یک ماه از تولد گذشته بود. از همون روزی که هرچی تابو بود رو شکوندمو و از هرچی خط قرمز بود رد شدم. ایا پشیمون بودم؟ به هیچ عنوان…
فک میکردم بعد از تولد دیگه همه چی تموم میشه و فراموش میکنیم که چی کار کردیم ولی اینجوری نشد. نه اتوسا گذاشت این اتفاق بیوفته ونه مادرش.
اتوسا که به بهانه کنکورش همیشه پیش من بود، مادرش هم که تو خونه چون تنها میموند زیاد میومد خونه ما تا تنها نمونه .
من تا یه مدت ازشون فرار میکردم بیشتر خودمو داده بودم به کار. سعی میکردم دیر تر بیام خونه. اتوسا هم اونقدر وقت نداشت، درس میخوند و مدرسه میرفت. هفته ای یه بار یا دو هفته ای یبار باهاش سکس میکردم . میرفتیم خونه مادر زن با اتنا و من شبو با اتوسا میخوابیدم تو اتاقش و اتنا تنها تو اتاق خودش البته چند بار اتنا هم خواسته بود بیاد حتی خواهش کرده بود که من زیر بار نمیرفتم، خجالت میکشیدم.
از بهاره هم نگم براتون جلو من دیگه رسما لخت میگشت. فک کنم از حشری کردن من لذت میبرد کونشو میمالید بهم وقتی منو میبوسید از لبام میبوسید توی گوشی برام عکسای لختی از خودش میفرستاد . بعد تولد دیگه با بهاره سکس نکردم و خودمو نگه داشتم .زندگی همین طوری جریان داشتش، درس و دانشگاهم رو ادامه میدادم. اتوسا واسه کنکور میخوند، بهاره دنبال کارای گالری بود میخواست یه نمایشگاه بزنه. اتنا هم کارای یه تئاتری رو برنامه ریزی و هماهنگ میکرد و هم درس میداد سعی میکردم بیشتر به خونه و به پدر و مادرم سر بزنم این اواخر خیلی ازشون فاصله گرفته بودم مهسا هم درگیر درس بود. تابستون شد و اتوسا کنکورشو داد وقتی اتوسا کنکور داد مثل اینکه هممون کنکور دادیم و راحت شدیم یه باری از دوش همه مون برداشته شد .
بعد کنکور یه بار شمال رفتیم اولین مسافرتمون بعد اون شب بودش که روی هممون تو روی هم باز شده بود. رسیدیم ویلا، دو تا ماشین بودیم. منو اتوسا اومده بودیم و زنم و مادر زنم با یه ماشین دیگه توی راه اتوسا در مورد این میگفت که ای کاش تهران قبول بشه دوس نداره جای دیگه بره نمیتونه بدون من بگذرونه ،اگه یه شهر دیگه قبول شه منم باید برم پیش اون. میگفت خواهرمو بیخیال، بهش یکم حسودی میکرد و میگفت یه سوپرایز برام داره و قراره تو ویلا ببینمش یه لباس خاص خریده که جلوی من بپوشه تو ویلا. خانوما پیاده شدن رفتن تو و منم وسایلارو از تو ماشین خالی کردم رفتم تو . منم لباسامو عوض کردم و شلوارک پوشیدم و رفتم توی اشپزخونه تا شام رو حاضر کنم. برای شام جوجه میخواستم کباب کنم توی حیاط یدونه باربیکیو بودش بهاره اومد پیشم تو اشپزخونه گفت کمک نمیخوای. یه دونه پیژامه گشاد راحت پوشیده بود با یه تاب، بند های سوتینه سیاه هم دیده میشد، فک میکردم مثل همیشه یه چیزه سکسی تنش کنه ولی اینطور نبودش از دخترا خبری نبود. از بهاره پرسیدم بچه ها کجان؟ گفتش تو اتاقن، بعدا فهمیدم که اتوسا داشته لباسشو به اتنا نشون میداده. کبابارو سیخ کردیمو ور داشتیم بردیم حیاط، تو راه با صدای بلند گفتم که بچه ها وقت شامه بیاین. هنوز هوا کامل تاریک نشده بود ولی چراغارو هم روشن کردم باربیکیو رو هم روشن کردم و منتظر شدم تا گرم بشه اتنا و اتوسا اومدن با چیزی که دیدم در جا کیرم بلند شد. پس سوپرایز اتوسا این بود هم اتنا و هم اتوسا یه لباس سیاه فوق العاده سکسی پوشیده بودن . لباس که نبود البته ، فقط بند بود یه جوراب سیاه با بند وصل شده بود به کمرشون دور کمر چرخیده بود رفته بود دور سینه ها چرخیده بود و دور گردن و یدونه هم شرت سیاه که با اونا ست بود پوشیده بودن همجاشون بیرون بود بهاره که دید گفت اوعععععع … چه کردین ، اتوسا و اتنا دست همو گرفته بودن اتوسا از من پرسید چطور شدیم که منم گفتم عالی دیگه چی میتونستم بگم رفتم و دستمو انداختم دور کمر اتنا و چسبوندم به خودم و ازش لب گرفتم بعد اتوسا رو بوسیدمو و سینه هاشو چنگ زدم بهاره از اون ور ضد حال زد بهمون گفت الان نمیشه بچه ها. دخترا برین لباساتونو عوض کنین خاله و شوهر خاله دارن میان.
اتنا شلوارک و شرتمو کشید پایین که دوباره بهاره سرش داد زد الان نه.
اونا رفتن بالا منم شلوارکمو پوشیدم به بهاره گفتم کی میان؟ کباب واسه هممون کم میشه برم بازم سیخ بگیرم؟ که گفت نه اونا واسه شام نمیرسن. کیرم هنوز نخوابیده بود تصویر خواهرا هنوز از چشم نرفته بود باربیکیو گرم شده بود، بهاره سیخارو داد دستم تا بزارم کباب شن. کبابا که از دست اون به دست منتقل شد شلوارکمو کشید پایین، بعدش شرتمم کشید پایین گفتم:
نوشته: سرزمین آفتاب
دیگه خیلی تخیلیش کردی با بقیهش کاری ندارم ولی اونجا که گفتی با دو ماشین اومدین ویلا تو و آتوسا تو یه ماشین، اتنا و مامانش هم تو یه ماشین دیگه واقعاً خیلی غیرواقعی بود ژانر داستان عالی بود ولی به نظرم زیادهروی کردنت خرابش کرد
دوست عزیز شما که کسکشیت خوبه یه کسم برا ما بیار دمت گرم برای مریض میخام ثواب داره به جان آقا
خدمتتون عرض کنم شاید فکر کنید همچین چیزی نیسته ؟ که پدر بکارت دخترش رو بر نداره؟ باید بگم همچین رسمی در مذهب بهایی هستش .
بخاطر همین من احتمال میدم راست باشه … و روابط جنسی . ازدواج با تمام محارم در این مذهب ازاده …بجز مادر…ازدواج خواهر برادر عمه برادرزاده عمو برادر زاده …و …
و هر زن در مذهب بهایی میتونه همزمان با 9 تا مرد ازدواج کنه …فقط پسر نمیتونه با مادرش ازدواج داشته باشه …ولی داماد همزمان میتونه با مادر زن و خانمش و خواهرزنش ازدواج کنه …تو رسمشون …چه برسه سکس
ب نظرم دیگه خیلی زیاده روی کردی. چیزایی ک گفتی امکان نداره
جون مادر زن ایندت،میخوای فانتزی بسازی واسه سوژه جقت نیا اینجا تفتش بده همه رو گیج کنی
اصلا به کنار همه چی
تو چطور زرت رت ابت میاد مگه کمرت به لوله کشی اب شهری وصله
کصخل انقدر که تو ابت اوند الان باید مرده باشی
چه بگویم به کسخانه دوش هرشب و هرشب ، حمید بیناموس خبر از کردن محارمش داده است .
داستان باحالیه فقط چون داستانه و دور از واقعیت ، داستان میتونست جذاب تر باشع وقتی عماد و خاله هم وارد بازی میشدن ،
مستر نویسنده من قدم ۱۷۰ کیرم ۱۴یا ۱۵ با ارفاق میشه کلفتیشم خوبه خداروشکر میشه یه گوشه داستان بیام بهاره ای ، آتوسایی کسی و بکنم برم ، دمت گرم بعدا جبران میکنم برات