تابستان پارسال بود. بعد از اين که کنکور دادم خيالم راحت شده بود يکسال همه چيز رو بر
خودم حروم کرده بودم و حالا همش وقت داشتم. مامانم تو اين يک سال خيلي به من رسيده
بود و من تازه متوجه زحماتش شده بودم و ياد روزهايي که اعصابم از درس خرد بود و
بهش پرخاش مي کردم آزارم مي داد. تو اين يک ساله بابا و مامانم با هم دعواشون شده
بود اما به اصرار مامان من چيزي نمي دونستم تا يک وقت تو کنکور لطمه نخورم. درست
روز بعد از کنکور بود که فهميدم اونا قرار دادگاه هم براي طلاق داشتن و يک ماه بعد
از هم جدا شدند و من فهميدم که مامانم نذاشته بود به من لطمه روحي بخوره. راستش از
طلاق مامان ناراحت نشدم چون بابام آدم خشني بود و من هيچ وقت احساس نکردم دوستش
دارم. اندک ناراحتيم به خاطر مامان بود که فشار زيادي تحمل کرده بود. راستش اون
هنوز چل سالش نشده بود اما هنوز سر حال بود و بسيار جوان تر نشون
مي داد. گردن باريکي داشت و پوستش به روشني برف بود. وقتي دامن کوتاه مي
پوشيد ساق هاي پايش مثل يک دختر جوان فربه بود و
من به او وابسته بودم باعث شده بود دوري او را حتي يک روز هم تحمل نکنم
راستي من اسمم اميره و مامانم مهنازه وچند روز بعد از طلاق تصميم گرفت
به روستاي آبا اجداديش برود چون از لحاظ روحي خيلي آشفته بود و من هم تصميم گرفتم
با او بروم تنها آن جا عمويش را داشت و بقيه فاميلش سالها قبل به شهر آمده
بودند.البته خودش متولد شهر بود. روزي که مي خواست بليت بگيرد به من گفت که همراهش
بروم منم مشغول بستن چمدانم شدم. هنگامي که چمدانم را بستم مشغول جست جوي چند
مجله براي خواندن در راه سفر شدم. تلاشم براي پيدا کردنشان بي نتيجه بود. کمد
مامان را هم گشتم چون او هم گاهي آنها را مي خواند. به سراغ کمدي که در آن هميشه
قفل بود رفتم. جاي کليدش را مي دانستم اما هيچ وقت به سرم نزده بود آن را باز کنم.
کليد را از زير فرش برداشتم و در آن را باز کردم. چيزي به جز خرت پرت و چند آلبوم
قديمي آن جا نبود. آلبوم ها را نديده بودم و به سراغشان رفتم. چند عکس معمولي و
نيم لخت از بابا و در صفحه بعد چيزي که هيچ وقت از ياد نمي برم. عکس هاي نيم و
تمام لخت مامان که از جوانيش و حتي چند سال قبل را داشت. زيبا ترينش به نظرم همان
بود که مادرم با کرست و دامن دراز کشيده بود و پاهايش را طوري باز کرده بود که
تمام کس لختش زير دامنش جلو زده بود و فلاش دوربين تمام جرييات آن را مشخص مي کرد.
در عکس ديگر مادرم پشت به دوربين به حالت سگي(حالتي در آميزش سکس بود ) و از ميان
پاهايش کسش بيرون زده بود. با به پايان رسيدن آلبوم فکرم آشفته شده بود
گويا پس از يک سال انگيزه جنسي دوباره به سراغم آمده بود اما اين بار متفاوت تر از
قبل. من مادرم را قبلا لخت ديده بودم مثلا موقع حمام رفتن او عادت داشت
لباسش را بيرون از حمام در بياورد البته با شورت. يا چندين بار هنگام پوشيدن لباس
به سراغ کمدش مي رفت و همان جا پشتش را به من مي کرد و لباسش را عوض مي کرد. کلا
من زياد توجهي نداشتم و مشغول درس خواندن مي شدم. البته گاهي به کون سفيد و گردش
نگاهي مي کردم. اما همه چيز با رفتن او تمام مي شد. چيزي که خيلي در عکس ها جالب
بود نمايان بودن جاهايي از بدن و کسش بود که به سختي ديده مي شد. مثلا هيچ وقت لاي
کس مادرم را با تمام جزييات نديده بودم آن هم به آن وضوح. گويا پدرم ميخواسته تمام
جزييات بدنش را ثبت کند. مادرم زنگ در را زد. او دو تا بليت گرفته بود. با
آمدن به اتاق خواب که البته تنها اتاق خواب خانه ما بود و من همانجا مشغول بستن
وسايلمان بودم در کمد اسرارش را باز ديد. او ناراحتي اش را پنهان کرد و گفت که
بايد تمام خاطراتش را با آن مرد دور بريزد. مادرم هميشه با من مهربان بود. به ياد
ندارم مرا يک بار دعوا کرده باشد. شايد هم کمي لوسم کرده بود. او هيچ وقت تلاش
نکرده بود که بدنش را در هنگام اتفاقات عادي يا موقعيت هايي که براي هر کس پيش مي
آيد پنهان کند و اينها تا امروز در من جمع شده بود و در من شعله ور شده بود. اينک
او را در روياهايم مي ديدم و ديگر مردي نبود که صاحبش باشد. مامان به طرف عکس ها
رفت. قصد داشت آنها را پاره کند. من مانعش شدم و گفتم اين ها قسمتي از زندگي توست
نمي تواني آن ها را نابود کني. البته من نمي خواستم او آنها را پاره کند. اما آيا
فقط دليلش همين بود؟ او که حالا کمي آرام گرفته بود به چشمهايم نگاهي کرد و ناگاه
قاقاه خنديد. هيچ وقت چشمهايش را به آن معصوميت نديده بودم. بعد مرا در آغوش گرفت
و با لحن مهرباني گفت پسر
عزيزم تو چه حرفاي قشنگي بلدي. بعد انگار که ياد چيز ناراحت کننده اي بيفتد گفت
البته بچگي هايت هم گاهي شيرين زباني مي کردي. و آهي کشيد و گفت
پدرت مرد با احساسي نبود. او عاشق من نبود. تنها هوس و شهوت بود آن هم تا همين چند
سال پيش. کمي مکث کرد و ادامه داد: تو بايد او را بشناسي الان که فکر مي کنم واقعا
ياد آن روزها آزارم مي دهد من برده ي او بودم. او انسان نبود. نگاهش را به پايين
انداخت و گفت
اين عکس ها از عشق نمي گويند. فقط از شهوت مي گويند. من او را دوست
داشتم حتي براي ارضاي او. اما همه چيز از يه سال پيش شروع شد. موقعي که
فهميدم با خواهرش هنوز رابطه دارد. او به من گفته بود که همه چيز بعد از ازدواج با
من تمام شده بود. من تعجب نکردم از مشاجره هاي اين چند ساله تقريبا همه چيز را مي
دانستم. آن زنيکه جنده بشکه لفظي بود که مادرم هميشه در مشاجره اش با پدرم به کار
مي برد و من مي دانستم منظور مامان چه کسي بود. من سعي کردم که او را از نازاحتي
در بياورم و به او گفتم که خيلي زيبا بوده و او فقط لبخند زد. او راضي شد که عکس
مورد علاقه ام را دور نريزد. اما بقيه را سوزاند. عکس همان عکس پاهاي بلورين و خوش
تراش بود با بهشتي ديوانه کننده ميان آن.
مامان گفت عکس رو ميخواي چکار . من با خجالتي گفتم آخه … قشنگه . مامان گفت اين
عکس منه ديگه کجاش قشنگه
-خوب مامان قشنگه ديگه
-نکنه شيطون چون تو عکس کوسم پيداست ميگي قشنگه
من که از حرفاش تعجب کردم ولي سرمو انداختم پايين و گفتم تا الان نديدمش خوب قشنگه
-مگه دوست داري ببيني
-اگر ميشد
ديدم مامان رفت رو تخت نشست و خيلي راحت دامنش رو داد بالا و گفت بيا خودش را ببين
عکس ميخواي چکار. منهم بهت زده نگاهش کردم گفتم ببخشيد مامان منظوري نداشتم
با لبخند گفت نه عزيزم بيا ببين اشکالي نداره . منهم رفتم جلو ودرحالي که نشسته بود لاي پاش
نگاه کردم اما چون اطاق زياد روشن نبود و مامان هم نشسته بود و پاهاشو از تخت آويزان کرده
بود کوسش خوب ديده نميشد منهم کمي به عکس وکمي به لاي پاهاش نگاه کردم . مامان گفت حالا
ديديش عين عکسه آخه اون عکس مال چند سال پيشه . من هم که با حرفاي مامان کمي روم باز
شده بود گفتم نه مامان جون اينجوري خوب نميشه مقايسه کرد آخه اطاق روشن نيست ديده نميشه
-خوب شيطون اون عکسه مال جوانيمه مال الان که نيست
بعد خودشو کشيد روي تخت وپشت به تخت خوابيد و گفت حالا بيا ببين . من هم از خدا خواسته
رفت کنارش تا نگاه کنم ديدم دامنش روي پاهاشو گرفته و فقط ساق پاش پيداست منهم دست بردم
دامنشوبکشم بالا که دستم به رانش خورد که مامان يه آهي کشيد منهم ديگه پررو شده بودم طوري
دامنشو بالا بردم که دستم روي رانش کشيده شد . که مامان سرشو برد بالا و چشماشو بست من
دامنشوتا روي شکمش بردم وديگه از ناف تا نوک انگشتاي پاش جلو چشمام بود ولي شورت نازکي
روي کوسشو گرفته بودگفتم مامان پاهات که ازعکس قشنگتره ميتونم دست بزنم مامان گفت مگه بارها
پاهامو ماساژ ندادي الان هم اشکال نداره اصلا دوست دارم پاهامو ماساژ بدي منهم با شوق زيادي
شروع کردم به دست کشيدن روي پاهاش واز نوک انگشتاش تا بيخ رانش مرتب دست ميکشيدم و از
خوشي بطورغيرارادي زير لب جون جون ميکردم پاهاش خيلي قشنگ وخوشتراش بود وبعد چند بار
ماليدن پاهاش به وسط پاهاش که رسيدم به مامان گفتم مامان جون ميشه شورتت رودربيارم مامان با
سراشاره کردومن هم چون تحريک شده بودم عمدا دستامو گذاشتم دوطرف باسنش و کناره شورتشو
گرفتم وآروم همراه ماليدن رانش کشيدمش پايين وازپاش درآوردمش وسرموبيشتربردم طرف کوسش
به طوري که نفسم بهش ميخورد ديدم مامان هي زيرلب ووويييي وووويييي ميکنه ومنهم بيشتر بهش
نزديکترشدم وگفتم وووااايييي مامان جون چقدرقشنگه چه رنگ خوبي داره اصلاباعکس قابل مقايسه
نيست با زدن اين حرفها چون گرماي دهانم به کوسش ميخورد ناله هاش بيشتر شد من هم در حالي
که رونهاش ودورکوسشو دست ميکشيدم وميماليدم گفتم مامان جون ميتونم دست بزنم بازهم همراه با
ناله هاش باسرتاييد کردکه منهم کف دستموگذاستم روکوسش وکوسشو گرفتم وچنگ زدم وشروع کردم
کوسشو ماليدن ديگه مامان باصداي بلند آخ واوخ ميکردوبعداز کمي ماليدن بادو انگشت چوچولشو که
ملتهب شده بود روگرفتم وکمي نوازشش کردم در اون لحظه طوري هيجان داشتم که لبامو گذاشتم رو
چوچولش وشروع کردم به بوسيدن ومکيدن که مامان چنددفعه کمرشو دادبالا وکوسشو به دهانم کوبيد
وداد زدن داري چکار ميکني ولم کن که من اهميت ندادم ديگه دهانمو گذاشته بود رو کوسش وداشتم
لب ها و دور بر کوسش رو ميمکيدم مامان هم که ناله هاش زيادتر شده بود بادستاش سرمو بيشتر به
