مرضیه خانم همسایه جدید (۱)

1402/06/03

سلام
داستانی که می خواید بخوانید مقدمه ای برای شروع ماجراست قسمت اول خیلی طولانی ننوشتم و همین طور برخلاف داستان دیگه صحنه سکسی زیادی نداره اگه استقبال خوب باشه ادامه اش رو میزارم اگر هم که نه همه چیز همین جا تموم میشه …
از مدرسه تازه برگشته بودم ، ناهار خوردم رفتم یه چرتی بزنم .
نمی دونم کی چشام خواب رفت که با یه صدای وحشتناک دو متر از جام پریدم
اولش تو شوک بودم صدای چیه !! انگاری بمب ترکیده بود
که دیدم از بیرون سر صدا میاد ، رفتم از بالکن ،داخل کوچه ببینم چیه قضیه
دیدم خونه دیوار به دیوارمون اسباب کشی داره بوفه از ماشین افتاده دم در حیاط خونشون خورد خاکشیر شده
یهویی که از خواب پریده بودم سرم پر شده بود از درد ، اول دوباره دراز شدم ولی دیدم سر درد امونم بریده ، رفتم پایین که قرصی چیزی بخورم
داخل آشپز خونه دیدم مامان داره شربت درست میکنه
قرص خوردم گفتم :واسه خونه بغلی مستاجر جدید آمده
مامانم با یه ذوق خاصی : آره مرضیه خانوم اینا آمدن
یه جوری گفت مرضیه خانم فکر کردم حتما آشناست !
گفتم مرضیه خانوم کیه ؟
گفت : تو نمیشناسی بنده خدا دست تنهاست دراور اش از ماشین افتاد خورد شد و… آخر حرفاشم یه خیلی خانوم خوبیه گفت
بعدش چادرش سر کرده شربت ورداشت برد واسشون
مونده بودم کی وقت کرده بود این همه آمار دربیاره !!
از بچگی یادم میاد تو همین محله زندگی می کردیم چند باری هم همسایه خونه بغلی مون عوض شده اوایلش هر دفعه مامانم میگفت آدمای خوبین اما آخراش سایه هم با تیر میزدن
یه مدتی گذشت
داخل این مدت مامان چند باری که آش درست میکرد یه کاسه می برد برای مرضیه خانم
منم چند باری بیشتر داخل کوچه ندیدم اش بر خلاف بقیه زنا محلمون که بیست چهاری داخل کوچه بودن.
بهش میخورد زن آرومی باشه یه چهره معصومی داشت رنگ پوست اش گندمی روشن بود قد متوسط حدود ۱۷۰ از روی لباس هیکل اش بد نبود
یبار دم دمای غروب با رفیقم اشکان رفتیم نونوایی یادمه نشسته بودیم سر صف تا نوبتمون بشه سرمون تو گوشی مشغول بازی کلش بود ، استراتژی اتک وار داشتیم پیاده می کردیم.
که جنگ واقعی داخل نونوایی اتفاق افتاد
مرضیه خانوم آمد نون بگیره ۲۰ دقیقه ای سر صف بود که یکی نفر از زنا ته صف پول میده به نفر جلویی مرضیه که واس اش نون بگیره
واسه ما که این حرکت عادی بود ، ولی انگار واسه مرضیه خانم نه
مرضیه : یعنی چی خانوم از در نیومدی تو پولتو میدی به این می گی سه تا هم واسه من بگیر ،
طرف مقابل : آخه عجله دارم ، بچه ام خونه تنهاست
مرضیه : به من چه که تنهاست ،پولتو بگیر بیا برو ته صف ببینم
طرف مقابل با پرویی : پس اینم به تو ربطی نداره ، دوستم میخواد واسم نون بگیره
این جمله مساوی شد با گیس گیس کشی داخل نانوایی
انگار بقیه منتظر بودن که یک نفر اعتراض کنه که پشت اش بگیرن
من و اشکانم سر انتخاب معجون هیل یا سرعت داشتیم جر بحث میکردیم
اون روز گذشت فهمیدم مرضیه خانم با اینکه به چهره اش میخوره معصوم مهربون باشه ولی به سهم خودش فولاد زره هم هست
ماجرای اصلی از اونجا شروع شد که مرضیه با مامان من یواش یواش رفیق صمیمی شدن
پاش به خونه ما باز شد ، چند باری آمد خونه ما
