حق بدید تو اون سن این حرفا اونم جلو ی زوج واقعا واسم سنگین بود، رفتم عقب یکم ازشون فاصله گرفتم و دستامو گذاشتم رو صورتم
ترکیده بودن از خنده، یهو عموعلی گفت نمیخواد خجالت بکشی مگه نمیخواستی زنمو مـاسـاژ بدی بیا بده
تو همون حالت گفتم نه ممنون
علی: بیا اینجا
دستامو از رو صورتم برداشتم، به کنار خودش داشت اشاره میکرد ولی من همونجا نشسته بودم
علی: بیا جلو
با ترس لرز رفتم جلوتر، به باســن خاله اشاره کرد و گفت دستت بذار اینجا
من: عمــــو!
علی: بذار نترس
ی دستمو آروم گذاشتم رو باســنش
علی: چطوره؟
من: نرم :/
دوباره زدن زیر خنده
علی: خب حالا تو اینو مـاسـاژ بده من این یکی رو
یکم که گذشت به خودم جرات دادم دوتا دستمو گذاشتم روش و داشتم میمالیدم
عموعلی خیلی جدی گفت بهت اجازه ندادم اون دستتم بذاری که
سریع دستمو برداشتم و گفتم ببخشید
خاله نسترن درحالی که میخندید گفت اذیتش نکن علی، بعدم به من گفت راحت باش دو دستی مـاسـاژ بده
به عموعلی نگاه کردم اونم با لبخند سرشو تکون داد، دوباره دوتا دستامو گذاشتم رو باســنش، یکم پرو تر شده بودم ولی هنوز استرس داشتم
بعد از کلی مالیدن این باســـن بلوری عمو علی گفت لبه شلوارشو بگیر
گرفتم خودشم اون طرفو گرفته بود
علی: نسترن یکم خودتو بگیر بالا
باســنش قلمبه اومد بالا بعد در کمال ناباوری کمک دادم شلوارش از پاش دراوردیم
کـیــرم داشت میترکید، جلو عموعلی داشتم به پاهای لـخـت خاله دست میزدم! تو اون شــورت سفیدی که پاش بود بدنش میدرخشید
من مشغول مالیدن باســـن بودم عمو علی هم داشت تاپش درمی اورد عف که چه کمر جیگری بود یهو عموعلی بهم گفت: شــورتشم دربیاریم؟
آروم گفتم نمیدونم
علی: درش بیار
من: من؟!
عموعلی با لبخند گفت آره عزیزم
دستمو گذاشتم دو طرف شــورتش و آروم درش اوردم واقعا خوشگل بود
شــورتو گذاشتم کنار و دوباره به مالیدن ادامه دادم وسطا هم بازش میکردم همه جاشو ببینم عمو علی هم شونه و کمرش مالش میداد
خاله نسترن خندید و گفت پرو چه بازش میکنه وسطشم ببینه
دوباره دوتایی خندیدن و عموعلی گفت حالا چی بود وسطش؟
با شیطنت گفتم عمو زنت سوراخه
در حالی که میخندیدن عموعلی اومد جلو گفت کجاش سوراخه نشونم بده ببینم
پاهاشو باز کردم انگشتمو گذاشتم روش و گفتم اینجا
علی: خب زبونتو بذار روش
من: نه
علی: بذار تمیزه الان حموم بوده
رفتم پایین نشستم بین پاهاش و آروم سرمو بردم پایین اول ی بوس از لپ باســ ـنش گرفتم و بعد با دست بازش کردم و لبامو گذاشتم روش، چراغ روشن بود میدید زبونمو درنیوردم
علی: قشنگ، زبونتو دربیار
زبونمو دراوردم کشیدم روش، خاله نسترن ی آه لرزان کشید و گفت خیلی خوبه ادامه بده
چند دقیقه ای اون زیر با زبون مشغول بودم و با دستام پاهاشو میمالیدم
عمو علی هم لباساشو دراورد رفت نشست بالا سر خاله و کـیــرشو گذاشته بود دهن خاله
واقعا داشت خوش گذشت ولی همچنان ضربان قلبم بالا بود
نسترن: خب دیگه کافیه، پوریا پاشو
رفتم کنار نشستم یهو دوتایی اومدن سمتم، عموعلی پیراهنمو دراورد خاله نسترنم دکمه های شلوارمو باز کرد، خودمو رها کرده بودم کامل لـخـ ـتم کردن
( کلمه " وسترن میدنایت " را در اینستاگــ ــرام سرچ کنید ادامه داستان و عکس های مربوطه اونجا هست)
تو همون حالت که نشسته بودم خاله کـیــرمو یکم تکون داد بعد برد تو دهنش، عموعلی هم از پشت رفته بود کــــصشو میخورد، هنوز دو دقیقه نشده بود که گفتم خاله آبم میادا
کـیــرم دراورد و گفت ای خاک بر سرت
دراز کشید عموعلی پاشد و بهم نگاه کرد و گفت کاری نکنید تا برگردم
وقتی رفت بیرون خاله داشت سیــنه‌هاشو میمالید یهو گفت بیا سیــنه‌هامو بخور
رفتم جلو ی سیــنه‌شو با دست گرفتم اون یکی رو هم داشتم میخوردم که عمو اومد تو
علی: مگه نگفتم کاری نکنید
سرمو جدا کردم ولی گفت بخور بخور
خودشم کنار خاله دراز کشید و گفت این یکیرو بده من، دستمو برداشتم و هر هم زمان داشتیم سیــنه‌هاشو میخوردیم و میمالیدیمش
عموعلی با دست زد رو لپم و گفت بسته برو یکم رو لباش
رفتم بالا و حسابی لب و لپ گردنشو بوسیدم و خوردم، زبونم تو دهنش بود که صدام زدم، سرمو چرخوندم یهو ی چیز انداخت رو شکم خاله و گفت یکی تو یکی من، کانـدوم بود!
تا برداشتمش خاله گفت بده من، دادم بهش
دوتاشون بازش کردن عموعلی کشید رو از خودش خاله نسترنم بهم گفت بیا جلو