کوسش فشار ميداد منهم ادادمه دادم و همزمان دستم رو رانش ميکشيدم چون لطافت ران و ساق پاش
دست کمي از لطافت کوسش نداشت اين خوردن و ماليدن راادامه دادم واز اين طرف کيرم مثل چوب
شده بود وداشت شورت وشلوارم راسوراخ ميکرد وهرآن ممکن بود ارضا بشم ولي من بيشترمجذوب
لطافت وحرکات مامان بودم ديدم مامان سرمو بيشتر به کوسش فشار ميده و کمرشو به دهانم ميکوبه
و ناله هاش زياد شده احساس کردم که داره به ارگاسم نزديک ميشه منهم چوچولشو به دهان گرفتم
بيشتر مکيدم و با گرفتن دو طرف باسنش کوسشو بيشتر به دهانم فشار دادم که مامان با گفتن
آآآخخخيييششش جججووون ارضاشد ودستا و بدنش شل شد و و منهم دست ودهانمو برداشتم و
کمي فاصله گرفتم وديدم که مامان چشماشوبسته درحال نگاه کردن به بدن مامان کمي از رو شلوار
روکيرم دست کشيدم وانگاري منتظرهمين دست کشيدن باشم آبموبا لذت زيادي توشورتم خالي کردم
باگفتن آرام ووويييي ووووييي مامان جون قربون کوس نازت برم
منهم ارضا شدم و بعد از چند ثانيه من رفتم بيرون از اطاق
وحوله امو برداشتمورفتم دوش بگيرم ودرحين دوش گرفتن فکرکردم که منبعدباچه رويي توصورت
مامان نگاه کنم اين چکاري بود من با مامان کردم و بعد خودمو دلداري ميدادم که مامان خودش هم
ميخواسته اگرنه اين جوري با من رفتار نمي کرد بهر صورت در حال دوش گرفتن بودم که صداي
مامانو شنيدم که ميگفت پسرم کمي عجله کن که براي رفتن ديرنشه ومنهم جوابشودادم که الان ميام
بيرون مامان جون.بعدفکر کردم که اگه مامان ناراحت شده بود که بامن حرف نميزدپس سريع دوش
گرفتمووحوله روپيچيدم به خودم رفتم بيرون وهنوز لباس نپوشيده بودم که مامان اومدوبالبخند مليحي
گفت عافيت باشه خسته نباشي.قربونت برم خيلي خودتوخسته کردي دستت درد نکنه خيلي خوب بود
منهم سرموانداختم پايينوگفتم ببخشيد مامان نميخواستم اينجوري بشه ولي …ديدم ميگه ولي چي پسرم
-مامان ولي وقتي ديدم وباعکس مقايسه کردم متوجه شدم که ظرافت ولطافتش توعکس نيامده واز بس
لطيف بودنتونستم نبوسمش چون خيلي خوردنيه.مامان خنديدوگفت خوب عزيزم تو هم خورديش منهم
لذت بردم منکه چيزي نگفتم.منهم مامانوبغل کردم وبه خودم فشردمش وچشماشو بوسيدم وگفتم مامان
خوشکلم همه بدنت خوردني و لطيفه . مامان خنديد وگفت اون باباي خيانتکارت هميشه به من ميگفت
توهمهء هيکلت خوردنيه وکردنيه خوب شدتوديگه اينو نگفتي.من هم خنديدم و گفتم خوب مامان جون
دروغ نگفته شايد هم در زندگيش همين حرفش درست بوده . ديدم مامان نيشگوني ازم گرفت و گفت
نکنه شيطون تو به اون رفتي.گفتم مامان جون واقعا اوني من ديدم کردن داره ولي حيف که مامانمي
مامان گفت يعني اگه مامانت نبودم مثلا چکار ميکردي . گفتم مامان جون نبايد از حرفم ناراحت بشي
ولي اگه اين تن وبدني که توداري مال من باشه شب وروز يک لحظه ولت نميکردم.مامان باخنده گفت
يعني هيکل من تااين اندازه مورد پسند توئه .من گفتم آره مامان جون من هميشه آرزو داشته و دارم
که کسي به خوشکلي تو نصيبم بشه چون تو همتا نداري بعد مامان خنديد و وسايلمان را بر داشتيم
و عازم شديم يه ساعت در راه بوديم و از شهر کوچک
نزديک روستا يه ساعتي راه بود که با تاکسي به آن جا رفتيم. روستايي بسيار کوچک
اما آباد. عموي مادرم بسيار پير بود اما با ديدن مادرم بسيار خوشحال شد. او خانه
گلي اما بسيار با صفا را به ما داد که درست چسبيده به خانه اش بود. خانه بسيار
تميز اما محقر بود. رختخوابهاي زيادي روي هم انباشته بود با ملافه اي سفيد روي آن.
معلوم بود اين خانه در روزگار نه چندان دوري خانه اي زنده بوده و اينک عموي مادرم
آن جا را به ياد آن روزها تميز نگه داشته بودي
واقعا مرد با سليقه اي بود و البته سر زنده. وقني آن روستا را ترک کرديم من واقعا به او
وابسته شده بودم به طوري که خيلي گريه کردم. اورا مثل يک پدر دوست داشتم. روز اول
خستگي در کرديم شب براي اولين بار با مامانم تو يه اطاق خوابيديم مامانم دو تا تشک به
فاصله کمي از هم پهن کردبود و چون هوا خنک بود لباسامونو در آورديم و مامان لباس
خواب توري نازکي تا بالاي زانو و زيرش فقط شورت پوشيده بود و سينه هاي قشنگش
اون زير خودنمايي ميکرد من هم طبق معمول با شورت پارچه اي بودم مامانهم بعد ازاينکه
چراغ خواب کم نوري رو روشن کرد آمد خوابيد وهر کدام ملافه اي رو خودمون کشيديم
ديدم مامان گفت امير جون پسرم خوابي . منهم سرمو بلند کردم و گفتم نه مامان جون خواب
نيستم کاري داشتي ؟ مامان گفت امير جون خيلي احساس خستگي ميکنم اگه حالشو داري
کمي منو ميمالي . منهم گفتم باشه مامان جون روغن ماساژ آوردي؟ مامان گفت آره پسرم
تو کيفه .منهم رفتم روغن از کيفش در آوردم و اومدم کنار مامان و مامان هم که طاقباز
خوابيده بود گفت ميخواي برگردم .من گفتم نه مامان جون اول از جلو ميمالمت بعدش برگرد
بعد کمي روغن ماساژو کف دستم ريختم و دستمو خوب چرب کردم و از نوک پاش شروع
کردم به ماساژ دادنش و چند مرتبه تا بيخ رانش ماليدمش و بعد از کمر به بالا رو شروع
کردم و از کمر تا گلوشو چند بار ماليدم و وقتي به سينه هاش دست ميکشيدم مامان چشماشو
ميبست و احساس ميکردم زير لب يه چيزهايي ميگه و در آخرين بار که ميخواستم شکمشو
بمالم خودش دست برد کمي شورتشو کشيد پايين و پاهاشو باز کرد که منهم جاي خط
شورتشو چند بار دست کشيدم که ديدم باز مامان پاهاشو باز تر کرد که من کنارهاي کوسشو
دست کشيدم و کمي لب هاي کوسش فشار دادم و ماليدم و بعدش يه بوسه اي طولاني از
چوچولش گرفتم و کمي مکيدمش که مامان يه دفعه گفت ووواااييييي امير نکن ولش کن عزيزم
آتيشم نزن. منهم بعداز کمي ديگه کوسشو ماليدن مامانو برگرداندم و مامان در حين برگشتن
شورتشو از پاش در آورد و گفت اينجوري بهتره ديگه شورتم چرب نميشه و منهم دوباره از
نوک پاش شروع کردم به ماليدن و ماساژ دادن تا گردنش که چندين بار تکرار کردم و در حين
ماساژ دادن مامان کيرم مثل سنگ شده بود و بهضي وقتا که مامان حواسش نبود يه دستي رو
ميکشيدم من که کنار مامان نشسته بودم و ماساژش ميدادم فکر کنم مامان متوجه کيرم شد و گفت
امير جان اگه ميشه بيارو ران هام و کمي وزنتو بده روشون . منهم خواستم برم روش که مامان
گفت پسرم شورتت روغني نشه من گفتم نه اشکال نداره بعدا ميشورمش که مامان گفت نه درش
بيار بهتره من که نگاه نميکنم بعدش بپوشش من هم شورتمو در آوردم و رفتم رو ران هاش نشستم
و کيرمو با دست گرفتم تا به مامان نخوره هر چند گرفتن نميخواست مثل چوب عمود بر بدنم
ايستاده بود بعد اينکه وزنمو رو پاهاش دادم مامان گفت حالا کمي پشت و کتفمو بمال من ديگه
ناچار کيرمو ول کردم و دستامورو پشتش کشيدم و موقعيکه خم شدم تا دستم به کتف و شونه هاش
برسه کيرم رو شيار کونش قرار گرفت که با تماس کيرم با بدن مامان تمام بدنم داغ شد و چند لحظه
چيزي نفهميدم که ديدم مامان زير لب ميگه آآخخخ ججوووننن و زير لب ناله ميکنه منهم آروم مشغول
ماليدن شونه ها و پشتش شدم که مامان گفت نميدانم چرا اينقدر بدنم کوفته به نظر مياد امير جان
توهم خسته شدي اگه ميشه روم دراز بکش وزنتو بنداز روم . منهم روش وراز کشيدم و تمام وزنمو
رو مامان دادم و در اين حال کيرم تو شيار کونش قرار گرفته بود و از لذت زياد زبانم بند اومده بود
که احساس کردم مامان کمي کمرشو داد بالا که گفتم مامان جون اگه اذيت ميشي برم کنار ديدم
مامان کمي پاهاش باز کرد و آروم کونشو با حرکت کمرش رو کيرم کشيد و دوسه بار کمرشو
بالا پايين کرد گفت امير جان عزيزم تو داري اذيت ميشي کمي کمرتو بده بالا منهم
کمرمو بلند کردم و مامان هم دست برد کيرمنو گرفت و گذاشتش لاي پاهاش و بعد ش گفت حالا
خوبه کمرت بيار پايين ديگه قربونش برم کيرت فشار بهش نمياد و منهم کمرمو داد پايين که کيرم
رو کوسش کشيده شد . از خوشي تمام بدنم به لرزه افتاده بود که مامان آروم کمرشو بالاپايين ميکرد
وگفت امير جان سردت شده که ميلرزي اگه سردته منو محکم بغل کن تا گرمت کنم من هم ديگه
دستامو بردم زير و سينه هاشو گرفتم و لبامو پشت گردنش گذاشتم و کيرمو چند بار رو کوسش کشيدم
که مامان گفت آآخخخييشش ججووون قربونت برم تو داري منو هم گرم ميکني و بازهم کوسشو رو
کيرم کشيد منهم ديگه از بس حشري شده بودم کنترلمو از دست دادم و کيرمو محکم رو کوسش
ميکشيدم و تو گوشش گفتم قربونت برم مامان جونم تو داري با اين تن و بدنت منو ديونه ميکني
مامان هم در حالي که آه و ناله ميکرد و کمرشو بالا پايين ميکرد گفت وووييي وووييي اميرجان
منو بيشتر به خودت فشار بده تا تو وجودت غرق بشم نميدانم امشب چم شده . منهم ديگه مرتب
لاي پاش تلمبه ميزدمو ناله ميکردم که مامان دستشو برد زير و کيرمو بيشتر به کوسش فشار ميداد
و مرتب کمرو بالا مياورد وديگه سر کيرم تو کوسش رفته بود و هرچي بالا پايين ميکردم دست مامان
کيرم از کوسش جدا بشه که بعداز چندين بار بالا پايين کردن کيرم رو کوسش ديگه نتونستم جلو
خودمو بگيرم و با چند تا ضربه محکم کيرم آبمو تو دست و رو کوس مامان خالي کردم و گفتم وواايي
مامان جون منو ببخش و روش ولو شدم که بعد از اينکه کمي حالم بهتر شد مامان تکاني خورد و گفت
امير جون پسرم تو خوبي . منهم از روش کنار رفتم و دست بردم دستمال کاغذي رو آوردم و دست
مامانو و لاي پاشو پاک کردم و گفتم شرمنده مامان جون نميخواستم اين جوري بشه دست خودم نبود.
مامان هم دستي رو سرم کشيد و گفت نه عزيزم اشکال نداره منهم لذت بردم دستت هم درد نکنه من
خيلي هم اذيتت کردم . من گفتم نه مامان من واقعا معذرت ميخوام . مامان گفت اين حرفا چيه من بايد
ازت تشکر کنم که ماساژم دادي تازه خوشحالم که ديگه مرد شدي و ميتونم روت حساب کنم و دست برد
کير لختمو گرفت و در حالي که ميماليدش من گفتم مامان ول کن من خجالت ميکشم . مامان گفت خجالت
براي چي مگه من بارها اين دودولت رو نديدم الان قربونش برم ديگه کير خوبي شده و آدمو سر حال مياره
و مامان ديگه داشت برام ميماليد ودستشو دورش حلقه کرد و برام جلق ميزد که من گفتم مامان جون تو
خسته اي بخواب من ميخوام برم دستشويي . مامان هم کيرمو ول کرد و گفت باشه عزيزم برگشتي بيا
پيش من بخواب . منهم رفتم دستشويي و وقتي برگشتم ديدم مامان همينجوري لخت به پهلو خوابيده و گفت
امير جان بيا از پشت بغلم کن تا مطمئن بشم که کسي پشت من هست و هوامو داره . منهم رفتم از پشت
بغلش کردم و خودمو کاملا بهش چسباندم و دستامو رو سينه هاش گذاشتم که مامان هم خودشو بيشتر داد
عقب و دستاشو هم رو دستام گذاشت و محکم دستامو به سينه اش فشار داد و کيرم هم که ديگه تقريبا خوابيده
بود رو به کونش چسباندم و هر دومون ديگه بيحرکت تو بغل هم آروم گرفتيم که بعداز يکي دو دقيقه متوجه
شدم مامان خوابش برده و منهم بعدش خوابم برده بود . وقتي بيدار شدم هوا روشن شده بود و مامان
هنوز تو بغلم بود با اين تفاوت که کيرم سفت شده و به بدن مامان چسبيده بود وقتي اينجوري ديدم منهم
خودمو بيشتر به مامان چسبوندم و يواش يه پاشو بلند کردم و کيرمو لاي پاش گذاشتم و محکم مامانو
چسبيدم که مامان ناله اي کرد و بيحرکت شد و بيدار نشد منهم چون کيرم لاي پاش بود گرماي خوبي
رو کيرم احساس کردم و آروم کيرمو لاي پاش جلوعقب ميکردم . بعداز چندين بار جلئ عقب کردن مامان
تکاني خورد و کمي چرخيد که من ازش فاصله گرفتم و به خيکلش ذل زدم و در حال نگاه کردنش کيرمو با
دست ميماليدم که ديدم مامان چشماشو باز کرد و من فوري دستمو از رو کيرم برداشتم و رو شکم خوابيدم
و کيرمو به تشک چسباندم تا مامان نبينه بعدش مامان منو نگاه کرد و وقتي ديد بيدارم و دارم نگاش ميکنم گفت
به به پسر عزيزم صبحت بخير منهم گفتم سلام صبح شما هم بخير مامان جون ديشب خوب خوابيدي . مامان
گفت بعداز عمري ديشب خيلي راحت خوابيدم امير جون ديگه هر شب بيا با من بخواب آخه کنار تو احساس
آرامش ميکنم . منهم خودمو کشيدم جلو و مامانو بوسيدم و گفتم باشه مامان جون من از خدامه تو آغوش مادر
عزيزم بخوابم . بعد بلند شديم و دست وصورتنمونو شستيم و ديگه چون دير وقت بود ناهارو خورديم و رفتيم
کمي در باغ قدم زديمو و ميوه خورديم و به خونه برگشتيم و در کنار هم شامو خورديم و با هم به اتاق خواب
رفتيم و جاهامونو انداختيم و دراز کشيديم که مامان گفت امير جان روز اولي که بهت سخت نگذشته من هم
گفتم نه مامان جان من در کنار تو هميشه راحتم خيالت راحت باشه و بهدش شب بخير گفت
و من بي آنکه متوجه شوم خوابم برد نميدانم چه مدتي خوابيده بودم که شنيدم مامان منو
صداميکنه و يواش ميگه امير , امير جون پسرم بيداري .منهم که بيدار شدم در جوابش
گفتم بله مامان چيزي شده مامان گفت اميرجون اصلاخوابم نمي بره خيلي فکرم مشغوله
واحساس تنهايي ميکنم.منهم گفتم مامان جون چراتنهايي پسرت که نمرده اينقدر فکر نکن
مامان گفت نميتونم بخوابم.منهم خزيدم طرفش و مامانو بغل کردم و گفتم مامان جون من
کنارت هستم توتنهانيستي تو بغل من راحت بخواب.ولباموگذاشتم روچشماش وبوسيدمش
وگفتم قربون چشماي قشنگت برم بگيربخواب ديدم مامان هم دست انداخت پشتم وخودش
رو به من چسباند و فشار داد و گفت باشه پسرم ببينم اينجوري خوابم ميبره منهم چون
بازوموزيرسرش گذاشته بودم مامانوبه خودم فشاردادم طوري که اجبارايه طرف صورتم
روي يک طرف صورت مامان بودولب ودهانم کنارگوشش ومامان هم کنار گوش من قرار
گرفته بود گرماي نفس هامون به گوشمون ميخورد من بخاطر اينکه مامانو بخوابه هيچ
حرکتي نمي کردم وميخواستم مامان آرام بگيره و بخوابه داشتم نگران ميشدم چون مامانو
خيلي دوست داشتم يه دقيقه اي گذشت ديدم مامان کمي خودشوبيشتر به من فشار داد و يه
پاشو گذاشت بين پاهاي من رانش رو به وسط پاهام چسبوند و دوباره بيحرکت شد منهم
هيچ حرکتي نکردم وفکر کردم حتما اينجوري راحتر ميتونه بخوابه بعديکي دودقيقه که مامان
حرکتي نکردمنهم داشتم خوابم مي برد وچشمام ديگه گرم شده بود احساس کردم مامان خيلي
آروم کوسشوبه رونم ميماله وران مامان هم به کيرم ماليده ميشد وبااين حرکاتش کيرم داشت
سفت ميشد من بازهم تکاني نخوردم و فکر کردم که مامان اگه من خواب باشم دست بر داره
ديدم مامان که دهانش کنارگوشم بودناله ميکنه وبا صداي کمي امير امير ميکنه من هم جواب
ندادم گفتم شايد بخوابه ديدم مامان کمي سرشو چرخوند و لبشو روي لاله گوشم گذاشت
و کمي مکيدش و کوسشو محکمتر به کيرم ماليد و اين بار با صداي بلند تري گفت امير جون
پسرم چرا جوابمو نميدي دارم ميميرم به دادم برس منهم فوري سرمو کمي بلند کردم و گفتم
خدا نکنه مامان جون طوري شده,که مامان لباشو گذاشت رو لبام و شروع به بوسيدن کرد و
بعدزبانشوکرد تودهانم وميچرخوندمنهم دربوسيدن و مکيدن زبان ولباشو شروع به همکاريش
کردم ومامان همزمان کوسشوبه کيرم ميماليد وحرکاتشو تندترکرده بودويه دستشوگذاشته بود
روکپلم وبطرف خودش فشارميداد منهم که تحريک شده بودم مامانو بيشتربه خودم فشاردادم و
دست بردم زيررونش روگرفتم وپاشوبالا آوردم وکيرموکاملاروکوسش گذاشتم وبافشار روش
ميکشيدمو چون فاصله بينکيرموکوسش فقط پارچه نازک شورتهامون بودگرماي کوسشوبا تمام
وجوداحساس ميکردم وبا اين حرکت من مامان ازلذت زيادي لباشو از لبم جدا کرد و با گفتن
ووووآآآآآيييي اميرپسرم چکارم کردي ناله هاش بيشتر شدوسرشو بالا برد.ومنهم گفتم مامان
قشنگم تو آغوش خودمي اصلا فکر هيچي رو نکن فقط آرام باش و منهم لبامو گذاشتم زيرچونه
اش وشروع کردم به بوسيدن ومکيدن زيرچونه وگردنش.ديدم مامان هرلحظه ناله اش بيشترميشه
باحرکتي مامانوخوابوندم وخودم خوابيدم روش طوري که سينه ام چسباندم به سينه هاش وچون
پاهاشوباز و زانو هاشو کمي بالاآورده بود کيرم کاملارو کوسش قرارگرفته بودومنکه کيرمو به
کوسش ميماليدم مامان هم باحرکت کمرش کوسشوبيشتر به کيرم ميماليد در اين حالنديدم دستشو
بردپايين و زد به شورتم وگفت اين زبره منواذيت ميکنه منهم گفتم مامان جون اين شورتمه,مامان
گفت خوب بذارش کنارمن هم که شورتم کيرشقمو شده اذيت ميکردشورتمو درآوردم وکمي ازرو
مامان بلند شدم و لباس خوابش را از
روي سينه هاش کنارزدم که مامان آروم گفت درش بيارعزيزم.منهم لباس خوابش وشورتش را
با هم در آوردم م و حالا من و مامان کاملا لخت بودم من همکير لختمو رو کوسش به درازا
خواباندم و چون کوسش خيس بود آروم کيرمو روش مي لغزاندم و بعد
جفت سينه هاشو گرفتم و همراه با ماليدن کيرلختم رو کوسش ممه هاشو به نوبت
ميخوردم وبعد با يه دستم شکم و پهلوهاشو نوازش کردم و دستم روي باسنش ميکشيدم و سر
انگشتامو به کوسش ميرسوندم و اين کار رو خيلي ملايم ميکردم و بعد در حال ماليدن کيرم روکوسش
خودمو کشيدم بالا و دوباره لبامو رو لباش گذاشتم و با اين کارم مامان دستاشو دور کمرم حلقه کرد
و همزمان با لب گرفتن بيشتر کوسشو به کيرم فشار ميداد منهم يه دستمو بردم کمي باسن و شيار
کوسو کونشو نوازش کردم وهمچنان کير لختمو روي درز کوس لختش
ميکشيدم که دو تامون بيشتر حرارت همو احساس کنيم که مامان گفت آآآآخخخخ وووويييي چه داغي عزيزم
وبيشتر کوسشو رو کيرم کشيد و منهم خيلي آروم کيرمو که ديگه با آب کوسش خيس و ليز شده بود رو
کوسش ميکشيدم و منو مامان ديگه با هم ناله ميکرديم و طوري شده بوديم که فقط قربون ناله هاي
هم ميرفتيم من دهانمو از رو لباش بر داشتم و گذاشتم کنار گوشش و گفتم مامان جونم مهناز قشنگم
قربونت برم که با تو دارم پرواز ميکنم من فداي اون صداي دلنوازت برم . مامان هم زمزمه کرد گفت
پسرم من توآغوش تو دارم لذت ميبرم تو نبايد مامانو ولي کني تو نبايد تنهام بذاري. من که از ناله هاي
مامان بيشتربه هيجان آمده بودم دستمو از زيرش رد کردم تا مامانو بيشتر به خودم فشار بدم و ومامانو
فشاردادم و کيرمو کمي تندتر روکوسش کشيدم که يک دفعه کيرم تادسته توکوسش فرورفت مامان دادزد
بلاخره از رختخواب در آمدم و لباسمو پوشيدم واز اطاق بيرون اومدم
. .
