لیلا (۱)

1401/09/17

خسته بودم اما چیز جدیدی نبود همیشه وقتی از سالن برمیگشتم اونقدر بهمون تمرین داده بودن که حتی حرف زدن هم کار دشواری به نظر میرسید علاوه بر خستگی درد توپی که خورده بود به رون پام هم اذیتم می‌کرد(من دروازبان فوتسالم؛ بیست و یک سالمه و تهران زندگی میکنم ۸۰ کیلو ام و قدم ۱۸۴)
غروب بود رسیدم دم در خونه و مثل همیشه کلید رو جا گذاشته بودم زنگ زدم و مامانم جواب داد تو کی میخوای بزرگ شی و درو باز کرد.
(اسم مامانم لیلاست ۴۱ سالشه قدش ۱۷۵ و رنگ پوستش کاملا سفید و صورتش معمولی،کونش نسبتا بزرگ و موهاش قهوه ای هیچوقت موهاش رو رنگ نکرده و کلا اعتقادی به آرایش زیاد نداره شاید بخشیش به خاطر بابام باشه ۵۰ سالشه یکم مذهبی و شغلش املاک و برخلاف مامانم که ۷۰ کیلو پدرم به نظرم بالای ۱۳۰ کلیو باشه شاید برای همینه که من هیچوقت احساس نکردم اون ها رابطه جنسی باهم دارن البته درگیری زیاد شغلیش هم تاثیر کمی نداره)

وقتی وارد خونه شدم بازم همه چی عوض شد؛
مامانم با تاب بنفش و شلوارک مشکی به استقبالم اومد سفیدی پاهاش و ظرافتی که از زانو تا ساق پاش داشت همیشه برام جذاب بود انگار برق میزدن و بازم چند لحظه منو مجبور میکردن همه چیز یادم بره و فقط به پاهای توپُر زنی نگاه کنم که انگار در پخته ترین حالت زندگی بود.
از بچگی خیلی باهم راحت بودیم حموم میرفتیم و خیلی وقتا من بودم که میشستمش و کامل به همه جاش دست میزدم و هیچ مشکلی نبود و تا سن ۱۲ سالگی هم ادامه داشت حموم رفتن هامون الانم همیشه توی خونه راحت میگرده و مامانم معمولا یا با شورت یا شلوارک و جلوی من همیشه راحت لباس عوض میکنه و وقتی قراره بیرون بره خودم براش سوتین انتخاب می‌کنم و براش میبندم و بهش میگم چه لباسی بپوشه…بگذریم:
+سلام بر بهترین مامان دنیا
_سلام بر حواس پرت ترین پسر دنیا
_بازم که کلید رو جاگذاشتی تو وقت زن گرفتنت شده
+من که از پیش تو جایی نمیرم مامان اخه کی دلش میاد از پیش همچین مامان جذابی بره؟!
خندید و بغلم کرد کیف رو ازم گرفت و سیوشرتمو درآورد و حالا وقت بوسیدنش بود بغلش کردم و مثل همیشه لپشو پر از بوس کردم و اونم بعد از نوازش موهام و طبق عادت همیشه دستشو به زیر لباسم برد تا کمرمو نوازش کنه:امیرعلیییی! بازم که خیس عرقی مامان سرما میخوری اخه…
اونقدر محو حرکات انگشتاش از بالا به پایین روی کمرم بودم که نفهمیدم چی گفت کمرم خیس عرق بود و گرمای دستش داشت منو به شل شدن پاهام نزدیک می‌کرد انگار خوب بلد باید چجوری آدمو آروم کنه دستاش پهلو و کمرمو قفل کرده بود و من در آرامش مطلق بودم
+امیرعلی با تواما حواست کجاست
_ببخشید مامان تو فکر بازی امروز بودم چشم حتما خشک میکنم از این به بعد بدنمو
+لباستو دربیار دارم ماشین لباسشویی رو روشن میکنم
دیگه عادت کرده بودیم به اینکه جلوی هم لباس عوض کنیم از بچگی همینطور بوده و منم واقعا نگاه جنسی نداشتم به غیر از شروع نگاه متفاوت به مامانم یعنی زمان این داستان ۱۹ سالگیم…
شروع کردم به درآوردن تیشرت و شلوارم و رسیدم به شورتم گفت: امیرعلی دربیار شورتت هم دیگه منتظر چی ای؟میخوام روشن کنم ماشینو پشتم بهش بود تا متوجه بزرگ شدن کیرم به خاطر حرکت انگشت هاش روی کمرم نشه سریع شورتم رو درآوردم گفت: چی شده که تو خجالت میکشی؟! مگه همیشه راحت لباس عوض نمیکردی؟ برگشتم سمتش و یه دفعه چشماش گرد شد و لباس ها از دستش ریخت ترسیدم فکر کردم ناراحت شده
گفت:این چیه گفتم به خدا دست من نبود مامان
گفت:میگم این زخم چیه روی رون پات؟
هوووف واقعا با اینکه همیشه موهای بدنم رو میزدم پشمام ریخت و نگاه کردم و دیدم بله کبود شده گفتم تو بازی اینجوری شد و بهش توضیح دادم که توپ و پای حریف باهم دیگ رون پامو شوت کردن، عصبی شد مثل همه وقت ها که مخالف بازی کردن من بود گفت: برو یه چیزی بپوش بیا تا تکلیفتو روشن کنم.
لباس پوشیدم و برگشتم پیشش یه تیشرت و شلوارک
و دیدم میز شام آماده شده و مثل همیشه بابام به اصول ده صبح تا یک و سه تا ده شب برای تایم کاری اعتقاد داره و خونه نیست شام رو کامل خوردیم و آروم تر شده بود همه چیز و سر شام هم کلی حرف که باید مراقب باشی اینجوری نمیشه هرروز یه چیزی بشه.
برام یخ آورد و گفت بزار رو پات گفتم نمیخواد مامان حالشو ندارم واقعا خسته ام گفت:شلوارک رو درار خودم انجام میدم درآوردم و با یه شورت روی کاناپه مشغول دیدن تی وی شدم گفت شورتت جلوشه و با دوتا دستاش شورتم رو برد بالاتر و کنار تخم هام قرار داد و انگشت هاش اتفاقی چند بار به گوشه کیرم کشیده شد این اولین بار بود که کیرم به جز در تصوراتی که داخل جق داشتم به دست مامانم میخورد و ناخودآگاه شروع به بزرگ شدن کرد و مامانم یخ رو روی پام قرار داد حتی سردی یخ نتونست کاری برام کنه.
خندش گرفت و گفت: خب حالا چه خبره انقدر با حساسیت بالا نصب کردی
گفتم: نمیدونم چیزی که به وجود اومده دیگه…
با صدای کلید انداختن بابام اونقدر هول شدیم که
نفهمیدم چجوری جمع و جور کردیم خودمون رو بعد سلام و روبوسی با بابام و توضیح شرح واقعه رفتم تو اتاقم و شروع کردم به جق زدن.
ساعت ۱۱ بود از خواب بیدار شدم و مامانم مثل همیشه با من صبحونه می‌خورد اون روز کاری نداشتم و تو خونه مونده بودم گفتم مامان دیشب شانس آوردیم ها اونم خندید گفت حالا انگار چیکار میکردیم!
+مامان
_جون مامان
+راستش میدونی تو خیلی زیبایی
_باز چی میخوای بچه؟پول ندارما
+هیچی به خدا خواستم ابراز محبت کنم دوست دارم زنم
مثل تو باشه؛مهربون خوشگل خوشگل خوشگل
_خندش گرفته بود؛ پس فقط خوشگلم؟

  • از خوشگلی مهم تر اینه که من دوستدارم
    _برو زبون باز برو!
    +مامان راستش من درد دارم
    _طول میکشه خوب شه رون پات عزیزم
    +نه راستش پاهاش بعد خوردن به رون پام به بیضه هام هم خورد
    عصبی شدنش رو می‌شناختم دقیقا حال الانش همون حساسیت عجیبش روی تنها فرزندش بود…
    _الان باید بگی اخه به من تو اگه چیزی شده باشه چی دربیار شورتت رو ببینم چیکار کردی با خودت؟!
    (نمیدونم چرا این حرفو زدم همه چیز تو لحظه پیش اومد ولی دوست داشتم بهش نزدیک تر بشم، فقط مطمئنم از قبل نقشه ای نداشتم)
    بلند شدم و شلوارک و شورت رو باهم درآوردم و نشستم روی کاناپه اومد جلو و نشست روی زمین و یکی از دستاش رو روی رون پام قرار داد هیچوقت همچین تصویری ندیده بودم از مامانم.
    کیرم به خاطر حالتی که به وجود اومد شروع به بلند شدن کرد از یه طرف فاصله صورت و لب های مامانم با کیر من فقط چند سانت بود و از طرف دیگ دستش در نزدیک ترین فاصله به جایی بود که حالا داشت بلند میشد.
    گقتم مامان چی شده به نظرت؟
    با چشماش به کیرم اشاره کرد و گفت اگه چند دقیقه ایشون رو بزاری رو حالت پرواز متوجه میشیم و بعدش باهم خندیدیم گفتم دست من نیست که اخه میگی چیکار کنم گفت هیچی فقط حیا کن و خندید.
    تو اون حالت و از بالای تاب ممه هاش معلوم بود تو خونه سوتین نمیبست و من اونقدر با لباس های زیرش بازی کرده بودم که میدونستم؛ سایزش ۷۵،ممه های سفیدی که نوک قهوه ایش از حموم رفتن های بچگیمون هنوز یادم هست.
    تو این فکر بودم که با برخورد دستش به تخم هام به خودم اومدم گفت ببین دست میزنم درد داری یا نه؟
    شروع کرد دست زدن بهشون تخم هام رو داخل دستش گرفت و نوازش می‌کرد. باورم نمیشد که دستاش به ممنوعه ترین نقطه بدنم رسیده و ضربانم به شدت بالا رفت گفتم: آره مامان خیلی نمیدونم دقیق درد از کجاست!
    با دستش شروع به مالیدن تخم هام کرد و با شصت دستش فشارشون میداد تخم هام کامل داخل دست های کوچیکش جا شده بود و کیرم داشت منفجر میشد گفت: چیزی نیست عزیزم یکم نوازش بدم درست میشه.
    منم با حالت بغض و ناراحتی گفتم امیدوارم خیلی درد دارم.
    نمیدونم دلیلش چی بود شاید برای عوض کردن حال بد من بود که دستش رو از روی تخمم برداشت و دور کیرم حلقه کرد و تکونش داد گفت فکر نمیکردم انقدر بزرگ شده باشه ها آخرین باری که رفتیم حموم چند سال پیش بود از اون موقع رشد خوبی داشته بزنم به تخته…
    گفتم: مامان میشه لطفا یکم برام مالش بدی؟ دردم کمتر میشه انگار! گفت: باشه عزیزم ولی به پدرت چیزی نباید بگی مثل همه کارهایی که انجام میدیم،فقط میخوام آروم بشی.
    حالا مامانم جلوم زانو زده و با دست چپش مشغول نوازش کردن رون پام از نزدیک کیرم تا زانو هام بود و دست دیگش دور کیرم حلقه شده بود.
    شروع کرد به کشیدن انگشت هاش روی کیرم از پایین به بالا و وقتی به سر کیرم رسید با انگشتش روی سوراخ کیرم یکم بازی کرد و من قطره های آب رو وقتی به انگشتش مالیده میشد احساس می‌کردم
    شروع کرد به جق زدن و کیرم رو بالا پایین می‌کرد من روی ابرا بودم و داخل رویاهام هم نمیدیدم دست مامانم اینجوری با کیرم بازی کنه و برام جق بزنه
    همه انگشت هاش دور کیرم بود و آروم بالا پایین می‌کرد کیرمو،
    دستمو روی مچ دستش گذاشتم نازش کردم یکم و بعدش با سرعت بیشتری مچشو تکون دادم تا سرعت مالیدنش بیشتر بشه
    همه اینا کمتر از دو دقیقه طول کشید که آبم با شدت روی صورتش پاشید انگار جونم از کل وجودم زد بیرون همه چیز مثل یک رویا بود مامانم گفت خاک بر سرت چیکار کردی تو قرار بود دردت خوب بشه یا مامانت رو آب پاشی کنی بی‌شعور با دستش آب رو از کنار لبش کنار زد و یه اخم بهم کرد و با دستمال شروع کرد به پاک کردن آبم از دست و صورتش گفت الان دردت خوابید یا جای دیگت؟
    گفتم مامان اصلا نفهمیدم چی شد واقعا ببخشید دست خودم نبود یهویی شد همه چ…!نزاشت ادامه بدم؛
    حرف نزن فقط پاشو خودتو جمع کن تا بابات نیومده بعدا حرف می‌زنیم منم میرم حموم.
    گفتم: عاشقتم مامان ببخش اذیتت کردم من واقعا نفهمیدم
    گفت: منم عاشقتم اگه اینکارو باهم نکنی.
    پایان قسمت اول
    سلام رفقا خوشحالم که تا آخر خوندید
    من واقعا نمیتونم کاری کنم که هرکسی باور کنه این داستان واقعیه و راستش وقتش رو هم ندارم اما تمامی قسمت های این داستان بدون ذره ای اضافه شدن واقعیه و از ۱۹ سالگی تا ۲۱ سالگی من اتقاق افتاده و کم کم باهم جلو میریم حتما دوست دارم نظرات رو بدونم و این کار باعث میشه زودتر ادامه بدم و عکس های مامانم هم آپلود کنم براتون.
    تلاشم اینه لذت ببرید و تصویر سازی خوبی انجام بدم براتون و هرچی جلوتر بریم اتفاقات جذاب تر میشه اگر چیزی به ذهنتون میرسه حتما بگید بهم…
    دوستون دارم

نوشته: امیرعلی


👍 118
👎 7
108201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

905852
2022-12-08 01:48:56 +0330 +0330

عالیه عالی

1 ❤️

905870
2022-12-08 02:56:33 +0330 +0330

جریان چیه همهی بچه های شهوانی توی این هفته های گذشته با مامانشون رابطه شون خوب شده و حموم میرن و مامانشون براشون جق میزنه؟ اینا از اثرات انقلاب جدیده ؟

6 ❤️

905877
2022-12-08 03:39:25 +0330 +0330

واقعا مامانای امروزی این قدر با بچه هاشون راحتن

0 ❤️

905878
2022-12-08 03:40:16 +0330 +0330

❤❤

0 ❤️

905900
2022-12-08 08:34:17 +0330 +0330

قلم خوبی داری. ادامه بده

0 ❤️

905902
2022-12-08 08:46:00 +0330 +0330

خوب نوشتی

0 ❤️

905944
2022-12-08 15:41:19 +0330 +0330

من که خوشم اومد امیر ادامه بده .افرین

0 ❤️

905949
2022-12-08 15:53:15 +0330 +0330

عالی بود حال دادی ولی عکسشم بزار

0 ❤️

905950
2022-12-08 16:05:07 +0330 +0330

می‌تونه تو زمانه امروزه واقعی باشه
ولی از نوع و کلا نگارشت خوب هست هرچند از محارم خوشم نمیاد ولی
در کل نوشتنت خوب 💋

0 ❤️

905959
2022-12-08 17:51:24 +0330 +0330

جالب بود

0 ❤️

905965
2022-12-08 19:07:48 +0330 +0330

خوب بود ادامه بده

0 ❤️

905966
2022-12-08 20:01:46 +0330 +0330

ای جوووون

0 ❤️

905978
2022-12-08 23:01:34 +0330 +0330

خوبه

0 ❤️

905980
2022-12-08 23:34:01 +0330 +0330

عالی

0 ❤️

905981
2022-12-08 23:41:08 +0330 +0330

Nice

0 ❤️

906027
2022-12-09 04:56:08 +0330 +0330

راست و دروغشو کاری ندارم قشنگ نوشتی ادامشو دوست دارم بخونم

0 ❤️

906134
2022-12-10 04:01:39 +0330 +0330

از معدود داستانای جذاب سایت بود بنظرم اصلا به راست و دروغش فک نمیکنم انقد که همه چیزش بی نقص بود.
بنظرم عالیه همینجوری ادامه بده

2 ❤️

906160
2022-12-10 10:43:08 +0330 +0330

جووون بخورم مامانتو

0 ❤️

906193
2022-12-10 17:13:42 +0330 +0330

عالی بود. بعد از مدتها یه داستان قشنگ و سکسی خوندیم. منتظر عکس مامان خوشگلت هستیم

0 ❤️

906216
2022-12-11 00:54:39 +0330 +0330

خیلیم عالی

0 ❤️

906326
2022-12-11 18:40:34 +0330 +0330

تو که میای پی وی و پیام میدی لطفا” لایک کن و …
یه چندتا عکس از مامی جون بزار لااقل

0 ❤️

906327
2022-12-11 19:18:00 +0330 +0330

عالی ادامه بده منتظر عکساشم 😛

0 ❤️

906364
2022-12-12 01:39:31 +0330 +0330

داستان زیبا نوشتی به راست و دروغش کاری ندارم
ادامه بده

0 ❤️

906429
2022-12-12 15:01:16 +0330 +0330

عالی بود ادامه بده ❤👍🏼

1 ❤️

906726
2022-12-15 00:20:06 +0330 +0330

عالیه عالی

0 ❤️

906957
2022-12-16 12:56:55 +0330 +0330

عالی بود فقط به دید داستان من نگاه کردم چون هیچ مادری دوست نداره از بچش حامله بشه موفق باشی

0 ❤️

907753
2022-12-22 16:49:11 +0330 +0330

این یکی هم واقعیه؟؟؟نه واقعن؟؟؟

0 ❤️

908777
2022-12-30 13:03:39 +0330 +0330

این قرار نیس ادامه داشته باشه؟

0 ❤️