بامداد دستانت ( ۱ )

1401/12/07

برای تو مینویسم! برای تو که گفتنی نیستی؛ برای تو که نمی‌دونم از کجا اومدی تو زندگیم که الان شدی کل زندگیم! دوستت دارم ای کسی که رویایی ترین روزهامو باتو دارم.

رو تختم لم داده بودم. با تبلتم داشتم ونزدی میدیدم و هرثانیه یدونه چیپس میدادم بالا!
قسمت آخرشو که دیدم فقط به یک نتیجه رسیدم : کیرم تو سریالی که میخاد از هری پاتر اسکی بره
چند دقیقه آهنگ گوش دادم و آرامشو مزه میکردم که همیشه خوشمزه بود! که صدای مسیج آرامشم رو بهم زد
ناصر بود
-سلام داش خوبی
+سلام نه
-برای چی
+حال ندارم سید
-آها. میگم ی سالن گرفتیم 6 تا 8 میای؟
+سالن مطهری؟
-آره
ی نگاه به ساعت روی گوشیم کردم : ۱۰ دقیقه به ۶ مونده بود
+5 دقیقه دیگه پیشتم
-اوکی
لباسای ورزشیم رو آماده کردم و سوار 206 سفیدم شدم و راه افتادم

بعد 2 ساعت تخلیه انرژی و ورزش خسته و کوفته با جسمی عرق کرده داشتم میرفتم بیرون
-کجا ؟
+میرم خونه
-امشب برنامست ها! قراره امشب بریم دور دور و عشق و حال
+نه ناصر امروز خسته ام بمونه برای بعد
-آخه تو که همش دانشگاهی موقعیم که میای همش تو خونه پلاسی
+بعدا میبینمت
ناصر حق داشت ؛ همیشه بعد سالن می‌رفتیم دور دور ولی جدیدا زیاد حال نداشتم
سوار ماشینم شدم و گازیدم به سمت خونه
ماشینو جلو در پارک کردم و با سوییچ کرکره خونه رو دادم بالا و ماشینو داخل حیاط نسبتا بزرگ و سنگفرش شده خونمون پارک کردم
وارد خونه شدم ؛ پدر مادر و برادرم رو دیدم که آماده شدن و انگار میخوان برن بیرون که پدرم گفت : حسام کجا بودی
+سالن بودم . جایی میخواید برید
-آره پیمان با مادرش و خواهرش قراره بیاد
+پیمان کیه
-پسر خاله ام دیگه نمیشناسیش؟ یبار رفتیم باهاشون شمال تو بچه بودی روش شاشیدی
اینو که گفت صدای خنده خونه رو گرفت و مامان و برادرم داشتن ریسه میرفتن
+بابااااااا
-باشه پسرم شوخی کردم ؛ گاهی اوقات یادآوری خاطرات لازمه
+بابا کجا قراره برن؟ اینجا که نمیان؟
-نه الان خونه عمه آزاده هستند و ما هم برای شام دعوتیم
+بابا اونا از جهرم اومدن ها؟
-آره پسرم
که مامانم گفت : حسام تو میای یا نه؟
+نه مامان خسته ام میخوام بخوابم
-اینطور نمیشه باید بیای تورو ببینن
+مامان خودت میدونی از جمع خانوادگی بدم میاد پس اصرار نکن
پدرم پرید و گفت : پسرم کسی نیست فقط خود پیمانه
من که داشتم فکر میکردم بیام یا نه
که آرسام از ته سالن داد زد : مامان این میخواد دوست دخترشو بیاره خونه واسه همین دوست نداره بیاد
+خفه شو پسره ی گستاخ!
مامانم گفت : این چه طرز حرف زدن با برادرته باش درست صحبت کن
+مامان این ارسام جدیدا خیلی بی ادب شده کتک مفصلی میخواد
-غلط کردی بچه رو بزنی؛ مگه کیسه بوکسه!
+باشه مامان توام از این دفاع کن
بی حوصله وارد حموم شدم و دوشی گرفتم . بعد حموم رفتم تو اتاقم تا آماده شم که دوباره آرسام اومد داخل
-میگم تیپ خوبی بزن شاید یکی دیدت گرفتت از شرت راحت شدیم
+بچه برو بیرون کمتر کص بگو
-شنیدم یک دختری دارن خیلی کوصه ؛ برو بکنش شاید عمو شدیم!
توپ والیبالم که گوشه اتاق افتاده بود رو گرفتم و بسمتش پرت کردم
که جاخالی داد به سرعت برق جیم زد
موهام رو حالت مرتب و جذابی درآوردم و عطر دیویدوف بلکمو زدم
ی بلوز زرد کاموایی با یک شلوار اسلش پوشیدم
تو آینه قدی اتاقم خودم رو آنالیز کردم مثل همیشه عالی!

سوار هیوندای توسان پدرم شدیم و هندزفریم رو گذاشتم تو گوشم!

یکم از خودم بگم : اسمم حسامه ۱۹ سالمه و اهل شیراز هستم . قدم ۱۷۵ و هیکل خوبی دارم چون باشگاه میرم و مراقب تغذیه ام بودم . بخاطر قیافه و شخصیت جذابی که دارم همیشه جنس مخالف رو تحت تاثیر قرار میدم و همین موضوع باعث شده که اندازه موهای سرم دوست دختر داشته باشم . پدرم بانکدار هست و فقط یک داداش کوچیکتر تر از خودم که ۱۴ سالشه و اسمش آرسامه و بالا با شخصیتش آشنا شدید!

از ماشین پیاده شدم . و نگاهی به محله انداختم . محله شیک و زیبایی بود که زیاد از خونمون فاصله نداشت . پدرم به سمت در رفت و آیفون زد و در باز شد ! همین که وارد حیاط شدم انگار یک سطل آب یخ ریختن رو سرم! دود کباب حیاط رو گرفته بود و انبوهی از جمعیت و پسران فامیل رو میدیدم ؛ انگار کلاه بزرگی سرم رفته بود و چشم غره ای رفتم .
با فامیل سلام و احوالپرسی گرمی کردم و میخواستم برم داخل که یک دست روی شونه ام احساس کردم و برگشتم
یک مرد ۳۸ ساله و خندان که میخواد باهام دست بده !
چاق سلامتی خوبی باهام کرد و فهمیدم که پیمانه
مرد خوبی بود ازش خوشم اومد خاکی و گرم بود
وقتی وارد خونه شدم نگاهم به سالن بسیار لوکس و شیک خونه عمم افتاد . اونجا هم کلی سلام احوال پرسی کردم ؛
بعدش بی حوصله پیش یکی از بچه های فامیل که همسن و سال خودم بود نشستم اسمش بردیا بود و پسر عموم بود ؛ من روی یک مبلی نشسته بودم که خیلی جلب توجه میکرد و هروقت حرف میزدیم کلی نگاه رو من بود!
برای شام صدامون کردن و رفتیم
الحق که کباب خوشمزه ای بود با اینکه من گیاهخوار بودم خیلی دوست داشتم!

بعد شام بی حوصله نشستم رو مبل و سرم تو گوشیم بود که متوجه زل زدن دختری روی خودم شدم زیر چشمی نگاش کردم
صورت خوشگل و نازی داشت ؛ چند ثانیه روش خیره موندم
موهاش حجاب نداشت و بهش میخورد ۲۰ سالش باشه ی بلوز سفید با یک شلوار سیاه پوشیده بود و کمی آرایش با موهای رنگ کرده که سکسیش کرده بود!
یکم بعد صدای موزیک عاشقانه و شادی از ضبط پخش شد و همون دختر رو دیدم که داشت وسط حال قر میداد ؛
سرم از تو گوشیم درآوردم و بهش خیره شدم پستون های گنده و باسن شیکی داشت بعد چند دقیقه متوجه شدم که دارم با خنده به دختر مردم زل میزنم! همین که متوجه شدم سریع نگاهمو برگردوندم!
کنار دستم رو یک نگاه انداختم و یک پسر ۱۵ ساله رو دیدم که با لذت و چشمای خمار داره به اون دختر نگاه میکنه
+سلام
-سلام خوبی
+ممنون تو خوب باشی
-سلامت باشی ؛ خوش میگذره؟
+آره خیلی!
-اسمت چیه
+حسام تو؟
-امیر کیان
+چه اسم خفنی
-اختیار داری ؛ پسر عمو فرزادی؟
+آره توام باید پسر پیمان باشی؟
-خوشبختم
+شیراز خوش میگذره؟
-والا فعلا یک ساعته اومدیم ببینیم چی میشه
+شیراز بهتره یا جهرم
-شیراز بهتره دافای خوبی داره
+آره بابا چیزی که زیاده کوصه
با خنده گفت : چیزی که زیادتره کیره
بعدش از پیشم رفت
یک نگاه به آرسام انداختم که داره لاس میزنه با همون دختر رقاص!
انگار داشت ازش آیدی اینستا می‌گرفت!
ی حرص خاصی منو گرفت و چشم غره ای رفتم
۱ ساعت گذشته بود و حوصلم بدجور سر رفته بود که امیرکیان اومد و گفت : میخوایم شجاعت حقیقت بازی کنیم میای؟
+والا نه اصلا حوصله ندارم
-بیا دیگه حالگیری نکن
+اوکی
با امیر کیان رفتیم تو اتاقیم که اون دختره هم توش بود ما کلا 6 تا پسر بودیم و 4 تا دختر
آرسام : مینا جون اون چاقو رو بده
چی؟ مینا جون؟! ها؟ چطور تو یک ساعت دختر ۲۰ ساله نرم کردی
البته یک چیزیم فهمیدم! دختری که دل حسام کوچولو رو برده بود مینا بود!
چاقو رو چرخوندند و افتاد رو من و یک دختری که ۱۴ ۱۵ ساله بود
-شجاعت یا حقیقت
+حقیقت
-تاحالا عاشق شدی
+آره
همون لحظه که گفتم آره ؛ پدرم صدا زد و میخواستیم بریم منم که کیر رفته بود رو اعصابم با عجله اونجارو ترک کردم که صدای آرسام پشت سرم : +مینا جون بعدا میبینمت گلم
-همچنین مراقب خودت باش
با حرص اونجارو ترک کردم و لحظه خداحافظی مامانم خطاب به پیمان
+آقا پیمان لطفاً امشب خونه ما تشریف بیارید
-نه خیلی از شما متشکرم
بابام که انگار یک موضوعی رو تازه فهمیده یک لبخند خاص زد و انقدر بهش اصرار کرد که بیاد که آخرش قبول کرد که شب خونه ما بخوابه.

هیچی از این بدتر نمیشد!

دوستان ممنونم که تا اینجا خوندین ببخشید یکم طولانی بود ولی من خیلی رو جزییات تاکید دارم
قسمت بعدیش کوتاه تر و سکسیه
دوستتون دارم . اگرم غلط املایی چیزی بود به بزرگی خودتون ببخشید
درضمن هرکس که فحش بده شخصیت و رفتارشو نشون داده که کیرم تو کوس ننش اما هرکس که باشخصیت و ادب نظر بده من نوکرشم هستم/:

نوشته: حسام


👍 0
👎 0
4001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

916720
2023-02-26 02:07:29 +0330 +0330

بامداد دستانت ؟!!! یعنی چی اونوقت ؟
یکی بیاد معنی کنه ، ترجیحا نویسنده 😁
اسم داستانو دیدم کنجکاو شدم که نویسنده اینو از کجا آورده ؟ تورو خدا جواب بده 😂

0 ❤️

916820
2023-02-26 22:22:38 +0330 +0330

کیر تو خودتو نوشتنت عقده ای مجلوق دیگه ننویس

0 ❤️