معجزه عشق

1400/10/01

سلام
داستانی زیبا از یکی از دوستان شنیدم که میخوام بجای اون بنویسمش

خانواده ام اسممو ثریا گذاشتن، فرزند چهارم و دختر چهارم خانواده
رویام ی پسر شارلاتان بود ولی توی سن 21سالگی ی ازدواج عاقلانه با ی مرد کارمند داشتم هر چند خواستگارای خیلی بهتری داشتم ولی قسمتم این بود
سه سال از ازدواجمون گذشت از بچه خبری نشد
پیگیر شدیم مشکل از من بود پس شروع کردیم به دارو و درمان کردن ولی موثر نبود
دوازده سال از زندگیمون گذشت بنا به بیماری مجبور شدم رحممو در بیارم
توی همین روزا هم بابام به رحمت خدا رفت
شوهرم عمیقاً دوستم داشت
دو سه سال بعد شوخی‌های زن دوم شروع شد و همینجوری زیاد تر شد
منم موافق بودم ولی به شرط طلاق من
چهل و یک سالم شد که مادرم مرد

سه سال بعد زن پنهانی شوهرم حامله شد و خیلی زود در سن 44سالگی طلاق گرفتم تنها کسم ی دایی بود که با ارث پدریم و حق طلاقم ی خونه برام خرید و به اجاره داد و منو سوئیت بالای خونه خودش که قبل من پاتوق خودشو دوستاش بود نشوند که من تنها زندگی نکنم
دایی دوتا پسر بنام سجاد و سعید داشت که سجاد متاهل بود و شهر دیگه زندگی میکرد سعید ی جوون 21ساله که تازه از سربازی اومده بود

سعید رو خیلی دوست داشتم چون خیلی شیطون بود
شش ماه بعد نشستنم بالای خونه داییم ی روز داییم ازم خواست سعید رو نصیحت کنم که سیگار نکشه (دوستان توجه کنید که ثریا به قدری سرخ و سفید و خوش هیکله بعید میدونم مردی بدون نظر از کنارش رد بشه
اینو من که ی زنم دارم میگم واقعاً ی زن تمام عیاره از هر لحاظ)
منم بر حسب دلسوزی زنگ زدم سعید که برا شب باهاش وعده گذاشتم که بیاد ببینمش
شب شد و سعید اومد بالا به دلیل اختلاف سن بهم میگه عمه
_سلام عمه جون
+سلام سعید جان، بیا بشین
بعد از احوالپرسی و خوش و بش شروع کردم به نصیحت که اول سعی کرد انکار کنه ولی دید جای انکار نیست خجالت کشید ولی گفت که نمیتونه ترک کنه
که بعد از جمع بندی که کردیم قرار شد چند وقت با من قیلیون بکشه تا هوای سیگار از سرش بپره
بعد از طلاقم و این حجم از مشکلات خودم زیاد روحیه خوبی نداشتم ولی بخاطر سعید و داییم خودمو فدا کردم

باهم رفتیم پایین و نتیجه رو به داییم گزارش دادم قرار شد فردا قبل اینکه بره بیرون من بکشونمش بالا و با قیلیون سرگرمش کنم
فردا همین شد و کشوندمش بالا تا شب ازش پذیرایی کردم که ی وقت نره بیرون و دیر وقت بود که رفت پایین و من خوشحال که نتیجه گرفتم
فرداش از خواب پا شدم که پیام نصف شبشو دیدم که نوشته بیداری
زنگ زدم اومد بالا که گفت دیشب وسوسه شدم و وقتی جواب ندادی رفتم سیگار کشیدم
خیلی حالم خراب شد که زحمتم به باد رفته پس دوباره براش قیلیون چاق کردم و تا شب نزاشتم بره بیرون تمام این مدت با لباس خونگی جلوش بودم و با روسری
پس موقع خواب شد ازش خواستم بمونه که اگه وسوسه شد بره قیلیون چاق کنه
منم تشکش رو پهن کردم و خودم دومتر اونطرف تر تشک انداختم و لباسای راحتیمو پوشیدم گرفتم خوابیدم ی ساعت بعدش بود صدای قیلیونش بیدارم کرد دوباره ی ساعت بعد چش باز کردم دیدم نشسته رو به من داره نگام میکنه، خودمو یکم جمع و جور کردم دوباره خوابیدم
فرداش پا شدم سعید خواب بود کسل بودم رفتم حموم و اومدم که سعید بیدار شده بود سرم خیس بود سشوار کشیدم بعد سفره پهن کردم صبحونه خوردیم نیم ساعت بعد مشغول چاق کردن قیلیون شد منم ی کم کشیدم که ازش خواستم که با پا بره روی کمرم و قلنجمو بشکونه که پیشنهاد داد بزار سر پا بشکونم دقیق نمیدونستم منظورش چطوریه
ازم خواست دستامو دور گردنم حلقه کنم و رفت پشت سرم دستشو انداخت دور دستام و بغلم کرد فورا از عملش شرمسار شدم و معذب شدم که با صداش به خودم اومدم آماده ای عمه
فقط میخواستم تموم بشه پس گفتم آره
بلندم کرد تو ی ثانیه هم دیسک گردنم چون سابقه داشتم درد گرفت هم برآمدگی کیرش نشست فرق کونم ی داد کشیدم و چندتا فوش به خودم دادم و نفهمیدم کی پیشمه زانو زدم و سجده کردم و دست به گردن داد میزدم

اومد کنارم و ناراحت و مضطرب گفت عمه چی شد
+هیچی سعید جان گردنم درد گرفت ی لحظه وایس خوب میشم
ولی میدونستم این درد به این زودی خوب نمیشه
_میخوای ماساژش بدم؟
+نه سعید جان ماساژ بدترش میکنه
ده دقیقه بیشتر موندم توی اون حالت ولی از دردش کم نمیشد
_میخوای ببرمت بیمارستان؟
+نه بابا بمونم خوب میشه
داشتم از درد بیحال میشدم، به بغل افتادم کنار و سرخیمو که دید بیشتر نگران شد ازش خواستم ی متکا برام بیاره، آورد گذاشتم زیر سر بدون حرکت وایسادم
هی سوال میپرسید چکار کنم و چکار نکنم و معذرت خواهی میکرد که ازش خواستم بدون حرف بزاره استراحت کنم
چشمو باز و بسته کردم ندیدمش
رفته بود پایین دو سه ساعت بعد با صدای قفل در بیدار شدم
سعید بود با دو ظرف غذا
سفره رو آورد کنارم پهن کرد و سفره رو چید و ازم خواست بشینم ولی واقعا نمیتونستم
ازش خواستم کمکم کنه دست انداخت زیر کتفمو به کمکش تکیه دادم به دیوار
لبشو گذاشت رو گونمو بوسم کرد و معذرت خواست از بلایی که سرم آورده

جا خوردم ولی به فال نیک گرفتم و شروع کردم به غذا خوردن و بعد غذا سفره رو جمع کرد و ظرفا رو شست

خوشم اومد که داره کمک میده و هوامو داره
ازش خواستم تشکمو بیاره و آورد انداخت کنارم و کمکم داد دراز بکشم

یه جورایی از اینکه پرستارم شده بود لوس شده بودم
قیلیون چاق کرد و آورد با هم کشیدیم
بعد قیلیون گفت میرم بیرون هم برات دارو میگیرم هم برا شام سالاد الویه میگیرم
ی مرسی گفتم و رفت
منم به زور خودمو رسوندم دستشویی و برگشتم دراز کشیدم روی تشک کنار بخاری
سه چهار ساعت بعد حدودا ساعت هشت شد که اومد
روی شکم خواب بودم ی کم طول کشید تا برعکس شدم که دیدمش بالا سرم با چندتا مشما به دست تا یکی دوساعت صحبت میکردیم و قیلیون میکشیدیم بعد شام خوردیم و یکم تمیز کاری کرد و رفت قیلیون چاق کرد و تا اینکه موقع خواب شد رفت دستشویی و اومد

