عسل لندنی

1394/01/27

پارسال، وقتى از تهران به آمريکا برمى‌گشتم، مجبور بودم يک شب، لندن، سر راه بمانم. فکر کردم هتل ‏مى‌خوابم، ولى می‌خواستم صرف‌جويى کنم؛ تلفن زدم به دخترعمه‌ام رزا، که لندن زندگى مى‌کند و سه چهار ‏سال بود او را نديده بودم. رزا ۱۵ سال از من بزرگتر است و شوهرش هم فوت کرده. ‏ آمد فرودگاه دنبالم و با هم به خانه‌اش رفتيم. گفت آن شب يک برنامه تلويزيونى هست که هفته‌اى يکبار دوستش ‏‏(عسل) مى‌آيد خانه او که با هم تماشا کنند، چون شوهر دوستش از آن برنامه خوشش نمى‌آيد و خیلی عذرخواهی ‏کرد که اگر به خاطر آن برنامه نبود من را می‌برد و شهر را نشانم می‌داد. برایم مهم نبود،‌ لندن را دیده بودم. ‏فقط می‌خواستم بخوابم. خيلى خسته بودم. اجازه گرفتم و رفتم حمام و لباسم را عوض کردم و روى مبل نشسته ‏بودم که در زدند. دوستش «عسل» بود. زنى حدود ۳۵ ساله، نه زیاد خوشگل و قدش هم کوتاه بود، ولی لاغر ‏بود.‏ آمد تو، بدون سلام به من کت چرمی اش را درآورد و انداخت روی یکی از مبل‌ها. یک پيراهن نازک سفيدرنگ، ‏يقه‌باز پوشيده بود که قاچ پستانهايش زده بود بيرون، با يک دامن چرمى سياه‌رنگ، تقريباً تا بالاى زانویش. ‏جوراب هم نپوشيده بود. از همان اول که آمد تو با نگاه خريدارى براندازم می‌کرد، در حاليکه من هم به نوک ‏پستان‌هاش که به خاطر سرماى بيرون کاملاً برجسته شده بودند و از روی پيراهن‌اش معلوم بود، يواشکى نگاه ‏مى‌کردم. رزا من را معرفى کرد. عسل دستش را دراز کرد که دست بدهد، رفتم جلو، بوى شديد عطرش ‏ديوانه‌ام کرد.‏ من نشستم روى مبل دونفره. او هم، همينطور که داشت با رزا حرف مى‌زد، سمت راست من نشست، با فاصله ‏چند سانتيمتر. دامنش رفت عقب، تا وسط‌هاى ران‌اش، اما کوششى نکرد که خودش را جمع و جور کند. رزا ‏رفت توى آشپزخانه چايى بياورد. عسل رو کرد به من، «خوب از ايران چه خبر دارى؟» متوجه نشدم چرا فوراً ‏خودمانی شد و طورى صحبت مى‌کرد که انگار سالهاست مرا مى‌شناسد. لب‌های کلفتی داشت و حرف که می‌زد ‏فقط به این فکر می‌کردم که کاش رزا بساط خواب من را درست کند که یک جلق حسابی بزنم.

دنبال فرصت ‏بودم که صورتش را به سمت راست ببرد که بتوانم سينه‌ها و ران‌اش را ديد بزنم، اما نمى‌شد. صاف داشت توى ‏چشم‌هام نگاه‌ مى‌کرد. در پاسخ به سؤال‌هایش، چند جمله کوتاه گفتم. بعد، يک صدايى از آشپزخانه آمد، تنه‌اش را ‏به سمت راست چرخاند‌ و صدایش را بلند کرد که رزا بشنود و می‌پرسید آیا کارى هست که او بکند. من از ‏همان چند ثانیه که حواسش نبود استفاده کردم، دامنش حالا تا نزديکى‌هاى شورتش بالا رفته بود. و البته، فوراً ‏شق کردم. احساس می‌کردم که عمداً به سمت من نگاه نمی‌کند که من بتوانم سیر پاهایش را دید بزنم. بدین ترتیب، ‏دو سه دقيقه‌اى، درحاليکه دست راستش را به لبه مبل تکيه داده بود، در همان حالت ماند و من من حسابى کيف ‏می‌کردم. معلوم بود موهای پاهایش را تازه زده چون پوستش سیخ‌سیخی بود و کمی گندمگون. دلم مى‌خواست ‏دستم را ده سانت جلو مى‌بردم و مى‌ماليدم به پاهايش. در همين افکار بودم که رزا با سينى چايى وارد شد و ‏آن را روى ميز گذاشت. بعد هم رفت تلويزيون را روشن کرد و خودش روى مبل راحتى يک‌نفره که سمت ‏راست و کمى عقب‌تر از جاييکه ما نشسته بوديم و پشت به ما بود، نشست. هول بود، چون برنامه‌اش شروع شده ‏بود. گفت ببخشید پشتم به شماهاست و باز معذرت‌خواهى کرد که اين برنامه را نمى‌تواند از دست بدهد و اينکه ‏من احتمالاً خوشم نخواهد آمد. من گفتم که نگران نباشد، و من در همان حالت يک قدرى چرت مى‌زنم. عسل ‏چرخید به طرف من، زانویش چسبید به پاهایم. رو به من گفت «می‌خواهی برايت يک پتو بیاورم که چرت می ‏زنی، سرما نخورى.» تا آمدم جواب بدهم،‌ بلند شد رفت طرف اتاق خواب رزا،‌انگار که خانۀ خودش است. ‏یک پتو آورد و گذاشت روی زانوهایم، با سرانگشتش،‌ و ناخنش، مالید به رانم. من دست راستم روی مبل بود. ‏صاف نشست روی دست من و حالا بدنش دو سه سانتيمتر بيشتر با من فاصله نداشت. نفهميدم که عمداً روى ‏دستم نشست، يا خودش متوجه نبود. حالا پشت دستم زير ران چپ‌اش قرار داشت، اما نمى‌توانستم تکان بدهم و ‏حال کنم.‏ عسل رویش به تلویزیون بود و در حاليکه رزا و عسل گرم تماشاى برنامه بودند، من پتو را با دست چپ ‏روى خودم انداختم طورى که يک لبه‌اش افتاد روى پاى عسل. خودم را به خواب زدم و سرم را به طرف راست ‏خم کردم و از بوى عطرش و موهایش لذت مى‌بردم. توى اين فکر بودم که زير پتو با دست چپ يک جلق اساس ‏بزنم. مطمئن نبودم که عسل مى‌داند دستم زير ران‌اش هست يا نمی‌داند. يک قدرى دستم را تکان دادم، هيچ ‏عکس‌العملى نشان نداد. داشتم فکر مى‌کردم که مگر مى‌شود که تکان دست مرا نفهمد. در همين افکار بودم که ‏پاى چپش را انداخت روى پاى راستش و دست من يک کمى آزاد شد. داشتم آرام آرام دستم را بيرون مى‌آوردم ‏که همانطور که چشمش به تلويزيون بود، باز خودش را جابجا کرد و قدری به من نزديکتر شد، تقريباً به من ‏چسبيد به طوريکه قسمت چپ کمرش روى قسمت راست سينه من قرار گرفته بود. نمى‌دانستم چکار کنم. مطمئن ‏نبودم دارد حال می‌دهد یا حواسش نیست یا اهمیت نمی‌دهد. از يک طرف اين کار او مى‌توانست يک علامتى ‏باشد که من بايد يک کارى بکنم، از طرف ديگر مى‌ترسيدم اگر کارى بکنم، يک دفعه بزند توى گوشم و ‏آبروريزى بشود. کيرم هم بدجورى شق شده بود. يواش يواش دستم را از زير ران‌اش درآوردم و آرام گذاشتم ‏روى ران‌اش. اين کار را که کردم، پاى چپ‌اش را از روى پاى راست‌اش برداشت، به طورى که چسبيد به پاى ‏من. حالا تقريباً مطمئن بودم که طرف تنش مى‌خارد. کمى با دستم پاهايش را ماليدم. مخالفتى نکرد، همينطور ‏داشت تلويزيون مى‌ديد و به روى خودش نمى‌آورد. دستم را کمى جلوتر بردم، داخل دامن‌اش کردم. قسمت داخلی ‏رانش را می‌مالیدم. اصلاً انگار نه انگار، شروع کرد با رزا در مورد يک موضوعى حرف زدن و رزا هم ‏جواب‌های نیمه نیمه می‌داد چون حواسش به تلویزیون بود. دستم را عقب‌تر و کم‌کم رسيدم به شورت‌اش، که ‏خيس بود. حالا ديگر شکى نداشتم که از مالیدن‌های من شهوتی شده و کسش خیس شده و بنابراین، به احتمال ‏زیاد، مخالفتى ندارد. اول با تردید کمى کس‌اش را ماليدم، که پاهايش را از هم باز کرد تا من قدرت مانور ‏بيشترى داشته باشم. همينطور که با انگشت لاى کس‌اش را از روى شورت مى‌ماليدم، يکدفعه بلند شد. دست من ‏زير پتو ماند. رفت دستشويى. کیفش را هم برد. من مانده بودم که جريان چيست. حتماً احساس گناه کرده که ‏کارش درست نيست و گناه است و لابد حالا برمى‌گردد يک جاى ديگر مى‌نشيند. دو دقيقه بعد برگشت. وقتی ‏می‌آمد،‌ متوجه شدم که انگار سینه‌هایش بیشتر از قبل بیرون افتاده‌اند. دقیق‌تر که نگاه کردم، فهمیدم کرستش را ‏درآورده است. رزا غرق تماشا بود و اصلاً حواسش به من و عسل نبود. آمد دوباره نشست سرجايش، حتى ‏نزديکتر و حالا قسمت راست پتو را کامل انداخت روى زانوانش. دستم را دوباره بردم، لاى پاهايش را حالا ‏کاملاً باز کرده بود، با زاويه ۶۰ درجه. هيچى هم نگفت و باز وانمود می‌کرد که حواسش به تلویزیون است. ‏دستم رفت جلوتر، حالا فهميدم که شورت ندارد. معلوم شد رفته بود دستشویی که شورتش را دربیاورد، و لابد ‏شورت و کرستش را گذاشته بود توی کیفش. حس کردم کس‌اش خيلى پشمالو است. کورکورانه، قدرى پشم‌ها را ‏کنار زدم که سوراخ را پيدا کنم. آنقدر کس‌اش خيس بود که انگشت وسط‌م بدون هيچ زحمتى، صاف رفت توى ‏سوراخ. يک آه خفه‌اى کشيد و برگشت با چشم خمار و لبخندی کوچک و یک حالت شهوانی نگاهم کرد و قدری ‏لم داد به مبل و لای پاهایش را بیشتر باز کرد. من هم دو تا انگشت دیگر هم کردم تو کسش و با انگشت شست، ‏چوچوله‌اش را ماساژ می‌دادم که خیس خیس بود. عسل، همانطور که رویش به تلویزیون بود، دست چپ‌اش را ‏برد پشت من و فرو کرد توى شلوارم و بعد از قدرى جستجو سوراخ کونم را پيدا کرد. کمى با انگشتش ماليد. ‏تعجب کرده بودم و البته کمی خوشم آمده بود و تا آمدم به خودم بجنبم، يک انگشتش را فرو کرد توى کونم. ‏سوزش شديدى احساس کردم و نمى‌فهميدم چرا با کون من ور مى‌رود. دست راست من هم کماکان مشعول بود. ‏برگشت نگاهم کرد. صورتم را بردم جلو و همدیگر را می‌بوسیدیم ولی می‌ترسیدم که یک وقت رزا متوجه ‏بشود. کمى‌ گذشت، انگشتش را از توی کونم درآورد. من قدرى کونم را بالا آوردم که بتواند دستش را بيرون ‏بکشد، اما به جاى اين کار، دستش را برد جلوتر و از زیر کيرم را گرفت. حالا آرنجش لاى کون من بود و کيرم ‏توى مشت‌اش و داشت فشار مى‌داد. اگر رزا حتی برمی‌گشت و ما را نگاه مى‌کرد، اصلاً به نظر نمى‌رسيد که ‏زير آن پتو چه خبر است و من هم خودم را به خواب زده بودم. دست راستم که توى کس‌اش بود، او هم کیرم را ‏گرفته بود و فشار می‌داد و باز ول می‌کرد. اگر آن کار را ادامه می‌داد آبم می‌آمد. دست چپ‌ام را بردم، از بالا ‏کردم توی پيراهن‌اش، يک پستانش را توى مشتم گرفتم و مى‌ماليدم. با اینکه جثۀ لاغری داشت، پستان‌هایش ‏بزرگ بودند و سفت. فکر مى‌کنم به پستانهايش خيلى عطر زده بود چون هنگام ماليدن بوى عطر بيشتری به ‏بيرون تصاعد مى‌کرد. خيلى شهوتى شده بودم. دلم مى‌خواست همان وسط مى‌گرفتم پستانهايش رو مى‌خوردم. ‏اما نمى‌شد. در همين اثناء، برنامه متوقف شد و رفتند توى آگهى. رزا بلند شد، من فوراً دستم را از توى ‏پيراهن عسل درآوردم، اما دست راستم هنوز توی کس عسل بود و عسل هم کیرم را گروگان گرفته بود. رزا ‏رفت به دستشويى. صداى قفل در را که شنيدم، ‌افتادم به جان عسل. لبهايش را مى‌خوردم و پستانهايش را ‏مى‌ماليدم. تقريباً رويش خوابيدم. مثل ديوانه‌ها شده بودم. فکر مى‌کردم فقط چند دقيقه وقت دارم که عسل يواش ‏توى گوشم گفت که رزا عادت دارد که وقتى توالت مى‌رود، بعدش مى‌رود زير دوش و کونش را با آب ‏مى‌شويد. با اين حرف، کيرم را درآوردم و رويش خوابيدم. پاهايش را برد بالا و بدون هيچ کوششي،‌ کيرم صاف ‏رفت توى کس‌اش. کسش خیلی خیلی داغ بود و اگرچه تنگ بود ولی آنقدر خیس بود که فقط خیسی و لزجی و ‏گرمایش را حس می‌کردم، ولی فشار زیادی روی کیرم حس نمی‌کردم. فقط دست‌هام که روی پستان‌هایش بود و ‏بوی عطرش و موهایش و لب‌هایش آن‌قدر تحریک‌آمیز بود که تنگ نبودم کسش زیاد مهم نبود. عسل دستش را ‏گذاشته بود روی کونم و به سمت خودش فشارم می‌داد و توی گوشم می‌گفت «نیایی‌ها… نیایی‌ها…» همينطور که ‏تلنبه مى‌زدم و زبانش را مى‌ليسيدم، حواسم بود که رزا از دستشویی برنگردد. صدای دوش هم که آمد، فکر ‏کردم حالا رزا دارد خودش را می‌شوید و بعد هم مدتی باید طول بکشد که خودش را خشک کند. ولی يک ‏دقيقه هم طول نکشيد که آبم آمد و کامل ريختم توى کس‌اش. بيحال شده بودم و کون لختم روى هوا بود و لنگهاى ‏عسل دورش حلقه زده بود. کيرم را که درآوردم، هنوز شق بود که برگشتم، ديدم رزا با دهان باز دارد به ما ‏زل مى‌زند. ‏

نوشته:‌ خسرو ق


👍 0
👎 0
74862 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

459131
2015-04-16 17:05:40 +0430 +0430
NA

رزا عسل شیرین معلوم نیست کی کیو میکنه

0 ❤️

459132
2015-04-16 17:34:51 +0430 +0430
NA

این بود انشای تو ؟! biggrin

امریکا و لندن که هیچ از شهرتونم تا حالا خارج نشدی
معلومه کونی هم هستی که فانتزیت اینه که کونتو انگشت کنن…

" پوستش سیخ‌سیخی بود " ?!

" شروع کرد با رزا در مورد يک موضوعى حرف زدن و !شیرین! هم ‏جواب‌های نیمه نیمه می‌داد "
شیرین کیه این وسط ؟

" حالا ‏کاملاً باز کرده بود، با زاويه ۶۰ درجه "
نقاله همرات بود ؟ چشم بسته زاویه رو اندازه گرفتی ؟

" قدرى پشم‌ها را ‏کنار زدم که سوراخ را پيدا کنم "
خخخخخخخخ

3 ❤️

459133
2015-04-16 18:06:09 +0430 +0430
NA

ببین دوست عزیز، من سعی میکنم فحش ندم بهت پس خوب دقت کن چی میگم. اینقدر لحن بیانت تخمی بود که من رغبت نکردم تا آخر بخونم. چرا اینجوری نوشتی. ایشالا بقیه دوستان از خجالتت در میان

0 ❤️

459134
2015-04-16 18:40:13 +0430 +0430

دوستان قصد خودستایی ندارم اما من این مسیر رو 3 بار رفتم همه میدونن وقتی شما از تهران به قصد کانادا یا امریکا پرواز میکنید چه با بریتیش ایرویز پرواز کنید چه به هواپیمایی ایران یک شب از طرف خود هواپیمایی تو هتل خود فرودگاه برای شما اطاق میگیرن فقط تفاوتش اینه که با هواپیمایی ایران ببرید اطاق درجه 3 ملوانی میگیرن براتون که ارزون تموم بشه با بریتیش ایرویز برید که البته بلیتش گرانتر هم هست اطاق درجه یک به هر حال لنگ مکان نیستی که بخوای خونه کسی بری درضمن شیرین رزا عسل با خودت میشین 4 تا مثل دوران مدرسه که میبردنمون اردو موقع برگشتن سرشماری میکردن بچه ها مسخره بازی در میاوردن میگفتن 2 نفر زیاده!! شما هم زیاد اوردی!! احتمالا منظورتون از یو اس آ یونجه زار های سرسبز اردبیل و منظور از اون انگشتایی که تو کونتون رفته الت خر های مشغول چرا بوده!! برادر من اول یکمی تحقیق کن بعد دروغ بگو اینجوری ضایع نشی

1 ❤️

459135
2015-04-16 18:54:17 +0430 +0430
NA

ریدی جغو

0 ❤️

459136
2015-04-17 02:19:48 +0430 +0430
NA

من ی چیزوووووووووو فهیمدماااااااااااااااا

اگ گفتین چیووووووووووووووووووووو

فانتزیشوووووووووووووووووووو

کونی خخخخخخخخخخخخخخخخخخ

0 ❤️

459137
2015-04-17 04:03:22 +0430 +0430

چی بگم؟ fool

0 ❤️

459141
2015-04-17 06:02:55 +0430 +0430
NA

بد نبود ولی وقتی از تخیلت مینویسی باید تحقیق کنی که مثل قضیه ی هتل که Shahx2 گفته گاف ندی! فانتزیه جالبی بود!

0 ❤️

459142
2015-04-17 06:29:09 +0430 +0430
NA

بعنوان داستان سکسی هیچ حسی توش نبود در کل چرت بود

0 ❤️

459143
2015-04-17 11:09:15 +0430 +0430

‏‎ ‎عسل خوی… عسل خوانسار… و اینک عسل لندن! احسنت احسنت به تخیل جقی های وطن. داستانهای بعدی: گز نیویورک حلوا مسقطی برلین قطاب تورنتو

1 ❤️

459144
2015-04-18 05:13:43 +0430 +0430
NA

هه،از اون اسم مسخره ی داستانتو خط اولت که نوشتی از تهران به آمریکا بوی گند لافتو شنفتم لعنتی بقیه کسوشعرات هم نخونده ارزونی خودت جمع کن و هری.مردتیکه ی کارتن خواب عملی

0 ❤️

459145
2015-04-18 06:14:19 +0430 +0430
NA

با دست چپم خوب مینوسی

2 ❤️

459146
2015-04-18 07:23:51 +0430 +0430
NA

کیرم تو این نوشتنت

0 ❤️

459147
2015-04-18 11:09:32 +0430 +0430
NA

اسم داستان ابولقاسم بلقیس وخرش در طویله. اسم ها و مکان ها رو عوض کرد که کسی نفهمه.

0 ❤️