اقوام دختر خاله همسرم سنا

1403/01/11

سلام به دوستان گل عزیزتر از جانم.خیلی ساله با این سایت و قبلا با سایت آویزون آشنا هستم.یه داستان نوشتم استقبال نشد.سکسای خیلی زیادی داشتم که جزع بهترین خاطرات زندگیم هستن میخوام آخرین داستان سال ۴۰۲براتون بنویسم استقبال کنید‌.که داستانهای دیگه هم بزارم.یه بیو بدم بردیا هستم ۳۹ساله از استانهای جنوب کشور.قد متوسط ولی کیر بسیار خوش شانسی روزی داری دارم.سال ۹۵ ازدواج کردم با یه خانوم بسیار معمولی خود طایفش انگشت به دهن مونده بودن.چطور من اینو گرفتم.خود همسرم می گفت دختر داییم گفته ما مونده بودیم این پسره با این همه ادعا کی میخواد بگیره.بگذریم خانومم دوتا دختر خاله داره بزرگه اینطور که خودشون میگن خیلی ویلان بوده دادنش به یه خانواده مذهبی.دومی از ترس اینکه مثل اولی نشه سریع دادنش به پسر عموی خودش.یه زن متوسط تپل سفید بی روح.ولی شیرین زبون من اصلا تو نخ کوک اینا نبودم همیشه چپم پر بود.ونمیخواستم سوتی بدم.یعنی یه جورایی رومن یه حساب دیگه باز میکردن.ماجرا از اونجا شروع شدکه واسه پسر خاله خانومم زن گرفتن.یه دختر شاسی بلند خوش کس کون از تهران وای من اینو دیدمش کفم برید.نمیشد ازش بگذری.یعنی نه تنها من کل فامیل روش کراش زدن .تصمیم گرفتم هرجور شده بکنمش.این طایفه شوهرخاله خیلی خسیسن یعنی برا پول کون میدن.گفتم صد درصد از طریق پول میکنمش یه گوشی براش میگیرم تو همین فکرا بودم هرسری با خانومم سکس داشتم اینوو جلو نظر میاوردم.یه روز گوشی همسرم بردم برا نصب برنامه.اتفاقی وارد تلگرامش شدم یه کنال خانوادگی داشتن که فقط زنهای فامیل توش عضو بودن.داشتم چتهاشون میخوندم یهو رسیدم به چت که این دخترخاله کوچیکه نوشته بود شوهراهای شما برا شما میخوره.من حسرت مونده دلم یکی برام بخوره.شیطونه میگه برم یه سگ بخرم بدم بهش بخوره.از زنم شنیده بودم این سروگوشش میجنبه.یه بارم شوهرش مچش گرفته.وهیچطوراز زندگیش راضی نیست.شوهرشم خسیس فقط کارپول جم کن بود.یه سری به من گفت خوش به حال اجیم برا خودش جوونیاش حالش کردمن بیچاره سریع دادن شوهر.بگزریم از وقتی که چتا رو دیدم یه جوری شدم اصلا تو فکرش نبودم‌.پیش خودم گفتم شاید بتونم توسط این مخ عروسشون بزنم.با یه سیم کارت بی پدرمادر.یه اکانت باز کردم شروع کردم عکس و فیلم داستان فرستادن.اول عضوش کردم تو یه گروه.بعدش شروع کردم مخ زنی.اولش هی مقاومت کرد که تو کی هستی منم هیچی نمیگفتم.فقط فیلم وعکس کص خوری‌.داستانهای قشنگ دوستان این سایت می فرستادم.آخرین داستان توبه۱وسش فرستادم نصفش فرستادم.باقیش گذاشتم ببینم عکس العملش چی میشه.دیدم جواب داد پس باقیش‌.فهمیدم همه چی مساعد.خلاصه چه سرشو براتون در بیارم😀😀این موند تا این پنج شنبه آخر سال که گفتن اومدن شهر ما واسه سر خاک رفتن.گفتم برم سرخاک شاید نفسم خوشگلم عروسشون ببینم.متاسفانه ندیدم همین که برمیگشتم خانومم زنگ زد گفت بیا دنبالم بریم خونه مامان اینا شب اونجاییم خاله اینا هم میان چون ماه رمضون اینا میخوان روزه بگیرن.واسه ایام عید نمیتونن بیان.گفت ای به چشم.رفتم دنبالش.سوارش کردم.راستی یادم رفت بگم همسرم ۳ماه بارداره من جرات هیچ گونه کاری ندارم🥲حسابی تو کف بودم.روز قبلشم رفته بودم پیش دوستم یه شیره محلی بهم داد کشیدم ۲روز تمام دهنم خشک بود.دوستان اهل دل میدونن چی میگم.از داستان خارج نشم خونه مادر خانومم اینا دو تا درب داره یکیش ماشین رو باز میشه اون یکی کوچه چون نمیخواستم داخل برم گفتم همسرم پیاده کنم خودم شب میرم.به محض رسیدن دیدم اونا پیاده کردن پسرخاله جون چون کوچه شلوغ بوده رفته ماشین او کله پارک کنه.منم پیاده شدم احوال پرسی خاله دو تا دختراش.نوه هاش عروس خوشگلش.خلاصه راه افتادیم گفتم زشته با پسرخاله هم احوالپرسی کنم ولی در اصل میخواستم کس کون عروس دید بزنم.راهرو خونشون باریک بود از وقتی که یه طبقه بالا خونشون درست کردن دادنش به داییشون کرایه که وقتی از تهران میاد مزاحم کسی نشه کوچیک تر وتنگ ترشده بود بخاطر پله ها.اول خاله نوه هاش خانوم منودخترخاله بزرگه رفتن تومن عروس جون.دخترخاله کوچیکه موندیم دم در.خداروشکر کردم گفتم الان عروس دولامیشه من کون خوشکلش انگشت میکنم.اونا توراهرو مشغول ماچ موچ بودن تقریبا همه رفته بودن توخونه من مونده بودم عروس وسنا جون.