سعید اومد کنارم و دارو رو که پماد مالشی بود رو نشونم داد و ازم خواست کمکم کنه تا برام بمالونه گفتم چکار کنم که گفت با این لباست نمیشه باید درش بیاری
+وا سعید زشته
_چکار کنم عمه جون مجبوریم برا اینکه خوب بشی بمالونم
+کاشکی زودتر میگفتی تا به مامانت میگفتم
_میخوای برم بیدارش کنم؟
+نه زشته نمیخوام مزاحمش بشم، چه اشکالی داره خودت هم پسرداییمی
_پس بزار خودم کمکت بدم که زود بپوشونمت
اومد و تنپوشمو از بغل داد بالا و آستینمو درآورد که چش خودم به رنگ سوتین صورتیم افتاد خجالت از رنگ و لخت بودنم کشیدم، دوباره افتادم روی اون یکی شونم که کامل تن پوشمو درآورد خودم به شکم افتادم
درد گردنم نمیذاشت احساس شرم کنم
شروع کرد به مالش پماد به گردنم خیلی آروم برام میمالید که دردم نگیره
ازم خواست اجازه بدم سوتینمو باز کنه که زیرشو هم برام بماله در جوابش ی باشه باز کن گفتم که باز کرد و مالید و تموم کرد و دوتا پتو رو انداخت روم و لپمو دوباره بوسید شب بخیر گفت و رفت
صداشو شنیدم که میرفت سمت بالکن که قیلیون بکشه
از اینکه این همه براش عزیزم و بهم اهمیت میداد خیلی خوشم اومده بود به خودم قول دادم به خاطر حسن نیتش بیشتر بهش اهمیت بدم

دم ظهر بود که بیدار شدم خودمو لخت دیدم و یاد اتفاق دیشب افتادم، خیلی حالم خوب شده بود بلند شدم و پتوها که بوی پماد گرفته بود رو انداختم بیرون که بشورم و اومدم داخل رفتم دوش گرفتم و اومدم بیرون، سفره رو چیدم سعید رو بیدار کردم رفت دستشویی و اومد رسما کنارش روسری رو دیگه نمیذاشتم سرم و احساس امنیت میکردم
از سفره هفت رنگم فهمیده بود حالم خوبه و یکم احوال گردنمو پرسید که از نگرانی درش آوردم
بعد صبحانه پرسید پتوها رو انداختی بیرون بشوری؟
+آره
_پس من میشورم
+نه فکرشو نکن
_نه تو هنوز خوب نشدی نمیزارم بشوری
+بخدا لوسم میکنی
_ارزششو داری
تا پتوها رو میشست منم قیلونی براش چاق کردم با ی فلاسک چای گذاشتم تا اومد
بیچاره از سرما یخ زده بود اومد کنار بخاری بغل من که خودشو گرم کنه ی لحظه برق از سرم رفت، دست سردشو به شوخی گذاشت بود بغل گردنم
خندش گرفته بود
پریدم بوسش کردم و تشکر کردم که دیشب هوامو داشته
که کلی خواهش گفت
واسه نهار رفتیم پایین و سعید رفت بیرون بعد شام اومد
نگران شدم نکنه سیگار کشیده که خداروشکر نکشیده بود خیلی زود قیلیون چاق کرد و کشیدیم و موقع خواب شد یادم افتاد ی پتو بیشتر نمونده بپوشیم پس من که نزدیک بخاری بودم ی چادر رو خودم انداختم که سعید پتو بپوشه
ی ساعت بعد سعید از خواب بیدارم کرد گفت که گاز شهری قطع شده
تعجب کردم گفتم اشکال نداره تشکتو بیار کنارم پتو رو با هم میپوشیم
اونم تشکشو آورد کنارم جفتمون طاقباز شدیم ولی پتو جای کافی برا دوتامون رو نداشت سرما خوابمو گرفته بود هر لحظه داشت بیشتر سرد میشد
سعید گفت منم خیلی سردم شده
پیشنهاد دادم که به بغل بشیم که زیر پتو جامون بشه اونم قبول کرد ولی بر خلاف تصور من رو به من خم شد منم ناچارن پشت بهش خوابیدم
_عمه ببخشید میشه بیای عقب تر که خوب گرم شیم
+البته سعید جان چه اشکالی داره، خودمو کامل توی بغلش جا دادم و از این که سعید اینقدر آغوش امنی بود برام واقعا خوشحال بودم
دستشو آورد و کامل حلقم کرد و چسبید بهم و گردنمو بوسید و گفت مرسی گفتم خواهش
ده دقیقه ای بدون تکون خوردن توی بغلش بودم و منتظر بودم گرمم بگیره که ی تکون خوردم که سعید گفت تو هم بیداری گفتم آره گفت منم، کاشکی میشد خودمونو گرم کنیم

بعد از گذشت 45 سال از زندگیم شک کردم که نکنه منظوری داره ولی به فال نیک گرفتم گفتم آره کاشکی
ی کم بعد ازم فاصله گرفت و دوباره خودشو بیشتر بهم چسبوند و گردنمو بوسید و گفت بازم خدا رو شکر این پتو هستش و دونفریم ی نفری شاید سردتر میبود گفتم آره شاید دوباره با صدای لرزون بوسهای مکرر کرد و گفت مرسی که هستی گفتم خیلی منو بزرگم میکنی کاری نکردم گفت نه از روزی که اومدی با خودت خیر و برکت آوردی

مکرر منو تشویقم میکرد و قربون صدقم میرفت منم وا داده بودم تا اینکه احساس کردم ی چیزی داره بین پاهامو فشار میده شک نداشتم کیرشه ولی طبیعی بود من خودم خواستم جفت شیم اونم بیچاره تحریک شده نزاشتم معذب بشه و به حرف زدن ادامه دادم ولی خیلی نگذشته بود که دوباره حواسم سمتش پرت شد آخه اگه توی شلوار بود که این همه احساسش نمیکردم یعنی ممکنه همه حرفاش و حرکاتش برای رسیدن به من بوده
حالا چکار کنم اگه برگردم و ببینم اشتباه فکر میکردم چی
ولی مطمئنم این کیر فقط شلوار و شورت من بین اون و بدنمه

حالا چرا موندی ثریا وداری قربون صدقه هم میرید مگه چی شده که امروز حاضری بغل سعید زیر یک پتو کیرشو یا زیر شلوار یا روی شلوار لمس کنی
نمیدونم چرا بدنم نمیجنبه که کاری کنم

تا به خودم اومدم دیدم دستشو روی سینهام داره حرکت میده ولی اونقدر آرام که به تکون خوردنشون شک دارم
راستی چرا از بوس به خوردن گردن تغییر کرده کار سعید
بلاخره به زبون اومدم
+سعید تو رو خدا تمومش کنم
_چشم عمه جون
فک کنم حرفم دقیقاً برعکس بهش فهموند که یعنی سری کارتو بکن
دیدم دارم عرق میکنم زیر پتویی که سردم بود
+سعید تورو خدا نکن این کار رو آبرومو نبر
_عمه قرار نیست کسی بفهمه
+اگه بابات بفهمه چی؟
_مگه خودت بگی وگرنه چطور میفهمه؟!
خدایا من داشتم چی میگفتم( اگه کسی بفهمه) یعنی چی!!! چرا کاری نمیکنم
دستشو از زیر همه لباسام رد کرد و به سینهام رسوند
دستشو گرفتم ولی مگه ول میکرد

قربون صدقم میرفت ازش خواستم تمومش کنه گفت باشه یکم مونده
راضی شدم گفتم حتما داره ارضا میشه و منو ولم میکنه پس یکم سکوت کردمو چشامو بستم داشتم به تموم شدنش فکر میکردم که نظرم کم کم داشت تغییر میکرد و دوست نداشتم تموم بشه

متوجه حرکتی غیر ارادی از خودم شدم که پاهام و باز و بسته کردم و کیرشو راهی وسط پاهام کردم ی مرسی خفیف از سعید شنیدم که شرمم اومد از کار خودم
دیگه واقعا کلافه شده بودم بین نیاز و شرمم، کاشکی ممنوع نبود و جسارتش رو داشتم و همکاری میکردم ولی واقعا نمیخواستم رابطه ای داشته باشم
نمیدونم این همه دوگانگی چی بود توی این دو سه دقیقه که توی ذهنم بود

دستشو حس کردم که از سینم جدا شد خوشحال شدم که بلاخره این جریان تموم میشه ولی همون دست مستقیم رفت زیر شلوارم و من عین عروسک بودم اون لحظه تا عزممو جزم کردم که مانع بشم دستش توی خیسیه زیر شورتم داشت بازی می‌کرد

دیگه حتم داشتم باید کامل خودمو رها کنم و منتظر حرکت بعدی باشم
کمتر از یک دقیقه بعد وقتی نفسام به آه و ناله تبدیل شده بود جابجایش و باد سردی که توی فضا پیچید منو آماده حرکت بعدیش کرد که منو طاقباز کردو خودشو پایینم جا داد و به طورکلی شلوار و شرتمو درآورد ی گوشه از پتو رو که تو دستم بود رو روی صورتم کشیدم
چند ثانیه بعد پاهام و بالا و بغل بدن سعید حس کردم کامل میدونستم و میخواستم این عملو
با احساس جسم گوشتی روی کسم ماهیچهام منقبض شد امان نداد وارد بدنم شد، منم همین رو میخواستم ولی…
بدنشو بلافاصله انداخت روی بدنم و خودشو کشوند زیر پتو سعی کردم چشم تو چشم نشم با سعید ولی چشام گرد شد و گفتم سعید یواش جر خوردم و اونم چشم گفت و ضربه هاشو یواش تر کرد
سعید دو دستشو دو طرف سرم گرفت و لباشو روی لبام گذاشت تا اینجاشو تجربه داشتم ولی وقتی شروع کرد به خوردن لبهام فهمیدم اونچه رو توی فیلما دیدم داره انجام میده و خیلی برام لذت داشت طعم لبش و تجربه خورده شدن لبم
سعید تمام لحظات رو استادانه وارد بود و به هیچ وجه نقص نداشت
زیر بدنش شروع کردم به تکون خوردن و همراهی که نه ولی لذت خودمو میبردم دستام دور کمرش حلقه شده بود پاهام دور باسنش
دیگه آدم از ی سکس چی میخواد داشتم لب پایینیشو مک میزدم همه چی عالی بود از صدای نفسهام پیدا بود دارم لذت میبرم زیر کیر سعید
یک دقیقه ای گذشت که بر خلاف میلم به ارگاسمی شیرین رسیدم و از اینکه جلوتر از سعید ارضا شدم افسوس میخوردم و شاید یکم هم خجالت میکشیدم که لذتم از این سکس بیشتر از سعید بود
یک دقیقه بعد از اینکه من ارضا شدم گفت میریزم داخل
نفهمیدم اجازه گرفت یا هشدار داد ولی با سست شدنش توی بغلم و گرمای آبش فهمیدم اگه رحم داشتم الان چندقلو حامله بودم
انگار تازه شروع کرده قصد بلند شدن نداشت و لبامو می‌خورد
زبون باز کردم و گفتم میشه از روم بلند شی بلند شد و رفت کنار شلوارشو پوشید منم شورت و شلوارمو پوشیدم و حیرون بودم با این کثیفی آب کیر سعید و نبود آب گرم چکار کنم که سعید گفت ی لحظه وایس رفت بیرون و اومد داخل چراغ رو روشن کرد رفت سراغ بخاری و روشنش کرد، منم هنگ بودم که یهو گرفتم گاز رو توی حیاط با نقشه قبلی بسته
رفت سراغ آبگرمکن و روشنش کرد و منو فرستاد حموم
توی مسیر حموم مثل بچه ای ازش اجازه خواستم که لباسامو بردارم که گفت برات میارم دیگه حوصله مقاومت نداشتم و راهی حمام شدم لباسامو انداختم توی تشت و گرم دوش گرفتن و فک کردن بودم که صدای در زدن اومد سرم کفی بود رفتم که دیدم حوله و لباس برام آورد ازم خواست برم حموم تا بیاد لباسارو بزاره توی رختکن زیر دوش بودم که با صداش به خودم اومد و خودمو جمع کردم گوشه حموم و ازش خواهش کردم بره بیرون و رفت