صبح شنبه بود ، با چشمای پوف کرده کیفم انداخته بودم روی شونم کله کردم به سمت مدرسه از کوچه هنوز نیومده بودم بیرون
دیدم یه ماشین کنارم نگه داشت مرضیه خانوم شیشه داد پایین ، گفت میری مدرسه وحدت
من که جا خورده بودم ، گفتم آره
گفت بیا بالا منم محل کارم اون طرفاست
مونده بودم چی کنم قبلا از کنارم گاز می داد می رفت منو به هیچ جاشم حساب نمی کرد
گفتم نه مرسی پیاده راحت ترم
گفت بیا بالا ،من که تا اونجا دارم میرم با هم میرم
نمیدونم چم شده بود اون لحظه قدرت تکلم ام به مشکل خورده بود موقع حرف زدن باهاش زبونم می گرفت
آخرش مجبور شدم برم سوار شم که سوتی بعدی دادم رفتم در عقب ماشین دستگیره اش کشیدم
که دیدم مرضیه گفت : آخه چرا میخوای بری عقب بشینی بیا جلو ، پسر خوب
داشتم میمردم ، حالیم نبود چکار می کنم
رفتم صندلی جلو نشستم ، کولم بغل کردم
گفتم سلام
جواب سلام داد ، خندید مطمئن بودم داشت به حرکتی که من زده بودن می خندید
بعدش برای اینکه یخ من آب بشه گفت خوب
اسمت محمد درست
من : بله
خندید گفت چرا اینجوری میگی بله
گفتم : چجوری گفتم مگه
مرضیه : خیلی اتو کشیده گفتی ، چندم دبیرستانی
من : اول دبیرستان
و…
چند تا سوال از من پرسید ، یخورده از خودش گفت
که رسیدیم من خداحافظی کردم داشتم پیاده میشدم که
مرضیه گفت : از این به بعد صبح ساعت ۷ دم در منتظر وایسا
گفتم : نه دیگه مزاحم نمیشم ، خودم میام
دیدم اخم کرد یه لبخندی زد گفت ساکت شو هفت دم خونه باش
خداحافظی کردم رفتم مدرسه
اونم رفت بهزیستی چسب مدرسه ما چون کارمند اونجا بود
تا چند روزی سختم بود که سوار ماشین اش بشم اما یواش یواش واسم عادی شد
تو اون مدت داخل مسیر از خودش میگفت ، از دختراش اکثرا شنونده بودم بودم فهمیدم چهل و چهار سال اش
یه دختر ۲۴ ساله داره که ازدواج کردن یه دختر ۲۰ ساله هم داره که امسال رفته بود دانشگاه
اما اصلا بهش نمی خورد ، ۴۴ سال اش باشه نهایت سنی که بهش میخورد ۳۷، ۳۸ ساله بود
یه مدت گذشت یه چند روزی پشت سر هم خورد به تعطیلی یکی دو روزشم دیفالت خودمون بین تعطیلی اعلام کردیم
دختر کوچک مرضیه خانوم از شهری که میرفت دانشگاه برگشته بود
تعطیلی ها که تموم شده بود فرداش که سوارش ماشین اش شدم چهر اش ناراحت میزد
نگاه من کرد گفت تعطیلی ها خوش گذشت ؟؟
گفتم آره ولی حیف کم بود .
خندید
حرف دختر اش کشید وسط وقتی گفت دیشب برگشت خوابگاه
دیدم خنده هاش داره تبدیل به گریه میشه
اون روز من حرفی اصلا نزدم فقط اون حرف زد
بیشتر داشت درد دل می کرد،هیچ وقت داخل اونجور شرایطی نبودم که یکی درد دل کنه پیشم
دخترش ترم اولش بود که میرفت دانشگاه معلوم بود بهش خیلی سخت میگذره احساس تنهایی میکنه
چند روزی گذشت تا دوباره برگشت به حالت اولش
همه چی داشت عادی پیش میرفت ، دو ماهی گذشته بود داخل زمستون بود چند روزی هوا آفتابی شد
چند تایی فنچ داشتم قفسشون بردم بالکن طبقه بالا که بادی بخوره بهشون
هی مرتب میرفتم بهشون سر میزدم غروب ها هم میوردم اشون داخل خونه چون هوا سرد می شد
بعد ظهر بود هوا داشت میرفت روبه تاریکی رفتم که قفس هارو بیارم داخل که چشمم افتاد حیاط خونه مرضیه خانم
نقشه خونشون قدیمی بود دستشویی و حموم خونشون گوشه حیاط که قشنگ از بالکن خونه ما دید داشت
مرضیه دامن پاش بود داشت دستشویی رو میشست واسه اینکه که دامن اش خیس نشه داده بود بالا ، هیچی زیرش نپوشیده بود ، فقط یه شورت بنفش پاش بود
صحنه که دیدم خشکم زد چشمام دوخته شده بود به ساق پاهای کشیده اش رونای نازاش
گاهی دامن اش سر می خورد پایین که دوباره می داد بالا
دلم میخواست تا خود صبح نگاه کنم
که دیدم پاشد سرپا دامن اش داد پایین
برای اینکه نکنه بالا نگاه کنه منو ببینه سریع قفس برداشتم رفتم داخل
از اون روز به بعد نگاهم به مرضیه عوض شد
از هر فرصتی استفاده می کردم که بتونم دید اش بزنم ، صبح ها داخل ماشین نگاهم به سینه و رون پاهاش بود
ولی معمولا چون می خواست بره اداره پوشیده لباس می پوشید
بعد مدرسه کارم شده بود به بهونه فنچ ها برم روی بالکن تا واسه یبار دیگه هم شده همچین صحنه ای ببینم
چند باری به نحو های دیگه دوباره اون ماجرا اتفاق افتاد
روز به روز حسم نسبت به مرضیه داشت تغییر می کرد
رفتار و حرکاتش واسم تحریک آمیز تر شده بود
تا یکبار سر ظهر پنجشنبه بود که دیدم برق حموم روشنه یه حوله هم از میخ روی دیوار حموم آویزون
با اینکه هوا آفتاب بود ولی بالکن خونه ما که چون جاش سایه بود آدم سرد اش می شد
ولی حاضر نبودم برم داخل یه هودی سیاه پوشیده بودم داخل در دستشویی داخل بالکن وایساده بودم به امید اینکه در باز کنه بخواد حوله بردار
دیگه داشتم کم میاوردم ، تو فکر این بودم کسی که نقشه خونه داده چه فکری کرده که حموم انداخته تو حیاط
که یک لحظه از پشت شیشه در حموم که حالت ماتم داشت بدن برهنه مرضیه معلوم شد
قلبم داشت تند تند میزد روی پنجه پا شدم که پایین ترم بتونم ببینم که کنار در حموم باز کرد دست اش دراز کرد حوله برداشت ‌در که داشت می بست یه نگاه به بالا انداخت از اون فاصله چشم تو چشم شدن قشنگ میتونستم حس کنم ، حوله گرفت جلو بدنش سریع رفت داخل در بست
چند ثانیه بیشتر طول نکشید ولی کاملا بگا رفتن حس کردم
انگاری خون تو بدنم یخ زده بود به مغزم نمی رسید هیچ واکنشی نشون ندادم.
هر لحظه که می گذشت بیشتر می فهمیدم چه گندی زدم
واقعا نمیشه حس اون لحظه با کلمات توصیف کرد
آمدم داخل خونه از یه طرف ترس وجودم گرفته بود به مامانم چیزی نگه
از طرف دیگه ترس اینو که صبح شنبه چطور باهاش چشم تو چشم بشم داشتم
خدا شکر چیزی به خانوادم نگفت ولی
جمعه شب که قرار بود صبح برم مدرسه ترس فردا صبح داشتم
آخرشم صبح شنبه زودتر از خونه زدم بیرون از پایین کوچه رفتم سمت مدرسه برای اینکه سر راه منو نبینه از کوچه پس کوچه میزدم میرفتم مدرسه راهم دو برابر شده بود ولی چاره دیگه ای اون موقع نداشتم
یک هفته تونستم قسر در برم
تا بالاخره یبار گیرم انداخته بود
اونم تقصیر خودم شد دست دست کردم دیر آماده شدم
به محض اینکه در باز کردم مرضیه ماشین آورده بود بیرون می خواست در حیاط ببند که منو دید
خندش گرفته بود ولی سعی داشت خندش معلوم نباشه
یه نگاه من کردم ،گفت به آقا محمد چند روزیه خبری ازت نیست.
دوستان اگه خوشتون آمد خواستید ادامه اش میزارم
اگر غلط املایی هم داشت دیگه به بزرگی خودتون ببخشید

نوشته: محمد


👍 127
👎 7
151901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

944250
2023-08-25 23:56:55 +0330 +0330

ادامه بده ، ب نظرم جالب و واقعی میاد


944254
2023-08-26 00:02:43 +0330 +0330

تمِ داستانت بد نیست. ولی برای یه داستان سکسی، شرح جزئیات ضروریه.جزئیات رو خیلی خیلی کم توضیح دادی و بیشتر خلاصه‌گویی کردی تا داستان‌پردازی!
ضمنا چندتا غلط املایی هم داشتی:
(❌میزارم / میذارم✅)
(❌خورد / خُـرد ✅)
(❌خانوم / خانم ✅)
(❌زنا(رابطه جنسی بین زن و مرد نامحرم در اسلام) / زن‌ها✅)
(❌پوف‌ / پُف✅)و…

من ادعایی ندارم ولی اگه دوست داشتی این دو تا داستان منو بخون تا متوجه منظورم بیشی:
مهوش خانم همسر استرچ‌پوش آقا کمال

https://shahvani.com/dastan/مهوش-خانوم-همسر-استرچ-پوش-آقا-کمال
و
خالهٔ سکسی و لختی‌پوش من

https://shahvani.com/dastan/خاله-سکسی-و-لختی-پوش-من

1 ❤️

944289
2023-08-26 02:33:47 +0330 +0330

خوب بود

0 ❤️

944297
2023-08-26 03:00:46 +0330 +0330

ادامه بده زود باش پسر

0 ❤️

944354
2023-08-26 14:07:07 +0330 +0330

وای به حالت اگه قسمت دومش بخوای سرکار بزاری وچرت وپرت بنویسی.

1 ❤️

944359
2023-08-26 15:17:28 +0330 +0330

ادامه بده

0 ❤️

944453
2023-08-27 01:53:50 +0330 +0330

ب اون احمد کص مغز گوش نده اینا عادت دارن ب کص گفتن تو ادامه بده

2 ❤️

944490
2023-08-27 07:39:35 +0330 +0330

خوب بود ادامه بده فقط نرین

1 ❤️

944548
2023-08-27 23:20:57 +0330 +0330

دمت گرم فقط جان خودت زودتر باقیشو بزار

1 ❤️

944642
2023-08-28 08:55:31 +0330 +0330

ادامشو زود بنویس
دوس دارم عالیه😛

1 ❤️

944694
2023-08-28 14:37:19 +0330 +0330

ادامشو بذار

1 ❤️

944702
2023-08-28 16:44:51 +0330 +0330

بزار

1 ❤️

944737
2023-08-29 00:46:38 +0330 +0330

ادامه لطفا

1 ❤️

945511
2023-09-03 10:03:37 +0330 +0330

ادامه بده

0 ❤️

946222
2023-09-07 16:51:41 +0330 +0330

اقا خوشمون اومد بنویس فقط زود

0 ❤️

947135
2023-09-13 08:22:09 +0330 +0330

قشنگ بود

0 ❤️

948172
2023-09-18 16:59:28 +0330 +0330

بنویس که مرضیه شده شوگر مامی 😂😂😂😂😂

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها