خانواده ی اجاره ای

1400/10/16

خانواده من شامل پدر و مادر و یک برادر کوچک تر، پدری که کارمند یک اداره بود و حقوق ماهیانه ای که کفاف نمیداد دو سوم حقوق برای اجاره خانه و یک سوم باقی مانده پول برق و آب و گاز . مادری که جوان و خوش بَر و رو بود و هست. بابامو پیزوری لقب میداد و همیشه اول گفت و گوهاش با بابام اینجوری شروع میشد: خاک بر سر بی قابلیتت کنند که … . بچه که بودیم نمیفهمیدیم بی قابلیت یعنی چی. اما قابلیت بین خودشون دوتا یک معنی بیشتر نمیداد اون هم وظایف زناشویی.
بچگی که هیچ جای مثبتی نداره.
*راوی -سال ۱۳۷۹ -مهسا ۸ ساله _ یک روز تابستونی *
-مامان ناهار چی داریم؟
-هیچی… توله سگ مگه نمیگم روی لباسام نشین چروک میشه.
سیلی نسبتا محکمی به گوش دختر بچه زد و گوش دختر بچه را محکم پیچاند. دخترک با صدای بلند زیر گریه زد او را از داخل تک اتاق خانه ی ۴۰ متری به بیرون انداخت.
-بی‌شعور نفهم اینجا اتاق منه چندبار دیگه بگم نیا توی اتاق ها چندبار؟
سعید_ ولش کن باشه دیگه نمیاد
-پدر و دختر لنگه ی همید پیزوری عا .
دختر بچه پاهای پدر را محکم بغل کرده بود و صورتش را به ران پدر چسبانده بود و های های گریه میکرد. گریه ای از سر تحقیر و کتک و گشنگی.
سعید_ بسه دیگه برو صورتتو بشور. گریه کنی بهت شام نمیدم.
گریه ی دخترک بلافاصله‌ بند آمد.
ناهید داخل اتاق موهای رنگ شده را سشوار کشید و با کلیپس بست. شورت تازه ای که خریده بود را به پا کرد و عطر ارزان قیمت را روی بدن خود اسپری کرد. با یادآوری گریه ی مهسا چشم غره ای رفت و با غرولند “نچ” گفت و نام سعید را بلند صدا کرد.
ناهید_ سعید بیا اینجا.
سعید تا به چارچوب رسید ناهید را در حال پوشیدن شورتک و تاپ نسبتا بازی دید. کم کم برانگیختگی آلت خودشو حس کرد.
ناهید_ بمونید خونه بعد ساعت ۸ اینطورا برید یه جایی مشتری بیارم. باشه؟
مهسا آرام از کنار چارچوب ناهید زیبا و سفید برفی را تماشا کرد و دستش بند شلوار سعید بود.
ناهید مانتو شلوار و شال را پوشید و رفت. اول به محسن زنگ زد .
-ساعت پنجه کجایی؟
-ناهید ببین برنامه عوض شد یکی هم هست پول خوب میده
-ای بابا محسن صدبار گفتم غریبه همینجوری اوکی نکن
-ناهید کم غر بزن کیرش بزرگ نیست از نفس نمیندازه تا شب هم جون میمونه برات. پول خوب میده ۱۸ سالشه گفته مورد خوب میخواد نه اینایی که همیشه پیدا هستند
هندونه ای که محسن زیر بغل ناهید داد گویا جواب بود.
-اصلا خوشم نمیاد سر قیمت چونه بزنم پولمم اول میگیرم گفته باشم.
-باشه بیا خیابون توکلیم خداحافظ.
ساعت ۶ عصر _ نزدیک مکان علیرضا
-یارو مطمئنه؟
رون های پُر ناهید میون دست محسن چلونده شد و گفت
-آره بابا علیرضا بچه ی خوبیه بچه ی پسرعمومه
-پسر عموت؟
-عمو بزرگم سنش زیاده فکر کن بچه ی اولش الان ۵۲ سالشه اخرین نوه ی عموم همین علیرضاست.
-شیره که نخوردی ؟
-نه جون ناهید هیچی هم نکشیدم
ناهید با محسن به سمت خونه ی علیرضا رفتند.
-خونه مال خودشه؟
-آره بچه دانشگاه قبول شد گفتند این خونه رو برای تو خریدیم ولی به نام باباشه. فقط علیرضا نیم ساعت دیگه میاد. تو حاضر شو من برم یه زنگ به زنم بزنم میام.
محسن در را با کلید باز کرد و وارد خانه شدند ناهید سرکی به همه جا کشید. خونه ای ۹۰ متری با کمترین و ضروری ترین امکانات و دارای دو اتاق خواب.
ناهید وارد اتاق خواب شد تمام لباس هاشو در اوورد و خیلی مرتب روی میز کامیپوتر ‌گذاشت. ناهید بدون سرو صدا از پشت به محسن نزدیک شد محسن
دکمه های پیرهن و شلوارشو حین صحبت با زنش باز کرده بود و ناهید دستشو دور شکم گنده ی محسن گذاشت. با دستاش نوازش وار روی شکمش پیش می‌رفت . محسن ناهید به جلو منتقل کرد . ناهید هم معطل نکرد و دستشو از روی شورت ، روی کیر محسن بالا پایین میکرد. محسن که بیتاب تن ناهید بود سریع تلفن را قطع کرد.
*ناهید *
ناهید_ بریم اتاق؟
محسن روی تخت دراز کشید و با سوتین روی هیکل محسن خیمه زد و شروع به خوردن کیر محسن کرد. محسن ساک زدن را بسیار دوست داشت مخصوصا که همیشه بهم میگفت : ناهید دهنت وقتی پر از تفه و هی ساک میزنی آب دهنت بیشتر میشه کیف میکنم . ‌کیر محسن نسبتا کلفت و کوتاه بود. سر کیرش بزرگ بود و به انتهای کیر و خایه هاش کوچیک میشد. تمام کیرش داخل دهنم جا دادم و شروع کردم تند تند عقب جلو کردن سرم.
محسن_ آهـــــهههه جون جون جون ناهیـــــییددد آه آه جون بسه بسه بخواب بکنم
سریع قمبل کردم بین پاهامو فاصله دادم تا بیشتر سوراخمو ببینه. محسن ضربه های محکمی به باسنم زد و بعد از صدای تف انداختن محسن گرمی آب دهنشو حس کردم و کمی با دست کسمو را مالیدو شروع به ناله کردم.
-آه آه اوم اومممم عشقم بیشتر … بیشـــــتر
محسن انگشت شصتشو داخل کسم کرد و کمی چرخوند.
محسن_ جون جون جون الان میخام بکنمت ناهید جنده
ناهید_ آره عزیزم بکن عشقم کسمو بکن عشقم آه اوممم آه آهههه
محسن روی تخت درازم کرد و پاهامو کمی به سمت بالا داد. کیرشو دم سوراخ کسم گذاشت و سریع به سمت داخل هول داد. وقتی لخت محسن رو هرکسی میدید زیاد خوشش نمیومد. ازقسمت شکم سه لایه میشد که لایه وسطی بزرگتر بود. و وقتی عقب جلو میکرد شکم گندش مدام تکون میخورد. لایه وسط شکمش از بس بزرگ بود که حتی نمی‌دید کیرشو تو کدوم سوراخم فرو میکنه.
محسن_ دارم میکنمت نه؟ سینه هات چه میلرزه جنده
بعد از گفتن این حرفش سینه هامو از سوتین در اوورد محکم مالید.
_ ممه هات مثل گاوه از بس بزرگه و نرم
سینه هامو هرچقدر محکمتر فشار میداد تند تر ضربه میزد. صدای ضربه هاش بلند بود و وقتی ران پاش به گوشت کونم برخورد میکرد صدا تولید میکرد. صدای باز و بسته شدن در بین حرف های محسن گم شد
_ آه آه جون جون جون کیرم دهن شوهر بی غیرتت که ازین سوراخ استفاده نمیکنه جون جون جنننندددهه دارم میکنمت جون داره میاد آبم داره میاد میخام بریزم رو ممه های نرمت
_ آه عشقم بکن جون بکن منو کسمو گاییدی جرش دادی محسن جون آب بریز رو ممه هام
بین ضربه های محسن پسربچه ای لاغر و با قد متوسط بین در ظاهر شد.
محسن با ناله هایی تقریبا بم شده خودشو از سوراخم کشید بیرون و ریخت رو شکمم. آبش کم بود معلوم بود دیشب زنشو کرده.
محسن همینکه ازم جدا شد گفت
علی پسر بیا ببین برات چی اووردم
بعد از حرفش ضربه ی خیلی محکمی روی کسم زد. لبخند اغواگری زدم
_ من میرم دستشویی علیرضا جان تا بیام برو روی تخت.
با دستمال آب محسن از روی شکمم پاک کردم و دستامو شستم.از داخل یخچال هم دو تا خرما خوردم و یک لیوان آب خوردم تا مزه ی دهنم عوض شه.
علیرضا
محسن مریضی نگیرم؟
محسن_ نه بابا مطمئنه تو هم بالاخره بزرگ شدی باید بکنی استخوونات بترکن جا وا کنند مرد شدی برا خودت میخوای بری تهران اونجا گرگ زیاده باید گرگ بشی. من همینجا میمونم تا کارتو بکنی. خاکش کنیا .
وارد اتاق که شدم علیرضا با کیر تیره و لاغر و بلند تر از محسن لخت بود. و وسط تخت دراز کشیده بود.
ناهید_ برات ساک بزنم؟ یا اول میخوای چیکار کنیم؟
علیرضا_ نمـید دونـــم
صداش میلرزید لبخند خوشگلی زدم و کیرشو گرفتم تو دستم بالا پایین کردم کمی بیضه هاشو دست زدم. از برخورد من با کیرش انگار بهش برق وصل کردن
ناهید_ بار اولته؟
سرشو تکون داد. من از لب گرفتن خوشم میومد همین برای شروع کافی بود. دو طرفش نشستم و شروع کردم لب گرفتن کمی بلد بود لب بگیره. همین حین بهش آروم آروم یاد دادم‌چیکار کنه .
_ دستاتو بیار بالا روی کمرم بکش روی پشتم مانور بده حتی روی کونم بکش
لب های کوتاه میگرفتم و دستور میدادم چیکار کنه
_ دستاتو بزار رو سینه هام و هرکاری دلت میخاد باهاشون بکن میتونی فشارش بدی نوکش بکشی بمالی هر کاری که دوست داری و بهت حال میده .
همه ی کارها رو میکرد ولی مالیدنو سینه رو بیشتر دوست داشت و مداوم تکرار میکرد که کیرش نیم خیز شد.
سر کیرش متوسط ولی حدودا ۱۰ ۱۱ سانتی و لاغر بود. خودم سرمو به کیرش تا ته فشار دادم و مک های عمیقی زدم و همونجا سریع رون پاهاش لرزش کرد و آبش تو دهنم ریخت. ولی همچنان کیرش سیخ بود.
علیرضا نفس نفس میزد. و کمی بدنش لرزش داشت و از بین پلک هاش منو دید میزد. چشمکی بهش زدمو سینه های درشتمو آروم آروم تکون دادم. دستشو گذاشتم رو سینه هام و دوباره شروع کرد به مالیدن سینه هام. چشماش میگفت دوست داره سینه بخوره.
_ پستون دوست داری بخوری؟
نوک سینه هامو گذاشت دهنش و گاز های ریز ریز میزد و می‌مالید کیرش سریع بلند شد.
علیرضا میخام کیرتو بکنم تو کسم عشقم باشه؟
_ باشه
کمی تکون روی پاهاش خوردم. بدجنسی بود ولی میخواستم جوری بهش حال بدم که تا آخر عمرش نتونه با زنی جز من بمونه.
از تاج تخت کمک گرفتم و روی دو زانو ایستادم. کیرشو تو دستم گرفتم و روی خروسک هام کشیدم و روی چوچول هام بیشتر می‌مالیدم.
_ آه آه آیی آه آه علیرضا عشقم جون آه آه
از سر کیرش کمی نمدار شد. همونجور که آه آه میکردم با دستم کیرشو به سمت سوراخ کسم بردم. آروم آروم نشستم روی کیرش.
_ آه آه آه آهههههه علیرضا علیرضا عشقم کیرت تو کسمه چقدر بلنده عزیزم جون جون آخجون
روی کیرش سواری میکردم و دستامو گذاشتم روی تاج و با شدت بیشتری بالا پایین کردم بیشتر بالا پایین میکردم چون میخواستم سینه هامو به نمایش بزارم. دستاشو‌گذاشت رو سینه هام و محکم‌فشار‌می داد
_ آه جون آه آه جون داری کسمو میگایی علیرضا عشقم کسم داری‌میگایی آه آه
_ آبم میخاد بیاد
تا اینو گفت از روی کیرش بلند شدم و گفتم خسته شدم تو بکن روی دو زانو ایستادم و با دو تا دستام تاج گرفتم و خودمو به سمت پایین مایل کردم . علیرضا اصلا بلند نبود بکنه تنها لگنشو بالا میداد و میوفتاد روی سطح تخت.
_ بلد نیستی بکنی؟ راه درازیو با تو داریم ؟
خنده ی آرومی کردم. و بازم خودم ادامه دادم و بالا پایین رفتم. تا اینکه آبش اومد و ریخت داخل کسم.
_ اشکال نداره قرص میخورم … جون ابتو ریختی تو کسم . میدونی چند وقت بود کسی ابشو نریخته بود تو کسم؟
کیرشو اجازه ندادم از توی کسم بیاد بیرون کیرشو تا ته توی کسم فشار دادم و چند بار بالا پایینش کردم و بعدش در اووردم روی پاهاش نشستم و شروع کردم لب گرفتن. دستاشو دور خودم حلقه کردم و گفتم
_ خیلی توی سکس آرومی و اصلا صدایی نداری. خوشت نیومد؟
_ نـــــ‌ نـــــهه نهههه خیلی خوب بود نمیدونستم چی بگم.
_ بیشتر بهت یادم میدم دوست داری بازم بیام‌پیشت؟
در حالی که روبه روش بودم و لباشو هی بوس میکردم و سینه هامو به تن لختش میمالیدم که بیشتر اغوا بشه .
_ آره ناهید خانم بازم بیا
ناهید خانم چیه بگو ناهید جون یا اصلا ناهید. باشه عشقم؟ کی ببینمت؟
_ نمیدونم‌کی ببینمتون
_ ای بابا جمع نبند من ناهیدم ناهید عشقم
یه لب از لباش گرفتم .
_ باشه ناهید
_ من میرم دستشویی چیزی میخوایی برات درست کنم جون بگیری عشقم؟
_ آره یکم جون ندارم
_ آره خب جونت تو کس من ریخته باید دوباره جون بگیری.
محسن داخل خانه نبود و برخلاف قولی که داده بود که میمونه ، رفته بود. کار برای من آسون تر شد.
خودمو تمیز کردم و لباسمو پوشیدم و فقط تاپ و شورتک پوشیدم.
از داخل یخچال و کابینت شیر و کیک براش بردم.
_ از خودت بگو
علیرضا
چی بگم؟
گازی به کیک زد و شیر خورد.
_ مثلا کی هستی و این حرفا… بزار من بگم من یکم دیگه طلاق میگیرم
علیرضا
چرا؟
_ ازدواج دومش بودم یک دختر از زن قبلیش داشت دخترش خیلی اذیتم کرد من جوونیمو گذاشتم پای اون بچه ولی خب دیگه… ذاتش از اول خراب بود بهم خیانت میکرد …هعی … میدونی کجاش دردش زیاده؟ من داشتم جوونی میدادم به پای دخترش ولی اون خیانت میکرد. دختری که مال من نبود. در واقع محسن هم صرفا یک آدم که باهاش نیازجنسی برطرف کنم نمیخواستم برات سوتفاهم شه چون من جنده نیستم. ​
علیرضا نوازش وار روی کمرم کشید و نوازشش بوی همدردی میداد.
علیرضا_ من ۱۸ سالمه کنکورم خیلی خوب دادم میدونم که قبولم میخام وکیل بشم و برم تهران.
_ چرا همینجا نمیمونی؟ شیراز؟
علیرضا_ دارم فرار میکنم از دست بابام خیلی سخت گیره تو بازار کار میکنه. خیلی زندگی سختی داریم.
دوساعت علیرضا از وضعیت خانوادگی بد و پولدارش میگفت و من رویاهام بال و پر میگرفتند. که بالاخره به چیزی که میخوام برسم.

  • ساعت ۹ شب -خونه -ناهید *
    باید درست فکر میکردم و سناریو میچیدم. تلفن خونه زنگ خورد.
    -بله ؟
    -سلام آجی منم مریم
    _ سلام چطوری خوبی؟ بگو چیشده؟
    مریم_ سعید اینا راه افتادن فقط یه سوال دارم
    _ بگو دیگه چیه ؟
    مریم_ ماما سراغ داری ؟
    برای چی؟ محمد برگه بکارت میخاد؟
    مریم
    نه بابا سقط جنین میخام
    خاک تو اون سرت بریزن هنوز عقد نیستید صیغه اید
    مریم زد زیر گریه .
    مریم
    میدونم بخدا میدونم
    -محمد چی میگه؟
    مریم_ میگه نگه داریم
    -خب نگه دار دیوونه کی عقد میکنید؟
    مریم_ نمیشه آخه اون ۴۸ سالشه من ۱۷ سالمه من میخام عشق و حالمو بکنم نه اینکه بزام. دختر سلیطه‌ش بشنوه آتیش میگیره ولی خب گفت سه شنبه وقت گرفته بریم عقد کنیم
    -چندماهه؟
    مریم_ هفته ۶ امه
    -نگه دار دیوونه شاید پسر شد
    مریم_ نه نمیخوام شماره ی ماما داری؟
    -برو پیش سمانه انجام میده کارتو .
    مریم_ اون که ارایشگره
    -وای وای وای چقدر تو احمقی برو پیش سمانه بگو من گفتم بیایی برو سعید اومد
    نور آشپزخونه رو روشن گذاشتم و خودم رفتم توی اتاق خوابیدم. نصف شب بود که سعید اومد دستمالی میکرد.
    -چیه چی میخوایی؟
    سعید_ بده برم این شقه نمی‌خوابه.
    -خاک بر سر بی قابلیتت کنند برو جق بزن پیزوری .
    سعید_ نمیشه توروخدا .
    -کسم درد میکنه نمیتونم بدم ولی بده میمالم
    سعید_ توهم که دادنت مال بقیس .
    -اما اون نونی که کوفت میکنی از صدقه سر منه اشغال. گمشو بیرون.
    سعید_ زنیکه جنده .

  • دو سال بعد *
    یکسال پیش پیش با نخی که خودم‌به زن محسن داده بودم مچ محسن بدون دردسری برای من ، گرفته شد و محسن از آدم های ثابت من خط خورده بود عوضش پسرعموش با علیرضا رو اوکی کرده بودم . پدر علیرضا رو حاج محمد صدا میزدم . حاج محمد خیلی احمقانه داخل تله ای که براش طراحی کرده بودم افتاد. بعد از گفتگوی ساده که به بهانه ی فروختن یک فرش ۶ متری بود به قول خودش بزارم سرپرست من باشه با تمایل خودم مثلا هر ماه گزارشی از کارهامو تحویل میدادم . هیچ حرکت فیزیکی برای نشون دادن تمایل برای رابطه نشون نمی‌دادم چون اولین هدفم کسی بود که پا پیش جلو بزاره برای قبول کردن تمام و کمال من.
    داخل شرکتی که محمد شوهرخواهرم معرفم بود کار می‌کردم و حداقل دو هفته در ماه رو به بهانه ی بازاریابی با مهسا به تهران میرفتیم. و با علیرضا تنها کاری که میکردیم خوشگذرانی و سکس بود. مهسا کم کم با وجود علیرضا کنار اومده بود. سعید به پیشنهاد محمد داخل‌بندر کار‌میکرد. و ماهی سه روز به مهسا در شیراز سر میزد. مهسا به طور کتک ها و تهدید هایی که میکردم ساکت بود و ابدا چیزی در مورد سعید و زندگیمون به علیرضا نمی‌گفت.
    منشی_ ناهید جون معاونت برات ماموریت نوشته دوباره بری تهران.
    سریع به علیرضا زنگ‌زدم.
    علیرضا_ به به ناهید جونم چطوری کس تپلی.
    _ علیرضـــــاااا کسی پیشته؟
    علیرضا_ وحیدِ ، دیگه همه ميدونند تو جنده ی منی کیه ندونه؟ اونایی که تو قبر خوابیدن .
    _ زنگ زدم که بدونی فردا تهرانیم.
    علیرضا_باشه فردا میایی ست جدید بگیر میخام جرت بدم
    عشقم تروخدا پیش وحید اینجوری حرف نزن خجالت میکشم
    علیرضا
    وحیدم خودش کس کنه در جریانه چه خبراست.
    _ باشه عشقم من که فردا میبینمت اونوقت ببینم بازم میگی.
    علیرضا_ اوووف تو بیا ببین چیا نکنم و نگم بهت کار نداری؟ پول اینا داری؟
    پوزخندی داخل دلم زدم که کجایی بدونی سه برابر چیزی که تو میدی حاج بابات بیشتر بهم میده.

اگر غلط املایی و ویرایشی دارم لطفا ببخشید. این داستان بر اساس واقعیت یعنی اصل داستان بدنه اش واقعیت داره مهسا (نام مستعار این خانواده) داستان کلی رو تعریف کرده. ولی برای ریسک کمتر شناسایی این خانواده شهر و نام رو تغییر دادم.
تا اینجا یک روز تابستونی ناهید در سال ۱۳۷۹ رو خوندید. ناهید مادر مهسا .

نوشته: خانم


👍 14
👎 4
58901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

851779
2022-01-06 01:27:20 +0330 +0330

این خطم جنده های عالم بود ولی داستانش جالب بود

0 ❤️

851780
2022-01-06 01:28:17 +0330 +0330

عجب .چقدر کوتاه

0 ❤️

851837
2022-01-06 07:06:04 +0330 +0330

فعلا نمیشه گفت هیچ چیزی در مورد این داستان چون ادامه هم داره پس منتظر قسمت بعدی هستم.
خسته نباشی

0 ❤️

851845
2022-01-06 08:19:05 +0330 +0330

تا اینجاش که بدک ننوشتی فقط بنظرم یجا قاطی کردی…

ناهید
"محسن روی تخت دراز کشید و با سوتین روی هیکل محسن خیمه زد و شروع به خوردن کیر محسن کرد. محسن ساک زدن را بسیار دوست داشت مخصوصا که همیشه بهم میگفت :
دو سطر اول ناهید روایت نمیکنه …

0 ❤️

851852
2022-01-06 09:02:13 +0330 +0330

بچه بیا پایین سرمون درد گرفت
مثلا اومدی متفاوت بنویسی ولی ریدی
راوی که تو بیشتر مواقع خودت بودی کسخول،
بعد این الان، یه روز بود؟

1 ❤️

851853
2022-01-06 09:04:08 +0330 +0330

داستانت کدعالی بود ولی لطفا پیچیدش نکن. داستان سکسیه دیگه.

1 ❤️

851914
2022-01-06 18:22:31 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

851949
2022-01-06 23:52:12 +0330 +0330

بابا ریدی با این نگارشت.راوی اول مهسا بودبعد ناهید شد اصلا خودت فهمیدی چی نوشتی

0 ❤️

851996
2022-01-07 02:29:05 +0330 +0330

چی نوشتی؟
میدونی یاد چی افتادم؟
این:
آن مرد آمد.
او در دستش داس دارد.

0 ❤️

852039
2022-01-07 05:27:32 +0330 +0330

واقعا بیا پایین

0 ❤️

852709
2022-01-11 01:46:02 +0330 +0330

خودت فهمیدی چی شد خلاصه شو بگو

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها