هزار و یک شَر (پسرِ حاکم)

1401/02/20

هزارو یک شَر
پسرِ حاکم
آورده اند که در زمان های بسیار دور، حاکمی زندگی می کرد که از دار و ندار دنیا یک فرزند پسر داشت و آن پسر را از جان خویش دوست تر می داشت. پسر که تازه پا به هجده سال گذاشته بود، به هیچ مرد و زنی رحم نمی کرد و هیچ سوراخی از گزندِ آلتِ مبارکِ ایشان در امان نمانده بود. از اهل و عیال مشاورِ اعظم و امیر و حکیم و آشپزباشی و دربان دارالحکومه گرفته تا رعیّت را روزانه مورد عنایتِ کیر خویش قرار می داد. هیچ تلاشی برای سر به راه کردنِ آقازاده افاقه نکرد؛ تا اینکه مشاور اعظم تاب نیاورد و دستور تشکیل جلسه ای فوق محرمانه را داد تا این جلّاق المجلوقین(۱) را به سزای اعمالش برساند.
فردای آن روز ، آشپزباشی طبق نقشه در غذای پسر، یکی از داروهای علفی حکیم را ریخت. از آن شب پسر روده بند شد. حاکم طبق روال همیشه، ابتدا به دعانویسِ اعظم روی آورد. دعانویس دستی بر سر پسر کشید و ریش و پشمِ خویش را خاراند و گفت: «عرضم به حضورِ مبارکِ اعلاحضرتِ والا مقام که، این پسر را طلسم کرده اند. باید اولین مدفوعِ یک نوزادِ پسر را با شاشِ شترِ ماده ی آبستن( شتر نر که آبستن نمی شود!) و مایع مَنیِ کیرِ خرِ نرِ ده ساله ی قفقازی( کیر برای جنس نر است دیگر، ماده که کیر ندارد. حالا چرا ده ساله؟ چرا قفقازی؟ نویسنده دلش می خواسته اینطور بنویسد) و تخمِ سگِ نژادِ بول شیت(۲) مخلوط کنید و بجوشانید. سپس اندکی را با قیف، داخل مقعد مبارک ریخته، الباقی را چون ضُماد به شکم ایشان ببندید. دعا را هم من خود می خوانم تا بلکه طلسم شکسته شود.
حاکم دستور داد و تحت امران به هر مصیبتی بود، بالأخره عناصر فوق را گرد هم آورند و چنان کردند. بوی گند تمام دارالحکومه را گرفت و پسرِ حاکم دو روز به این منوال ماند و طلسم شکسته نشد.
حاکم طبق معمول وقتی از دعانویس مأیوس شد، به ناچار به علم روی آورد و دست به دامانِ حکیم شد. حکیم پسر را معاینه کرد و گفت:«آنکه چرا ایشان در کاری که جمیعِ آقازادگان در آن تبحّر دارند دچار مشکل شده است، جای بحث دارد ولی فی الحال درمان ایشان دو روش دارد. یک روش درونی و دو روش بُرونی. روش درونی به این منوال است که باید دست و پای ایشان را با طناب محکم ببندیم. من با تیزی، شکم ِایشان را باز کرده، مشکل را از درون برطرف سازم.»
حاکم فوراً گفت:« نه! این روش نمی شود. روش بُرونی را بگو.»
حکیم گفت:« و اما روش بُرونی! در این روش باید با وسیله ی سمبه مانند، از مقعد اقدام به گشایش مسیر کنیم. و بهترین سمبه چیزی نیست جز کیر! از این روی پیشنهاد می کنم، از افراد شناس و نزدیکان طلب همکاری کنیم.»
مسأله دهان به دهان در میان افرادِ دارالحکومه پیچید و داوطلبان و جان بر کفانِ خدمت به حاکم، شتابان برای مشارکت در این امرِ خیر، که همانا بازگشایی مقعدِ مبارکِ پسرِ آن والا مقام بود، خود را به حضور رساندند. طبق نظارتِ دقیقِ جناب حکیم پسر را در حالت سگی قرار داده، در صفی طولانی پشت یکدیگر ایستادند و هر کدام با خلوص نیّت کونِ وی را گاییدند. ولی موفقیّت حاصل نشد.
حاکم از حکیم توضیح خواست. حکیم گفت:« طبق محاسبات من آلتِ درباریان از حدّ مورد نیاز کوچکتر است. می بایست حدّاقل ده تن که اندازه ی طول آلتشان به قاعده ی ۵ گِره(۳) و قطر افقی آلتشان نیم گره(۴) باشد، از مقعد ایشان را مورد عنایت قرار بدهند تا انسداد برطرف شود.»
حاکم اندیشید و جناب مشاورِ اعظم را به حضور فراخواند. جریان را با وی در میان گذاشت و از او خواست این مشکل را حّل نماید. مشاور اعظم گفت:« به منظور اینکه این قضیه در میان مردم درز نکند، بهتر آن است که از کشورِ دوست و همسایه در خواست کمک کنیم. »
این گونه شد که حاکم نامه ای به حاکمِ کشور همسایه نوشت و مقادیر حکیم را در آن ذکر کرد. مشاور اعظم ،خود شخصاً برای رساندن نامه و اندازه گیری دقیقِ کیرِ افراد مورد نظر داوطلب شد؛ راهی دیار غربت شده و پس از مشقّتِ فراوان، تنها ده نفر سیاه پوستِ عرب-آفریقایی را با مشخّصات خاصّه ی حکیم یافت. ایشان را نزد حاکم برده با احترام ِفراوان طعام دادند و ابتدا استحمام کرده و آراستند، سپس نزد آقا زاده بردند.
دگر بار او را به حالت سگی درآورده و برای گاییدنِ کونِ وی به صف شدند. نفر اول که بزرگترین کیر را در میانِ کیرهای وارداتیِ داشت، طبق تجویزِ جناب حکیم برای تأثیرِ بیشتر، خشک خشک، به کونِ پسر حاکم گذاشت و در همان بدو ورود، پسرچنان نعره ای سرداد به قاعده ی هشتاد دسیبل! درست به مانندِ صدای نعره ی تیرکسِ ماده در شب زُفاف(حال نویسنده صدای تیرکسِ ماده در شب زفاف را از کجا شنیده که چُنین تشبیهی می کند اله و اعلم).
در این میان دو مرد که از کنارِ دار الحکومه می گذشتند، صدای ناله های پسر را شنیدند. یکی از آنان به دیگری گفت:«آن شنیدستی که جناب مشاورِ اعظم ،برای پسر حاکم از دیارِ غربت کیر وارد کرده است؟ گویا پسرک هوسِ کیر اجانب داشته است.»
دیگری گفت:« مگر کیرِ مرغوب در دیار خودمان کم بود که باید از دیار غربت کیر وارد می کردند؟ با پولِ خَراج ما هزینه ی همجنس بازی پسرک را تأمین می کنند.»
اوّلی گفت:« چه اَنکر الاصواتی هم از خود منتشر می کند پدرسگ!»
دوّمی:«این ها لیاقتِ کیرِ ملّت خود را ندارند. همان بهتر که اجنبیان اینان را بگایند.»
پسر زیر کیرِ کلفتِ همسایگانِ خیرخواه دست و پا می زد و ناله می کرد. خلاصه هر ده نفر به همین منوال کونِ پسر نگون بخت را مورد عنایت قرار دادند تا اینکه پس از برون کشیدنِ آخرین کیر، پسر در جا، یک مَن(۵) رید و غائله ختم شد.
همه خوشحال و خندان رو بوسی کردند وجشن گرفتند. در این بین از جناب حکیم تشکّر فراوان شد. کون پسرحاکم تنها با شش بخیه جمع و جور شد و از آن پس توان صاف راه رفتن نداشت. مشاورِ اعظم ضمن تشکّر از حکیم پرسید:« آیا جز این راه دیگری برای درمانِ جوانک نبود؟»
حکیم اندکی اندیشید و گفت: «حکماً می شد با کمی برگِ سنا یا یک درکون کُنَکِ مُسهل(۶) مشکل را حلّ کرد. بلکه می شد از همان ابتدای امر بگوییم آشپزباشی در غذای او اندکی کافور بریزد. ولی هر چه که بود به خیر گذشت. ما راضی، حاکم هم راضی، گورِ پدرِ بچّه کونیِ ناراضی!»
یک نکته بگویم، بسپارید به یاد
از شرِّ شرور و ظلمِ ظالم فریاد
غافل مشو از گردش ایّام!
که ز هر دست گرفته، بازپس باید داد
آن کس که همیشه کونِ ملّت بگذاشت
دیدی که چگونه کونِ خود، داد به باد؟

ته نوشت:
(۱)جَلق زننده ترین در میان جَلق زنندگان
(۲)حاصلِ آمیزش نژادِ بولداگ با شیتزوتریر می شود بول شیت(Bullshit)
(۳) هر گره در ایرانِ باستان معادل ۵/۶ سانتی متر بوده است. به بیان دیگر۵ گره می شود حدود ۲۸ سانت.
(۴) بله! کیر دو قطر عمودی و افقی دارد ، سطح مقطعش تقریباً لوزی است. منظور جناب حکیم این بوده است که یک کلام کیر کلفت باشد. خودتان را با حساب و کتاب اذیّت نکنید.
(۵) هر مَن معادل سه کیلوگرم می باشد.
(۶)امروزه به شیافِ بیزاکودیل معروف است.

نوشته: Freya


👍 32
👎 0
4901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

873186
2022-05-10 02:44:45 +0430 +0430

اولین لایک برای نگاه طنازت به مسائل سیاسی

2 ❤️

873201
2022-05-10 04:29:23 +0430 +0430

لذت بردم از قلمت.
آفرین…

1 ❤️

873244
2022-05-10 10:09:01 +0430 +0430

خیلی عالی و جالب! 👍👌
نکاتی رو بیان کردی که بسیار ملموس و نزدیکن. رگه‌های طنز در معدن کلمات! کشف این رگه‌ها، به انباری از خنده‌های تلخ می‌رسه که ذهن رو درگیر و فرد رو آگاه می‌کنه.
امیدوارم با همین قدرت، ادامه بدی و این مجموعه رو تکمیل کنی!

  • 🌹🌹🌹
6 ❤️

873253
2022-05-10 11:31:29 +0430 +0430

چقدر خوب و مسلط

2 ❤️

873261
2022-05-10 13:05:17 +0430 +0430

لایک به طنزنویسی و نتیجه گیری شما
بنازمتون واقعا
خوشم اومد

2 ❤️

873276
2022-05-10 15:17:01 +0430 +0430

وااای عالی بود فریا. جلاق المجلوقین👌🤣😂
از اون شعر آخرش هم که دیگه نگم.😂
خیلی کیف کردم خیلی، لایک به قلم قوی و طنازت❤

5 ❤️

873464
2022-05-11 13:40:05 +0430 +0430

Freya
فریا و لاکغلطگیر، چه ترکیب قوی‌ای! پس همینجوری ادامه بده و لا به لای این حکایت‌ها هر از گاهی از اون اجتماعی‌های قشنگت هم بنویس:)❤

4 ❤️

873483
2022-05-11 16:27:35 +0430 +0430

این که داستان پسر ماست در دوران ریاست جمهوری

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها