سلام جریانی که میخوام براتون تعریف کنم واسه چهار سال پیشه،وقتی حمید دوستم برای برداشت محصول به شهر خودشون رفته بود آخه اونا دوسال میشد اومده بودن که تو شهر ما زندگی کنن،من به خونه شون خیلی رفت آمدداشتم ،و میدونستم عطیه خیلی حشری،حتی یه روز من با حمید تو اتاق بودیم داشتیم تخته بازی میکردیم که عطی از تو حموم صداش کرد حمید گفت حتما اب سرد شده ولی وقتی اومد دیدم همجاش خیسه و حال بازی نداره.خلاصه بعد اینکه حمید دوچهار روزی بود رفته بود من تلفنی همش باهاش در ارتباط بودم،به عطی اس دادم چیزی لازم ندارین،سحر چیزی نمیخواد ( دختر سه سالشون) جواب داد حوصله اش سر رفته خوشحال میشه شما رو ببینه، زودی رفتم اونجا،از عطی خواستم لباس عوض کنن بریم بیرون،رفت تو اتاقشون بعد سحر پشت سر،در یه خورده باز شد،دامنشو دار آورده بود داشت شلوار میپوشید پشتش به من بود رونای سفید برفش کیرمو راست کرده بود،رفتم بیرون برگشتیم اینم بگم برا اولین بار تو ماشینم جلو نشست،یه چند باری هم دستم به رونش خورد.سحر دوباره اصرار کردن رفتم تو،بچه بعد چند دقیقه خوابش برد رفت جاشو درست کنه بغل کردم که بزارمش تو بغلش دستام خورد به سینه هاش نرم بود،خیلی. میخواستم برم گفت بمون چایی گذاشتم، چای اورد نشست رو زمین کنارم،در ادامه صحبتامون که تو ماشین کرده بودیم بحث به سمت حمید رفت که خیلی خونسردو ریلکسه…حالا دستاش تو دستم بود و دستام عرق کرده بود قلبم سریعتر میزدخواستم صورتمو نزدیک کنم که سرش برد عقب نخواستم تا اینجارو که پیش رفتم خرابش کنم چاییمو خوردمو خداحافظی کردم… از در که اومدم بیرون دیدم اس داد تشکر وبا یه لحن خفنتر شب بخیر گفت جواب دادم و اخرش نوشتم خوابم نمیبره دوست داشتم بمونم حرف بزنیم اما روم نشد جواب داد منم الان نمیخوابم دوست داری برگرد،برگشتم،یه لباس راحتی پوشیده بود ولی چادرو انداخته بود روتنش،میوه اورد خودش پوست کرد،اینبار سرمو نزدیک کردم عقب نبرد،لپوشو بوسیدم،بعد لباشو،تو بغلم بود سینه هاشو میمالیدم دستمو از زیر لباسو سوتین داخل بردم خیلی طول نکشید که اوناروهم میخوردم،دامنش بالا بود کسش معلوم بود پف کرده نفهمیدم کی شورتشو در اوردم یه خورده انگشت انداختم خیسه خیس هن ،هنش حال برداشته بود کیر دراورم فرو کردم توکسش راحت میرفت یه خورده گشاد بود ولی خیلی زودتر از اونکه فکر کنید آبم اومد شاید یه بار عقب جلو کردم،در تمام این مدت چشماش بسته بود با انگشتی که کرده بودم احمید شده بود رفتم دستشویی،اومدم بوسیدمشو درگوشش گفتم ممنون واسه همه چی،بعد رفتم دستاش روصورتش بود چیزی نگفت،نتونستم بمونم ،زدم بیرون ولی فکر داشت دیونم میکرد…
نوشته: مهدی
ﻗﺸﻨﮓ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﻭﺳﻂ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﺳﻴﺪﻱ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺧﻴﺲ ﻛﺮﺩﻱ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺍﺳﺘﻲ ﺗﻤﻮﻣﺶ ﻛﻨﻲ ﭼﻨﺪﺑﺎﺭ ﺑﮕﻢ ﻗﺒﻠﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻳﻪ ﺗﺮﺍ ﺑﻨﺪﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺑﺎ ﻛﻤﺮﻱ ﺳﻔﺖ ﺑﺸﻴﻦ ﭘﺎﻳﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﻢ ﺑﻨﻮﻳﺲ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺍﻭﻧﻴﻜﻲ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﺎ ﺷﻮﻣﺒﻮﻟﺖ ﻭﺭ ﺑﺮﻭ
آخه مرتیکه زالو صفت تو اس ام اس از کجا فهمیدی با لحن خفن شب بخیر گفته بهت
اولش که پارادوکس اسم داستانت کشتم!
بعدش هم دوستت که ‘دوچهار’ روزی رفت سفر…
بقیه اش رو نخوندم…
نخونده دیسسلایک
ميوه را پوست ميكَنند،
“ميوه را پوست كَرد”، غلطه ابله جان، بايد بگي: “ميوه را پوست كَند”.
آنقدر حق زدي كه ميوه خوردن هم يادت رفته
ملت چه راحت کس میدن و میستونن. بنظرم بجا گلنار با نمک بزن این دفعه
هن هنش حال برداشته بود؟
ما چه فکری داشته باشیم راجع آب تو؟مگه خودمون کم فکر داریم؟
با انگشت احمید شده بود؟آقای حداد عادل ترجمه لطفا.
اقا MinoO چطوره .بالاخره ش_ا_ر_ژ داد کسی بهت 🙄
یا بقیه هم فهمیدن پسری و دختر نما و کونت سوخت.
البته تو بعضی لهجه ها میگن میوه رو پوست کرد وغلط نیست البته مام میگیم پوست کند. اینا مهم نیست.
اسم داستانت یه کم ضد و نقیضه.
حالا ننوشتی هم ننوشتی اصراری نیستا!!
🙄
In veqaresh kojash bud daqiqan?
Age in baveqare bi veqar chetori mishe?
Haji dastan benevis vali toro b namus nadashtat sardargom nakon maro
بیشتر احتمال میدم که راست باشه…مخصوصاً اگه داستانش رو کامل ننوشته باشه…
بهتر بود روی نحوه آشناییت بیشتر مانور میدادی که متهم نشی به دروغ! البته اگه راست میگی
معلوم شد داستان رو از یه جای دیگه کپی کردی و اسم رضا رو کردی حمید. اونوقت «ارضا شده بود» هم شده «احمید شده بود»
در مجموع خیلی کسخلی!
من نمیدونم چرا آخر داستانا انگار ملت دارن با کیبورد بازی میکنن:|چووووووونی
کم کوس بگو،من خودم بازن دوستم خیلی سکس کردم ،هنوزم میکنم،ولی نکه اینطوری بخواد یهو بیاد بکنیش که،جقی گوزو
کامل نخوندم ولی صابون گلنار جوان تو بازار هس از اون استفاده کون…