تجربه اولم از bdsm باعث شد با فلک و فوتجاب آشنا بشم و دنبال باشم که اونا رو هم تجربه کنم.
تجربه دومم هم منو با ویبراتور آشنا کرده بود منتها خیلی خوشم نیومد چون تا چند روز بد اشتها شده بودم.
زمان میگذشت و من دنبال تجربه مجدد اتفاقات گذشته بودم.
با اینکه کلا دو بار تجربه کرده بودم ولی از دردی که هربار میکشیدم لذت میبردم و یه جورایی واسم تازگی داشت.
تو این دوبار خیلی حواسم بود که کار به مرحله تجاوز نرسه و کسی باهام کار دیگهای نکنه.
کلا خط قرمز داشتم و خط قرمزم رو رعایت میکردم.
اینجا میخوام خاطره فوتجاب رو واستون تعریف کنم که بلندی خاطرات قبلی نیست.
از اونجایی که به فوتجاب علاقه مند شدم و توی فیلمها دیده بودم که وقتی دختر رو با استایل hogtied میبندن باهاش فوتجاب میکنن میخواستم این رو هم تجربه کنم.
میدونستم که خطر این یکی از بقیه بیشتره چون احتمال تجاوز و سوء استفاده جنسی هم بالاتر میره.
تجربه فوتجاب یه مقدار متفاوته نسبت به تجربههای قبلی و اصلا با پارتنر و هماهنگی قبلی نیست.
اواسط مهرماه ۱۴۰۰ بود، ممنوعیت تردد شبانه برداشته شده بود و راحت میشد با ماشین شخصی بدون اینکه ترس جریمه شدن داشته باشی بری بیرون.
کلا از روز اول که هجده سالم شد با ماشین میرفتم بیرون و خیلی علاقه به مترو و اتوبوس نداشتم.
اول یه توضیح ریز بدم که ما توی محله یه سوپری داریم که صاحبش یه پیرمرد ۷۰ ساله است ، یه پسر ۲۸ ساله داره که هر موقع من میرم توی مغازهاش میخواد با من لاس بزنه.
به دوستام که میگفتم ، یکیشون گفت شاید به خاطر پوست سفید و سبزه و چهره معمولی رو به جذابیتی باشه که داری.
البته بهنام پسر صاحب سوپر محله هم قیافه بدی نداشت منتها من تا اون سن و قبل از اتفاقای که واسم بیفته علاقهای به دوست پسر نداشتم.
یبار که رفته بودم از سوپری شیر و کره بخرم بهنام رو دیدم که داره تو گوشیش فیلم میبینه.
حواسش نبود که من رفتم تو مغازه.
شیر و کره رو برداشتم و خیلی سوسکی سعی کردم بفهمم چی نگاه میکنه.
خوب که ریز شدم دیدم مشغول نگاه کردن یه فیلم سکسی هست.
دختره رو hogtied کرده بودن و داشتن باهاش فوتجاب میکردن ، همزمان یه انگشت هم تو کونش میکردن.
چند دقیقهای به موبایل بهنام خیره موندم که یهو بهنام سرش رو آورد بالا و با هم چشم تو چشم شدیم.
یه برق عجیب تو چشماش دیدم ولی قبل اینکه ارتباط چشمی طولانی بشه سریع از مغازه رفتم بیرون و شیر و کره اون روز رو از جای دیگه خریدم.
یک ماهی از اون اتفاق گذشت و تقریبا خیالم راحت شده بود که بهنام باهام کاری نداره.
گفتم که دوست داشتم با ماشین برم بیرون. تو یکی از همین بیرون رفتنها ماشینم خراب شد و مجبور شدم ببرم تعمیرگاه نزدیک خونه که یکی دوتا کوچه بالاتر از خونهمون بود.
ماشین رو دادم تعمیر کنن و قرار شد که دو روز بعد برم ماشین رو بگیرم.
نزدیک خونهمون یه پارک هست و منم اون روز خیلی دستشوییم گرفته بود و میخواستم برم دستشوئی و بعد برم خونه چون واقعا دستپاچه بودم.
وارد دستشوئی شدم و در رو بستم که کارم رو انجام بدم.
صدای در دستشوئی بغلی اومد ، به نظر رسید که یه نفر واردش بود.
از دستشوئی اومدم بیرون و رفتم دستهام رو بشورم که یهو دیدم از داخل دستشوئی کناری بهنام اومد بیرون.
چشماش برق میزد و داشت از داخل آینه به من نگاه میکرد.
هرچی توان داشتم تو خودم جمع کردم و دویدم سمت در ولی گویا فکر همه چی رو کرده بود و یه قفل به در دستشوئی زده بود.
برگشتم بهش گفتم پاشو برو بیرون وگرنه جیغ میزنم.
