لجنزاری به نام عشق (۱)

1401/08/22

شده بود سه سال …
روزایی میگذشت ک قابل باور نبودن…
روزایی که ۶ ماه اولش به افسردگی گذشت و پر از فکرای مزخرف مثل خودکشی که شاید دردی دوا بشه اما خب آدمیزاد هر چی بیشتر میگذره به خریت خودشو و کارایی که کرده پی میبره
به خیالبافیاش،رویاهاش،برنامه ریزیاش برای آینده ای دو نفره ولی خب لذت عشق به نرسیدنشه خیالتون جمع …
این همیشه بوده چون ۹۰ درصد بعد رسیدن و تجربه زندگی زیر یه سقف میفهمن عاشقی براشون فقط یه احساس زودگذر بوده… از حاشیه بگذریم☹️

راستی معرفی نکردم خودمو
اسم مستعارم(اسمی که برا بچم انتخاب کردمو میذارم که یه شباهتایی به اسم خودم داره ولی چون شهر کوچیکه و اتفاقات تو چشم معذور میشه آدم) شروینه
الان که مینویسم ۲۸ سالمه
بر خلاف همتون خوشتیپ نیستم یه آدم کاملا معمولی با اضافه وزن (توپر :))) ولی خب قدم ۱۸۰)کلا دُرشتم، پوستم روشنه ولی خب سفید نیستم😒

تا اینجا ک اومدم خواستم بخش آخر و شرایط فعلیو بگم اما گفتم داستان وار میتونه قشنگ تر باشه شاید طولانی بشه اما فحش ندید خواهشا اولین باره مینویسم شاید جاهایی گاف/سوتی/بزرگنمایی و اغراق/اشتباه تایپی یا نگارشی مشکلی باشه)اساتید بگذرن ازمون:)

ترمای آخر دانشگاه بودم و یجورایی ترس خدمت افتاده بود به جونم،یه حالت دپرس تور،اما خب مثل هر پسری باید براش آماده میشدم؛
بین کلاسا؛قبل و بعد کلاسا کارم شده بود همه طرفو نگاه کردن تا کیس مورد نظرمو پیدا کنم و بعد مدتی فهمیدم پاتوقش تو دانشگاه ۲ قسمته و همیشه حاضر میشدم که ببینمش👀

چشمام دو دوی حرکاتشو میزد و البته این فقط برای من نبود،دختر باشی ،خوشگل باشی ،چشم رنگی باشی ،خوش لباسو جذاب باشی (اوضاع مالیتم خوب باشه تو پرانتز گفتم چون خودم اصلا از قبل نمیدونستم این موردُ خود به خود دست نیافتنی میشد برام)
شاید تو دانشگاه جزو کیسایی بود که از جمعیت چند هزار نفری ، نمیگم بهترین اما حداقل جزو ۳۰‌تا خوبِ بین دخترا بود…
یه ترم به نگاه گذشت و ترم بعد محو شد چون انگیزه ای برای نه شنیدن ازش نداشتم پیشنهادیم ندادم تا اینکه ترم بعد من که درسم تموم میشد و ترم آخرم بود بعد حدودا یک ماه که دیدم نیست پیگیر شدم و با پرس و جو دیدم مرخصی گرفته .
حتی نگاه کردنش هم دیگه وجود خارجی نداشت…
حس یکطرفه و انتهای خط‌!
یجور احساس شکست🤐
نزدیک شدن به خدمت و دپریسیش هم از طرف دیگه دهنمونو گاییده بود🤦‍♂️
.
.
.
(۵_۶ ماه گذشت فکرشم از سرم خارج شده بود و منم آموزشیمو رفته بودم_نیروی زمینی_بیرجند۰۴ )
۱۰ روز مرخصی بین آموزشی و یگان که ۷ روزش گذشته بود روز ۸م شروع اتفاق بود برام…
تو اینستاگرام میگشتم ویهو برام ساجست (پیشنهاد فالو)اومد نمیدونم چرا اما رفتم سراغ وسطی که پروفایلش عکسی نداشت کلا هم ۵۰‌تا فالوور و فالووینگ داشت فالوش کردم چون عکسی نداشت کنجکاو شده بودم بعد چن ساعت اکسپت کرد
سکوت کرده بودم
لال شده بودم
نمیدونم از ذوق بود از ترس بود از چی بودکه یادم اومد فقط دوروز دیگه باید برم به پادگان خودمو معرفی کنم که گفتم بِخُشکی ای شانس
فرصتی هم نداشتم (اما خب کلا بر عکس قیافم آدم سر و زبون داری بودم حداقل برای نمره گرفتن اینجوری بود گفتم حضوری نشده حداقل مجازی پیگیر شم)

آره عکسا که اینجوری میگفت اما یه آدم متفاوت تر از دانشگاه!
همون دختره جذاب و چشم رنگی! اما یجورایی پیجش ترسناک و عجیب بود چون قبلا پیجشو دیدم ۳۰۰۰ نفر فالوور داشت.
مجبور بودم یجورایی فرصتُ از دست ندم ولی خب بازم حس میکردم فیک باشه یا چسی بیاد و گند بزنه بهم …
بالاخره بهش پیام دادم :
+سلام خوبین
_سلام ممنون بفرمایید
بی مقدمه براش فرستادم:چون نمیخواستم اونقد خسته کننده پیام بدم🤦‍♂️😂
+میتونم بپرسم چرا انقد اعتماد به نفستون پایینه؟
_منظورتونو متوجه نمیشم اما اگه میخوای مثل بقیه پسرا ایجاد مزاحمت کنی بذار بلاکت کنم . پشیمونم نکن از قبول کردن درخواستت ولی خب انگار اون حتی به مقدمه اهمیتی نمیداد

من که دیدم دارم گند میزنم تو همون فرصتی که پیش اومده گفتم :

  • نه نه شاید بد متوجه منظورم شدین
    اصل حرفم این بوده که چرا اعتماد به نفس ندارین که عکس خودتونو تو‌پیج بذارین و از عکس دختر مردم استفاده میکنین؟
    که قشنگ با جوابش میشد اخمای تو صورتشم متوجه شی
    _اولا اینکه لازم نمیبینم بهتون جوابی بدم
    دوما اینکه شما همیشه به همه چی کار دارین ؟[مودبانه ی مگه خایمالی]
    سوما کی گفته عکس دختر مردمه!!!؟
    عکس دختر بابامه دوس داشتم بذارم به هیچ بنی بشری هم جواب پس نمیدم

دیدم ترش کرده بیخیال شدم گفتم منو سننه
دیگه جوابی ندادم که حس امنیتو ازش بگیرم ک بلاکم کنه
ولی خب قطعا متوجه شدین دختر مغرور و لوسی باشه
البته حق داشت بخاطر ظاهرش خیلی مورد توجه بود و این باعث میشد پسرای مختلفی دورش بودن و کاملا حق انتخاب با خودش بود.و بعد ها متوجه شدم پیج شخصیشه و دلیل قبول کردنمم یه مورد خاص بود که تو قسمت بعد میگم

چند ساعتی گذشت بازم فکر رفتن به پادگان باعث شد کما بزنم[کما زدن تو خدمت اصطلاحه برای خانومایی که میخونن گفتم معنیش همون دپرسی ضدحالی سنگین محسوب میشه]
هی اپدیت کردن اینستاگرام و نوشتن پیام و پاک کردنش کلافم کرده بود
یهو دیدم یه استوری گذاشته!
چنان مشتاقانه بازش کردم که دیدم عکس خودشه با یه لباس راحت اونم تو مجارستان(از لوکیشنش متوجه شدم)یه دامن گلدار سرمه ای کوتاه و یه آستین حلقه ای سفید با طرح های کوچیک قرمز
خوشگلترش کرده بود
ولی واسم مهم نبود اون لحظه فقط یسری چیزا فک میکردم که
خودشه!
فیکه!
دوس پسرش تو پیجش نباشه یوقت!
اصلا چرا منو قبول کرد ولی فالوم نکرده
ک استوریشو ریپلای زدم و گفتم کاری ب جذابیتت ندارم مثل تو زیادن(فقط گفتم تیریه تو تاریکی شاید تحت تاثیرش بذاره ک قرار نیست آویزونش باشم)
ولی واقعا خودتی؟؟
همون دختره تو دانشگاه!شنگول و خوش مشرَب!؟
که دیدم یه وویس فرستاد:
پسرجان بیخیال شو دیگه
مگه چقد زندم بخوام خودمو بهت اثبات کنم چه فرقی داره برات که کی هستم…
+گفتم برای تو فرق نداره اما من برام مهمه کیو فالو دارم وبا کی برخورد میکنم و حرف میزنم
تازه فالومم نکردی [خیلی واسم مهم بود تعداد فالوور و فالووینگای پیجم مساوی باشه اینم یجور مریضیه دیگه :))))) ]
_من اجبارت نکردم فالوم کنی که منتشو سر من میذاری میتونی آنفالو کنی
دیدم خبری ازش نیست
بعد دو دقیقه یه عکس فرستاد از خودش ازین یکبار مصرفا که پاک شد
در حین چت هم یه استوری هم گذاشته بود با عکس خونوادگی تو همون مجارستان
گفت برو استوری رو ببین و هر وقت ازم مطمعن شدی برگرد تو چت
من قبل گفتنش دیده بودم ولی دوباره رفتم دو تا استوریشو دیدم
و برگشتم
گفتم باشه بابا
حالا خودتی که چی!
میدونستم دست کم بگیرم خودمو قافیه رو باختم
ولی خب دست بالا هم که گرفتم خودمو دیدم بازم باختم 🤣
برگشت گفت:فقط نخواستم تو شک وتردید از دنیا بری و یه خداحافظ گفت و دیدم ریمو کرد منو از فالووراش
که پرسیدم:

  • تو که تهدید بلاک کرده بودی چرا ریمو!؟
    _بذار پای بخشنده بودنم نخواستم امید به زندگیو ازت بگیرم

این جملاتش برام‌حرص درآر بود چون آدمی نبودم کسی اینجوری باهام حرف بزنه
(نمیگم خیلی شاخ بودم اما خب سعی میکردم گلیمم قد پام باشه تا کسی دور نگیره راجب زبونمم حتما میگم برخلاف قیافه ای که متوسط بود اما زبون گیرایی دارم متاسفانه)

ساعتای ۱۱شب اینا بود که دیگه بیخیال شدم و فقط به این فک میکردم این بشر مغرور قراره چطور رام بشه که حداقل این مدلی بام حرف نزنه…
تو همین فکرا خوابم برد…

[فک کنم برای قسمت اولش کافی باشه اگه ری اکشن خوب بگیرم ‌ک ادامه میدم اما اگه قراره فحش بشنوم بابت اتفاقایی ک پیش اومد پس نگفتنش مثل همین چند سال که تو دلم بود قشنگتره ]

نوشته: افسارگسیخته


👍 2
👎 0
3101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

902702
2022-11-13 17:02:03 +0330 +0330

بد نبود برای اولین بار فقط حس میکنم تا حدی اسکی اومدی

0 ❤️