اون پسره که عکسا رو واسش فرستادم به خودش میگه خاله تیام. خاله تیام از عکس های مهدیه خوشش اومد. گفت چیز خوبیه و میشه قیمت خوبی اجاره اش داد. حتی خودش بدش نمیومد چند روزی مهدیه دستش باشه. خلاصه بهش گفتم که هنوز دارم تربیتش میکنم و فعلا زمان لازمه تا آماده خدمت بشه.
حدود یک ساعتی گذشته بود که دیدم از تو اتاق خواب صدا میاد. انگار جنده خانوم میخواست از اتاق بیاد بیرون اما چون دستاش بسته بود نمیتونست در رو باز کنه. رفتم در رو باز کردم و ازش پرسیدم “چته؟”. با حالت عصبانی داشت سعی میکرد با دهنش پرش که شرطشو فرو کرده بودم توش حرف بزنه. دستمو انداختم از پشت سر موهاشو مشت کردم سرشو کشیدم سمت خودم.
-من دیگه اون شوهر سابقت نیستم که هر جور دلت خواست باهاش حرف بزنی. از این به بعد پر رو بازی دربیاری تنبیه میشی. فهمیدی؟
-اووهوومم (با حالت متعجب و یکم ترسیده)
-حالا بگو ببینم چته؟
-اوووومممم (اشاره به دستشویی)
-باشه اجازه میدم بری. اما اول باید تنبیهت کنم تا یاد بگیری دوران سلیطه بازی تموم شده
همونطور که از موهاش گرفته بودم کشوندمش تا روی مبل. خودم نشستم و مهدیه رو خوابوندم روی پاهام جوری که کون لخت و گردش درست بیاد زیر دستم.
-از این به بعد هر بار که پررو بازی دربیاری 50 تا در کونی تنبیه میشی. فهمیدی؟
-(هیچی نگفت)
-(یکی محکم زدم در کونش) فهمیدی یا نه؟
-(دوباره هیچی نگفت)
-باشه خودت خواستی. هر وقت فهمیدی بگو (پنج بار محکم تر از قبل زدم در کونش)
-اووومممم اووووهووووم
-پس فهمیدی مجازات پر رو بودن چیه؟
-اووهووم
-خوبه! یکم سخت یاد میگیری ولی معلومه یاد میگیری
-هوممم
-خب پس تنبیهت رو شروع میکنیم. هر بار زدم میشمری تا برسیم به پنجاه. (شششق)
-هومم (یک)
-(شششق)
-…
تنبیهش که تموم شد کون برنزهاش حسابی سرخ هم شده بود. از تکونایی که به خودش میداد معلوم بود دستشوییاش رو به سختی نگه داشته. بلندش کردم خودم هم بلند شدم. دستم رو گذاشتم پشت گردنش و هدایتش کردم تا دستشویی. حالت محقرانهای داشت لخت کامل با دست و دهن بسته که خوشم میومد. تصمیم گرفتم بیشتر تحقیرش کنم. باهاش وارد دستشویی شدم و تنظیمش کردم روی سنگ توالت گفتم بشین و کارت رو بکن. با ناواری یه نگاه ملتمسانه بهم کرد.
-حرف گوش میدی یا باید دوباره ببرم تنبیهت کنم؟
همین واسش کافی بود. صورت سرخ شد و چشماش اشکی. نشست جیش کرد و من هم بالا سرش داشتم نگاهش میکردم. دیدن اشک دختر تحریکم میکنه. کارش که تموم شد، درست مثل کسی که داره عروسک جنسیش رو تمیز میکنه شیر آب رو گرفتم رو کسش و یکم با دست مالوندم تا تمیز بشه. بعد از دستشویی آوردمش بیرون و دیگه هم وقت خواب بود و هم دلم میخواست یه دور دیگه ترتیبش رو بدم. دیدن تحقیرش و اشکاش حسابی حشریم کرده بود.
-اگه دختر خوبی باشی دست و دهنت رو باز میکنم. قرارمون که یادت نرفته؟
-اووهووم
-پس ساکت میمونی و حرف گوش میدی؟
-اووهوووم
همونجا بازش کردم و شرطشو که خیس آب دهنش شده بود از دهنش در آوردم و دوباره بردمش تو اتاق خواب. حالا دیگه بدون اینکه لازم باشه ببندمش داشت به حرفم گوش میکرد. خوابوندمش و خودم هم کنارش دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم. یه دستم از زیر گردنش رد شده بود و به سینهاش رسیده بود. دستم دیگهام هم روی شکم و لگنش بود که چسبیده به خودم نگهش دارم. همونطوری کیرم رو از پشت به کون و لای پاش مالوندم تا سفت شد. همزمان با دستم هم داشتم کسش رو میمالوندم تا اینکه اونم خیس شد و انگشتم راحت تو کسش عقب جلو میرفت. چرخوندمش و اومدم روش پاهاش رو کامل باز کردم. یه دستم رو انداختم زیر لگنش که تسلط داشته باشم. دست دیگم رو هم بردم زیر سرش و یکم سرش رو آوردم بالا. خودم هم کامل خوابیدم روش و همزمان که شروع کردم لب و گردن و صورتش رو خوردن، تلمبه زدنم رو هم شروع کردم. دختر بیچاره تو بغلم آب شده بود. معلوم بود داره حسابی لذت میبره. همون دوباره زندگی مشترکمون هم هر چقدر گند اخلاق بود وقتایی که میکردمش میرفت تو آسمونا و حرف گوش کن میشد. میگفت چقدر کیرت خوبه خوب میکنی. حدود بیست دقیقه همینطور آروم و یکنواخت تو کسش تلمبه زدم و باهاش حال کردم. اونم حسابی آب داده بود طوری که ملافهی زیر کسش خیس خیس شده بود. کیرم هم راحت تو کسش لیز میخورد. کارم که تموم شد تا ته فرو کردم و آبمو توش خالی کردم.
خلاصه اون شب همونطور خوابیدیم و فردا صبحش دوشت گرفت و گذاشتم لباسشو بپوشه و بره سر کارش. چهارشنبه بود و پنج شنبه ها کارش تعطیل بود. بهش گفتم شب بره خونه مادرش وسایلش رو جمع کنه. بهشون بگه قرار شده دوباره تلاش کنیم ببینیم میتونیم با هم زندگی کنیم یا نه. و پنجشنبه از صبح بیاد پیش من که زندگی جدیدمون رو شروع کنیم. اونم خوشحال به امید اینکه زندگیش رو داره نجات میده خداحافظی کرد و رفت. من هم تو ذهنم نقشهام رو آماده کردم که چطور زن کردنیم رو به یک بردهی تمام عیار که جندهی شخصی خودم باشه تبدیل کنم.
این داستان احتمالا ادامه دارد!..
نوشته: Yashima
ادم بازنش اینکار رو نمیکنه مگر بی غیرت باش دویت داری بده دستم تا رامش کنم
آنوقت این زن مجبور بود قبول کنه با یک روانی روان پریشی که مشکلات اعصاب و روانش اونو تبدیل کرده به یک جانی خطرناک ، قبول کرده زندگی کنه و فکرش هم نکرده که از دیگران کمک بگیره تا دیگه مجبور نباشه با این مرد روانی زندگی نکنه ؟ یعنی سراغدهرکسی میرفت کمک میکرد بهش جدی میگم خود من یکی ، کاری ندارم که این داستان هست اما وقتی دارید یک داستان سورئالیستی هم مینویسی باید به موارد از نگاه منطق حاکم بر جامعه نیز توجه کنی همچنین به فرهنگ ها و مواردی از این دست باید کاملا دقت کنید . اینطوری که شما نوشتید حتی میتوانید بکشید اونو بدون هیچ نگرانی . پس چرا خواستید با بهانه و دلیل دروغین برای مادرش اونا رو برای برگشتن به خانه همسرش متقاعد کنه ؟ شما که منطق و در داستانت بی فایده نشان دادی پس به این چه نیازی داشتی ؟
ببخش گویا قسمتی هست و من از قسمت دوم خواندم پس معذرت میخوام قضاوت نادرست کردم منو ببخش و معذرت خواهی منو همه دوستان هم امیدوارم بپذیرند .
کصخل احمق فکر کردی کسی باور میکنه؟؟؟
ای بابا. من خیلی نشده که داستانای سکسی شهوانی رو بخونم. درواقع ربطی به شهوانی نداره. ده دوازده سالی میشه که به نظرم همه داستانای سکسی یه افت کیفیت افتضاح پیدا کردن و اصلا قابل مقایسه با مثلا داستانهایی که بین سالهای ۸۰ تا ۸۵ میخوندم نیستن. ولی با اینحال بازم یکی نوشتتش که بقیه بخوننش دیگه. و قاعده اینه که تو همه داستانای سکسی داستان از زبان خود قهرمان بکن و یا گاها بده ی داستان روایت میشه. به شکلی که ادعا میشه داره تجربه شخصی خودشو مینویسه. نمیدونم چرا کامنتای هر داستانی که تو شهوانی خوندم فقط شاهد تمسخر نویسنده بودم. بلااستثنا این جمله ی ترواشات تخیلی یه جقی رو تو کامنتای تمامی داستانا مشاهده کردم. عزیزایی که داستانارو میخونین و حینش جقتونم میزنین لطفا بعدش به اینکه نویسنده جقی هست یا نیست گیر ندین. ماجرا اینه که نویسنده ای که تو داستانش از سکسی بودن همسرش میگه و حرف از تمایل اینکه مردای دیگه همسرشو بکنن میزنه تو اون جمله ها داره از تصور اینکه توی خواننده موقع خوندن سکس با همسرشو تصور میکنی و جقتو میزنی لذت میبره. چیز عجیبی هم نیست. به نظرم این اصلا جالب نیست که داستانو بخونین و حین خوندن قطعا از تصوراتی که راجع به مثلا همسر شخصیت داستان میکنین لذت ببرین و بعد بیاین اینجوری بنویسین. نمیدونم شایدم یه گوشه ای از ذهنتون احتمال میده نکنه طرف تجربه واقعیشو نوشته و این باعث حسادت یا احساس حقارت و ضعف در شما میشه و در آخر همین باعث میشه بپرین به نویسنده. نکنین آقا. در آخر باید بگم این داستان در مقایسه با سایر داستانا به نظرم خاص تر و واقعی تر اومد و جالب بود برام. با فرض بر اینکه بر اساس تخیلات و فانتزی ذهنی و نه تجربه واقعی نویسنده نوشته شده باشه بازم حداقل خوبیش اینه که امیال و احساسات و حسی که تو روایتش داشت خیلی واقعی و صادقانهبودبه نظرم.
عالیه داستانت منتظر ادامشم فقط یکم طولانیتر بنویس و تنبیه هارو بیشتر تا کاملا یک برده بشه
فقط ناموسا جندش نکن بدیش دست بقیه بکننش مسخره میشه
برده شخصی باشه خیلی بهتره
دمت گرم
این زن داداشی،بابای، فامیلی نداره که تو خوارکوسه را خشک خشک بکنند تا به یک زن بی دفاع اینطوری ظلم نکنی و تحقیرش نکنی قرمساق
میدونم که اینا از مغز یه آدمی که زنش پدرشو دراورده و مهریه شو گرفته و حالا مجبوره برای جور کردم مهریه کون بده نوشته شده.بچه کونی درسته زنت گاییدتت ولی این چرت و پرتا را ننویس و به شعور خودت احترام بذار.اینا رو نوشتی تا روانتو اروم کنی ولی کلی کیر و فحش خوردی. حالا خب شد؟
معلومه زنت بدجور کونت گذاشته 😂😂