رفتم جلوتر خودم کشید رو کـیــرم بعدم گفت برید ببینم چیکار میکنید
رفتم پایین عموعلی گفت کردی تا حالا بلدی؟
من: نه :/
خندید و گفت پس بیا اول یادت بدم بشین بین پاش
نشستم
علی: حالا پاهاشو بیا بالا بوسش کن
انجام دادم
علی: حالا کـیــرتو بذار روش و یکم با کـیــر مـاسـاژش بده
انجام دادم و خاله هم سیــنه‌هاشو میمالید
علی: حالا سوراخشو پیدا کن فشار بده تو
نوکش رفت داخل سرمو گرفتم بالا و گفتم آخخخ
علی: تا ته
تا ته فشار دادم تو، وای که چقدر تنگ و لذت بخش بود کـیــرم اون تو داشت له میشد
علی: حالا تلمبه بزن تا نفت دربیاد
آه خوابیدم روش و در حالی که پهلوهاشو میمالیدم داشتم عقب جلو میکردم
عموعلی رفت بالا و لباشو میخورد، باورم نمیشد خاله نسترنی که اون همه روش کراش داشتمو دارم میکنم اونم جلو شوهرش
واقعا لذت بخش بود با پاهاش به پهلوهام فشار میداد ولی یکم که گذشت با صدای لرزان گفتم داره نفتم درمیاد
زدن زیر خنده، عموعلی گفت نفت این باید دربیاد نه تو خاک برسر
خاله پاهاشو دور کمرم حلقه کرد و محکم منو به خودش فشار داد و گفت خالی کن توش
من: نترکه؟
نسترن: بترکه ی داداش واسه میلاد درست میکنی
بعدم دوتایی دوباره خندیدن
انگار کل وجودم خالی شده بود، هنوز توش بود کامل دراز کشیدم روش
علی: چطور بود؟
من: عالی بود مرسی عمو
نسترن: خسته شدی؟
من: نه بابا، ادامه بدیم بازم؟
نسترن: اره پاشو
انگار مست بودن دائم میخندیدن، پاشدم ی هوووف گرفتم و دوباره رون خاله رو بوسیدم
نسترن: علی ی کانـــدوم دیگه واسش بیار
عموعلی پاشد که بره بیاره
نسترن: زودبیاریا لفتش نده
بعدم به من گفت برو درش بیار بشورش خشک کن و زود بیا
سریع رفتم انجام دادم و برگشتم
وقتی برگشتم تو اتاق عموعلی زیرخوابیده بود خاله هم روش بود و داشت خودشو بالا پایین میکرد
عمو به کانــدوم اشاره کرد و گفت بکش روش
من: خب الان که شما داری میکنی!
خاله گفت بکش روش حرف نزن
برداشتم باز کردم کشیدم روش، خاله کامل خوابید رو عمو و گفت توام بیا بالا
من: یعنی دوتایی یجا؟
خاله خندید و گفت نه بابا جر میخورم تو از پشت بکن
رفت پشت سرشون زانوهامو گذاشتم دو طرفشون رو تخت و کـیـرم با دست گرفتم گذاشتم نزدیک سوراخ
نسترن: پوریا آروما اینجا مثل جلو نیست پارم نکنی خیلی کم کم ببر تو
من: چشم
نسترن: یکم اول از اون کرم بزن حسابی چربش کن
اون دوتا تکون نمیخوردن فقط همو میبوسیدن منم با نوک کـیــ ـرم اول حسابی سوراخ مـاسـاژ دادم بعد آروم سرشو فشار دادم تو
نسترن: آخ کافیه همینجا نگهدار
یکم بعد گفت خب یکم دیگه فشار بده ولی کم
یکم دیگه فشار دادم تو
خاله درحالی که گردن عمو رو گاز میگرفت میگفت خدا لعنتت کنه علی درد داره
عمو هم میخندید
من: دربیارم؟
نسترن: نه بابا یکم دیگه فشار بده
فشار دادم تقریبا بیشترش رفته بود داخل، ی جای ناجور تنگ بود کـیــ ـرم پرس شده بود ولی داشتم عشق میکردم خیلی خوب بود
منتظر نموندم تا چیزی بگه کم کم همشو فشار دادم داخل و بی حرکت نگهداشتم، الان دوتا کـیــر تو خاله بود، باســنش که چسبیده بود به پاهام بینهایت نرم و باحال بود
نسترن: حالا خیلی آروم تلمبه بزن
این بار تلمبه زدنم طولانی تر شد، خاله هم بینمون ناله میکرد و میلرزید، تقریبا هم زمان ارضـــا شدیم هر سه تامون داشتیم سر صدا میکردیم
نسترن: حالا پوریا یواش بچرخ به پهلو منم محکم بگیر کـیــراتون دربیاد پوست جفتتون میکنم
( کلمه " وسترن میدنایت " را در اینستاگــ ــرام سرچ کنید ادامه داستان و عکس های مربوطه اونجا هست)
آروم چرخیدیم و سه تایی به پهلو بودیم، عموعلی و نسترن لب میگرفتن منم دستمو برده بودم جلو و به سیــنه‌ش بازی میکردم و گردن و شونشو میبوسیدم
پنج دقیقه ای این طوری گذشت بعد خاله نسترن دستشو اورد عقب باســ ـنمو چنگ گرفت و گفت عالی بودی عزیزم، خب حالا دیگه میتونید دربیارید
دوتامون دراوردیم و خاله بینمون تخت خوابید
نسترن: آخییی فوق العاده بود خستگیم در رفت، برید خودتون بشورید بیاید بخوابیم
وقتی پاشیدم خاله گفت علی چندتا دستمالم واسه من بیار حال ندارم پاشم
رفتیم کانـــدومارو دراوردیم خودمون شستیم و برگشتیم، خاله هنوز همونجوری دراز کشیده بود
علی: حالا من اینور میخوابم شما دوتا همو بغل کنید بخوابید
عموعلی رفت گوشه تخت، خاله نسترنم وسط بود منم اینور بغلش کردم پتو رو کشیدم رو خودمون چندتا بوسیدمش و بیهوش شدم

ادامه...

نوشته: ققنوس


👍 64
👎 13
119301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

921248
2023-04-01 00:40:40 +0330 +0330

قشنگ بود لایک :)

1 ❤️

921254
2023-04-01 01:11:01 +0330 +0330

خوشبحالت

0 ❤️

921272
2023-04-01 02:14:16 +0330 +0330

خوب نوشته بودی

ممنون

0 ❤️

921273
2023-04-01 02:23:17 +0330 +0330

یک داستان ۴ قسمتی تو سایت بود زندگی داغ و سکسی ما کسی اون داستان رو داره ؟ چون پاک شده از سایت

0 ❤️

921278
2023-04-01 02:29:01 +0330 +0330

good 👍

0 ❤️

921294
2023-04-01 05:00:31 +0330 +0330

خوب بود جزو داستانای خوب با موضوع تریسام بود

0 ❤️

921318
2023-04-01 09:58:19 +0330 +0330

زر مفت زدی . به سن و سال یه زن سی و هفت هشت ساله نمیخوره که بچه اش دانشگاهی باشه بعدشم تو که تا اون موقع کس ندیده بودی یهوئی حرفه ای شدی و کون هم کردی ؟
داستان از این قراره که علی خوب ازت کار کشید و شب نگهت داشت و با نسترن دوتایی گائیدنت نسترن هم با دیلدو کونت گذاشت

1 ❤️

921330
2023-04-01 11:56:43 +0330 +0330

جوون خیلی باحال بود

0 ❤️

921390
2023-04-02 00:14:42 +0330 +0330

قشنگ بود و میشد همزاد پنداری کرد با داستان
ولی واقعیت نداشت و زاده تخیلات نویسنده جقی داستان بود

0 ❤️

921399
2023-04-02 00:36:59 +0330 +0330

خیلی قشنگ نوشته بودی عالی

0 ❤️

921421
2023-04-02 01:33:09 +0330 +0330

عالی بود 🙏 ادامشو زودتر بذار

0 ❤️

921540
2023-04-02 16:48:03 +0330 +0330

آخر اینا مال خودت بود یا برم صاحبش سرچ کنم بیاد😂😂😂

1 ❤️

921931
2023-04-05 02:25:20 +0330 +0330

صاحبش کیه؟ کپیه یعنی؟

0 ❤️

922252
2023-04-07 02:12:01 +0330 +0330

زیبا بود

0 ❤️

922505
2023-04-08 19:21:35 +0330 +0330

چرا کوس میگی این داستانو از اینستا از پیج شخصی پوریا برداشتی حداقل اسمارو عوض میکردی یکم تغییر میدادی جقی

1 ❤️

935087
2023-06-27 21:51:44 +0330 +0330

خوب حس یه بچه رو منتقل کردی عالی بود

0 ❤️