اسم من امیره این قضیه ای که میگم برمیگرده به 1 سال پیش اونموقع من 21 سالم بود .بابام یه پسر خاله داره که خونشون تو یکی از حومه های شهرمون(شیراز) قرار داره زن پسر خاله بابام دختر دایی بابام میشه و خلاصه خیلی با هم فامیل هستیم و خیلی هم رفت و آمد داریم این آقا یه پسر داره که 1سال از من کوچیک تره و خیلی با هم رفیقیم و چند باری هم کیرم رفت تو کون سفید و نرمش یه دختر داره که اسمش الهامه خلاصه سرتون درد نیارم پارسال عروسی خواهرم بود پسر خاله بابام رفته بود مأموریت و الهام اینا از چند شب قبلش میخواستن هر شب بیان خونه ما دو سه شب قبل از عروسی داداش الهام به من زنگ زد و گفت: مامانم اینا میخوان بیان خونه شما اگه میشه بیا دنبالشون .منم گفتم: چرا که نه.خلاصه سوار ماشین شدم و رفتم دنبالشون آخر شب هم برگردوندمشون خونه. هر شب میرفتم دنبالشون از بس تو آینه نگام به الهام افتاد یه احساسی بهش پیدا کردم(من تا قبل از اون به خاطر یه سری عقاید تخمی به دخترای فامیل چپم نگاه نکرده بودم)من از بس الهامو دید زدم یه جورایی متوجه شد.خلاصه روز عروسی با رفقا سرگرم عیش و نوش بودیم که ناقافل موبایلم زنگ خورد دیدم مامان الهامه گفت: امیر جون اگه زحمتی نیست بیا الهامو برسون خونه کار داره.منم که فرصتو مناسب دیدم گفتم:باشه فقط بمونم برگردونمش؟ گفت:آره.من الهامو سوار کردم تو راه الهام گفت: امیر یه کم تند تر برو من با خودم گفتم بذار سر شوخیو باز کنم .گفتم با کسی قرار داری؟ گفت: منظورت کیه؟ منم دلو زدم به دریا و گفتم:مثلا دوست پسرت.یه کم جا خورد و گفت: من اصلا از این کارا خوشم نمیاد.من گفتم: حالا خیلیم مطمئن نباش پسری بخواد با تو دوست بشه. گفت:مگه من چمه؟اندام به این خوبی.من یه کم احساس کردم حشری شده.گفتم:ببینیمو تعریف کنیم.مثل این که میخواست کم نیاره چادرشو انداخت کنار.چه سینه هایی داشت. گفتم همین.گفت: تو ماشین نمیشه بذار برسیم خونه.من که حسابی امیدوار شده بودم.کشوندم پنج و پامو رو گاز فشار دادم.رسیدیم در خونشون .پیاده شد و گفت: بیا تو گفتم مگه داداشت نیست؟ گفت کسی نیست.منم گفتم برو الان میام .خلاصه ماشینو یه کم جلوتر پارک کردمو رفتم تو خونه خدای من چی میدیدم الهام جون لباسشو درآورده و یه شورت و سوتین تنشه.گفت نظرت درباره اندامم چیه؟ منم که شوکه شده بودم با لکنت زبون گفتم عالیه و پریدم یه لب ازش گرفتم و گفتم دوست دارم.اون گفت من 4 سال دنباله تو أم. خلاصه حسابی لب گرفتمو بعد لباسمو در آورد و شروع کرد به خوردن کیرم یه جوری برام ساک میزد که انگار 10ساله اینکارست من که دیگه حسابی دیونه شده بودم بغلش کردمو بردم تو اتاق مامان باباش انداختمش رو تخت خواب و شروع کردم به خوردن سینه هاش حسابی حشری شده بود گفت منو بکن گفتم چشم امیر کوچولو رو گذاشتم دم دروازه بهشتیش یه لحظه ترسیدم گفتم: اوپنی؟ گفت:آره .امیر کوچولو رو تا ته فرستادم تو و چند دقیقه حرکتش ندادم بعد شروع کردم به تلمبه زدن کردم الهام آه آه میکرد و من سرعتمو بیشتر میکردم یه لحظه احساس کردم داره آبم میاد برگردوندمش و کیرمو گذاشتم تو کونش بعداز چندتا تلمبه آبمو تا ته ریختم تو کونش هرچند خیلی خسته بودم ولی با صد بدبختی لباسمو پوشیدمو خودمو به ماشین رسوندم چند دقیقه بعدش الهام اومد و برگشتیم عروسی.این داستان تخیلی بود فقط تو راه الهام به من گفت تندتر برو من گفتم:چرا؟ اون گفت شنیدم خیلی رانندگیت خوبه و همیشه سرعتت بالا 130 تاست فقط سرعتت همینه؟ منم که بهم برخورده بود کشیدم 5 و آنچنان سرعته ماشینو بردم بالا اونایی که زانتیا سوار شدن میدونن نامرد هرچی گاز بدی میره.الهام یه دختر بسیجی محجبه است که انگار مادر شهیده.
نوشته: امیر
خوبه که خودت اعتراف کردی همش توهم بود.
امثال تو لیاقت خاک پای اون دختر رو ندارین چه برسه به سکس! از بس تو کف موندی هنگ کردی بچه!
ورژن جدید جلق :
خود را سوار بر زانتیا و یک فامیل که محل سگ به شما نمیگذارد را در نظر بگیرید
مادر طرف مقابل را تصور کنید که به شما برای رساندن شخص مقابل از شما تقاضا میکند
حتمأ مکان از طرف باشد
با یک حرف کس شعر طرف دلباخته شما میشود
و غیره . … .
حالا همه چیز محیا است … شروع کنید
از جلو / عقب / بالا / زیر بغل / زیر چونه . . . . تنگی و گشادی دست خودتان است
اگر ما زانتیا سواریم از این غلطا نمیشه باهاش کرد
در ضمن اونجاهایی که تو میگی یا سرعت گیر داره یا دوربینه
نمیشه تند رفت
تخیلاتت شدیدا تخمیه
با تشکر
یه روز رفته بودم خونه ی خالم در زدم دیدم کسی درو باز نمیکنه بعد یهو در به اذن پرودگار باز شد من رفتم تو، دیدم خالم تو حمومه، خالم یه زن سی و دو ساله ی سفید پوست و تپل با سینه های گرده که همه مردا و زنا و بچه های فامیل تو کفشن!
بعد دیدم خالم داره صدام میکنی میگه قادر بیا پشت منُ کیسه بکش بعد منم با خجالت رفتم تو براش کیسه کشیدم گفت نه قادر اینطوری تمیز نمیشه باید منُ بکنی تا پشتم تمیز بشه.
منم شروع کردم به کردنش تعریف از خود نباشه من “مجنونمُ سر به زیر دارم / سی سانت مفید کیر دارم” تازه من کلا یه چیز تو مایه های کویره لوتم آبم اصن نمیاد.
بعد که کارم تموم شد خالم شبیه علامت تعجب شده بود که یه پسر بیست سال از خودش کوچیک تر اینطوری تونسته ارضاش کنه چند دقیقه بعد دختر خالم اومد ما رو اینطوری دید بعد دختر خالمم دیگه گرفتم کردم بعد یه کم گذشت پسر خالم اومد اونم گرفتم کردم بعد شوهر خالم اومد اونم گرفتم کردم یه پیره زنه بود همین طوری داشت از اونجا رد میشد اونم گرفتم کردم!
الان حدودا یک ساله که باهمشون رابطه دارم.
این داستان واقعی بود
ما هم یه همسایه داریم وانت داره.
پیدا کنید پرتغال فروش را…!
تورو به امام مقوایی ننویس…
باز هم یه جلقوز ورژن جدید
هر دم از این باغ بری میرسد
تازه تر از کره خری میرسد
هزار دفعه گفتیم ای آدمای مجلوق
اقلا موقع نوشتن کف دستی نزن نفهمیدین
حالا اینطوری میگم اگه بفهمی
آقای احمق خان
موقع جلق زدن ننویس
ریدم به بختت
برو صابونتو عوض کن مرتیکه عنتر
اسم شهید رو سر زبون نجست نیار