خاله یتیم نواز

1399/11/17

من فقط ناشر داستانم و داستان خودم (عشق بازی با صبا)هستش

سلام، 13 سالم بود، که به یه علتی نه فوت ولی یه چیزی پدر و مادرم از هم جدا شدن و هرکدوم پی زندگیشون رفتن و من که تک فرزند بودم و تا الان که 23 سالم هست هیچ خبری از هیچ کدومشون ندارم و بعد از هزاران داستان و بدبختی بلاخره دولت قبول کرد که پیش خالم زندگی کنم و خالم کفالتم و قبول کرد …
خالم سنش اون موقع 33 بود.
خیلی شبیه مادره البته با ده سال اختلاف سنی.
از مشخصات ظاهری باید بگم یه پسر پوست گندمی یا سبزه ولی گندمیم تا سبزه، چشمام عسلی، موهام خرمایی.
از وقتی با خاله زندگی کردم کاملا زندگیم تغییر کرد و کاملا خاله و به عنوان مادر میدیدم.
خاله مینا تنها فردی بود که از همه ی فامیل با من خوب بود.
مادربزرگم و خانواده پدریم کاملا با من قطع رابطه بودن و من هیچ اهمیتی واسشون نداشتم.
و مادر بزرگ مادریم و خانواده مادریم همیشه تو حرفاشون یجورایی اشاره میکردن که این حرومزادست که هم مادر هم پدر ولش کردن و اصلا معلوم نیست چرا بابا ننش از هم جدا شدن.
یعنی دقیقا پشت دختر خودشون اینجوری حرف میزدن.
ولی در اصل من قیافم هم به بابام رفته بود و هم مادرم یعنی حرومزاده نبودم.
برعکس تمام این بدبختی ها خاله بود که با من خیلی خوب بود.
16 سالگی ازدواج کرده بود و بعد از سه روز عروسیش طلاق گرفته بود و کاملا مستقل بود و یه آتلیه داشت، و مثل خودم خانوادش ترکش کرده بودن …
و هزار تا حرف پشت سرش بود که با کسی که گرافیک کارارو براش انجام میده تو مغازه رابطه داره و این حرفا …
خاله رابطش با من خیلی عمیق بود یه زن به شدت وسواسی …
دست به دستگیره در نمیزد هرچی میخواست بلند کنه با دستمال کاغذی برمیداشت یا همیشه دستکش دستش بود.
من رسیده بودم تقریبا به سن 14 سالگی که علائم بلوغ خودش و نمایان کرده بود و همیشه عزا میگرفتم وقتی خاله منو میخواست ببره حموم …
و همیشه خجالت میکشیدم از این که راست کنم …
من پسری کوچک جثه بودم و همیشه تو خونه حتی اگر دوستای خاله می امدن یا شرت و رکابی میگشتم.
ساعت سه ظهر بود داشتیم تلویزیون تماشا میکردیم مستند بود، راجب یوزپلنگ ها …
بخدا نه مریضم نه چیزی ولی بااااااااور کنید وقتی یوزپلنگ دنبال غزال ها میکرد یا صحنه های شکار میدیدم راست میکردم میدونم خیلی عجیبه ولی باور کنید راست میگم.
مستند رسید یه جایی که یوزپلنگ داشت پنهانی نزدیک میشد به غزال و کم کم کیر که نه دودلم داشت شق میشد.
رو مبل سه نفره بودیم، خاله سرش روی پای من بود و یوزپلنگ شروع کرد به دویدن دنبال غزال (بخدا راست میگم میدونم عجیبه ولی با این صحنه ها راست میکردم).
من وقتی دولم راست میشد قشنگ 10 سانت میشد.
که کم کم راسته راست شد، بدنم یخ کرد و خیلی خجالت کشیدم.

وقتی راست میکردم دولم میچسبید به شکمم.
با سره خاله برخورد کرد و من بدنم از ترس مثل یه تیکه چوب شده بود بخاطره سعی من که بتونم عضلات بدنم و کنترل کنم …
خاله یجورایی انگار حس کرد، سرش و تو همون حالت یخورده برگردوند و نگاهش افتاد به دولم که راست شده، ولی اعتنایی نکرد.
من دولم مثل سنگ سفت شده بود و راست راست.
خاله یجورایی که انگار میخواد مطمئن بشه به بهونه ی آب خوردن که میخواد دستشو بزاره یه جا و بلند بشه به همین روش دولم منو برای یک ثانیه لمس کرد.
و سریع دستشو برداشت و رفت طرف آشپزخونه …
تو همین حین که داشت میرفت طرف آشپزخونه من سریع دستم و کردم زیر شرتم (که یادم نمیره از این شورت گیاهیاا بود تازه امده بود) خلاصه دستم و کردم زیر شرتم و دولم و گرفتم و به سختی گذاشتمش لای پام و پاهام و سفت کردم.
یه حالت خیلی بدی پیدا کرده بود، که تا امدم جاشو عوض کنم حضور خاله و حس کردم که نگاهش به دستمه و سریع دستم و آوردن بیرون و همونطوری سیخ نشستم، خاله امد بغلم نشست، گفت پاشو دستت و بشور …
بدبختی من تو اون حالت نمیدونم بخاطر استرس بود بخاطره چی بود اصلا دولم نمیخوابید و مثل سنگ شده بود.
گفتم خاله یخورده دیگه پا میشم، گفت میگم پاشو دستت و بشور، گفتم پا میشم حالا صبر کن، خالم خیلی آدمه قاطعیه و وقتی با قاطعیت بگه باید انجام بده طرف دستورشو …
با همون قاطعیت گفت میگم پاشو، من پاهامو سفت کردم که دولم نزنه از لای پام بیرون که تا کامل بلند شدم و امدم از جلوش برم به طرف دسشویی زد بیرون و چسبید تخت شکمم، تو همون حالی که داشت میرفت به طرف بالا سرش کشیده میشد یه شرتم و باعث یه لرزش تو بدنم شد و همونجا بجای اینکه صحنه و ترک کنم خشکم زد و جلوش تو حالت نیمرخ وایسادم.

یه نگاه کامل کرد بهم گفت این که وضعشه ???

من هیچی نمیگفتم …
دولم کاملا خوابید …
ولی رده یه آبی (پیش آب و اون موقع اصلا آبم تا حالا نیومده بود و همیشه همین پیش آب بود که ناخوداگاه میومد ولی نه ارضا شدن).
خاله گفت برو تو حموم تا من بیام خرابکاری کردی …
خیلی خجالت کشیده بودم، رفتم داخل حموم و خیلی عادی مثل همیشه لباسامو کندم و خاله وارد شد، دوش و باز کرد و منو گذاشت زیر دوش، بعد از یه دقیقه که بدنم خیس خورده بود دوش و بست و صابون و برداشت دستاشو کفی کرد و مالید به دولم، ولی من از خجالت هیچ تکونی نخورد دولم، و با دستاش دولم و قشنگ کف مال کرد و از پشته تخمام خطی که بین سوراخ کون تا خایه هست و با انگشتش کشید و رسوند به تخمام و به امتداد همون مجرای شاش کشید تا سر دولم و یه مایعی که مونده بود تو مجرای ادرارم و خارج کرد یه آب براق لزج …
دولم شروع کرد به دل دل زدن که خاله یجورایی مثل حسه ماجراجویی یا کنجکاوی دوباره شروع کرد به ادامه دادن به همین منوال …
بدن من از لذت شهوت نه بخاطره خاله یعنی در اصل واقعا تو اون سن بی جنبه بودم … باد به دولم میخورد راست میکردم و حس لذت درونم وارد ظاهر میشد …
کم کم انگار که بخواد پی ببره به بلوغ شدنم یا نه شروع کرد برام مثل جغ زدن دستاشو عقب جلو کرد، من رسیدم به اووجه لذت و جیغ زدم خاله و اندازه ی شیش هفت تا قطره با قدرت پاچید رو دره حموم …
و همونجا ولو شدم، و چشمام داشت از خستگی بسته میشد.
یه نگاه یه خاله کردم که متعجب بود و با خستگی و به زور گفتم خاللله ببخشید.
خلاصه خاله منو کامل حموم کرد و بدنم خیییلی کوفته بود خشکم کرد و حوله و پیچید دورم و امدم بیرون رو همون مبل نشستم و خاله نشست روبروم هنوز لباس عوض نکرده بودم.
گفت سینا.
گفتم بله. (درحالی که خیلی خجالت زده بودم)
گفت درسته که الان یه چیزایه جدیدی داره برات اتفاق میوفته مثل همین که تو حموم شد ولی درست نیست بخاطر من که خالتم اونجات و تپل کنی.
من با زور خجالت گفتم خاله بخدا بخاطره اون نیست.
گفت چرا حرف نزن ولی سعی کن حواست باشه زشته خاله.
گفتم خاله بخدا اشتباه میکنی.
گفت پس چرا سرم رو پات بود اونجاتو تپل کردی ???
گفتم خاله بخدا دست من نیست، من این حیوونا که دویدن دنباله همدیگه اینجوری شدم.
گفت وا بخاطر اون آخه ???
گفتم بخدا خاله تازه بعضی وقتا دسته خودم نیست.
خاله انگار که میخواست به من یه چیزایی و نشون بده و چشمامو به این مسائل باز کنه زد رو کانال های ماهواره و به صورتی که انگار بی هوا داره تو کانالا میگرده زد رو یه شبکه ای که مرده جوون داشت پیرزن بخدا 70 ساله رو میکرد.
من چشمام چهارتا شد و خاله داشت واکنش های منو تماشا میکرد.
یهو گفت سینا تا حالا زن لخت دیدی ?
من یا حالتی که چشمام دو برابر حالت عادی باز شده بود گفتم نهههههههه
زد یه شبکه دیگه که یه زن فوق العاده خوش هیکل لخت داشت ساک میزد.
خاله امد بغلم نشستم و گره ی حوله ای که فقط دور پایین تنم پیچیده بود و باز کرد و بدنم مشخص شده بود و راست کرده بودم.
ولی من مبههههووووته چیزی که داشت ماهواره نشون میداد شده بودم.
خاله یه دستی دور دولم کشید دستمال کاغدی برداشت کاااامل دولم و خشک و تمیز کرد، دوباره یه دست کشید رو مجرای ادرارم که اگر چیزی هست خارج بشه و وقتی مطمئن شد، خالیه، دولا شد و دولم و گذاشت تو دهنش و بدون عقب جلو کردن سفففت مک میزد…
فوووووق العاده داشتم لذت میبردم، و خاله داشت واسم میخورد و من نگاه به سینه های زنه تو ماهواره میکردم.
به جایی رسید که جیغغغغ میزدم از لذت و میخواستم دولم و از دهن خاله در بیارم و خودمو به سمت داخل مبل فشار میدادم و خاله با قدرت و حرس داشت مک میزد دولمو …
به دو دقیقه شاید نکشید که وقتی میخواست آبم بیاد، کامممملا غیر ارادی دست گذاشتم پشت سره خاله و دولم و به دهنش خاله فشار میدادم و جیغ زدم و ارضا شدم …
همونطوری بعد ارضا شدنم رو مبل خوابیدم تا دو نصفه شب …

فرستنده: pixel jojo


👍 26
👎 16
139501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

790194
2021-02-05 00:43:01 +0330 +0330

پدر مادرت جدا نشدن فرار کردن نکنیشون!! 😁


790234
2021-02-05 01:51:49 +0330 +0330

جرررررررر خوردم از خنده😂😂😂

1 ❤️

790280
2021-02-05 08:04:47 +0330 +0330

تو دیگه کی هستی؟به یوز پلنگ و کفتار ها رحم نمیکنی …پناه میبرم به خدا از دست کفتار بازها

3 ❤️

790296
2021-02-05 11:02:52 +0330 +0330

تکراری کونی

0 ❤️

790306
2021-02-05 12:15:16 +0330 +0330

کونی ابن کونی ، خاله ات وسواسی بود و با دستمال کاغذی و دستکش همه چی رو لمس می کرد.اونوقت دودول تا شازده راو کرد توی دهنش ؟ کیر چنگیزمغول به کون هرچی خالی بنده . البته جنابعالی که خالی بند نیستی

4 ❤️

790335
2021-02-05 17:37:15 +0330 +0330

این داستان قدیمی‌ بود که‌ حتی عنوانش هم فکر کنم همین بود قبلا یعنی نویسنده خواسته دوباره چاپ بشه احتمالا خیال کرده خیلی مورد استقبال قرار گرفته خواسته چاپ دومش هم بیاد بیرون

0 ❤️

790458
2021-02-06 03:05:07 +0330 +0330

یه کلام کسشعر محض
من موندم اینهمه خاله.عمه.زندایی و زن عمو … بقیه ی زنا و دخترای جنده ی فامیل رو از کجا میارین ک یکیش ب پست ما نمیخوره ای بابا

1 ❤️

790558
2021-02-06 19:25:43 +0330 +0330

خرچنگ تکراری

0 ❤️

790562
2021-02-06 19:51:44 +0330 +0330

وای امشب اومدیم یه داستان درست حسابی بخونیم اینا دیگه چیه

0 ❤️

832867
2021-09-17 22:50:54 +0430 +0430

کسخل خودتی

0 ❤️

860134
2022-02-20 00:07:58 +0330 +0330

تو دیگه کی هستی؟به یوز پلنگ و کفتار ها رحم نمیکنی …پناه میبرم به خدا از دست کفتار بازها

0 ❤️

860139
2022-02-20 00:31:33 +0330 +0330

کیر همون یوزپلنگا تو کون آدم خالی بند😂

0 ❤️

860363
2022-02-21 19:25:42 +0330 +0330

😁 😁 😁 😁 😁 😀 😀 😛 😛 😛 😛

0 ❤️

934677
2023-06-24 23:52:04 +0330 +0330

اووف لعنتی مرسی که اول داستان ثابت کردی حرومزاده نیستی واقعا ذهنم درگیر میشد

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها