محجبۀ تهران، جندۀ کرج (۴)

1400/08/14

...قسمت قبل

اسم من مریمه. چهل و اندی ساله هستم و خانه دار. تو بیشتر چیزها معمولی هستم مثل بیشمار زن ایرانی. اما مجموعه‌ای از اتفاق‌ها و البته انتخاب‌ها من رو تو مسیری قرار داد که شاید بخش کوچکی از این زن‌های فرصت تجربه‌اش رو داشته باشند. این چهارمین قسمت از مجموعه ایه که قصد دارم بر اساس ماجراهایی که تو چند سال اخیر تو زندگیم پیش اومده منتشر کنم. سعی کردم تا جایی که باعث افشای هویتم نشه جزئیات و زمان ها رو تغییر ندم اما خوب نمیشه همه چیز رو واقعی نوشت. امیدوارم لذت ببرید.


تو این قسمت از داستان زندگیم بیشتر می خوام از چیزای کوچیکی بنویسم که تو مدت دوستیم با سعید اتفاق افتاد. دیگه سعی می کنم سکس ها رو به صورت کامل توضیح ندم چون ممکنه تکراری و خسته کننده بشه٬ هر چند یادآوری و نوشتن دربارشون برای خودم لذت بخشه. این اتفاقات توی مدت 6-7 ماهی که بین آشنا شدنم با سعید و رفتن به سفر شمال، که داستانش رو تو قسمت اول نوشتم، اتفاق افتادند.
نمی دونم اون روز که رفته بودم امامزاده تا توبه کنم چه اتفاقی افتاد که از خونه سعید سردرآوردم. نه که یادم نباشه اما انگار چیزی دست خودم نبود. انگار یه زنجیر به گردنم بود که منو من رو به هر جهتی که شهوت سعید می خواست می کشید. بعد از اینکه توی تاکسی پیام سعید رو دیدم٬ بدون اینکه با خودم کلنجار برم٬ از راننده خواستم تا من رو میدون ولیعصر پیاده کنه. رفتم مغازه های بالای میدون رو نگاه کردم و بعد از کمی جستجو شرت و سوتینی شبیه چیزی که سعید خواسته بود پیدا کردم. فروشنده خانمی هم سن و سال خودم بود با حجاب کامل و بدون آرایش. می خواستم مطمين بشم که سعید ازشون خوشش میاد واسه همین عکس گرفتم و تو تلگرام براش فرستادم. بعد از یک دقیقه گفت عالیه. موقع حساب کردن خانم فروشنده آروم بهم گفت تازه آشنا شدید؟ انگار یک تشت آب سرد ریختن روی سرم.
«ببخشید؟»
با بی تفاوتی تو چشمام نگاه کرد.
« با آقاتون تازه آشنا شدید؟»
جسارت و رُکیش فرصت دروغ گفتن رو ازم گرفته بود. با سر گفتم آره.
« به سلامتی بپوشی براش. مواظب باش٬ بازم اینجا بیا.»
فکر کنم دلش برای رنگ پریدم سوخت. چشمکی زد و گفت.
« برو حال کن وبد به دلت راه نده. مثل ما زیاده.»
با لبخند سری تکون دادم و اومدم بیرون. از اینکه رفتارم انقدر براش تابلو بود تو شوک بودم. خودم رو خیلی دست بالا گرفته بودم شاید. اما عجیب بود که اون شوک چند ثانیه ای باعث شده بود تحریک بشم. رطوبت رو تو شورتم حس کردم. عصر پیش سعید بودم. با لبختد خوشگلش به استقبالم اومد و همون دم در چند دقیقه ای لبام رو بوس کرد. بعد چادر و روسریم رو ازم گرفت و کمکم کرد تا مانتوم رو دربیارم. یه تی شرت بی آستین مشکی پوشیده بودم با همون شلوار پارچه ای جذبی که روز قرارمون تو فشم پام بود. البته فقط برای چند دقیقه اینا تنم بود و بعدش با شرت و سوتین جدیدم تو بغل سعید بودم. در حالی که داشت با سینه هام بازی میکرد و موهام و می بویید ازم پرسید.
«هنوزم انتقام می خوای؟»
«آره سعید»
دست دراز کرد و گوشیش رو از روی میز برداشت و رفت توی آلبوم هاش. بعد از مدتی بالا و پایین کردن گوشی رو داد دستم. عکس سلفی زنی لخت که توی آینه اتاق خوابش انداخته بود. عکس بعدی تو حموم. عکس بعدی از نمای نزدیک سینه های بزرگش، و بالاخره عکسی که منتظرش بودم. عکس خانم صدر با یه لباس خواب مشکی توری. تو سکوت همه ی عکس ها رو نگاه کردم.
« چندوقت می کردیش؟»
« ۱ سال»
« منم یکی مثل اونم برات؟»
لباش رو گذاشت روی گردنم و بعد از چند لحظه گفت.
« به خدا نه. خودش پا پیچم شد برای این داستانا. بی نهایت حشری بود و البته خطرناک. یه جورایی تهدیدم کرده بود که از نون خوردن میندازتم و اون زمان هم می تونست. اما دو ماهی قبل از آشنا شدن با تو می شد که دیگه باهاش نخوابیده بودم.»
یه عالمه برام توضیح داد. قبول کردم. یعنی دوست داشتم حرفاش رو باور کنم.
« همه ی این عکسا رو الان برات می فرستم. دیگه خودت می دونی می خوای چیکار کنی باهاشون.»
بازم مرور کردم عکسا رو. از ترکیب ورزش و عمل های زیبایی چیز خوبی برای یک زن ۵۰ و خورده ای سال دراومده بود. بازم اون حس شیرین برنده شدن رو احساس کردم. چقدر از لحظه ی اول از اون زن بدم میومد و بعد از کاری که باهام کرده بود٬ حالا شیشه زندگیش تو گوشیم بود.
« ببرم رو تخت سعید. باید برگردم ۱ ساعت دیگه»
« ببرم که چی بشه؟»
از بازوش یه نیشگون گرفتم.
« مسخره بازی درنیار»
چند دقیقه ی بعد روی لبه ی تخت نشسته بودم و برای اولین بار کیر سعید توی دهنم بود. چشمام رو بستم و همون طور که داشتم میک می زدم خانم صدر به یادم اومد. برای از دست دادن این کیر نزدیک بود سرم رو ببره. فکرش وحشیم کرد و صدای ناله های سعید بهم فهموند دارم کارم رو یاد می گیرم. سعید بعد از کردنم در حالی که به پشت خوابیده بودم و پاهام هوا بود، ازم خواست که برم روش. تا حالا اینجوری سکس نکرده بودم. به پشت خوابید و من با تردید و ترس نشستم روی کیرش. با دستش کیرش رو گرفت و به داخل کسم راهنمایی کرد و من آروم نشستم تا فرو بره. وای خدا. حسش بی نظیر بود. ترکیب وزن خودم با سر بزرگ و شکل خمیده کیر سعید داشت دیوونم می کرد. روی زانوهام بلند می شدم و می نشستم و خودم رو فشار می دادم تا کیرش بیشتر و بیشتر فرو بره. اما بعد از کمی بالا و پایین کردن رونهام درد گرفت و حرکتم کند شد. سعید هم فهمید و منو به خودش چسبوند و بدون اینکه کیرش رو دربیاره برم گردوند و دوباره به پشت خوابوندم و بعد از چند بار تلمبه زدن آبش اومد. بعد از سکس کمی بغلم کرد و بعدش با هم یه چایی خوردیم.
« می خوای با صدر چیکار کنی؟»
« نمی دونم. تو میگی چیکار کنم؟»
« منم نمی دونم. من عکساش رو پاک می کنم. دیگه خودت می دونی.»
چایی رو هرت کشید و بعد گفت.
« راستی یه خواهشی دارم. می تونی بری باشگاه بدنسازی اسمت رو بنویسی؟ دوست دارم بتونی یه ساعت روم تلمبه بزنی. خودم هزینه کلاس رو می دم.»
« ببینم چیکار می تونم بکنم. پولتم واسه خودت نگه دار. »
« دوست دارم پول اینجور چیزات رو من بدم. لباس و وسایل آرایش و ورزش و این چیزات همه پای منه.»
چیزی نگفتم. اما این درخواستش شروع باشگاه رفتن من شد. پول کلاس و بقیه هزینه های مربوط به لباس و آرایش و دکتر زیبایی و تغذیه رو به حساب مخفی که فقط برای این کار کنار باز کرده بودم واریز می کرد. اولش با اکراه بود اما بعد از یک ماه و دیدن نتایجش عاشق باشگاه شدم: هفته ای چهار روز صبحها. خدا رو شکر بدنم خیلی زود شروع به تغییر کرد. و مهمتر از همه چیز٬ بعد از یک ماه می تونستم ۳-۴ دقیقه بدون توقف روی کیر سعید تلمبه بزنم. دوستی با سعید همه ی زندگیم رو داشت عوض می کرد.
سعید یه دیوونه بود. از نظر جنسی منظورمه. این چیزی نبود که خیلی طول بکشه تا متوجهش بشم. از فردای اون روز سیل عکس ها و کلیپ های سکسی از طرف سعید بود که به گوشیم میومد: انواع و اقسام حالت های سکس٬ ساک زدن و لباس های سکسی. اوایل خوشم نمیومد. یعنی خودم رو با اون زنها مقایسه می کردم و احساس می کردم که خیلی از نظر بدنی باهاشون فاصله دارم. وقتی این رو به سعید گفتم خنده فرستاد و گفت «بی خیال بابا٬ کیر من هم نصف کیر اون بازیگرها نیست اما به تخممه.» حرفش برام آرامش بخش بود. سعید با این کارهاش به اضافه چت ها و وویس هایی هایی که میفرستاد تقریبا همیشه من رو تو حال تحریک نگه می داشت. خیلی وقت ها شورتم خیس بود و انقدر این اتفاق می افتاد که بعضی اوقات دیگه حوصله عوض کردنش رو نداشتم. هفته ای دو سه بار هم خودارضایی می کردم. اگه خونه تنها نبودم٬ توی حموم روی حوله پهن شده به پشت دراز میکشیدم و کارم رو انجام می دادم. اگر هم تنها بودم که روی تختم گوشیم رو دستم می گرفتم و با گوش دادن به وویس های سعید یا صدای فیلم های سکسی که برام میفرستاد خودم رو ارضا می کردم. کلا انگار تازه کشف کرده بودم که چقدر با حرف و صدا تحریک میشم. سعید از منی که موقع سکس مثل یک عروسک ساکت بودم، زنی ساخته بود که هیچ ابایی از حرف زدن و فریاد کشیدن و حتی فحش دادن نداشت. همه ی اینها رو هم زمانی می کرد که تو اوج لذت بودم. انگار که مغزم لحظاتی قبل از به اوج رسیدن در برابر سعید کاملا باز و آسیب پذیر میشد و اون می تونست با حرفاش بیشترین تاثیر رو روم بذاره. من رو به حرف هایی وا میداشت که تا چند وقت پیش فکرش رو نمی تونستم بکنم چه برسه که به زبون بیارمشون. مثلا یکبار رفته بودم پیشش. معمولا با ساده ترین تیپ ممکن میرفتم خونش تا جلب توجه نکنه. چادر ساده و مانتوی بلند و روسری مشکی. اما توی کیفم یه بادی توری بود که از مرضیه٬ همون لباس فروشی که مچم رو گرفته بود٬ خریده بودم. وسایل اصلی آرایش رو تو دیگه تو کمد سعید می ذاشتم. همین که رسیدم رفتم اتاق تا خودم رو آماده کنم. چادرم رو دم در درآورده بودم. مانتو و شلوار و تی شرتم رو درآوردم و بادی رو پوشیدم. سینه هام رو می پوشوند اما جلوش باز بود. یه آرایش خیلی غلیظ هم کردم و موهام رو از دو طرف ریختم دور صورتم. آروم رفتم تو اتاق پذیرایی. سعید داشت کیرش رو میمالید و منتظر من بود.
« حاج خانم رو نگاه»
« تو حاج خانم رو دیوونه کردی»
« دیوونه یا جنده؟»
« انقدر به من نگو جنده»
«ناراحت میشی؟»
چیزی نگفتم. رفتم و نشستم کنارش و پام رو انداختم روی اونیکی پام. با فشار دادن سینه هام شروع کرد. بعد از کلی ورر فتن باهام و بعد خوردن کسم ناله هام اتاق رو پر کرده بود. داشتم التماسش می کردم که بکنه تو.
« بکن بیشرف. دیوونم کردی»
« جاااان. باید التماس کنی»
« تو رو خدا بکن. کسم بدجوری میخواره برا کیرت»
کیرش رو با دست گرفته بود و می کشید روی کسم.
« حالا بگو ببینم. تو چیه سعیدی؟»
« جندشم. منو جنده ی خودت کردی. بکن تو»
« فکر میکنی واسه کردنت چقدر پول بدن؟»
«نمی دونم»
« باید بگی که بکنم تو»
«۵۰۰ تومان»
« می ارزی انقدر اما باید مردا بفهمن چی زیر چادرته. باید خودتو مثل اون دو تا زنه که تو سفره خونه دیدیم بکنی»
یاد اون دو تا زنی افتادم که روز اول دیدارمون تو اون سفره خونه دیدیم.
« باشه میکنم»
« مثل اونا لباس می پوشی؟»
« آره هر چی تو بخوای. بکن سعید. کشتیم.»
با شنیدن این سعید آروم کیرش رو فشار داد تو و راحتم کرد. اما نکته جالب بری من این بود که از فرداش تو خیالپردازی های جنسیم لباس پوشیدن مثل جنده ها و خودم رو در معرض دید و انتخاب مردها قرار دادن هم اضافه شده بود. و باید اعتراف کنم که برای همیشه جزو لذت بخش ترین و تحریک کننده ترین فکرهام شد. خودم رو با ساپورت کوتاه و مانتوی جلوباز تصور می کردم که توی رستوران نشستم و سعید میاد و بلندم میکنه. اوتیل فقط به سعید فکر میکردم اما کم کم مردهای غریبه هم به خیالهام اضافه شد. هر از چندی سعید دستور خرید لباس های جدید هم بهم می داد. حتی لباس های بیرونی که اون زمان فکر می کردم هیچوقت نمیتونم بپوشمشون. قایم کردن این لباس ها و وسایل هم داستانی بود. خیلی هاش رو خونه سعید می ذاشتم اما بیشترش رو توی چمدونهام نگه می داشتم. اما همه رو نمی تونستم پنهام کنم. مثلا یکبار شوهرم دید که دو مدل چکمه مختلف تو جا کفشی هست و کلی سرم غر زد و من به زور جلوی خودم رو گرفتم تا نگم پولش رو تو ندادی که.
سعید نظرم رو درباره موقعیت های سکس مختلف می پرسید و ازم می خواست تا دفعه بعد اون رو امتحان کنیم. ویدیوهای آموزشی درباره ساک زدن می فرستاد و ازم می خواست تا با دقت نگاهشون کنم. خلاصه اینکه سعید شاید بعد از چند ماه من رو از یک زن سنتی با ذهنی ساده که از سکس فقط به پشت خوابیدن و انتظار برای ارضای شوهر رو بلد بود٬ تبدیل به یک دایرالمعارف سکس کرده بود که سلیقه خودش رو تو مدل سکس و خوردن و لباس پوشیدن داشت. نکته جالب دیگه این بود که توی یک ماه اول ۴ کیلو کم کردم. دلیلش هم این بود که به خاطر حشری بودن زیادم نمی دونم چرا نمی تونستم غذا بخورم. انگار یه دلپیچه همیشگی داشتم که البته از نتیجش راضی بودم. بعد از اون یکماه توی باشگاه به جای تی شرت گشاد روز اولم شروع کردم به پوشیدن سوتین ورزشی چون شکمم تا حد زیادی رفته بود. اولش که رفتم باشگاه علاوه بر جوون ها ۴-۵ تا خانم هم سن خودم هم میومدند. چون صبح ها می رفتم همه ی خانمها خانه دار بودند. با دو تاشون دوست شدم. مثل خودم چادری بودند. می گفتند که شوهرهاشون ازشون خواسته بودند که بیان باشگاه و وزن کم کنند. یکیشون راضی بود اما اون یکی همش غر می زد و از شوهرش بد می گفت. معتقد بود که تو اینستاگرام مدل ها رو دیده و حالا از اون می خواد مثل اونا بشه. تو دلم گفتم کاش شوهر منم اینجوری بود. من نمی دونم بقیه جاهای دنیا چه جوریه اما اکثر خانم های ایرانی اگه کسی بهشون اصرار نکنه اهل هیچ ورزش و تحرکی نیستند. خود من رو هم سعید فرستاد وگرنه که امکان نداشت خودم بلند شم برم و اسمم رو باشگاه بنویسم. بعد از چند ماه٬ و بعد از اینکه من هم مثل جوونترهای باشگاه به جای شلوار و تی شرت های گل و گشاد سوتین ورزشی و شرت استرچ پوشیدم٬ حس کردم این دو تا کم کم ازم فاصله گرفتن. اول یکم پکر شدم اما وقتی به تفاوت خودم با اونها نگاه کردم خیلی خوشحال شدم. اونها هنوز مثل روز اول بودند و من هر روز بیشتر تفاوت رو احساس می کردم. این موضوع توی چند ماه همه جا به نوعی تکرار شد. توی باشگاه٬ مجتمع مسکونیمون و محل٬ انگار کسایی ازم فاصله می گرفتند و کسایی بهم نزدیک میشدند. نمی دونم دلیلش فقط عوض شدن تدریجی ظاهرم بود یا اخلاقم هم عوض می شد یا چیز دیگه ای٬ اما هر چی بود نتیجش رو خیلی واضح می دیدم.
تقریبا هفته ای یکبار سعید رو توی آپارتمانش می دیدم و البته که سکس می کردیم. تابستون شروع شده بود و شوهرم دیگه بیشتر توی شهریار میموند و خیلی کار سختی برای غیبت ۳-۴ ساعته نداشتم. هانیه هم انگار زیاد دوست نداشت که برگرده تهران و با دوستهاش توی شیراز یک آپارتممان اجاره کرده بودند و قرار بود فقط دو هفته آخر شهریور رو بیاد خونه. حمید هم به شدت مشغول درس. مشکلمون بیشتر برادر سعید بود که اغلب وقت ها خونه بود. سه شنبه ها منتظر پیام سعید بودم تا ساعت قرار چهارشنبه رو نهایی کنه. معمولا سه شنبه عصرها نظافت می کردم و اگه آرایشگاه لازم داشتم می رفتم. لباس هم اگه می خواستم بخرم می رفتم پیش مرضیه. باهاش دوست شده بودم و راحت از روابطمون می گفتیم. اون هم می گفت با شوهرش کاری به کار هم ندارم و انگار تو یه دوست پسر داره که گاهی وقتها با هم میرن لواسان. می گفت اگه من رو وقتی میرم پیش اون ببینی اصلا نمیشناسیم. برام خیلی جالب بود که راحت این حرفها رو جلوی شاگردش میزد. اون موقع برام هضمش خیلی سخت بود کسی انقدر بی پروا باشه. البته بعدها فهمیدم که پول آدم رو بی پروا و آزاد می کنه. اگه منم ارث پدریم نبود خیلی دست به عصا تر بودم و شاید اصلا جرأت این کارها رو پیدا نمی کردم.