ديدم مادرم در حياط روستايي خانه قدم مي زد مادرم را ديدم که
درست مثل بچه ها از ديدن آن درختان زيباي در حياط سر مست شده بود. مدام نفس عميق
مي کشيد و چشمانش را مي بست. وقتي مرا ديد براي آوردن صبحانه به سويم آمد. اوه چه
زيبا شده بود. هواي روستا چهره اش را همانند يک دختر تازه بالغ کرده بود. آستين
هايش را مثل زنان روستا بالا زده بود و موهاي شسته و پريشانش از شدت خوشي به آسمان
مي رفتند. لباس سفيدش کاملا پستان هايش را بر جسته نشان مي داد و البته آن قدر
نازک بود که بشود کرست سياهش را از زير آن تشخيص داد وباسر پايين و شرمندگي
بهش سلام و صبح بخير گفتم تا صداي منو شنيد بسوي من برگشت و با لبخندي گفت
صبح بخير عزيزم ديشب خوب خوابيدي پسرم .منهم گفت مامان جون من شرمنده ام نميدانم
با چه رويي وچه زباني ازت معذرت خواهي کنم . تو با اين همه مهرباني چطور من خطا
کار روپسر خوت ميداني . مامان گفت چيزي نشده پسرم يه اشتباهي کرديم من هم اين وسط
مقصرم تو هم بايد منو ببخشي منهم بيش از حد تو رو تحريک کردم تازه تو عمدا اينکارو
نکردي . من گفتم نه مامان باور کنيد عمدي نبود ولي من گناه کارم نميدانم بايد چکار کنم
مامان اومد جلو ودو طرف صورتمو گرفت و تو چشمام نگاه کرد و پيشانيمو بوسيد و گفت
ولي پسرم اين اشتباه تو به من انرژي بخشيد ومنو به زندگي اميدوار کرد و فهميدم ميتوانيم
از زندگي لذت ببريم . من گفتم مامان اين اشتباه منو دچار عذاب وجدان کرده .مامان گفت
پسرم هرچي که هست من قربون کمرت برم که آب کمرت به من نشاط وسرزندگي داده
و احساس ميکنم امروز از هر زماني سرحالتر و شادابتر هستم تو هم ديگه خودتو ناراحت
نکن و ديشبو فراموش کن . منم کف دستشو که رو صورتم بود بوسيدم و گفتم ديشب فراموش
شدني نيست . گفت يعني چي شايدم به تو بد گذشته باشه. گفتم مامان تو خيلي خوبي که
منو مي بخشي . گفت مي بخشمت چون به تو بد گذشته که ميگي فراموش شدني نيست
خنديدم و گفتم مامان جون من لايق اين همه بخشش تو نيستم و در جوابت بايد بگم ديشب
اينقدر به من خوش گذشت و لذت بردم فکر نمي کنم ديگه تا آخر عمرم چنين شب لذت
بخشي داشته باشم . بعد مامان قاه قاه خنديد و گفت خوشحالم که تو هم خوشت اومده
ولي پسرم ديشب بي اندازه به من خوش گذشت حتي پدرت براي يکبار هم که شده
نتونسته بود اينجوري منو سرحال بياره و منو ارضا کنه , واقعا خسته نباشي عزيزم
بعدخوراکي ها و هرچه لازم بود برداشتيم تا به باغ روبروي خانه برويم. عموي مادرم کليد
باغ را به او داده بود و صبح به سر زمين رفته بود. زمينش البته به نزديکي باغ
نبود. باغ عموي مادرم که بعدها به او عمو مي گفتم بسيار بزرگ بود با انواع درختان
سيب و مو و … . درختان بسيار به هم چسبيده بودند. جايي را پيدا کرديم و
زيراندازمان را همان جا پهن کرديم و صورتمان را در سايه و پاهايمان را در آفتاب
قرار داديم. ساعت يک ظهر بود که خسته از گشتن باغ به روي زيرانداز
برگشتيم. هر دو خسته و البته سير از خوردن ميوه. مادرم دامن خود را تا ران بالا زد
و در آفتاب گذاشت آخر هواي روستا در آن تابستان خيلي خنک بود. باز وقايع ديشب رو
به ياد آوردم هر چند ازاينکه با مامان سکس کردم ناراحت بودم ولي لذتش را که به ياد
مي آوردم دلم ميخواست باز با مامان اينکار را تکرار کنم
و با همين افکار خودم را به مامانم چسباندم. او هم بدون گفتن کلمه اي خودش
را به من چسباند و من در آغوشش بودم. طوريکه بوي عطرش را استشمام مي کردم. نرمي
پستان هايش سينه ام را نوازش مي داد گفتم مامان سرم رو پات بذارم و کمي دراز بکشم
مامان گفت بيا پسرم چه اشکالي داره منهم دراز کشيدم و سرموم گذاشتم رو ران مامان
ديدم شايد سفتي سرم رانش را بيازارد کمي جابجا شدم و بطوري که گردنم رو رانش
و سرم بين دو تا رانش که مامان پاهاشو بسته بود قرار گرفت ومامان با انگشتاي
دستش موهامو نوازش ميکرد کمي بعد گرماي پستان هايش را رو صورتم احساس کردم
که به فکر شب گذشته افتادم که من آنها را ميمکيدم وحس خوشايندي بهم دست دادو کمي لبامو
از زير به پستانش ماليدم که ديدم مامان آهي کشيد و کمي خودش رو خم کرد تا لبام بيشتر
به پستانش برسد و منهم لبامو زيرش ميکشيدم که مامان گفت امير جان شير ميخواي بچه شدي.
من گفتم آره مامان کاشکي هنوز بچه بودم وممه هاتو ميخوردم چون خيلي خوشمزه اند,مامان
گفت مگه يادت مياد ؟ من گفتم شايد بچه گي را به ياد نيارم و ديشب که خوردمشون مامان گفت
پسرهء شيطون الان هم ميخواي بيا کمي بخور , بعدش مامان يه پستانشو در آورد و با دست خودش
سرشو تو دهانم گذاشت انگاري بچه شير ميده . منهم با لبام گرفتمش و اول مثل بچه شروع کردم به
مکيدن , کمي که مکيدم يه دستمو روش کشيدم و گرفتمش ودر حالي که مامان يواش آه و ناله ميکرد
من لبام و زبانمو روپستانش ميکشيدم ديدم مامان صداش ميلرزه و بدنش داغتر شد من گفتم قربون مامان
خوبم برم که خوردن ممه هاش هميشه خوشمزه است . با حرفاي من مامان فوري پستانشو از دهنم کشيد
و دوباره گذاشت تو پيراهنش و گفت بسه ديگه مرد گنده چقدر شير ميخوري منهم مثلا خودمو لوس کردم
و سرمو چرخوندم به سمت مامان و صورتمو به شکمش چسباندم و در حالي که صورتمو به شکمش ميماليدم
مثل بچه ميگفتم ممه ممه من شير ميخوام . ديدم مامان سرشو دادعقب و گفت آآآخخخخ وووويييييي
نکن بچه داري با من چکار ميکني . تازه متوجه شدم که در واقع دهانمو رو کوسش گذاشتم و بطور غير
ارادي صورتمو روش ميکشيدم که من اين بار عمدا دهانمو به کوسش فشار ميداد و ميگفتم ميخوام ميخوام
ديدم مامان با فشار دستاش سرمو بلند کرد و گفت بسه ديگه بچه بازي رو بذار کنار و منو مجبور کرد
دوباره کنارش بنشينم و بدون اينکه به روي خودش بياره گفت مثل اينکه هواي بچه گي زده به سرت پسرم
کاشکي بچه بودي و مشکلات دنيا رو نميدانستي بعد ساکت شد و به فکر فرو رفت چشم هايش را بسته بود
.
من هم مدتي را به تماشاي صورت و هيکل مامان به سربردم و باز هم شب قبل را به ياد
آوردم نميدانم چرا لحظه اي از فکرم خارج نمشد ناگهان مامان به ساعتش نگاه کرد و.
گفت: امير بلند شو عمو گفته که مياد به ما سر بزنه. اگه ما رو اين طور ببينه وضع
خوبي نداره. بعد انگار که بخواهد حرفي را که از دهنش بيرون آمده باشه را ماست مالي
کنه گفت: مي دوني آخه من و تو خيلي به هم نزديکيم. البته من اين طور بزرگت کردم.
اما همه مثل ما فکر نمي کنن.و باز درحالي که وضعشو مرتب مي کرد ادامه داد
من باباتو بخاطر وجود تو تحمل مي کردم. ميدوني نمي خوام
تو از دستم بري. تو را براي خودم ميخوام. من تا حالا اين حرف ها را نشنيده بودم
و داشتم بهشون گوش مي دادم. با هر کلمه قلبم تندتر مي زد. مي خواستم منظورشو از
جمله آخر بپرسم که عمو با داد و فرياد خاص روستايي ها ما را پيدا کرد. تمام بعد ازظهر
را با عمو بوديم. حرفاي قشنگي مي زد. اينو از خنده هاي مامان فهميدم اما يک کلمشو
نمي فهميدم. آيا مامانم هم حسه منو داشته؟ آيا واقعا اون هم مي دونه که آدم مي
تونه عاشق بشه حتي اگه اون پسرش باشه واقعا منظورش از مي خوام مال من باشي چي
بود؟. شب عمو زود خوابش گرفت ما هم به خونه بر گشتيم. مامان شام رو که کمي گوشت بود
آماده مي کرد و من فقط نگاش مي کردم وقتي از پشت نگاش مي کردم مدام کمرشو مي ديدم
که قر مي خوره فکر مي کردم کمرشو عمدا جلو چشم من قر ميده ميدانه من دارم نگاش ميکنم
در حال نگاه کردن به هيکل و حرکات مامان دوباره ديشبو بخاطر آوردم ولحظاتي که مامانو
لخت تو آغوش ميکشيدم و حرارت بدنش و گرما و صداي نفس هاشو ميچشيدم وزماني که داشتم
تو کوسش تلمبه ميزدم همه و همه جلو چشمم رژه ميرفتن و داشتم تو اين افکار غوطه ميخوردم
و خودمو در اون زمان تصور ميکردم ديگه تو عالم عشق و لذت بودم که ديدم يکي شانه ام روتکان
ميده و اسممو صدا ميزنه يک لحظه که به خود آمدم ديدم مامان نگران داره منو تکان ميده و
ميگه امير جان پسرم چت شده چرا اينجوري شدي . من هم گفتم مامان جون طوري نيست يه
چرتي زدم و دور برم را نگاه کردم ديدم سفره پهن کرده و ظاهرا منتظر من بوده که با هم شام
بخوريم مامان که کنار من ايستاده بود دستي رو سرم کشيد و گفت نگران بودم امير جان بريم
شام بخوريم بعد شروع کرديم به شام خوردن و در حين شام خوردن نگاهي به مامان کردم ديدم
که آرايش ملايمي کرده وصدچندان خوشکل شده وازتعجب توصورتش ذل زدم.که مامان متوجه
نگاه من شد وگفت چي شده امير جان به چي داري نگاه ميکني.که من به خود آمدم و گفتم وااايي
مامان جان چکار کردي چي شدي . گفت مگه چکار کردم گفتم مامان جون خيلي خوشکلتر شدي
از ماه هم ماه تر شدي . مامان تو که خودت خوشکلي نيازي به آرايش نداري . مامان گفت جدي
خوشکلتر شدم تو خوشت مياد منهم غير ارادي فرياد زدم وگفتم من که ميميرم برات مامان جون
مامان گفت خوشحالم که خوشت اومده آخه براي توآرايش کردم من که غيراز تو کسي رو ندارم
ازاين حرفش خيلي خوشم اومد ورفتم طرفش لپش روبوسيدم که مامان گفت نخوري منوالان شام
بخور منو بذار براي بعد . بعد باهم خنديديم و شامو خورديم و کمکش کردم سفره رو جمع کرديم
وباهمظرفارو شستيم و د مدتي که مشغول اين کارها بوديم بيشتر نگاهش ميکردم چون باحرفايي
که زده بود فهميدم که مامان هم دلش ميخوادکه باهم باشيم.بازهم درحالي که نگاهش ميکردم گفت
امشب با چشات منوخوردي خلاص .بعدا ميخواي کيو بخوري .گفتم خوب مامان جون مگه نميگي
براي توآرايش کردم خوب منهم خوشم اومده مامان خودمو نگاه کنم .اشکالي داره .مامان با خنده
گفت نه اشکالي نداره پسرگلم من ميگم منو بعدا هم ميتوني بخوري . چرا با چشماي قشنگت
داري قورتم ميدي.منهم خنديدم ورفتم از پشت بغلش کردم ودستامو دور کمرش حلقه کردم و
لبامو گذاشتم زيرگوشش ودرحين بوسيدن بادستم مامانومحکم به خودم فشاردادم وگفتم قربان
مامان خوشکلم برم که سربسرپسرش ميذاره بازدن اينحرفا مامان کونشو کمي آورد عقب وبه
کيرم چسباند وباچند حرکت کاري کرد که کيرم تو شيار کونش بيفتد وشروع به ماليدن کونش
به کيرم کردومنهم که گردنشوميبوسيدم باهاش همکاري کردم تاکيرم بيشترروکونش کشيده بشه
ودراين حال گفت نکن اميرچند دفعه گفتم که الا منو نخور بذار براي بعد ولم کن عزيزم بذار
ظرفامون تمام شه ول کن ديگه.من هم درحالي که ديگه کيرم سفت شده بودکاملا توشيارکونش
بالاپايين ميکردم ودستامو به سينه اش رسونده بودم و ميماليدم تو گوشش گفتم مامان جون من
الان ميخوام بخورمت الان سيرم کن.بعداهم بازم ميخورمت وبازم… مامان کونشوبيشتر فشار
ميداد و با ناله گفت امير جان پسرگلم بعدا چي , بگو بعدا ميخواي چکارم کني بگو بازهم چي
گفتم مامان جون بعدا هم ميخورمت بازهم ميخورمت اگه تو بخواي تا آخر عمر ميخورمت
بعدش مامان کارش تمام شدوتوبغلم برگشت وکمي کوسشوبه کيرم ماليدوگفت قربون پسرم امير
گلم برم که براي خوردن مامانش خودشوآماده کرده.برو تو اتاق عزيزم منهم الان ميام بروديگه
منهم مامانو ول کردم ورفتم دستشويي وکيرمو زيرآب سردگرفتم وصورتموشستم تاکمي فشارمو
پايين بيارم بعد رفتم تواطاق ونشستم وتکيه دادم به پشتي ومنتظر ماندم تامامان بيادمامان هم رفت
دستشويي وبعد چندلحظه برگشت ومنهم دستمو بازکردم تابياد کنار من بنشيند و مامان هم دستمو
گرفت وکنارم نشست طوري که رانهامون به هم چسبيدودست راستم پشت کردن مامان قرارگرفت
وبافشاردستم مامانوبه خودم فشاردادم مامان هم سرشوآوردبالاگونه ام رو بوسيد وگفت امير جان
به چي فکرميکني.گفتم مامان راستشو بگم وقتي توکنارمي وگرماي بدنتو حس ميکنم به هيچي فکر
نميکنم وتنها فکروذکرم تويي واز خدا ميخوام هيچوقت بين من و تو مامان قشنگم فاصله اي نباشه
و هيچوقت تو را غمگين نبينم و دوست دارم هميشه اينجوري خوشکل و با طراوت و شاد ببينمت
مامان گفت اميرجان من درتمام مدتي که با پدرت بودم زجرکشيدم و بيشتر بخاطر تو اين مدت رو
تحمل کردم وتوراطوري تربيت کردم که خودم ميخواستم چون من تواين دنياکسي رو جز تو ندارم
ميخوام تومال من باشي درکنارم باشي نميخوام تنهام بذاري.من گفتم مامان جون خودت هم ميداني
که من هم به غيراز تو کسي روندارم.از بابام هم که ديدم باتو بد رفتاري کرده متنفرم پس مامان
قشنگم توهم بايد براي من شاد و سرحال بموني و هيچ غمي به دل قشنگت راه نديد چون من واقعا
دوستت دارم عاشقتم من درحين زدن اين حرفاخيلي آرام موهاي مامانونوازش کردم ودستمو بردم
پايين پشت وکمرشونوازش ميکردم وميماليدم و بادست چپ دستاي مامانو نوازش ميکردم وچندبار
هم گونه مامانو بوسيدم و موقعي که اين حرفا را زدم مامان سرشو آورد بالا و دستاشو دو طرف
صورتم گرفت وذل زد تو چشمام و بعداز چند لحظه گفت من نمي دانم چرا ولي از ديروز که با
هميم احساس خوشبختي ميکنم درطول زندگيم به اندازه امروزو ديروزخوشحال نبودمو الان حس
دخترعاشقي راکه در آغوش عشقشه و همديگرو بغل زدن دارم امير جان پسرم من عاشق توام تو
را به حد پستش دوست دارم . بعد لباشو گذاشت رو لبام و زبانشو کرد تو دهانم و شروع کرد به
مکيدن لباو زبانم.منهم باهاش همراه شدم ولباشو ميخوردم و دستاي مامان دور گردنم حلقه شد و
منهم دستامو دورکمرش گره زدم و مامانوبيشتر به خودم فشاردادم دو سه دقيقه داشتيم از هم لب
ميگرفتيم ديدم مامان کمي بدنش شل شد و منهم آروم خواباندمش بدون اينکه لبامون از هم جداشه
و طوري شده بود که مامان پاهاشو باز کرده بود و من وسط پاهاش بود و کيرم که سفت شده
بود روي کوسش قرارداشت و مامان وقتي که کيرمو احساس کرد يه امممممم کرد و کوسشو رو
کيرم کشيد منهم که ديدم مامان ميخوادديگه کيرموبه کوسش فشاردادمووميماليدم مامان لب هامو
ول کردوگفت اميرجان قربونت برم چرامن اينجوري شدم خيلي بيحال شدم نکنه دارم مريض ميشم
من هم کنارگوشش گفتم عزيزترازجانم مامان قشنگم مهنازم قربون نازت برم.من کنارتم
مامان جون توخسته اي بايداستراحت کني چندلحظه صبرکن تشکهارابندازم بعد ميخوابيم.من هم خودمو
ازش جدا کردم وتشکها روپهن کردم ومامانو رودستام بلند کردم ويواش گذاشتمش سر جاش لباساشوبه
کمک خودش ازتنش در آوردم و لباس خوابشو تنش کردم و گونه اش رو بوسيدم و
گفتم مامان جون آبي چيزي نميخواي برم بيارم ديدم گفت خودتو ميخوام پسرم بيا بخواب تو رو هم
خسته کردم منم چراغ خواب روروشن کردم ولباساي خودم روکندم ورفتم روي تشک خودم دراز کشيدم
بعدازچند لحظه مامان سرشو بلند کرد و گفت امير جون پس تو نميخواي با مامان بخوابي . منهم گفتم
آخه . ديدم مامان خودشو کشيد رو تشک من و گفت امير جون آخه نداره مگه منو ميخواي تنها بذاري
پس مامانو دوست نداري.گفتم مامان جون اندازه تمام دنيا دوستت دارم مگه من ميتونم بي تو زندگي
کنم.بعدمنکه طاقباز درازکشيده بودم اومدسرشو گذاشت روبازوي چپم وکنارم درازکشيد و سينه اشو
به من چسباندوسرشوآورد بالا لبامو بوسيدولباشو روصورتم ميکشيد وکف دستشو روي سينه وشکمم
ميماليد وميگفت مگه تونبودي ميگفتي بعداميخورمت پس چي شد.گفتم آخه مهناز قشنگم من از خوردن
توکه سيرنميشم شبانه روزازديدنت خسته نمي شم,مامان جون من ازخودم ميترسم من ظرفيت حرارت
بدن توراندارم ميترسم دوباره جوش بيارم ومرتکب خطاي ديگري بشوم.مامان باخنده گفت عزيزم تواگه
جوش بياري خودم آرومت ميکنم خودم فداي جوش آوردنت شم من دوست دارم فقط براي من جوش بياري فقط
براي مامانت , جوش آوردن تو باعث آرامش من ميشه .مامان دستش که سينه وشکمم را نوازش ميکرد رسوند
به شورتم وازروشورت چند بار کيرمو ماليد و با گفتن قربون کيرت برم که براي خودم آماده شده دستشو کرد
توشورتم و کير لختمو گرفت و ماليدش ودستشو دورش حلقه کردوبرام جلق ميزد چند لحظه بعد خودشو کشيد
پايين وشورتموگرفت وبا بلند کردن کمرم از پاهام درآوردولباس خواب و شورتشو با هم در آورد و بر عکس
روم خوابيد و کيرموبعد کمي ماليدن کرد تودهانش وساک زدن روشروع کرد و کوسش هم که مقابل دهانم بود
رو دهانم کشيد و منهم اول زبانمو روش کشيدم و با دست پهلو هاشو گرفتم و دهانمو بافشار روش ميکشيدم
مامان کيرموازدهانش درآورد وگفت بيا پسرم ازاول شب هي ميگفتي ميخورم ميخورم ببينم چطوري ميخوري
که بازدن اين حرفا دوباره کيرموکردتو دهانش وساک زدنوادامه دادمنهم ديگه تمام کوسشو تودهانم ميکردم و
ميمکيدم آخه کوس کوچولووصورتي خوشرنگي داشت واينقدر قشنگ بودکه هرچي ميخوردي ازش سير نميشدي
بعد من بادستام لب هاي کوسشوميگرفتم وزبانمو تو کوسش ميچرخاندم که مامان همراه ساک زدن ناله هاش هم
زيادشده بودومنم در حالي که کوسشوميخوردم کف دستموروشيارکونش ميماليدم و با آب کوسش سوراخ کونشو
خيس ولزج کردم وانگشتمو دورسوراخ ميماليدم وبهش فشار ميدادم مامان وقتي دستم روسوراخش بود با حرکت
کمرش به انگشتم فشارميداد بعد چند ثانيه که انگشتمو رو سوراخش ميماليدم وفشار ميدادم يه مرتبه انگشتم فرو
رفت و چون فشار ميدادم بيشتر از دو بند انگشتم رفت تو که مامان يهو گفت آآآآخخخخ جججووونننن ووووييي
و کونشوبيشتر به انگشتم فشارداد.منهم همراه ساک زدن مامان وخوردن کوسش با انگشت هم تو کونش جلوعقب
ميکردم بعدازکمتراز يه دقيقه مامان از روم بلندشد که انگشتم هم از سوراخش در آوردم و برعکس شد و روي
من خوابيد طوري که کيرم بين شکم من و مامام بود و سينه هاشو به سينه ام چسبوند و لبامو بوسيد و با خنده
گفت پسرگلم حالا ياد گرفتي چطوري بخوري که جوش نياري و دچار خطا نشي .بعد تو چشام ذل زد و گفت
قربون اون چشاي خمارت برم ميداني چقدرخاطرتو ميخوام آخه امير جون من خاطرخواه تو شدم خاطرخواهي
چندپله ازعشق هم بالا تره.من چنان تحريک شده بودم که لبام ميلرزيد وبادستام کمر مامانو ميماليدم و نميدانستم
چي بگم.مامان هم آروم شکمشو رو کيرم ميکشيد و ناله هاي ضعيفي ميکرد که من گفتم مامان خوبم خسته شدي
قربونت برم بيابغلم بخواب.ديدم مامان کمي بلندشد ودستشو به کيرم رسوندوکمي ماليدشوگفت قربون کيرت برم
که خيلي وقته چشم به راه کوسمه وکيرموميزون کوسش کردخودشوروش فشاردادوکيرم تاآخرتوکوسش فرورفت
ودرحالي که صداش ميلرزيد گفت آآآآخخخخ اوووفففف جوووننن عجب کيري داري پسرم درست اندازه کوسمه
ومن هم باصداي وووووااااييييي جوووونننم مامانم قربون اون کوس قشنگت برم من فدات شم مهنازجونم
ماماني ديدي گفتم من از جوش آوردنم ميترسم ديدي تو مامان قشنگم نتونستي جوش نياري . مامان
باآه وناله گفت پسرگلم حق باتو بودآدم اگه جوش بياره اختيارازدست ميده ,حالا بايدآب بدي ومامان جوشيت رو
آروم کني.منهم کمرشوگرفتم وکمي بالا نگه داشتم تا از پايين خودم تو کوسش تلمبه بزنم و مامان هم پي درپي آه
وناله ميکردميگفت سوختم پسرم بد جوري جوش آوردم منومحکم بکن تاآروم بشم امممييييررررر مامانتو بگامنهم
گفتم عزيزم مامان نازم قربون نازت برم الان آرومت ميکنم ميبيني که دارم ميکنمت پسرخودت داره کوستو ميکنه
تو فقط لذت ببرمن خودم آتيشتو خاموش ميکنم بعد يه دقيقه مامان از روکيرم بلند کردم و خواباندمش خودم رفتم
بين پاهاش.خودش پاهاشو گذاشت رو شانه هام و پاهاشو به صورتم و گردنم ميکشيد و منهم پاهاشو مي بوسيدم
وزبانمو روشون ميکشيدم ديدم مامان گفت امير جان دوست داري گفتم چي را عزيزم گفت پاهامو منم پاهاشو
بوسيدم وگفتم مامان جون خيلي وقته آرزو داشتم که يه روز اين پاهاي خوش تراش رو ببوسم و با دست لمسش
کنم .مامان گفت الان چي دوست داري چکار کني گفتم مامان جون الان و تا ابد دوستت دارم و ميخوام فقط مال
من باشي . مامان گفت بيا عزيزم که قول ميدم فقط تو تنها مرد زندگيم باشي , بيا عشق من بيا معشوقت را در
انتظار نگذار . منهم خودمو کشيدم بين پاهاش و کمرشو کمي بلند کردم و يه بالش گذاشتم زيرکمرش و کيرمو
هل دادم توکوسش وگفتم مامان جون قربون هيکلت برم توبااين هيکلت منوجادو کردي اگرنه کدوم پسري مامانشو
گاييده که من دارم ميگامت.مامان گفت توبايد ازخودت بپرسي که مامانتو ازراه بدر کردي تومنو جادو کردي, تو
بگو چي به کيرت زدي که منو آتيش زده منهم در حالي که محکم تو کوسش جلو عقب ميکردم هي ميگفتم مامان
جون ناله کن که ميخوام صداي قشنگتو بيشتر بشنوم و کمي بعد پاهاشو از رو شانه هام آوردم پايين و دستامو به
سينه هاش رسوندم وکمي ماليدم وفشارشون دادم وکه بعدازيکي دودقيقه گفتم مامان جون طاقت ندارم منوبغل کن
مامان هم دستاشو بازکرد وگفت بيا عزيزم بيا پسرم منهم به آغوشت احتياج دارم و در حالي که تو کوسش تلمبه
ميزدم خوابيدم روش مامان هم دستاشو دورکمرم حلقه کردمن هم دستامواززيرش ردکردمو مامان بيشتر به خودم
فشار ميدادم بعدازچند تاتلمبه محکم ديدم مامان دستاشو روي باسنم گذاشت وتو گوشم گفت امير جان محکم بکن
ولم نکن کيرتوتاآخر بکن توش که به دل وجگرم برسه تاجگرم خنک شه قربون کيرکلفتت برم .ديدم صداش ملايمتر
وريتم نفساش عوض شد کيرمو تاآخرزدم تو کوسش وبافشاري که به باسنم آورد توکوسش نگهداشتم و مامان با
گفتن آآآآخخخخخخ اااوووففف جوووننننن پسرم کمي کمرشو بيشتر به من فشار داد و با لرزش خفيفي ارضا شد
منهم که به آخر رسيدم و با گفتن اووووخخخخييييششش مامان قشنگم آبمو تو کوس مامان ريختم . که مامان گفت
جججوووننن ووويييي قربون آب جوانيت برم که آتيش مامانو خاموش کردي . من که کمي بدنم شل شده بود به
همان حالت رو بدن مامان ولو شدم که مامان لبامو بوسيد و صورتمو نوازش کرد و کمي تو چشمام نگاه کرد و
باخنده گفت پسرهء شيطون بازم که خطاکردي منهم لبخندي زدم وگفتم نه مامان ديگه من خطا نمي کنم مامان گفت
داري حاشا ميکني هنوز که کيرت تو کوس منه انوقت ميگي نه خطا نکردم يعني مامانتو گاييدي بازهم حاشا
ميکني . گفتم ببين مامان قشنگم عزيز دلم , بازهم ميگم خطا نکردم من الان شب زفافمه . تازه به عشقم رسيدم
وتازماني که زنده ام تنهازن زندگيم فقط تويي مامان قشنگم.مامان گفت چه حرفاي قشنگي عزيزم منهم به عشقت
افتخارميکنم وقول ميدم تنهامرد زندگي من فقط توباشي.بعد همديگرومحکم بغل زديم وصورت هم روغرق بوسه
کرديم وبعدازدوسه دقيقه همديگه رو ماليدن از روي مامان بلند شدم و کيرم که تو گرماي کوس مامان نيمه شق
مانده بود از کوسش در آمد و با دستمال کاغذي کوس مامان و کير خودمو تميز کردم . کنار مامان دراز
کشيدم که مامان قبل ازدراز کشيدنم کيرم رانگاه کرد و گفت قربوت کيرت برم که از کوس خودم در آمده
وبازهم برگشته پيش خودم . من گفتم مامان جون هر چند هميشه دوستت داشتم ولي الان ديگه بايد
هم مادرمو و هم عشقمو دوست داشته باشم
بعد درحالي که در آغوش هم بوديم و من با لبام صورتشو نوازش ميکردم ديدم چشماي قشنگشو بسته و خواب
رفته . من هم بخاطر اينکه بيدار نشه بيحرکت کمي هيکل و صورتش را نگاه کردم و ميديدم مامان خوشکلم
مانند يه فرشته آروم تو بغلم خوابيده احساس خوشبختي ميکردم که همچين زن قشنگ و لطيفي نصيبم شده و
من بااين حوري ظريف تا آخر عمرم شاد و خرم زندگي کنم . با اين افکار محو تماشاي مامان بودم که
خوابم برده بود
…
صبح با احساس رايحهء خوبي همراه با گرماي چيزي رو صورتم از خواب بيدار شدم و چشمامو که باز
کردم دست مامان رو روي صورتم بود و گونه همو نوازش ميکرد . منم سرمو بلند کردم و دست مامان
گرفتم و کف دستشو بوسيدم و مامانو کشيدم طرف خودم و همزمان گفتم صبح بخير حوري بهشتي خودم .
و لباشو بوسيدم وزبانمو روصورتش کشيدم که مامان هم گفت صبح بخير پسرگلم ,مرد خودم .و
دوباره منو بوسيد و گفت بلند شو بريم صبحانه بخوريم که تو صورتش و قيافه اش بيشتر دقت کردم ديدم
مامان تاپ بندي که سرشونه هاو قسمتي از سينه اش نمايان بود و دامن نازک و ظريفي به رنگ مشکي
تا بالاي زانو پوشيده که قسمتي از ران و ساقهاي بلورينش از دور خودنمايي ميکرد و صورتشو آرايشي
مختصر ولي خيلي ماهرانه کرده که بياندازه خوشکلتر شده و من با تعجب گفتم ووواااييي مامان چکار
کردي به خودت که اينقدر ماهتر شدي مامان جون تو خودت از ماه ماهتري جججوووننن مامان واقعا
داري منو ديوانه مي کني مهناز جون خودم قربونت ميرم . مامان يه چرخي زد و گفت امير جون لباسمو
مي پسندي ببين خوبه من گفتم مامان جون تو هرلباسي تو تکي و خوشکلي عزيزم ,راستي مامان هيچ
فکر کردي اگه عمو با اين لباس و قيافه تو راببينه شايد ناراحت بشه و يا بخواد تو رو بخوره .مامان
گفت وا پسرهء شيطون مگه ميذارم هر کسي منو بخوره , فقط تو ميتوني منو بخوري و بس ,در ضمن
عمو صبح زود رفته يک جايي تا شب هم بر نميگرده ,زود باش بريم توي باغ عمو صبحانه ميخوريم
منهم ديگه بلند شدم ورفتم يه دوش گرفتم ووسايل لازم رو برداشتيم و رفتيم باغ عمو که زير يه درخت
تناور سکويي سيماني درست کرده و فرشش کده و هميشه چند تشک وچندتا پشتي اونجاست که معمولا
عموي مامانم اونجا استراحت ميکنه چون دور تا دور باغ رو ديواروسيم خاردار کشيده ديگه خيلي جاي
امن و دنجي است مامان هم ديده عمو نيست خواسته اونجا باشيم.صبحانه بامامان دراين خلوت عاشقانه
خورديم و وسايل رو جمع کرديم و مامان گفت کمي اينجا مي نشينيم وچاي درست کردم مي خوريم بعد
براي ميوه خوردن وگردش ميريم داخل باغ ميگرديم بعدمنو مامان کنارهم درحالي که به پشتي تکيه داده
بوديم روي تشک نرمي نشستيم وطبق معمول دست راستمو گذاشته بودم پشت گردن مامان وسرشو رو
شانه خودم گذاشتم ودست چپم رامامان گرفته بود و نوازش ميکرد منهم در حالي که لبامو توي موهاش
کرده بودم گفتم ميدوني مامان اين دوسه روزخيلي فکرم مشغول شده واتفاقاتش برام باور کردني نيست
مامان گفت يعني چي روباورنکردي چه اتفاقي ؟گفتم مامان همين که من اينقدر احساس خوشبختي ميکنم
باور نمي کنم , ميگم شايد دارم خواب ميبينم که تو اين دنيا زني مثل تو خوشکل و زيبا نصيبم شده باشه
مامان سرشوآورد بالا وتو چشمام ذل زدوبعداز چند لحظه لباموبوسيدوگفت جججووون آآاخخخخيييشش
پسرم نمدانم چرا از بوسيدن لبلت سير نميشم عزيزدلم باور کن که منو تو به هم تعلق داريم وهيچکسي
نميتونه تو را ازمن بگيره ,ديگه فکرشو نکن چون مرد من فقط تويي . بهد لباشو بيشر به لبام فشار داد
و دستشو از روي شلوار رو کيرم گذاشت وماليدش و گفت اين فقط مال منه حق نداري به هيچکسي
بديش ,مال خودمه . مامان ماليدن کيرمو ادامه دادو منهم شانه هاي لختشو ميماليدم و يواش يواش
دستموبا ماليدن پشت و کمرش به کش دامنش رساندم و کمي مالشش دادم و دستمو سردادم پايين تر
و به شيار کونش که رساندم متوجه شدم که مامان شورت نپوشيده
, ديدم مامان کونشو کمي بلند کرد و من دستمو به کوسش رساندم ديدم مامان کمي
يه وري شد و منهم راحت دستمو چند بار رو سوراخ کونش و کسش کشيدم و بيشتر انگشت
وسطيو راروشيارو توي کوسش ميکشيدم وبا انگشتاي ديگه لب هاي کوسشو ميماليدم ومرتب باانگشتم
توي کوسش تلمبه ميزدم ودراين حين ديدم کمربندمو باز کرد وزيپ شلوارمو دادپايين و احساس کردم
ميخواد شلوارم بکشه پايين که منم کمي کمرمو بلند کردم وشلوارم تا زانوم داد پايين وکير لختم گرفت
وبا حلقه انگشتاش برام ميماليد و بعد از چندي ماليدن اول سر کيرمو چندبار نوسيد و مکيد بعد يواش
يواش تمام کيرموتودهانش ميکرد و ساک ميزد.منهم با انگشتم که تو کوسش تلمبه ميزدم بعد از چندي
انگشتمو رو سوراخ کونش کشيدم و چون باآب کوسش سوراخشو خيس و ليز کرده بودم بعد کمي که
دورسوراخش ماليدم با کمي فشارانگشتمو تو کونش فرو کردم که مامان آه بلندي کشيد وکونشو بيشتر
به انگشتم فشارداد وبااين حرکتش تمام انگشتم توکونش جاگرفت و منهم رفتوبرگشت توکونشم شروع
کردم بعداز دو سه دقيقه مامان سرشوآورد بالاودرحالي که جون جون ميکردميناليد خودش چند مرتبه
روانگشتم عقب جلوکردوبعد خودشم آرو کشيد جلوتا انگشتم از کونش در آمد و و با دستاش دو طرف
صورتمو گرفت توچشاش نگاه کردم ديدن خيلي خمار و خوشکلتر شده . بعد لبامو بوسيد و آروم گفت
امير جان پسرم من ميخوام بهت احتياج دارم .من گفتم قربون نازت برم منم ميخوام بلند شو بريم
خونه تا بخورمت عزيزم مامان بازهم نالان گفت خونه نه اينجا و بدون اينکه منتظر من باشه بلند
شد واز روبرو روي پاي من نشست و سينه به سينه هم منو بغل کرد و در حالي که زير لب ميگفت
حالا حالا . کمي خودشو بلند کرد منکه فهميدم منظورش چيه دست بردم زير دامنش که مثل چتر
روي پاهاي منو هم کرفته بود کيرم رو گرفتم و مامان نسشت روش و تا آخر فشار داد وبا صداي
آآآخخخخخ جججججوووننن اووووففف گفت من ميگم اينجا تو ميگي بريم خونه پسرهء بد ,حرف
مامانشو گوش نميده,مامان سرشوبالاگرفته بودوگردن سينه اش رو رو دهان من ميکشيدو
خيلي آروم بالا پايين ميشدوميناليد منهم دحالي که به نوبت گردن و سينه هاشوميخوردم و
ميمکيدم گفتم عزيز دلم مامان قشنگم من که آرزومه سيرابت کنم آخه هربار که آبت ميدم
خوشکلتر ميشي . مامان ديگه نالان و آروم رو کيرم بالا پايين ميکرد و احساس ميکردم
که کوسش گرمتروتنگترشده وبيشترلذت ميبردم.مامان گفت اميرجان بايد هروقت وهرجايي
گفتم ميخوام بايدبهم بدي آخه الان ماه عسل ماست مگه نه پسرم من در حال که کمر مامان
گرفته بودم و سعي ميکردم هر بارکه پايين ميره بيشتر کيرم تو کوسش بره و همزمان
سينه هاشو ليس ميزدم در جوابش گفتم آره عزيزم من تازه به تو رسيدم و تو لذت عشق و
دوست داشتن رابه من چشيدي من وتو تازه ماه عسلمون رو شروع کرديم بعد يه دستمو
رسوندم به سوراخ کونش وکمي انگشتمو رو سوراخش کشيدم و دورشو کمي ماليدم ديدم
تو گوشم ميگه قربونت برم پسرم تو با اين کارات داري مامانتو ميکشي منهم ديدم
خوشش مياد انگشتمو رو سوراخش فشار دادم و چون از آب کوسش خيس بود در حد دو
بند انگشتم رفت تو وشروع به جلو عقب و ماليدن ديواره داخلي کونش کردم ديد م با اين
کارم مامان هم بيشتر کوسشو به کيرم فشار ميده و من با اين حرکات و گرماي نفساش
کنار گوشم داشتم به آخر ميرسيدم که تو گوش مامان گفتم عزيزم مامان جونم ميخوام
کوستو آبياري کنم ديگه تحمل ندارم ديدم مامان نالان گفت بيا جانم بيا پسرم مامانو آبياري
کن که آتيشم رو خاموش کني منهم در حالي که با سرعت انگشتمو تو کونش تکان ميدادم
با گفتن ااوووخخخخخ جججوووونننن قربون کوس کونت برم مامان نازم , آبمو تو کوسش
ريختم ديدم به محض احساس اولين پرش آبم تو کوسش داد زد جججوووونننن آب پسرمه
ااوووخخخخ جججوووننن آآآخخخيييششش قربون پرش آبت برم که اينقدر مامانتو آب
ميدي و ادامه ناله هاش ارضا شد و کوسشو بيشتر فشار داد و نگه اش داشت و منو به
خودش فشرد و بعد از يکي دو دقيقه مامان کمي حالش جا اومد و گفت پسرم ازت ممنونم
ببخشيد اذيت شدي من هم خنديدم و مامانو بيشتر به خودم فشار دادمووگفتم مامان جون
من هميشه براي اينجور اذيت ها حاضرم ,من فقط ميخوام تو رو خوشحال ببينم ,از با
تو بودن احساس خوشبختي ميکنم . مامان گفت خيلي منتظر چنين روزهايي بودم در تمام
زندگيم اندازه اين دو سه روز به من خوش نگذشته و واقعا تو به من نشاط و شادي بخشيدي
منو به زندگي اميدوار کردي.من گفتم ببين مامان جون من وتو تازه به هم رسيديم ودر واقع
الان تو ماه عسل هستيم و دو سه روزه باهم زندگي رو شروع کرديم .من آينده روشني
رو براي خودمون پيش بيني ميکنم تو هم بايد اميد وار باشي, ديگه سختي هاي تو گذشته
من ميخوام بجاي بابا تلافي کنم . . بعد منو مامان براي مدتي در آغوش هم فرو رفتيم
ديدم مامان ميگه امير من همه اش به فکر خودم هستم ببخشيد پاهات هم خسته شده . بعد
دستاشو روي شانه ام گذاشت و به کمک من از رو پام بلند شد و کيرم که داشت شل
ميشد از کوسش در آمد و مامان دستمالي رو کوسش کرفت و به کيرم نگاه کرد وگفت
جووون قربون کيرت برم که هر وقت بخوام آماده است .مامان در حالي که کوسشو
دستمال ميکشد و هنوز به کيرم که منم داشتم دستمال ميکشدم نگاه ميکرد دوباره
گفت امير ميداني کيرت به بابات نرفته چون کير بابات کوتاه و باريک بود واصلا باهاش
حال نميکردم ولي از خوش شانسي من کير تو هم کلفته و هم درازه و اصلا براي کوس
من ساخته شده آخه من اين اندازه دوست دارم و بهم حال ميده . من گفتم مامان ببخشيد
ميپرسم ولي مگه غيراز کير من وبابا کير ديگه اي هم ديدي که مامان گفت قربون پسر
غيرتي خودم برم ,نه عزيزم مطمئن باش هيچ کسي و کيري غير از تو و بابات تو
زندگي من نبوده . که من گفتم معذرت ميخوام مامان منظوري نداشتم فقط چون خودت
در اين مورد صحبت کردي از روي کنجکاوي پرسيدم . مامان گفت اتفاقا پسرم من
خوشحالم که غيرتي هستي و در مرد زن زندگيت کنجکاو شدي مرد قشنگم خيلي خوشم
اومد که فوري نسبت به من متعصب شدي. بعداز اين حرفا ديگه ظهر شده بود و
وسايل رو جمع کرديم و به خانه برگشتيم و در درست کردن ناهار به مامان کمک
کردم وهمش به هم ور ميرفتيم و در حين پختن ناهار از مامان پرسيدم : راستي مامان
با بابا ماه عسل هم رفتيد بابا هم مثل من گرم بود .احساس کردم مامان از اين سوالم
ناراحت شد و کمي اخم کرد ولي گفت اولا ماه عسلي در کار نبود بابات هم از اون اول
هفته اي يا ده روز يکبار ميامد سراغم و در مدت زندگي با بابات به اندازه يکبار تو به
من خوش نگذشته , اصلا اسمشو نيار که از بياد آوردنش حالم به هم ميخوره . من فوري
از پشت گرفتمش و کيرمو به کونش ماليدم وگردنشو بوسيدم گفتم مامان جون من شرمنده ام
نميخواستم ناراحتت کنم منو ببخش باور کن منهم از اينکه مدتي که با بابام بودي حسودي ميکنم
بخاطر همين سوال کردم . مامان گفت امير جان پسرم درسته دوست دارم با تو باشم ولي نميخوام
مزاحم زندگي آينده ات باشم تو جووني بايد زن بگيري و بچه دار بشي و زندگي خوبي رو تشکيل بدي
منهم در کنارت خواهم بود و به دور از چشم زنت به منهم ميرسي اينجوري من هم تو را از دست
ندادم آخه من که نميخوام آينده تنها پسرم رو تباه کنم تواگر ازدواج کني بلاخره هفته اي سري به
مامانت ميزني ومنو سر حال مياري عين حالا ميتوني منو داشته باشي .من پريدم وسط حرفاش و با
ناراحتي گفتم مامان بسه ديگه حرفشو نزن من نميخوام تورو از دست بدم ,آخه مامان جون من اگه
با کس ديگه اي ازدواج کنم چه کاري براي من ميکنه که تو نميکني لابد ميگي که همدمت ميشه که تو
هم مامانم وهم همدمم هستي و يا مسايل جنسي بين زن وشوهر رو ميگي که هم من و هم تو همديگرو
به بهترين نحو ارضا ميکنيم مامان گفت نه امير جان تو منو از دست نميدي من بهت قول ميدم تاآخر
عمرم بپات بنشينم من دوباره حرفشو قطع کردم وگفتم ببين مامان جان خواهش ميکنم ديگه ازاين حرفها
نزن من سر حرفم هستم من فقط تو را ميخوام و زن دلخواه من تويي و تا زماني که زنده ام مطمئن باش
بهت خيانت نميکنم وتا ابد زن وشوهر خواهيم ماند
ولي عزيزم اگه ميشد ازتو بچه داشته باشم خيلي خوب بود بعد با صداي
بلند خنديدوگفت اميرجالب ميشد نوهء خودمو تو شکم خودم حامله بشم قربون باباي اون بچه برم که پسر عزيز
خودمه.من گفتم شايد در آينده امکانش جور بشه ,فکرشو نکن مامان آينده همه چيز روحل ميکنه . همراه با اين
حرفا ناهار هم آماده شد ودونفري درکمال آرامش ناهارمونوخورديم وبعد شستن ظرفامنومامان براي استراحت
به اطاق رفتيم وبعد ازکمي بوسيدن به مامان گفتم عزيزدلم مهنازم الان استراحت ميکنيم چون شب برنامه دارم
مامان گفت چه برنامه اي داري پسرم من گفتم ببين مامان جون تاحالا هرکاري باهم کرديم ازاول ناخواسته بوده
ولي امشب به مناسبت رسيدن به هم ميخوام باميل و رغبت عروس و داماد باشيم و از تن و بدن هم کام بگيريم
مامان گفت خوب عزيزم ما دو روزه باهم داريم سکس ميکنيم . گفتم مامان جون اين دو روزه تقريبا اتفاقي و يا
ناخواسته بوده ولي ميخوام استراحت کنيم وشب مراسم عروس داماديمون روجشن بگيريم مامان گفت چه جوري
ميخواي؟گفتم مامان چون هرجواني درزندگيش يه بارداماد ميشه منهم امشب لباس دامادي ميپوشم وتوهم آرايش
کرده عروس خودم ميشي وباعشق واراده توروتصاحب ميکنم وامشب با گاييدن مامان قشنگم رسما متاهل ميشم
مامان منوبغل کردوبوسيد وگفت قربون پسرگلم برم من هم بهت قول ميدم که زن خوبي برايت باشم.بعد همديگرو
در آغوش گرفتيم و در حال نوازش هم خوابيديم و بعد از کمي خواب رفتيم
…
طرفاي غروب بود که از خواب بيدار شدم ديدم مامان کنارم خوابيده منهم حرکتي نکردم تا بيدار نشه
ومحو تماشاي صورت و بدن مامان شدم که مانند يه فرشته بود با صداي نفساي آرام خواب بود
وبعضي وقتالبخندي روي لبش ظاهرميشد که چهره اشوقشنگترميکرد وبيشتر هوس بوسيدنش رو داشتم
ولي نميخواستم بيدار بشه و بافکر اينکه ديگه اين هيکل رسمازن منه احساس خوشحالي بهم دست ميداد
وبراي خودم زندگي خوبي رو در کنارمامانم پيش بيني ميکردم تواين فکرها بودم ديدم مامان چشمانش
رو راز کرد و به روي من لبخندي زد و گفت تو نخوابيدي
-چرا عزيزم من هم تازه بيدار شدم
بلند کردم ولباشوبوسيدم وبه ديوار حمام تکيه اش دادم خودم جلوش زانو زدم و دهانمو
گذاشتم رو کسش و مامان يه پاشو گذاشت رو شانه ام و من ديگه شروع کردم به ليس
زدن وخوردن کوسش ومامان هم با دستاش سرم بيشتربه کوسش فشارميداد وناله ميکرد
وميگفت بخورعزيزم بخورهمسرخوبم از شراب وجودم نوش جان کن منو هم با خودت
مست کن من گفتم قربون ماماني برم که پسرشوبا آب حياتش مست ميکنه بعد از يکي دو
دقيقه مامان گفت امير جون من نميتونم سرپا بايستم پاهام توان نداره نميدانم توچه بلايي
داري سرمن مياري بذار دراز بکشم .مامان کف حمام دراز کشيدو من رفتم لاي پاش
که بازهم کوسشو بخورم که مامان گفت عزيزم بذارمنم ازکير قشنگت لذتي ببرم که منهم
زانوهامو دوطرف سرمامان گذاشتم وروش خم شدم و دهانمو گذاشتم روکوسش وشروع
به خوردن وليسيدنش کردم ومامان هم کمي کيرمو با دست مالش داد و سرشوکمي آورد بالا
وکيرموتودهانش کردومشغول سک زدن شد بعدچند لحظه متوجه شدم که مامان شايد گردنش
اذيت بشه به مامان گفتم خانمي بذار من برم زيرکه هيکل نازنينت اذيت نشه که من خوابيدم و
مامان هم ديگه کوسشو گذاشت رو دهانم و خم شدومشغول ساک زدن شد مامان از بس هيجان
داشت کوسشو با فشار روي دهانم ميکشيد و کيرمو تا آخر تو دهان خودش ميکرد به طوري
که سرکيرم به حلقش ميخورد بعد از يکي دو دقيقه در اين حالت منهم با حرکت کمرم تو دهان
مامان جلوعقب ميکردم وازاين طرف هم انگشتمو تا جايي که جا داشت توکوسش فروميکردم و
ديواره کوسشوميماليدم ديدم مامان خيلي آه و ناله ميکردو بيشتر کوسشو رو دهانم ميکشه .گفتم
خانمي اگه داري اذيت ميشه قربونت برم بلند شو من نميخوام ناراحتي تورو ببينم و با حرکتي
خودم و مامان بلند شديم و رفتيم زير دوش و مامان رو بغل کردم و گفت فدات شم نبينم که تو
اذيت شي ديدم مامان گفت اگه تو اذيتم نکني که من راحتم .من بوسيدمش و گفتم من غلط بکنم
که توروناراحت کنم.بعد مامان دستاشو دور گردنم حلقه کرد و لبامو بوسيد و گفت امير
جون عزيزم من شوخي کردم من درزندگي فقط اين دو سه روزبهم خوش گذشته من ممنون
تو شوهرعزيزم هستم بعد مامان درحال بوسيدن لب هام خودشو ازگردنم آويزان کرد و
منهم دستامو زير ران هاش گرفتم وبلندش کردم مامان هم پاهاشو دور کمرم حلقه کرد و
خودشو بيشتربه من فشرد ويه دستشو برد پايين.کيرمو با کوسش ميزان کردوخودش رو
کمي داد پايين که کيرم تا دسته تو کوسش فرو رفت و گفت ووااايييي جججوووونننن ووويي
امير تو با اين کيرت چرا سيرم نميکني چرا منو اينقدر تشنه ميذاري آخه مگه منو نميخواي
آخه مگه مامانتو دوست نداري مگه زنت رو نميخواي . من هم کمي جامو تغيير دادمو
ومامانوتکيه دادم به ديوارحمام وتوکوسش شروع کردم به جلوعقب کردن و گردن و
بالاي سينه هاشوليس زدن وبوسيدن وگفتم مهنازجون من که ازتوبيشتر تشنه ام و بهت
نياز دارم عزيزم,من زنم رابا تمام حوريان بهشت عوض نميکنم توتمام روح و جانمي
مامان نميدانم باچه زباني بگم من توراچه اندازه دوست دارم توزنمي عزيزترازجانمي
در حين آه وناله وقربون هم رفتن من ومامان مرتب تو کوسش جلوعقب ميکردم .ديدم
مامان هم باآويزان شدن ازگردنم خودشوروکيرم بالاپايين ميکنه و پشت سرهم جون جون
ميکنه بيشترازدوسه دقيقه دراين حالت بوديم که هم من وهم مامان خيس عرق شده بوديم من
به همان شکل رفتم زيردوش و آب رو باز کردم ودر حالي که زير دوش بوديم داشتم تو
کوسش تلمبه ميزدم.بعد مامان لباشورولبام گذاشت وکمي بوسيدوپاهاشوازکمرم بازکرد
وگفت اميرجون قربون کمرت برم بذارم پايين که کمرت خسته شده منهم کيرموازکوسش
بيرون کشيدم ومامان روآوردم پايين.ديدم مامان جلوم زانو زد وکيرمو گرفت دستش و شروع
به ماليدن و بوسيدن کرد وگفت من فداي اين کيرت برم که همهء زندگي من شده,امير تو نبايد
اين روبه کس ديگه اي بدي اين فقط مال منه,اين فقط بايد منوآبياري کنه. بعداز کمي ماليدن و
ساک زدن مامان منوخواباند کف حموم وکمي دوباره کيرمو ماليد و پاهاشو دوطرف کنار کمر
گذاشت و با دست کيرمو با کوسش ميزون کرد و سرش کمي به دروازه بهشتش ماليد و
نشست روش وکيرموتاآخرش کرد تو کوسش ومشغول به بالا پايين کردن شدودراين حال
ميگفت قربونت برم پسرم همسرم عزيزم اين کيرخودمه من اين کيروزاييدم مال خودمه اندازه
منه کسي حق نداره ازمن بگيره.من هم درحالي که تو کوسش تلنبه ميزدم گفتم مامانمي عزيز
جونمي,زن خوشکلمي توهم مال مني فقط خودم فقط پسرت زن خودمي قربون صدات وناله هات
برم ججووننن اين کوس کوچولوت داره کيرموآب ميکنه وواااييي مامان از خوشي دارم ميميرم
مامان هم که حرکاتشوکمي تند ترکرده بود ونفس نفس ميزد گفت ووواااايييي ججججووووونننن
چه حالي ميده امير, کيرت منو مست کرده چرا من هيچوقت اينجوري مست نميشدم تو چي به
کيرت زدي که اينجوري کوسموآتيش زده.در حين اين ناله هاي مامان ديدم بازهم مامان خسته
شده مامانوگرفتم و خودموبه حالت نشسته درآوردم وتکيه دادم به ديوارومامانو محکم به خودم
فشردم وبعدازچندلحظه گفتم عزيزم مادرقشنگم کمي بهم شيربده که دوباره مثل بچگي هام شايد
باخوردن شيرت آروم بگيرم مامان هم سريکي از ممه هاشوگذاشت تودهانم و درحالي که آرام
روکيرم بالاپايين ميشدبا دستش سرمو به سينهاش فشارميداد و ميگفت بخور پسرم شيرتو بخور
عزيزم تا آرام بگيري.و دوسه بارمحکم روکيرم بالاپايين کردودوباره سرمو به سينهاش فشارداد.منهم
محکم سرپستونش روميمکيدم وبا دست اون يکي سينه اش رو ميماليدم وفشار ميدادم که دوباره مامان
به حرف اومدوگفت بخورعزيزم بخور مال خودته تا جون بگيري , بکن مادرت رو تا که آروم بگيري
بکن مامانوتا هردوتامون آروم بگيريم.من ديگه داشتم تحملم روازدست ميدادم که به مامان گفتم عزيزم
قربونت برم من ديگه نميتونم ادامه بدم دارم ميام خانمي تو چي.مامان نالان گفت من هم دارم کم ميارم
عزيزم بريزآتيشمو خاموش کن که دوتاييمون آروم بگيريم.بعددستامودورکمرش حلقه کردم و با حرکتي
خوابوندمش وبه سرعت شروع کردم به جلوعقب کردن کيرم تو کوسش که کمتريه دقيقه به اوج رسيدم و
کيرمو تا ته توکوسش نگه داشتم وبا گفتن مهنازجوونن ووووييي آآآخخخيييششش آبموتوکوسش خالي کردم
ومامان هم با احساس اولين پرش آبم تو کوسش صداش در آمد و گفت وووااايييي ججججوووننن فدات شم
آآآخخخيييششش قربون آب پاشيدنت برم پسرم تومامانو با آب دادنت به اوج خوشي رسوندي و ارضا شد
وهردونفرمون بيحال توآغوش هم براي دوسه دقيقه ولوشديم بعد که کمي حالمون برگشت مامانو بوسيدم
وگفتم مامان جون من براي همه چيزازت ممنونم توخودت ميدوني که من با کس ديگه اي نبودم ولي ميتونم
بگم بالذت وبهترين هماغوشي روبا تودارم.بعد بلندش کردم و دوباره يه دوش گرفتيم و با حوله خودم و
مامانو خشک کردم وحوله هارو توحموم آويزان کرديم ومامان رو لخت لخت رو دستام بلند کردم و بردم
تو اطاق و رو تشک آرام گذاشتم لباشو بوسيدم و رفتم سر يخچال کمي شربت براي خودم و مامان آوردم
ديدم مامان ميگه اميرجان يه تشک ديگه هم پهن کن.که من با تعجب گفتم براي چي مامان مگه باهم نميخوابيم
مامان گفت عزيزم براي احتياط يه وقت صبح قبل از اينکه رختخوابهارو جمع کنيم شايد عمو يا کسي ببينه
بهتره کسي به ما شک نکنه .من هم يه رختخواب ديگه پهن کردم و رفتم پارچ و ليوان رو ببرم آشپزخانه و
برگشتم ديدم مامان طاق باز دراز کشيده و داره سقف رو نگاه ميکنه من هم آروم رفتم و ناغافل دهانم رو
گذاشتم رو کوسش که دادمامان درآمد و دست کرد گوش منوگرفت ومحکم کشيدتا بالا مقابل صورت خودش
ولش نکرد وکمي هم دردم آومد بعد لبامو بوسيد دستاشو دور گردنم حلقه زد و دوباره لب تو لب شديم که
يکي دو دقيقه فقط لبوزبان همو ميمکيديم.بعد مامان لباموول کردوگفت آخه پسرهء شيطون توچراسيرموني
نداري بسه ديگه الان صبح شده لااقل کمي استراحت کن من که جايي نميرم.من گفتم مامان جون من واقعا
نميدانم چطوري بگم ازت سيرنميشم چکاربايد بکنم. مامان گفت خوب عزيزم من هم از تو سير نميشم .من
وتوتازه بهم رسيديم تازه با هم ازدواج کرديم اگه قرار بشه با يکي دوروزويا چند سال ازهم سير بشيم که
اين ازدواج وپيمان زناشويي نمي خواست من تازن توام ديگه جايي نميرم. من گفتم خوب همسر نازم منهم
براي همين توروانتخاب کردم که عزيزترين کس مني وخوشکلترين زن دنيايي.من فقط تو آغوش تو آروم
ميگيرم مامان منو بغل کردويکي از پستان هاشو گذاشت تودهانم وسرمو به سينه اش فشرد و گفت عزيزم
بيا شيرتو بخورتا آروم بگيري,اينجوري بهتره ديگه کمرت اذيت نميشه,آخه مرد قشنگم به زنت رحم نمي کني
به کمر خودت رحم کن . منهم درحالي که پستان مامان مثل بچه ها مک ميزدم يه لحظه گفتم واقعا مامان ممه
خوردن آرام بخشه.بعد مکيدن سينه اش روادامه دادم ومامان گفت وواايي پسرهء بد محکم مک نزن دردم مياد
اصلا تو موقعيکه بچه هم بودي هروقت سينه اموميخوردي آرام ميگرفتي حالا هم يواش شيرتوبخوروبخواب
منهم اروم سينه مامان روميمکيدم ومامان درحالي که دستشوروسرم ميکشيد انگاري واقعا داره بچه ميخوابونه
مرتب دست ميکشيدروسرم و ميگفت بخواب پسرم بخواب عزيزم بخور پسر دلبندم بعدازيکي دودقيقه ديدم مامان
ساکت شده سرمو بالا که آوردم ديدم مامان در حالي که دستش رو سرمه خوابش برده و مدتي به صورتش نگاه
کردم مثل يه فرشته قشنگ خوابيده و خيلي آروم نفس ميکشيد منهم در همون حالت بيحرکت ماندم و ديگر نميدانم
کي خوابم برده بود
…
هرگز آن ايام رافراموش نمي کنم. ايام ماه عسل من و مادرم در روستايي دورافتاده. ما ده روز در آن جا مانديم.
و من مامان با هم پيمان زناشويي بستيم و بهم عهد کرديم تا آخرين روز از زندگيمان را در کنار بعنوان زن و شوهر
باشيم و هرکدام به تعهدات زن نسبت به شوهر و شوهر نسبت به زن عمل نماييم و به هم خيانت نکنيم و در مدتي که
در روستا بوديم مانند مثل يک نو عروس و تازه داماد صبح و عصر با هم سکس مي کرديم و وقتي به خانه برگشتيم
ديگه وسايل خودمو از اتاق قبليم به اتاق مامان که يه تخت بزرگ دو نفره و وسايل مامان توش بودمنتقل کرديم و
اتاق قبلي خودم رو به همان شکل قبلي گذاشتيم که اگر مهماني و فاميلي آمد اون ظاهرا به اسم اتاق من باشه و ديگه
منو مامان عين زن و شوهر تو يک اتاق و روي يک تخت ميخوابيديم البته زن و شوهر بوديم ولي در بيرون ازخانه
و پيش فک و فاميل ظاهرمون رو به اسم مادر و پسر رعايت ميکرديم و در خانه ديگه مادر و پسري نبود وو همان اول
ازدواجمون که از ماه عسل که برگشتيم جواب کنکور آمد و خوشبختانه در دانشگاه شهر خودمون با رتبه خوب قبول
شده بودم الان سه سال از تحصيل و از ازدواجم ميگذره وتلاش ميکنم که حداکثر شش ماه ديگه مدرکمو بگيرم حالا
تو اين سه سال زندگي زناشوييمان ديگه کاملا برايمان جا افتاده و به نحو احسن زندگي رو مي گذرونيم ودرکنار هم
تا حالا مشکلي نداشتيم البته خيلي از همکلاسي ها و دوستان ديگه مخصوصا دختراي همکلاسي اون اوايل بهم پيشنهاد
دوستي ميدادند ولي يه روز با مامان رفتيم و به انتخاب هم حلقه هاي قشنگي خريديم وهر کدام حلقه رو به انگشت هم
کرديم و ديگه دوستان با ديدن حلقه توي انگشتم فهميدند که متاهلم چون من مامان خيلي دوست دارم يعني الان که سه
سال از ازدواجم ميگذره هنوز در آغوش مامان احساس ميکنم که دارم ما دوران ماه عسل رو ميگذرانم
البته اين موضوع از روي شناسنامه اش کمي تعجب بر انگيز
بود. اما او همسر من بود ما غير رسمي ازدواج کرديم. نتايج کنکور دور از انتظار
نبود من با رتبه سه رقمي به دانشگاه تهران رفتم. الان سه سال است که تحصيل مي
کنم. دخترهاي دانشگاه طالب من هستند. اما من يک لحظه هم فکر خيانت نمي کنم. من
ازدواج کردم اما آنها نمي دانند. اميدوارم درسم را سه سال و نيمه تمام کنم.
نوشته: امیر
خاک بر سرت کنن…خیلی حروم زاده ای…کیر تمام حیوانات اهلی و وحشی برزیل تو کونت…تو از حیوون هم پست تری…بابات جای اینکه آبش بیاد گهش اومده…لاشی…کاش یکی اونشب به بابات میگفت کونی بریز رو تخت…بچه ها خواهش میکنم این کثافت رو از فحش هاتون محروم نکنید.
ماشاالله به این نوشتن احسنت
اگه ادامه بدی نویسنده خوبی میشی
من که دخترم خوشم اومد و افرین به اینجور مامانی
اومیدوارم زندگی خوبی با مامانت داشته باشی
محارم بود، ننویس . . . . . . . . . . .
خوب شد که مستقیم رفتم چند خط آخر داستان رو خوندم و متوجه شدم چه آشغالی هستی و نخوندم که چه گُهی خوردی. شاشیدم تو افکار کثیفت، دیگه ننویس. شاشیدم تو کیسهی صفرات، دیگه ننویس. شاشیدم تو جریان خونت، دیگه ننویس.
هم طولانی همم محارم اونم از نوع مامان
سه چهار خط اول رو خوندم دیگه نخوندم
بمیری
به به چه خانواده با شرفي
بابا عمه رو مي كنه ، پسر ننه رو مي گاد
به پاي هم پير جوون مرگ شين انشالله تعالي
نگارش خوب بود هرچند موضوعش باب طبعم نبود
اما از خیس نوشته های بقیه بهتر بود حداقل بالا پایینش مشخص بود
کیرم تو مامانت پس از کجا میخوردی همش فقط کردن بود که پس کی واستون کار میکرد
نمیدونم چراخوشم اومد