برخلاف تصورات من عروس کفشش اسپرت بوددولانشد.ولی سنا کفشش زیپ داشت اون پاهای گندش کرده بود تو یه چکمه چرم بهش تعارف کردم بفرمایید.کل این قضیه ۱دقیقه هم طول نکشید گفت نه اول شما برید گفتم خانومها مقدم ترن.گفت بدبخت به خانومها که فقط تواینجاها مقدم ترن یه آن یه فکری به سرم زد دولا شدم بندکفشموباز کنم چون راهرو کوچیک بود دونفر به زورجامیشد.ادای کسایی که دارن میافتن دراوردم.یهوبخاطر اینکه نیافتم دستم به پاهاش رسوندم.هیچ عکس العملی نشون نداد اونم دولا شده بود که زیپ کفش باز کنه.من دیگه سرپا بودم صحنه خوشگلی دیدم شرت سفید زیر ساپورت مشکی نمایان شد.یه لحظه از خود بیخود شدم یه نگاه به راهرو دستم بردم سمت باسنش.سریع برگشت عقب.از تعجب داشت شاخ درمیاورد.باناراحتی سریع کفش در اورد رفت تو.من موندم یه کیر راست یه دنیا سوال.هیچی منم رفتم داخل.احوالپرسی یه چای خوردم دیدم تو آشپزخونه رفته تو گوشی با عروس جون پچ پچ میکنه.البته ناگفته نماند.آمارعروسم دراوردم ۲۴توخیابونا میچرخید یعنی مطمئن شدم با یه لوازم جانبی فروش دوست شده.هیچی منم رفتم تو اتاق پشت کسی نبود.رفتم تو تلگرام یه عکس از سالار به صورت محرمانه تایمردار فرستادم براش.که یه موقعه مدرک نشه.منتظر شدم نگاه کنه.دیدش.گفتم چرا اخم کردی.گفت پس تویی الان چندوقته پیام میدی.خجالت نمیکشی؟گفتم خیلی وقته چشمم دنبالته.میمیرم برات بخاطر شرایط نتونستم ولی دیگه امروز نتونستم جلو خودم نگه دارم میخوای بگی بگو ولی هیچکس باورنمیکنه‌…ابرو خودت میره با سابقه ای که داری.گفت کدوم سابقه گفتم همه چی میدونم.چرا لج میکنی از من بهتر مگه هست.گفت میدونی اگه کسی بو ببره چی میشه.اومدم توپزیرایی همونطور که نگاش میکردم پیام میدادم.گفتم هیچکس نمیفهمه اگه سوتی ندی.یه خانومم رفت سمتش اون گوشی اورد پایین منم گفتم یه سر میرم بیرون.وسه شام میام.خداحافظی کردم اومدم بیام بیرون یه فکر به سرم زد.طبقه بالا خالی بود.کلیدشم روش.درو باز کردم بستم تا صدای درب بیاد.خودم کفشمودستم گرفتم رفتم طبقه بالا.دل تو دلم نبوداگه نقشم میگرفت خیلی عالی میشد.گوشیمو گذاشتم رو سایلنت.شروع کردم پیام دادن.سنا جونم کوشی پس.زود باش.کارت دارم.یه چنددقیقه موندم .باز پیام الو…جواب بده کارم واجبه.بعداز چند دقیقه .تیک خورد چیه اقا بردیا.چیه.گفتم نکنه کسی پیشش باشه گفتن بردیا کیه کوشی کجایی.گفت دارم سالاد درست میکنم دورم شلوغه نمیتونم پیام بدم گفت یه لحظه بیا بالا کارت دارم.گفت بالا.گفتم اره من اومدم خونه داییت طبقه بالا.گفت اونجا چی میکنی.گفتم دارم میمیرم برات بیا یه بوست کنم برو.گفت نمیشه بابا شک میکنن نمیگن وسه چی رفت بالا بچه ها پشت سرم میان.گفتم فکر اونجاشم کردم.صبرکن یکی که رفت دستشویی.توهم به بهانه دستشویی.بیا دستشویی بالا.کسی نمیبینه اکه کسی هم دنبالت اومد من خودم نشون نمیدم .دستشویی توراهرو طبقه بالا بودیعنی هرکس میومد راحت میشد درب خونه باز کنی قایم شی نمیدونم چطور توضیح بدم.۴۰دقیقه منتظر شدم.دوباره پیام دادم اگه نمیای تا من برم خسته شدم گفت صبر کن بچه ها همش دوربرمن میام.ولی میترسم.گفتم نترس بیا اصلا برو دستشویی اگه موقعیت اوکی بود من خودم نشون میدم اگه هم نبود یه دستشویی رفتی اومدی دیگه.گفت صبر کن ببینم چی میشه.صدسال بهم گذشت بالاخره درب پایین باز شد دیدم تو تاریکی یکی بالا نگاه میکنه پایین نگاه میکنه .گفتم تابلو نکن بیا بالا زود باش.فن دستشویی روشن کردم کشیدمش سمت خودم.قلب جفتمون داشت میزد.گفت میخوام برم ول کن الان بچه ها میان گفتم اونا مشغول بازیین کسی نمیاد فقط نترس چسبوندمش به سینم زیر گوشش خوردم.خیس عرق شده بود خیلی استرس داشت گفت اگه شهره بفهمه چی.گفتم هیچکس نمیفهمه هس حرف نزن.لباس راحتی پوشیده بود یه دامن یه تیشرت روسری سرش نبود.لباشو خوردم گفت نکن کبود میشه تازه فیلر زدم گفتم هیچی نمیشه لعنتی دارم میمیرم.سریع دکمه های شلوارم باز کردم گفت چی میکنی گفتم هیچی دستش گذاشتم روش با اکراه گفت توروخدا ول کن یکی میاد.گفتم نترس دستش که خورد به سالار یه آهی کشید گفت بزار برم اوکی میکنم بیا خونه.اومد که بره به زور چسبوندمش به دیوار راهرو دامنش دادم بالا چسبیدم بهش هی میخواست فرار کنه محکم گرفته بودمش قسمم داد گفت ولکن وقت زیاد بخدا میام دوباره.ولش کردم رفت من موندم یه کیر سیخ شده

نوشته: بردیا


👍 6
👎 14
33601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

977558
2024-03-31 02:13:13 +0330 +0330

چی کص میگی

0 ❤️

977580
2024-03-31 03:30:43 +0330 +0330

خداشاهده نفسم بند اومد،انگار تو دو و میدانی داشتم میدویدم و میخوندم،

0 ❤️

977585
2024-03-31 04:22:24 +0330 +0330

ریدم توی مغز نداشته تت

0 ❤️

977613
2024-03-31 13:07:57 +0330 +0330

خدا وکیلی یبار بخون نوشتتو،کی به کیه الان

0 ❤️

977643
2024-03-31 21:06:27 +0330 +0330

بردی جوووون خوب توهمی کم جق بزن راستی با خودت چسب دوقلو بی رنگ با خودت میبری مستراح یهو کلاهک دودولت کنده شد بچسبونی یا هنوز دوستان بجای دستگیره ازش استفاده میکنند

0 ❤️

977646
2024-03-31 22:09:12 +0330 +0330

توهمات یه جقی

0 ❤️

977763
2024-04-01 13:55:45 +0330 +0330

نکبت …
اون شیره محلی نیست ،تریاک محلی هستش که بهش میگن شیر
بعدشم اینقدر سنگین هستش که اگر بار اولت باشه بخوای بکشی گوه گیجه الاغی میگیری
بعدشم خود شیره هم اگر بکشی راست نمیکنی .
کون ترکیده.

0 ❤️

977764
2024-04-01 13:57:33 +0330 +0330

من درخواست دارم از مدیران محترم سایت که احمد۹۱۳ رو به عنوان یک فیلتر نهایی برای داستان ها انتخاب کنن .

1 ❤️

978872
2024-04-08 06:18:39 +0330 +0330

سلام
روز بخیر
امیدوارم هرچه زودتر، قسمت های بعدی رو بنویسی
داستانت، قشنگه

0 ❤️