آشنایی با یک آشنا (۱)

1401/03/02

با سلام خدمت شهوانی های عزیز
این داستانی که میخوام براتون تعریف کنم چند قسمته قسمت اولش سکس نداره فقط طریقه آشنایی با معشوقمه اگه فقط دنبال سکسی نخون حوصله ات سر میره و اسم ها عوض شدن
من یه مرد ۳۲ ساله متاهل و صاحب فرزند هستم اما چون اهل استرس و غم و حرف مردم نیستم قیافم نسبت به سنم خیلی کوچیک نشون میده
ما این محله ای که میشینیم (حدودا ۲۲ ساله) همه منو میشناسن که اهل بگو بخند و خوشگذاری و تفریحم برا همین خیلی دوست دور و برم دارم
یه پسری بود به اسم محمد که از من ۷ سال بزرگتر بود و همیشه تو جمع ما بود گذشت و من ۱۷ ساله شدم که آقا محمد ازدواج کرد با یک دختر خوشگل به تمام معنی و تو دل برو و فکر کنم همه دوستای محمد حداقل یه بار به فکرش جق زدن منم که گرم و آتیشی هر هفته به یاد زنش (سمانه که ۲ سال ۱۰ ماه از من کوچیکتره و ۹ سال از شوهرش) جق میزدم خودمو زیاد به محمد نزدیک میکردم تا بلکه سمانه هم نسبت به من حسی پیدا کنه و سعی میکردم رفتنی گردش و … عین داداش سمانه باشم و حواسم بهش باشه (اخه گاهی باهم من و محمد و سمانه) میرفتیم پارک و گردش و … سمانه هم میگفت احمد (من اسمم مثلا احمده) بیاد میخندونه آدم روحیه اش باز میشه- تفلک ۱۵ سال داشت که به خاطر اینکه قیافه خوبی داشت مامانش شوهرش داده که حرف و حدیث فامیل قطع بشه (پدر سمانه تو ۴ سالگیش فوت کرده) و خودش میگه که شوهرم رو بین بد و بدتر انتخاب کردم و فامیلشونه و یه بچه ۷ ساله داره- خلاصه این رابطه ادامه داشت همینجوری من در حسرت وسال یار اونم همیشه بامن بگو بخند داشت اما من جرعت نزدیک شدن بهشو نداشتم نمیدونستم به من حسی داره یا نه و اگه خطایی میکردم این رابطه از بین میرفت، من تو سن بیست و شش سالگی یعنی ۶سال پیش استخدام یه اداره ای شدم و به دلیل اینکه پدر سمانه هم قبلا کارمند اونجا بود اون رو هم بعد من( البته یکسال بعد من که خدا خواست و کارهای اداری استخدامشو من انجام دادم) به استخدام همون اداره در اومد اوایل وقتی میامد اتاق من برای کارهای اداری قسمم داد کسی ندونه هم دیگه رو میشناسیم و … منم چون دوستش داشتم گفتم چشم، ولی رفت و آمدمون زیاد بود پیش هم برا همون مجبور شدیم به هم اتاقی هاش (همکارهای هم اتاق) بگیم که فامیلیم تا شک نکنن و با محمد هم هماهنگ بودیم به خاطر اینکه محمد اونو سپرده بود دست من تا حواسم باشه خودشم میدونست زنش اونقدر خوشگله که هر کسی ببینه آب دهنش راه می افته منم به محمد گفتم که تو اداره میگم فامیلیم تا کسی نتونه نزدیکش بشه اونم قبول کرد، گذشت خیلی خوشحال بودم پیش منه، گاهی میتونستم به بهانه کار صداش کنم اتاقم یا برم اتاقشون (آخه من چون پسر کاری هستم سریع ارتقا پیدا کردم و شدم کارشناس کارگزینی و بعد کارشناس مسئول کارگزینی، یواش یواش دلم رو زدم به دریا چون از قبل عاشقش بودم ۱۰ سال بود میخواستمش، بهش پبام میدادم به بهانه کار و یه بار بهش گفتم تو رو میبینم یاد کلئو پاترا می افتم (اولین ارتباط به قصد عاشقانه) یک سال پیش بود -کلئوپاترا ملکه زیبای مصر- و اینطور شد که حرفامون به هم صمیمیت بیشتر گرفت و اینم بگم چون زیاد اهل بگو بخندم همه بعد آشنایی میان حرفا و رازهاشون رو به من میگن، از زندگیش گفت از این که محمد شوهرش اذیتش میکنه بی احترامی میکنه به مامامش، و از همکارهای محمد (زن ها) شنیده که محمد ماموریت رفتنی با زن ها مشروب میخورن و می رقصن و … و افسردگی گرفته بود و خیلی خوبه که منو داره. گذشت و گذشت تولد براش کادو گرفتم چون اقساطم زیاد بود کادو کوچیک و با خجالت دادم بهش اما خیلی خوشش اومد گفت که خیلی با ارزشه یک ماه بعد اون ولنتاین بود باز براش کادو گرفتم، دیدم کمبود محبت داره بهش گفتم میخوای با محمد حرف بزنم یه دوست مشتاور دارم برید پیشش گفت من از خدامه ولی محمد اصلا قبول نکرد، خلاصه منم مونده بودم داداش باشم براش، مرحم زخماش یا دوست پسر باشم و سکس…، خودش که میگفت من دوست دارم هم داداش باشی برام هم دوست پسر هم شوهر (البته بعد از اینکه کامل با هم انس گرفتیم)
خلاصه من شدم عاشق سمانه و شب و روزم شد سمانه
البته اینم بگم ها زن من هم خیلی خوشگل و زیباست فقط تو سکس کمی سرد مزاج بود که از وقتی سمانه شده نفر سوم زندگیمون هر هفته سه چهار بار سکس داریم
بقیه داستان در فصل بعدی

نوشته: من من


👍 6
👎 6
16801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

875574
2022-05-23 07:35:36 +0430 +0430

تو حالا قسمت بعدیو بذار نمیخواد فصل جدید تولید کنی

1 ❤️

875670
2022-05-23 22:42:35 +0430 +0430

خوبه، بنویس زود

0 ❤️

875755
2022-05-24 07:28:50 +0430 +0430

خدا رو شکر همه تو این داستان ب زیبایی یوسف و زلیخا بودن

0 ❤️