از شرایط پارک هم بخوام بگم ، این شکلی بود که یسری پیرمرد و معتاد اونجا بودن که هر کدوم قادر بودن یه نفر رو تو یک ساعت یه جوری پاره بکنن که طرف زنده نمونه.
میدونستم جیغ من باعث میشه که به جای بهنام چند نفر دیگه هم بهم تجاوز کنن.
تو همین فکر بودم که بهنام گفت جیغ بزن تا جنده بشی، من و دوستم فقط با پاهات و دهنت کار داریم، البته اگه همکاری نکنی ممکنه کونت هم بزاریم.
برق از چشمام پرید، دوست نداشتم تا قبل ازدواج کسی کونم بذاره واسه همین خیلی تلاش واسه منصرف کردن بهنام انجام ندادم.
بهنام رو کرد بهم و گفت واسه اینکه جلو بیفتیم بشین رو اون صندلی گوشه دستشوئی تا مسیح هم برسه.
مسیح رو میشناختم، همسایه دیوار به دیوار بود و چند باری به من درخواست دوستی داده بود.
با ترس و لرز رفتم نشستم رو صندلی.
بهنام اومد سمتم و کیفم رو از دستم گرفت و انداخت روی چوب لباسی کنار صندلی.
بعدش شروع کرد به باز کردن دکمههای مانتوم.
خودمو کشیدم عقب که نذارم مانتوم رو در بیاره.
گویا ول کن نبود.
+مگه نگفتی پاها و دهن، با مانتو چیکار داری؟
_ حرف نباشه ، فقط بذار کارم رو انجام بدم.
ناچار به همکاری بودم چون میترسیدم کونم بذاره.
مانتوم رو کامل در آورد ، تیشرتم رو هم آورد و با یه سوتین نشسته بودم جلوش.
نا خودآگاه دستام رو آوردم جلوی خودم که بدنم خیلی پیدا نباشه.
بهنام یه جون گفت و منو به زور و اونم از پشت خوابوند روی صندلی.
اومد سوتینم رو باز کنه که یه ذره مقاومت کردم ولی خب چون از این میترسیدم که کونم بذاره بهش راه دادم.
سوتینم رو هم در آورد و گذاشت کنار تیشرت و مانتو.
یه بسته بست کمربندی از جیبش در آورد.
دستم رو برد سمت جلوی صندلی و مچ دستام رو به هم دیگه بست ، بعدش هم به صندلی بست.
یه ضربه به کونم زد و گفت حیف بهت قول دادم که کونت نذارم وگرنه از خجالتش در میومدم ، بعدش هم یکی زد تو کونم.
رفت بره سمت پاهام که یهو منصرف شد.
تو چشماش یه برق خاصی بود.
دکمه شلوارمو باز کرد و شرت و شلوارمو رو تا سر زانوهام کشید پائین.
رفت سراغ کف پاهام.
پاهام از صندلی آویزون بود. اول جفتشون کرد کنار همدیگه، بعدش مچ پاهام رو بهم بست.
کفش و جورابم رو در آورد و گذاشت پائین صندلی.
از اونجایی که صندلی از طول بدنم نبود پاهام از پشت صندلی افتاده بود بیرون.
با این وجود بهنام مچ پاهام رو هم به صندلی بست.
مشغول محکم کاری بود که صدای در دستشوئی اومد.
بهنام بعد اینکه مطمئن شد مسیح اومده در رو باز کرد.
مسیح اومد تو.
تو دستش یه بسته روغن زیتون که داشت تموم میشد بود.
اولش نمیدونستم واسه چی آورده ، بعدا متوجه شدم.
یه نگاه به من انداخت و گفت به به خانوم کوچولو بالاخره افتادن تو تله.
موبایلشو در آورد و با پایه دوربین که آورده بود روبروی من نصب کرد.
فیلمش رو احتمالا میخواست نگه داره که یه موقع به کسی نگم.
بعدم صورتهاشونو پوشوندن.
رومو کردم اون طرف منتها بهنام اومد سمتم و سرم رو برگردوند رو خودش.
مسیح رفت پشت سرم و مشرف به پاهام وایساد.
نوشته: Mahshiid
دیگه زیادی زدی ریدی ، یه جوری تعریف میکنه انگار از پشت کوه اومده و هرجا رفت گفتن بکش پایین کونت بزارم باید بگی چشم ، مملکت هرچند اسهالی هست ولی قانون داره .
اولین دیسلایک. تا اونجا خوندم که نوشتی از درد کشیدن لذت بری ولی خط قرمز داشتی و متوجه شدم عیار تو مثل این کون نشور های جمهوری اسلامیه. اخه تو که تجربه کردی دیگه خط قرمزی مگه مونده که رد نکرده باشی