دوشم تموم شد و لباسایی که برام گذاشته بود رو پوشیدم و رفتم بیرون جلوی در حموم باهاش چشم تو چشم شدم که رفت حموم و اومد با همون لباسا نشست کنار بخاری
شروع کرد که حرف بزنه ازش خواهش کردم صحبت نکنه و تشکمو بردم گوشه خونه پهن کردم و خوابیدم
ظهر که بیدار شدم هنوز خواب بود رفتم لباسامو عوض کردمو چادر سرم کردم اومدم بالا سرش بیدارش کردم چشمش خورد به چادرم زد حال خورد رفت دستشویی و اومد راهنماییش کردم سر سفره و صبحونه خورد اومد کنارم وشروع کرد به اینکه ببخشید و شیطون گولم زده و پشیمونم و این حرفا
گفتم غلط نکن سه روز نقشه کشیدی که منو بی عفت کنی
سرشو انداخته بود پایین و حرف نمیزد
ادامه دادم حالا هم غلطی که کردی رو باید پاش وایسی (همزمان چادرمو درآوردم) و هر وقت خواستمت حاضر باشی نگاش رو بلند کرد و منو دید با تاب و شلوارکم چشاش گرد شد و ی چشم گفت و پرید بغلم

چند ثانیه ازش لب خواستم تموم که شد نشستم بغلش و با چهل و پنج سال سن خودمو لوس کردم و گفتم عزیزم همه کارهای دیشبت رو توی این روشنی میخوام ببینم
به هیچ وجه برا هم کم نمیزاریم
بعد از این همه زجر مستحق این معجزه بودم

دوست دارم عشقمون رو داد بزنم

دوستان بخدا داستان خیلی از این قشنگ تر بود و طولانی تر اگه بد بود ببخشید، سعید و ثریا بهترین عشقین که میشناسم
با موبایل تایپ کردم اگه بد شد ببخشید

نوشته: هیچکاک


👍 10
👎 6
17301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

849101
2021-12-22 01:32:49 +0330 +0330

🤮 🤮 🤮 🤮 🤮

1 ❤️

849173
2021-12-22 13:11:49 +0330 +0330

بله فال نیک همیشه به نعل سیک میرسه
اوه اوه این حجم از ادای تنگارو در اوردن جیگر هر کیری رو از حرص پاره پاره میکنه چه برسه که جنده عاشق قصه مون پا رو …نه ببخشید لنگاشو فراتر از این بالا داده و حتی برای خودش هم ادای تنگا رودربیاره…دیگه چی میشه …خانمهای عزیز وقتی با جنس مخالف وارد دوستی شدید …اینو به حتم بدونید که قبل از سلام و علیک اشنایی ، تبادل اطلاعات پایین تنه بین خودشون چند دقیقه قبل انجام شده پس اینقدر ادای تنگارو در نیارید لطفا …باقیش رو هم که خودتون میدونید …

0 ❤️

849190
2021-12-22 15:48:24 +0330 +0330

از کی تاحالا برای ترک سیگار از قلیون استفاده میکنن؟؟؟؟

3 ❤️

849199
2021-12-22 16:56:16 +0330 +0330

لعنت به من که تا تهشو خوندم کصکشا روزی ۱۰۰ دفعه قلیون میکشیدید چطوری به گا نمیرفتین

0 ❤️

849227
2021-12-22 21:33:01 +0330 +0330

اصلا کاری به نوشتارت ندارم خیلی قشنگ و جالب بود …بعد اینهمه مزخرفی که خوندم این داستان به دلم نشست ممنونم ازت

1 ❤️

849436
2021-12-23 15:00:23 +0330 +0330

نایس

0 ❤️

850277
2021-12-28 20:18:44 +0330 +0330

اینم مدل جدیده ، واسه چند نخ سیگار روزانه سه چهار سر قلیون بچاقی !!!
استوراقچی اعظم 💩 به افکارت

0 ❤️

861166
2022-02-27 00:43:01 +0330 +0330

همون جقت رو بزنی بهتره

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها