دختر دایی با کص آبدار

1401/05/05

سلام خدمت تمامی اعضای شهوانی
حدود ۵ سالی میشه تو این سایت میچرخم…
بعضی داستان ها خیلی بهشون میخوره واقعی باشه اما بعضی هاشون خدایی کصشعر محضه…
خب بی خیال این حرفا…
اسمم ایمان متولد تهرانم ۲۸ سالمه و مجردم .این داستان برمیگرده به ۴ سال گذشته که سرباز بودم.
خب بریم سر اصل مطلب کلا من پسر داغی هستم از وقتی یادمه از بچگی به هر بهانه ای بود دخترای فامیل و حداقل یه لاپایی میزدم …
اما این دختر دایی (زهرا خانم ) خب فاصله سنیش با من ۱۲ سال بود اصلا تو فکر منم نمیومد تا اینکه تو سن ۱۵ سالگی یه پیش زمینه سکسی نسبت بهش برام پیش اومد.
خب اول براتون بگم که این دختر دایی بنده یه پوست سبزه و یه کون خدایی گنده ای داره…فیس معمولی اما خدایی هیکل خوبی داره…
خب یادمه تابستون سوم راهنمایی بود بود با خانواده رفتیم امام زاده داوود …
زهرا تازه ازدواج کرده بود و نامزد بود …
تو اون زمان یادمه همراه ما اومد
نزدیکای غروب بود یه خونه اجاره کردیم.شب خیلی خسته بودم گرفتم خوابیدم ،نصف شب از خواب پریدم دیدم همه خوابن دور و برمو نگاه کردم دیدم من کنار دیوارم و برحسب اتفاق دخترداییم کنار من خوابیده بود …
عادت دارم پتو باید روم باشه
دیگه راهی نداشتم پتویی که روی زهرا بود کشیدم رو خودم
تا اینجا هنوزم هیچ حس و هدفی نسبت بهش تو وجودم نرفته بوود
تا اینکه یهو پامو دراز کردم یهو خورد به ساق پاهاش …
دامن تنش بود و به شورت
خیلی تنش گرم و گوشتی بود
تا صبح هیچ عکس العملی انجام ندادم و دیگه رفت تو مخ من …
گذشت و گذشت تا چند سالی گذشت من بزرگتر شدم اما همیشه بهش فکر میکردم و وقتی میومد خونمون بهش توجه میکردم
بعد عروسیش صاحب دوتا بچه شده بود
یه شب برحسب اتفاق شب خونه ما خوابید گفت میخوام یه شب خونه عمم باشم
بچه هاشو همراه شوهرش فرستاد خونه …
اون شب یه تلنگری بهم شد گفتم دیگه ماشاالله ۲۲ سالت شده یه دست مالی دیگه واجبه
سکس داشتم اما نمیدونم چرا تو کف این زن بودم
گرفتیم همه خوابیدیم
با مامانم تو پذیرایی خوابید
من و بابامم تو اتاق خواب بالا…
دم دمای صبح بود گفتم پاشم برم یه سر گوشی …
دیدم به پهلو خوابیده و چادر انداخته روخودش کنار مامانه
با کلی استرس و لرز به بهانه بالشت رفتم اون سمتی نتونستم کاری کنم برگشتم
دیدم باید حداقل یه دست بزارم رو کونش
دوباره از راه پله ها برگشتم رفتم بالا سرش میدونستم خوابش سنگینه
یواش دستمو گذاشتم رو رون پاش باز برداشتم گذاشتم رو کونش
وای که چقد گرم بود
یکم یواش مالیدم
داشتم از هوش میرفتم
سریع رفتم بالا خوابیدم
گفتم واسه شروع خوبه
گذشت و گذشت بعد ۱ و سال خورده ای سرباز شدم
هنوز تو کفش بودم …
خونشون برده بودن از تهران
وقتی میومد تهران یه هفته میموند بعد میرفت
تو همین جریانا بودیم که با شوهرش دعواش شده بود و اومد خونه ما با مامانم که عمه جون جونیشو درد و دل کنه …
یه جورایی فهمیدم مشکل زناشویی داره با شوهرش و بهش اهمیت نمیده
پیش خودم گفتم فرصت خوبیه…
شب خونه ما موند و فرداش باخانواده رفتیم بیرون تو طبیعت نهار بخوریم
بعد نهار یه قلیون چاق کردم و اومد روبروم نشست و گفت تعارفم چیز خوبیه
خلاصه شروع کردیم قلیون کشیدم…
پیش خودم گفتم امید یه حرکتی کاری بکن ببین وا میده یا نه
یواش پامو دراز کردم کنار کونش.هنوز با بدنش تماس نداشتم
گفتم یهو کاری نکنم
تو همین اوضاع بودم یهو مامانم صدام زد مثلا به بهانه چرخیدن سمت مامان پاتو رسوندم زیر رون زهرا
دامن پاش بود …
بازم خودمو زدم به اون راه مثلا حواسم نیست
زهرا هم ری اکشنی نشون نداد.بالشت برداشتم گذاشتم روپام شق کرده بودم
پام زیر دامنش رفته بود خورده بود به رونش اما دیگه تماس نداشت باهاش
فقط پام زیر دامنش بود
یواش یواش شصت پامو یواش زدم به رون پاش
هی فشار کوجیک میدادم.هیجی نمیگفت و فقط حرف میزد از همه چی
یه حسی بهم گفت امید الان موقعشه
یواش پامو گداشتم بین پاش
دیدم اوه اوه اوضاع خیته چقد خیس شده بوددد
یکم با شصت پام با اون هلو بازی کردم و سریع پامو کشیدم بیرون…
از شانس بد من بخاطر گندکاری تو پادگان من منتقل کردن پادگان شهید ستاری اصفهان
۶ ماه اونجابودم
یرور تو مرخصی تو شهری بودم دیدم یه اس برام اومده عشقم خوبی؟؟
پشمام ریخت
ج ندادم
تک زدم
دیدم بعد ۱ ساعت گوشبم زنگ خورد
یهو گفتم زهرا شمایید
گفت اره یادی از ما نمیکنی
گفت ۱۰ روزه اومدم تهران فردا میخوام برم
یهو سوتی دادم گفتم تف این شانس
گفت چرا.گفتم هیجی گفت نترس اومدی خونمون حسابی شانست برمیگرده
گفتم این چراغ و روشن کرده
۲ هفته بعد اون موضوع گذشت و ۵ روز مرخصی گرفتم اومدم خونه .همراه مادرم و پدرم رفتیم خونشون
شب موندیم
گفتم باید یه حرکتی بزنم
سر صبح بود صدای گریه بچه اومد از خواب پریدم دیگه نخوابیدم
یهو دیدم شوهرش میگه من دارم میرم
یهو گفتم الان موقعشه
صدای بسته شدن در و خونه اومد
یواش یواش خودمو رسوندم تو اتاقش
بچه هاش اونور خواب بودن
پتو رو زدم کنار یهو ترسید
گفت چکار میکنی
گفتم اومدم مهمونی😃
گفت بگا میریم
گرفت خوابید و سرشو کرد زیر پتو
دوباره پتو رو دادم بالا دست کشیدم به رون پاشو یواش دستمو بردم بالا شروع کردن به مالیدن سینه هاش
باورم نمیشد انقد سفت باشن
شنیده بودم سبزه ها پوستشون سفته نه انقد
خلاصه یکم ور رفتم و شلوارشو کشیدم پایین دیدم دخترش یهو بیدار شد تو خواب و بیدار بود از اتاق رفتم بیرون
نیم ساعت بعد دیدم صدای سرفه میاد از اتاقش
متوجه شدم اینکه میتونم برم
رفتم دیدم اینطوری نمیشه یه اتاق دیگه داشتن رفتم از رو پتو زدم رو پاش رفتم سریع دم در سرشو بلند کرد با دستش اشاره کرد چیه
گفتم پاشو بیا
رفتم تو اون اتاق دیدم دامن پوشیده و اومده میگه فقط توروخدا زوود باش
یکم نشستیم گوشه اتاق مالیدمش
گفت زود باش الان بیدار میشن
خیلی هل هلکی خوابوندمش کف زمین دامنشو دادم بالا
دیدم به به چه کصی
خیس خیس بووود
پاهاشو داد بالا لبه شورتو کشید کنار
گفت فقط توروخدا زووود باش
استرس داشتیم میمردیم
شلوارمو کشیدم پایین
یواش کیرمو گذاشتم دم کصش گفت زوود باش دارم میمیرم
هل دادم رفت توش یکم گشاد بوود.اما داغ داغ بود.حدود ۲ دقیقه تلمبه زدم
دیدم نمیتونم خوودمو کنترل کنم کل ابمو ریختم تو کصش
گفت وای چکار کردی سریع پاشد رفت …
منم رفتم سرجام خوابیدم
ساعت ۱۰ صبح بود رفتم تو ماشین بشینم یه سیگار بکشم
اومد گفت دیدی شانست خوبه
گفت بدو برو داروخانه یه اورژانسی بگیر
رفتم و اومدم
گفت بعد از ظهر میخوام برم ارایشگاه میگم تو من و ببری
سراه یه ساک برات میزنم
گفت کیر خوشگلی داری
بعد اون ماجرا فقط فرصت کردیم بمالیم همدیگرو
.خدافظ همگی

نوشته: Iman


👍 6
👎 23
94801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

887208
2022-07-27 02:13:27 +0430 +0430

همون کسکشی که اول میگه داستانم واقعی و فلان از همه خالی بندتره

4 ❤️

887214
2022-07-27 02:27:01 +0430 +0430

پسر جون طبق آمار خودت ۴سال پیش شما ۲۴ ساله بودی و دختر دایی محترم ۱۲ ساله و ازدواج هم کرده بود؟
اگر هم طبق روایت بعدی حساب کنیم زمانی که اون دو تا بچه داشته ۲۲ سالش بوده و شما که ۱۲ سال بزرگتری اون موقع ۳۴ سالت بوده!!!
تازه می‌فرمایید مال چهار سال پیشه یعنی الان باید ۳۸ساله باشی ۲۸ساله!!!
خوب کونی میخوای خالی ببندی یکم درست و حسابی ببند مگه مجبوری؟
تازه درمورد داستانهای کوسشعر هم نظر میده😂😂😂😂

4 ❤️

887245
2022-07-27 03:57:48 +0430 +0430

خداحافظ داداش امیدوارم یجوری بری برنگردی دیگه

0 ❤️

887247
2022-07-27 03:59:56 +0430 +0430

فقط بهت گفت چه کیر خوشگلی داری ؟

نگفت کون قشنگی هم داری ؟🤣🤣🤣

1 ❤️

887281
2022-07-27 09:50:46 +0430 +0430

پانصد بار گفتی یهو رو بگذربم

این تیکه گفتی دست گذاشتم روی پاش و خواب شنیکن هستش ریدی توش
بنطرم میشد بهتر باشه ولی دستت درد نکنخ

0 ❤️

887289
2022-07-27 10:49:09 +0430 +0430

وات و فاز

0 ❤️

887345
2022-07-28 00:17:27 +0430 +0430

آقا حیفه.جوانی شما.این مزخرفات چیه آخه.نکن آقا.با جوانیت بازی نکن.وقت مارو هم اینجا نگیر.دنبال این باش که آدم‌مفیدی باشی

1 ❤️

887434
2022-07-28 16:17:36 +0430 +0430

کاش میگفتی دختر داییت دوازده سال ازت بزرگتره
همرو گمراه کردی

0 ❤️

896190
2022-09-19 20:52:20 +0430 +0430

فک کنم شوهرش اورژانسی کردتت

0 ❤️