فکر کنم بعد از ۳-۴ هفته بود که خودم اولین بار از سعید خواستم تا ببینمش. قرارهای قبلی رو همیشه اون پیشنهاد میداد و هماهنگ می کرد. یادمه تمام روز قبلش رو حشری بودم و خودارضایی هم آتیشم رو خاموش نکرده بود. به سعید پیام دادم و گفتم که فردا برنامش چیه. وقتی بهم گفت که پای برادرش تو فوتبال ضرب دیده و همه ی روز خونه خواهد بود حالم گرفته شد. اول گفتم باشه و هفته دیگه همو میبینیم اما بعد از چند دقیقه دیدم طاقت نمیارم. روی تخت به پشت دراز کشیده بودم و داشتم از حس خارش توی کسم منفجر می شدم. داشت گریه ام می گرفت. با خودم می گفتم خدایا من چرا اینجوری شدم؟ اما جوابی نداشتم. گوشی رو برداشتم و از سعید خواستم که حداقل بیرون همدیگر رو ببینیم. شروع کرد اذیت کردن.
« نمیشه که. می بیننمون جیگر.»
« به جهنم. دارم میمیرم سعید. اذیتم نکن»
بالاخره گفت باشه و قرار شد بعد از ظهر بریم پارک چیتگر. امید اینکه فردا سعید رو میبینم انگار حالم رو بهتر کرد و کنترل خودم رو به دست آوردم. راستش بعضی وقتا که به اون موقع فکر می کنم از خودم خجالت می کشیدم و میگم آخه زن انقدر حشری؟ نمی گم که اون روز و شب رو چطور سر کردم اما یکی از طولانی ترین شب های زندگیم بود. لب به غذا هم نمی تونستم بزنم. فرداش رفتم حموم و بدنم رو اصلاح کردم. با اپی لیدی که سعید دفعه قبلی بهم کادو داده بود شروع کردم اما دیدم با تیغ خیلی راحت تر و سریع تره. موهای تنم نازکه و مشکل زیادی ندارم کلا. از طرفی هم از حس کشیده شدن لباس روی بدن تازه تیغ زدم خیلی لذت می برم. تصمیم داشتم برای اون روز به خودم برسم. شورت و سوتین مشکی ساتنم رو تنم کردم. فقط کرم پودر به صورتم زدم و بقیه آرایش رو برای تو تاکسی گذاشتم. به جای مانتو یه دامن مشکی بلند با کمر کشی و یه پیراهن آستین بلند تنگ پوشیدم. سینه هام رو به خاطر فشار پیراهن بیرون زده بود با روسری سورمه ای بزرگی پوشوندم. جوراب بلند زنونه مشکی رو پام کردم. احساسم مثل وقتایی بود که داشتم توی اتاق سعید لباس زیری که دوست داشت تنم می کردم. چادر عربیم رو سرم کردم و خودم رو تو آینه قدی نگاه کردم. تو آخرین لحظه قبل از بیرون رفتن از خونه شورتم رو درآوردم و تو کشو گذاشتم. تو ماشین یه رژ زرشکی خیلی پررنگ زدم و چشمام رو سایه تیره کشیدم. آخرش هم یه ریمل سنگین به مژه هام. تمام مدت راننده تو آیینه نگاهم می کرد اما برام مهم نبود. فقط به سعید فکر می کردم. یادم اومد چقدر قبلا چادری هایی که آرایش می کردند و لباس تنگ و کوتاه زیر چادر می پوشیدند ملامت می کردم. به خیالم حرمت چادر رو میشکوندند اما حالا خودم بدتر از همشون بودم. موقع پیاده شدن راننده با صدای بریده بهم گفت میتونیم بعدا همدیگرو ببینیم؟ نگاهی بهش کردم. دلم یه جوری شد. یه جور لذتبخش البته. گفتم شما همسن پسرم هستید. چیزی نگفت و رفت. سریع سوار ماشین سعید شدم.
« سلام جیگر. هر روز یه تیپ جدید رو می کنی»
« سلام. از دست تو سعید.»
دستم رو گرفت و بوس کرد و راه افتاد و چند دقیقه بعد در حال مالیدن رونهام از روی دامن بود. رفتیم تو اتوبان همت و ادامش به طرف کرج. به نسبت خلوت بود. دستش رو گرفتم و مستقیم گذاشتم رو کسم. فکر کنم اولش از جسارتم شوکه شد اما سریع شروع به مالیدن کرد. ناله می کردم. سعید هم از این همه حال خرابم جا خورده بود.
« حالم بده سعید. کیرتو می خوام»
« جووون به حاج خانم حشری خودم. شوهرت نمی تونه راضیت کنه؟»
« نه سعید. فقط کیر خودت می تونه. کسم می خواره براش»
« جووون. یادته روز اول صدات در نمیومد. ببین چه جنده ای ازت درست کردم»
« بی شرف»
هر لحظه دیوونه تر می شدم. چادرم رو کشیدم روی پاهام و دامنم رو از زیر بالا دادم. دست سعید رو گرفتم و بردم زیر چادر و روی رون لختم گذاشتم. انتظارش رو نداشت و صدای جون گفتناش بلند شد. اینکه تونسته بودم سورپریزش کنم بیشتر تحریکم کرد. رون هام رو مالید. دیدم طاقت نمیارم و دستش رو خودم بردم و گذاشتم روی کس خیسم.
« شورت نداری؟»
« نهههه»
« جوووون به این جنده چادری»
شروع کرد به مالیدن و فشار دادن چوچولم. لبه های کسم رو باز می کرد و بالای کسم رو تو دست می گرفت و ماساژ می داد. نفس نفس می زدم و دقایقی بعد با جیغ کشیدن و فشار دادن پاهام به کف ماشین ارضا شدم. واقعا می شد حیرت از رفتارم و همزمان لذت رو تو صورت سعید دید.
« مرسی سعید. مرسی. خیلی خوب بود. بریم یه جای خلوت برات آبتو بیارم»
دور زد و به طرف پارک رفت. دامنم رو پایین کشیده بودم. می خواستم زودتر کیرش رو بیرون بکشم و تو دهنم بگیرم. رسیدیم پارک و گوشه ای پارک کردیم. داشتم آماده می شدم تا برم پایین که سعید گفت واستا و یه ماشین پلیس رو که از دور رد می شد نشونم داد. انگار عقلم کار نمی کرد و فقط می خواستم کیرش رو تو دهنم احساس کنم اما جلوم رو گرفت و گفت خطرناکه. کمی نشستم و بعد دستم رو بردم تو شلوارش که اون هم کمرش کشی بود.
« کاش تو هم دامن می پوشیدی»
خندید و اطراف رو نگاه کرد. شروع کردم به جق زدن. کیر بزرگ و سفتش بینهایت تحریکم می کرد. دوست داشتم آبش رو احساس کنم.
« چرا آبت نمیاد؟ دستم سر شد»
« بده دیر ارضام؟ مثل شوهرت بودم خوب بود؟»
« خفه شو»
بعد از ۳-۴ دقیقه جق زدن آبش فوران کرد و دستم گرم شد. انگار که وظیفم رو انجام داده باشم آروم گرفتم. کتفم درد گرفته بود. با دستمال دستم رو تمیز کرد و بعدش لبم رو بوس کرد. بعد از ارضا شدن واقعا عاشقش می شدم. دستش رو گرفتم و بوس کردم و تا وقتی پیادم کرد نگه داشتم.
زمان می گذشت و من هر روز بیشتر تو رابطم با سعید فرو می رفتم. سعید همه چیزم شده بود. روزایی که تنها بودم شاید نیم ساعت باهاش حرف می زدم. بقیه مواقع هم به یادش بودم. فکر و ذکرم راضی نگه داشتنش بود. تو خونه هم خبری نبود. رضا دیگه بیشتر وقتش رو تو شهریار می گذروند و بیشتر درگیر تریاک شده بود. راستش یکی ازبزرگترین عذاب وجدان هایی که دارم اینه که اون زمان رضا رو به حال خودش ول کرده بودم و فقط به فکر خودم بودم. راستش حتی خوشحال بودم که بیشتر وقتا نیست و من آزادم. خدا رو هزار بار شکر که حمید بچه ی مستقلی بود و نیازی به توجه من برای درسش نداشت و خوب می خوند. نتیجه بدی هم نگرفت و کامپیوتر سراسری قزوین قبول شد.
سعید به مرور زمان داشت عوضم می کرد و این فقط روانی نبود. هر چند وقت یه بار سعید ازم می خواست تا یه کاری درباره ظاهرم هم بکنم. اوایل خواسته هاش فقط لباس زیر فانتزی و آرایش برای مواقعی که سکس می کردیم بود. اما کم کم چیزای دیگه ای هم اضافه می شد. ورزش رو همون اول ازم خواست. بعدش برای جوانسازی و نگهداری فرستادم پیش دکتر پوست. یک بار هم بعد از اینکه من رو تو حالت چهاردست و پا ده دقیقه کرد٬ ازم خواست تا ابروهام رو مدل هشتی بکنم. از فکرش خوشم اومد اما واقعا اجراش برام سخت بود چون می دونستم قیافم رو خیلی عوض می کنه. اصرار هم کرد که گوشه هاش رو تا جایی که می تونم بالا ببرم تا سکسی تر بشه٬ و من فرداش این کار رو کردم. البته نگاه های پسرم و غرغر رضا یکم اعصابم رو خورد کرد اما به جایزه ای که دفعه بعد از سعید گرفتم می ارزید. وقتی هفته بعدش رفتم پیشش حسابی حشری شد و جایزه ام رو با چهار بار ارضا کردنم داد. جوری که موقع رفتن نمی تونستم درست راه برم و بیخودی می خندیدم. سعید حتی درباره رابطه من با رضا هم نظر می داد. البته اولش نظر بود و بعد به کنترل رسید. مثلا ازم می پرسید که امشب با رضا می خوابم یا نه. بعدترها ازم می خواست تا تو شبهایی که اون تعیین می کرد سعی کنم رضا رو تحریک به سکس کنم. حتی لباسی که باید برای رضا می پوشیدم رو بهم می گفت یا مثلا برام فیلم از ساک زدن می فرستاد و ازم می خواست اونجوری براش بخورم. راستش این کاراش برای من هم جذاب بود. یکی از چیزایی که بهم یاد داد این بود که وقتی رضا داره می کنه دستم رو پایین شکمم فشار بدم تا کیرش رو بیشتر حس کنم. کیفیت سکسم با رضا بیشتر شده بود و اگه اعتیادش نبود خیلی هم بهتر میشد. بعد از سکس در اولین فرصت ازم می خواست تا تمام سکس رو با جزییات براش تعریف کنم. سعید واقعا کارش رو خوب بلد بود. اوایل من خیلی ساکت بودم وقت سکس. وقتی که داشت برام میمالید یا می خورد لبام رو گاز می گرفتم و چشمام رو می بستم و سعی می کردم تا صدام رو خفه کنم. اما سعید همون موقع بهم اصرار می کرد تا خودم رو آزاد بذارم و هر چی به ذهنم میاد بگم. اوایلش برام سخت بود و خجالت می کشیدم اما بعدا دیدم که وقتی حرف می زنم یا بعدها وقتی خودم رو لمس می کردم سعید هم انگار بیشتر به هیجان میومد و میافتاد به جونم. این بود که شروع کردم حرف زدن. مثلا وقتی روی کیرش نشسته بودم و داشتم بالا پایین می رفتم و حس می کردم که کیرش به سفتی اول نیست کافی بود تا تو چشماش نگاه کنم و سینه هامو فشار بدم یا بگم جرم بده تا دوباره کیرش مثل سنگ بشه. از طرفی بعدها فهمیدم وقتی که سعید داره من رو به ارگاسم میرسونه٬ چه با کردن و چه با مالیدن و خوردن٬ وقتی صدام رو آزاد می کردم می فهمید که نزدیک به شدنم و کمی شدت تحریکم رو کم می کرد. اینجوری ارگاسم هم خیلی طولانی تر می شد و حس بی نظیر تعلیق تو اون شرایط بهم دست می داد.
سعید چند بار اول با کاندوم من رو کرد. حتی دفعه اولی که براش ساک زدم هم خودش کاندوم گذاشت. اما از دفعه های بعدی بهم پشنهاد داد که کاندوم نذاریم. من برای ساک زدن قبول کردم اما برای سکس نه. اون زمان واقعا عاشق سعید بودم و بهش اعتماد داشتم٬ اما بیشتر از بیماری، از حامله شدن می ترسیدم. البته کلا من و خواهرهام سخت حامله می شدیم و این بهم قوت قلب می داد اما باز هم نمی خواستم ریسک کنم. این احتیاط زیاد ادامه پیدا نکرد. یکبار که سعید تا مرز جنون تحریک و حشریم کرده بود٬ که البته زیاد اتفاق می افتاد٬ چهار دست و پا روی تختش منتظر وارد شدن کیرش بودم.
« وای مریم کاندوم ندارم.»
« حواست کجا بوده کس کش»
خودم از فحشی که دادم جا خوردم چه برسه به سعید. واقعا شهوت هر روز بخش جدیدی از وجودم رو برای خودم عیان می کرد. تو اون موقعیت حاضر بودم برای اینکه کیر سعید بره تو کسم٬ حتی آدم بکشم.
« ببخشید عزیزم. الان میرم داروخونه سر خیابون می گیرم»
« لازم نکرده. تا بری و بیای من این دمبل ها رو کردم تو کسم.»
با سر به دمبل های گوشه اتاق اشاره کردم. با خنده گفت « بکنم پس؟»
« بکن. فقط حواست باشه نریزی تو. یادتم نره برا دفعه بعد.»
« چشم»
چشمام رو بستم و کیر سعید آروم واردم شد. و البته دیگه هیچوقت کاندوم روی کیر سعید ندیدم. چند روز بعد رفتم پیش دکتر زنانم و ازش نسخه ی قرص های ضد بارداری گرفتم و بعد از اون به طور مرتب مصرفشون می کردم.
بعد از اینکه عکس های خانم صدر رو از سعید گرفتم یه جایی تو گوشیم ذخیرشون کردم و دیگه سراغشون نرفتم. انقدر با سعید چیزهای تازه و هیجان انگیز رو تجربه می کردم که وقتی برای احساسات منفی و انتقام از اون کثافت نداشتم. اما بالاخره وقتش فرا رسیده بود. آخرهای پاییز بود. حالا تقریبا ۷ ماه بود که با سعید بودم. قضیه اون کار مشترکمون هم کنسل شده بود. هیچوقت نفهمیدم که از اول دروغ بود همه چیز برای اینکه من رو برای خودش بکنه، یا اینکه واقعا به گفته خودش به خاطر اینکه اوضاع کشور روز به روز در حال بدتر شدن بود ارزشش رو نداشت تا کار جدیدی شروع بشه. در هر صورت من از اتفاقاتی که در ادامش افتاده بود خوشحال بودم. چون حمید قزوین مونده بود و رضا هم شهریار٬ شب تنها بودم. قرار بود که هفته دیگه٬ به بهانه رفتن به جمکران٬ یه روز کامل رو با سعید تو ویلای دوستش تو کلاردشت بگذرونم. درباره دوستش زیاد حرف می زد. انگار توی کرج دو سه تا مغازه داشت و اوضاعش خوب بود. سعید می گفت یه دوست دختر همسن و سال من هم داره و قرار بود بعدا قرار بذاریم و چهارتایی بریم بیرون. برای سفر جمکران بینهایت هیجان داشتم. اما نمی دونم چرا شب که رفتم بخوابم یاد صدر افتادم. اتفاقات اون روزی که مثل یه آشغال از دفتر پرتم کرد بیرون مثل فیلم از جلوی چشمم رد می شد. چند بار مرورشون کردم. از عصبانیت می لرزیدم. به صدر فحش می دادم و درباره بلایی که می خواستم سرش بیارم با خودم حرف می زدم. تصمیم گرفته بودم تا عکس هاش رو توی چند تا گروه تلگرامی پخش کنم. مطمین بودم با شرایطی که اون داره، این کار زندگیش رو نابود می کنه. گوشی رو برداشتم. عکس ها رو باز کردم و دوباره نگاه کردم. انگار چیزی مانع از اجرا کردن تصمیمم می شد. با خودم گفتم که برم حموم تا آروم بشم و بعد کار رو تموم کنم. زیر دوش با خودم کلنجار می رفتم. هزار تا فکر به سرم هجوم میاورد تا منصرفم کنه. به عواقبش برای سعید می فکر کردم. به بچه های خانم صدر. حتی به این فکر کردم که با پخش شدن عکس ها شاید در خیریه هم تخته بشه و چقدر آدم بی پناه از همین کمک جزیی هم محروم بشن. اما حس انتقام هم سرکش و قوی بود. از حموم اومدم بیرون و گوشی رو برداشتم. گروه های تلگرامی رو دوباره چک کردم. رفتم تو پوشه ی عکسها. همه رو انتخاب کردم و چشمام رو بستم. دستام می لرزید. چشمام رو باز کردم و همه ی عکس ها رو پاک کردم. کمی به صفحه گوشیم خیره شدم و بعد گریه کردم. اول آروم ٬بعد هق هق و آخر هم ضجه. بعد از شاید یک ربع حس کردم به سکس احتیاج دارم. گوشی رو برداشتم و زنگ زدم به سعید.
« سلام. عکسهای صدر رو داری؟»
« سلام. نه همون موقع که به تو دادمشون همه رو پاک کردم. فکر کردم برام خطرناکه نگهشون دارم. چیزی شده مریم؟»
انگار خیالم راحت شده بود که دیگه کاری از دستم بر نمیاد و بار تصمیم گیری از دوشم ساقط شده. حس می کردم رو خودم کنترل ندارم. حالی شبیه همون روزی که صدر بیرونم کرد داشتم.
« نه چیزی نشده. می خوام بیام خونت»
« الان؟ داداشم خونست.»
« خاک تو سر تو و داداش نره خرت که هنوز با هم زندگی می کنید.»
اینو خیلی جدی گفتم. فکر کنم جا خورد وناراحت شد. چیزی نگفت.
« تو بیا اینجا. من تنهام»
« مطمینی؟ کسی نبینه»
« اونش به تو ربطی نداره. خفه شو پاشو بیا.»
یک ساعت بعد روی تخت دونفره، سعید روم خوابیده بود و داشت تو سکوت تلمبه می زد. بهش گفته بودم که حرف نزنه. ازم ترسیده بود و مثل یه بچه ی حرف گوش کن شده بود. انگار تو خلا بودم و فکرم خالی از همه چیز. با هر تلمبه خالی تر هم می شد. وقتی سعید آبش رو روی شکمم خالی کرد حس کردم حتی قیافه صدر هم یادم نمیاد. نیم ساعت بعد سعید رفته بود و من به پشت روی تختم افتاده بودم و سقف رو نگاه می کردم. به طور عجیبی به هیچی فکر نمی کردم.
« تو دیوونه ای مریم»
این رو به خودم گفتم و چشمام رو بستم.

ادامه...

نوشته: ماریه


👍 52
👎 2
89401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

840848
2021-11-05 01:15:34 +0330 +0330

عالی.
قضاوت آدم ها کار خداست.
فقط لطفا بعد از قسمت پنج عنوان مجموعه را عوض کنید تا قوانین سایت نقض نشود.

4 ❤️

840853
2021-11-05 01:32:35 +0330 +0330

باید عکس هاشو پخش می کردی اون کثافت دورو رو. خیلی از این حاج خانم های اینطوری هستند.

1 ❤️

840861
2021-11-05 01:57:00 +0330 +0330

عالی

2 ❤️

840872
2021-11-05 02:18:21 +0330 +0330

Arashmajidi

به نظر من بهتره :-)

1 ❤️

840886
2021-11-05 02:44:21 +0330 +0330

سعید کسکش نویسندتم کرد عکس از بدنت بذار ببینیم سعید کی رو میکنه

1 ❤️

840901
2021-11-05 04:03:33 +0330 +0330

عالی
واقعا خوندن داستانهات،انگیزه منه برای اومدن به شهوانی

1 ❤️

840910
2021-11-05 05:30:02 +0330 +0330

خسته نباشی خوب بود مثل قبلی ها و هیچ کامنت بد ته داستان هات پیدا نمیشه و این یعنی خوبی و ادامه بده افرین

راستی خوب شد یادت افتاد باید این داستان هم پایان داشته باشه و تموم کردیش ولت کنن همینطور مینویسی و میری …

3 ❤️

840911
2021-11-05 05:59:23 +0330 +0330

بابا بس کن دیگه دوست عزیز،حالمون رو بهم زدی با این کسشعرات،خیلی کاره قشنگی کردی با وجوده 2 تا بچه بزرگ با اون چادر کیری که سرت می کنی به شوهره بدبختت خیانت کردی امدی اینجا با آب و تاب هم تعریف می کنی،ببین آدم هایی که تو مجردی مثل تو انقدر اسکولند و بی وجود که نمی تونند جوونی کنند،واسشون عقده می‌شه که بعد از ازدواج به همسرشون (مرد و زن فرقی نمی کنه) خیانت کنند و بی وجودی و بی ذات بودن خودشون رو اثبات کنند،تو که وجوده ازدواج و همسرداری رو نداشتی گوه خوردی ازدواج کردی،بدبخت اون دوتا بچه هات که هنوز نمی‌دونند که مادره (چادری شون 😂) جنده ست،قسمت قبلی داستانت،من تو نظرم قضیه رفیقم که مادره چادریش🤣مثل تو جنده بود رو واست تعریف کردن،یه عشق و حال مادره جنده ای که کله منطق زندگیش مثل جنابعالی فقط خیس شدن وسط پاهاش و به هیچ چیزه دیگه ای غیر از خیس شدن کسش اهمیت نمی‌ده،چنان این بچه رو که 11 ساله از اون قضیه گذشته داره عذاب میده که بعضی وقتا که من میرم دفترش یا اون میاد دفتره من یا تلفنی شروع می کنه درد و دل کردن با 38 سال سن یه جوری میزنه زیره گریه که آدم آتیش می گیره،چرا؟ چون یه مادره چادری داشت عین جنابعالی که تنها منطق زندگیش خیس شدن وسط پاهاش بود،الان مادره مثل سگ التماس می کنه که بچش رو ببینه،پسره بهش راه نمی‌ده،جواب سری قبل من رو نوشته بودی فردایی که داری من رو ازش می‌ترسونی واسه من همین الانه،واقعا واست متاسفم که به غیر از خودت به هیچکس دیگه ای نه فکر می کنی نه اهمیت میدی،چون اون همه توضیحی که دادم که هیچیش مربوط به خودت نبود اون همه توضیح دادم که بفهمی داری با این کارت پسرت رو (که خدا نکنه بفهمه تو جنده ای)نابودش می کنی،ولی تو انقدر خودخواهی که با اون همه توضیحی که دادم بازم فقط خودت رو دیدی برگشتی میگی من رو از فردا نترسون فردایی که میگی واسه من الانه،خوب بابا معذرت میخوام کس خواره خودت من دارم از آینده پسرت حرف میزنم خودخواه حالیت میشه نه به خدا اگه بشه،واسه یه پسره که دو زار غیرت داشته باشه هیچ عذابی بالاتر از فهمیدن اینکه مادرش جنده ست نیست،چون اون سری هم بهت گفتم اگه یه مرد یه روز بفهمه که زنش جنده ست واسش خیلی سخته ولی نهایتا مرده که نمی‌تونه زن رو بکشه،نهایتا یه لگد میزنه زیره کونه زنه میگه کس خوارت نفره بعد،ولی اگه یه پسر بفهمه مادرش جنده ست چی کار کنه اونم می‌تونه یه لگد بزنه زیره کونه مادره از خونه پرتش کنه بیرون بگه کس خوارت نفره بعد؟ خوب این نفره بعد مادر رو کجا می فروشند آدرسش رو بگو ما هم به این رفیقمون بگیم بره بخره،هر چند این حرف ها گفتنش واسه آدم خود خواهی مثل تو فرقی نمی کنه و فایده ای هم نداره،فقط یه کاری کن پسرت نفهمه که نابودش می کنی،مگه اینکه اونم مثل خودت… بله گااااااز بده گاااااااازم بگیر،(قسمت بعدی داستانت رو بلندتر بنویس،کلاهتم بزار بالاتر)موفق باشی خانم چادری😂🤣.

4 ❤️

841010
2021-11-05 18:23:58 +0330 +0330

دمت گرم .
زیبا و جذاب نوشتی.
تا حالا داستان اینجوری نخونده بودم.
زحمت کشیدی.
عالی.
عالی.
عالی.
کاشکی بازم بنویسی.
اگه نوشتی خبرم کن بخونم.

1 ❤️

841044
2021-11-05 22:53:15 +0330 +0330

خوب می‌نویسی

1 ❤️

841192
2021-11-06 15:31:03 +0330 +0330

همه چیش خوبه لامصب. داستان یعنی این. کاری به دروغ راستش ندارم، هرچی هست عالیه. دمت گرم ایول داری. ادامه بده.

3 ❤️

841217
2021-11-06 18:31:17 +0330 +0330

خوب و عالی بود

1 ❤️

841229
2021-11-06 20:12:41 +0330 +0330

دست خطتت عالیه ماریه.

ادامه بده که تشنه ی نوشتنتم 💋

1 ❤️

841244
2021-11-06 22:19:34 +0330 +0330

قلمت عاليه خيلى خوب مينويسى و توصيف ميكنى
ولى به نظر من اين كارا عاقبتى نداره تا الان كه خوب حال كردى هر لذتيم خواستى تجربه كردى تا بچه هات نفهميدن و به گا نرفتن دادن به سعيد رو بذار كنار و وقت آزادت بيا همينجا داستان بنويس.
يه ديلدو ويبره دار بخر هروقت آمپر چسبوندى استفاده كن

1 ❤️

841270
2021-11-07 01:08:08 +0330 +0330

خیلی وقته تموم شده همه چیز.

3 ❤️

841307
2021-11-07 03:46:06 +0330 +0330

با سلام کیرم تو دهن این هایی که به به چه چه میکنند اگر این داسنان را یکی از اقایان مینوشت الان کلکسیون فحش داشت دهن کس لیستون را گاییدم.
عزیز فانتزیت قشنگ بود ادامه بده 👍 👍 👍 👍 👍 💋 💋 💋 💋 ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 💋 ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️

3 ❤️

841359
2021-11-07 11:33:42 +0330 +0330

امضای پایان داستانت رو میبینم یاد* ماریه سوره تحریم * می افتم.

1 ❤️

841362
2021-11-07 11:37:37 +0330 +0330

کاری با محتوای خیانتش ندارم، چون صلاحیت قضاوت رو ندارم، اما بسیار روان و خوب مینویسی.

1 ❤️

841620
2021-11-08 18:26:34 +0330 +0330

منتظر قلم زیبات هستم

1 ❤️

841919
2021-11-10 13:46:24 +0330 +0330

حالا داستانت چه ربطی با داستان ماریه قبطیه داشت که به این اسم امضاش زدی؟ چقدر شما دنبال نمادها و افسانه های واهی هستین

1 ❤️

841952
2021-11-10 20:07:42 +0330 +0330

قشنگ بود،،،،، ،😁😁😁

0 ❤️

842067
2021-11-11 12:20:03 +0330 +0330

سعی کن قسمت بعدی اخر باشه

1 ❤️

842712
2021-11-15 22:59:55 +0330 +0330

👏👏👏👏👏😍😍😍

1 ❤️

844263
2021-11-23 23:18:08 +0330 +0330

میخوای این داستان رو ادامه بدی؟ منتظریما😁

0 ❤️

849351
2021-12-23 06:31:52 +0330 +0330

ما منتظر ادامه اش هستیم هیجا نمیریم همینجا هستیم

1 ❤️

852568
2022-01-10 02:22:20 +0330 +0330

ادامه اش چی پس؟

1 ❤️

856190
2022-01-29 01:49:02 +0330 +0330

بقیه اش رو بنویس ماریه لاشی و جیگر. عجیب منتظر ادامه اش هستم

1 ❤️

856329
2022-01-29 23:51:14 +0330 +0330

سلام چنو وقته منتظر ادامشم چرا نمینویسی شما

1 ❤️

856887
2022-02-01 23:53:20 +0330 +0330

اه چرا نمینویسی چرد هیچکی پیگیر نیست حداقل داستانایی ک نویسندشون قلم خوبی داره سایت باید پیگیری کنه یه خبری درباره ادامه داستان یا حداقل داستان بعدی نویسندش بهمون بده لطفا مدیرای سایت پیگیر باشن

1 ❤️

858866
2022-02-13 05:54:22 +0330 +0330

ماریه کیریه
ماریه کونی
ماریه کصکش
ماریه جنده
ادامه شو بنویس گاییییییییییدی خوووو

1 ❤️

859722
2022-02-17 18:20:46 +0330 +0330

لطفا ، ادامه داستان …

1 ❤️

866596
2022-04-01 17:23:06 +0430 +0430

ادامه اش رو میخوام لاشی حشری بی شرف سگ جنده. تو کرج چی کار کردی که اصلا بهمون نگفتیش. میخوام داستاناتو جنده حشری مورد علاقه ی من

1 ❤️

874963
2022-05-19 22:40:13 +0430 +0430

عالی !!!ممنونم

1 ❤️

903821
2022-11-23 06:12:17 +0330 +0330

تو دیوونه تی ماریه… ♥️♥️♥️♥️

0 ❤️

915909
2023-02-19 03:40:59 +0330 +0330

از ۶و۷ خط آخر داستانت فهمیدم که بیمار جنسی هستی ی آدمی که همه زندیگشو فقط برای ارضا شدن بنا کرده
یکی اومد رو تخت شوهرت بی سرو صدا تو سکوت تلمبه زد و آب شو خالی کرد رو شکمت و رفت
بخدا قسم وحشتناکه وحشتناک

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها