سولماز و مرد همسایه (1)

1402/06/31

سولماز هستم ۴۰ساله مجرد توی داروخانه کار میکنم، تیپ معمولی با امکانات معمولی تر، سفید و قد ۱۵۸، توی مجتمع زندگیمون ی آقای ۵۰ساله هست ک بسیار با پدرم رفیقه و هرروز بعدظهر باهم توی حیاط گپ میزنن، بازاری و پولدار و بسیار اجتماعی، همه اهالی ساختمون بهش احترام میزارن و ساختمان با توجه به اینکه مدیر هم نیست روی انگشتش میچرخه، حرفشم پیش بابام برو داره تا حتی نظرش توی خونه ما اثر داره، کسی توی فامیل نیست که اون رو نشناسه، چندباری که بین مادر و پدرم اختلاف نظر بوده با یک کلمه مادرم رامش شد، بماند، یه ماشین خوشگل داره که پدرم برای عروسی برادرم گرفتش، خودشم دعوت داشت، خانم وبچه هاش رفته بودن خونه ی مادرزنش، خودش با یه ماشین خوشگل دیگه اومده بود عروسی برادرم توی ی باغ بیرون شهر، تیپی زده بود می‌درخشید توی جمع و پدرم به همه معرفیش میکرد، سر میز ما جا داشت، ساعت ۱۰بودو من حال عصبی داشتم که با ۴۰سال سن سینگلم بعد برادرم دور زن ایکبریش عین پروانه میچرخه، تهوع داشتم اون متوجه شد و پرسید چیه، گفتم هیچی و منو برد توی باغ قدم زدن و هوا خوری، فهمید حال عصبم رو گفت میخوای ببرمت خونه، گفتم عروسی ادامه داره و هنوز شام نخوردین، گفت اشکال نداره. رفت و به پدرم گفت که دیر شده و بااجازه میخواد برگرده خونه، پدر با اکراه قبول کردو گفت اگر زحمت نیست سولماز رو هم ببر حالش خوب نیست، همسفر شدیم، ‌راه افتادیم اول راه کمربند ماشین بوق میزدو گفت لطفا ببندش. نتونستم خیلی اون پشت بود، ازش خواستم خودش زحمت بکشه، ایستاد کنار جاده و خم شد به طرفم تقریبا اومده بود توی سینه م، گرمی بدنش ، عطر خوشبوش دیوونم کرد، بستش راه افتاد یکم بعد گفتم سردمه، ایستاد کتش رو در آورد انداخت روم، لذت میبردم از گرمای کتش و توجه ش، رفتم تو فکر که امشب بکشمش رو خودم، از حرفاش فهمیدم که شب نمی خواد بره دنبال بچه‌ها، بهتر این نمیشد، رسیدیم خونه توی پارکینگ طوری وانمود کردم که سر گیجه دارم و نیاز به کمک، زیر بغلم رو گرفت، دستای داغش رو روی بازو و بغل سینم احساس می‌کردم، رفتیم توی اتاق من دراز کشیدم گفت پاهاتو بذار روی بالش ک بالا باشه و رفت شربت قند درست کنه، منم شیطونی کردم و دامنم رو کشیدم بالا تا تموم رونم معلوم بشه، اومد تو اتاق نگاه نمی‌کرد میخواستم کله شو بکنم، مرد اینقدر سربزیر؟ کمی گذشت گفت بهتری گفتم کمی باید دوش بگیرم حالم بهتر میشه، با کمکش بلند شدم، حوله برداشتم رفتم توی حموم، گفت پشت درم مواظب باش. رفتم لباسمو دراوردم رفتم زیر دوش خیس ک شدم نشستم و صداش زدم ک نمیتونم پاشم، با احتیاط اومد تو ، چشماشو نگاه میکردم کف ش در اومده بود، ی دختر سفید، لخت لخت، کم‌کمکم کرد بلند شم، خودمو انداختم توی بغلش مثل نعش، محکم بغلم کرده بود منم لذت میبردم، گذاشتم روی تخت، حولم رو پهن کرد روم و شروع کرد ب خشک کردنم، دیکه طاقت نیاوردم، بهش گفتم من بهت نیاز دارم خواهش میکنم، چشماش گرد شده بود، گفت یعنی چی، گفتم منو بغل کن تورو خدا دارم میمیرم، کمی جابجا شدو گفت ولی، گفتم التماس میکنم خودم میخوام، اومد توی بغلم، باهمون لباسا، دستش رو کشیدم بردم لاپام، فهمید چی میگم،گفت تو دختری بی خیال، گفتم اینهمه پیش بابام بودی نفمیدی ۲۰سال پیش شوهر داشتم چند ماه؟ گفت نه نمیدونستم، گفتم حالا که فهمیدی، دارم میمیرم منو بکن، نگاهم کرد، لباشو گذاشت رو لبم، داغ شده بودیم، گفت واقعا گفتی، با سر تایید دادمو، لخت شد، فکر نمیکردم اینقدر جذاب باشه، ساعت ۱۱ بودو چند ساعت وقت داشتیم، اومد روم لبام میخورد و سینه ها مو میمالید، خیلی وقت بود سکس نداشتم، کیرش رو ک ندیده بودم روی رونم احساس می‌کردم، سینه هامو میمالید و میخورد خیلی حرفه ای بود حال میکردم، دستشو گذاشته رو چوچولم و میمالید، رفته بودم فضا، آبم اومد و میلرزیدم، اونم توی همین حال کیر رو هل داد توش، افتاده بود روم ، دست‌وپا میزدم نفسم بند اومده بود، آب از همه جام زده بود بیرون، پشتش رو چنگ میزدم اونم تلمبه میزد، کیرشو تا ته می‌کرد توش، سر کیرشو زیر حلقم احساس می‌کردم. کمتر از ۲ دقیقه آبش اومد و بلدکار بود کشید بیرون و ریخت روی شکمم و همینجور خوابید رومو لبامو میخورد منم قربون صدقش میرفتم.

نوشته: سولماز

ادامه...


👍 33
👎 14
55701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

948923
2023-09-22 23:49:23 +0330 +0330

عروسی داداشت بوده بعد گفتی حالم خوب نیست بابا میخام برم کص بدم.بابا هم گفت برو قندعسلم فقط به عمویی بده

4 ❤️

948930
2023-09-23 00:06:38 +0330 +0330

یعنی تو تبریز یکی پیدا میشه تشنه کیر باشه 🤔🤔🤔

0 ❤️

948939
2023-09-23 00:32:06 +0330 +0330

آفرین به همه بده به منم بده الان 20 ساله کس نکردم

1 ❤️

948940
2023-09-23 00:35:23 +0330 +0330

آفرین ، لایک ، جذاب بود ✌

1 ❤️

948969
2023-09-23 02:11:46 +0330 +0330

بلدکار بود و کمتر از دو دقیقه آبش اومد؟!!

5 ❤️

949024
2023-09-23 08:15:23 +0330 +0330

لذت بردم سولماز جون ، همسایه منم اسمش سولمازه و کردمش 💋💦😘

0 ❤️

949067
2023-09-23 12:56:14 +0330 +0330

اومد سر میز شما شام میخورد کجای ایران تو مراسمات عروسی مرد و زن سر یه میز شام میخورن

0 ❤️

949072
2023-09-23 13:50:20 +0330 +0330

آقای نویسنده بیا خودتو نشون بده :))
چنتا سوال داریم ازت

0 ❤️

949130
2023-09-23 21:32:54 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

949172
2023-09-24 00:57:52 +0330 +0330

سولی دیدی ریدی کدوم پدر مادر میذارند دخترشون قبل از تمام شدن عروسی برادرش بگن برو عروس و فامیلها کون لقشون الحق بابای خوبی داری البته عامیانه میگن کوسکش

0 ❤️

949299
2023-09-24 18:12:45 +0330 +0330

جالب بود ولی زود داستان رو تموم کردی…جا داشت بیشتر بنویسی

0 ❤️

949342
2023-09-25 00:44:33 +0330 +0330

خدا شانس بده مگه میشه؟ مگه داریم؟

0 ❤️