اون روز خانوم با صورت پف کرده و سرخ شده اومد تو ویلا. سلامی کردم. روز روزش که حالش خوب بود جواب نمیداد حالا که دیگه مثل برج زهرمار بود. میدونستم چشه. از فرودگاه میومد. دوست جون جونیش آیلار داشت میرفت آمریکا برای ادامه تحصیل. آیلار فقط یه دوست معمولی برای خانوم نبود، یه جورایی پارتنر هم بودند و با هم لز میکردند. ظاهرا مکانشون هم ویلا بود. میومدن با هم میرفتن حموم، روی یه تخت هم می خوابیدند. یه بار از پشت در قشنگ همه چیز رو شنیدم.
ویلا در اصل یه خونه باغ بزرگ بود تو لواسون که چند صد میلیارد احتمالا ارزش داشت. پدر خانوم، که ما بهش میگفتیم آقا اینجا رو خریده بود که برج بسازه ولی چون فقط مجوز ۶ طبقه بهش دادند خوابوندش تو آب نمک برای بعد که اجل مهلتش نداد. زنش که مامان خانوم میشد و ما بهش میگفتیم خانوم بزرگ به اصرار خانوم اینجا رو به دخترش بخشید، هرچند که تک فرزند بود و در نهایت همه چیز مال اون میشد. ثروتی که از حزب الله بازی و رانت و زد و بند به دست اومده بود. این وسط من و شوهرم منصور تو سوییت سرایداری زندگی میکردیم. هم اجاره خونه نمیدادیم هم یه حقوق بخور و نمیری بهمون میدادند. منصور وظیفه باغبونی و سرایداری رو داشت ولی طبق دستور خانوم حق ورود به ساختمون ویلا رو نداشت، وظیفه من هم تمیز کردن و رفت و روب ویلا بود و وقتهایی که خانوم میومد غذا درست کردن و سرویس دادن به خانوم و همونطور که گفتم خانوم از ویلا به عنوان مکان لز بازی با آیلار استفاده میکرد.
خانوم یه دختر بیست و پنج ساله خوشگل ولی بسیار بداخلاق، بد دهن و بیشعور بود و اصولا کسی رو آدم حساب نمیکرد. با این سن کم خیلی خوب تونسته بود با کمک مادرش شرکت بزرگ پدرش رو اداره کنه و اخلاق بدش باعث شده بود همه ازش حساب ببرند. من هم روزهایی که زنگ میزد که داره میاد ویلا عزا می گرفتم، ولی امروز دیگه فرق داشت و از قبل میدونستم داره میاد، با این همه تا بحال ندیده بودم گریه کنه.
یه راست رفت تو اتاق مستر، صدای گریه اش میومد. رفت حموم، نگرانش شدم. رفتم تو اتاق مستر و پشت در حموم. با وجود اینکه آب رو باز کرده بود اما صدای هق هقش میومد. دلم سوخت، با ترس و لرز در زدم. در رو باز کرد و با عصبانیت گفت:«چه مرگته؟!» گفتم:« خانوم قربونتون برم تورو خدا با خودتون این کار رو نکنین.» بدنش خشک خشک بود، آب رو باز کرده بود فقط تا صدای گریه اش نیاد. با این حرفم تمام غرور و کج خلقیش فرو ریخت. همونطور لخت اومد بیرون سرش رو روی شونه ام گذاشت و شروع کرد گریه کردن. نازش میکردم و سعی میکردم آرومش کنم.
تو همون حالت با صدای هق هق آلودش گفت: «آیلار خیلی بیشتر از یه دوست بود برام» گفتم:«بله خانوم کاملا میدونم نوع رابطتون رو» ناگهان سرش رو آورد عقب و با عصبانیت گفت:« چیو میدونی مادر جنده؟!» به فحشهای رکیک و مردونه اش عادت داشتم. ولی میترسیدم بگم چیو میدونم و از کار بیکارم کنه. اما طاقت نیاوردم و گفتم:«خانوم من کور وکرم و دهنم هم قرصه» باز دوباره سرش رو گذاشت رو شونه ام و گریه کرد و گفت :«پس میدونی که من و اون…» من ادامه دادم:«بله معشوقه و پارتنر هم بودید. برای همین هم کاملا درک میکنم ناراحتی تون رو» یقه ام رو ناگهان گرفت و هلم داد به سمت دیوار و گفت:«اگه جایی دهنت وا بشه خودت و شوهرت رو میکنم تو کون خر و در میارم.» یک دفعه به خودش اومد که لخت مادرزاده. گفت:«برو لباسهای منو بیار، آب رو هم ببند.» نمیدونم یهو چرا بهش گفتم:«خانوم میخواین ماساژتون بدم خستگیتون در بره؟» خودم هم نمیدونستم چرا این حرف رو زدم، بیشتر یه حالت خود شیرینی داشت. کمی فکر کرد و گفت:«باشه، ولی شوهرت که نمیاد داخل؟»
تازه متوجه شدم که چه اندام رو فرمی داره، میدونستم ورزشکاره ولی کونش رو اولین بار بود میدیدم. اینقدر منو آدم حساب نمیکرد که حتی چیزی نپوشید و کون لختی دمر دراز کشید. شروع کردم به ماساژ دادن کمرش. خودم هم نمیدونستم چرا دارم اینکار رو میکنم و باز هم خودم نفهمیدم که چرا یکهو ازش پرسیدم:«خانوم میخواین باسنتون رو هم ماساژ بدم» سرش تو گوشیش بود. گفت :«بده» خودم هم نمیدونستم چه مرگم شده بود. آروم لمبرهای کونش رو یه کوچولو باز کردم ولی سوراخش رو ندیدم. نمیدونستم چرا اینقدر برای دیدن سوراخ کونش ولع دارم. یهو متوجه شد و برگشت و با خنده گفت:«دستت رو جاهای حساس نبر دلم قیلی ویلی میره» گفتم:«اگه باعث میشه خنده رو لباتون بیاد همه کار میکنم» چیزی نگفت و دوباره سرش رو برد تو گوشی. این دفعه جرات کردم و دستم رو بردم لای لمبر کونش و فشار دادم تا به کسش رسید. اصلا انگار کنترل حرکاتم دست خودم نبود.
برگشت و جدی نگاهم کرد و گفت:«از جون کس و کون من چی میخوای؟» واقعا نمیدونستم چی میخوام و اصلا چرا پیشنهاد ماساژ دادم و چرا این کارها رو کردم. یکهویی گفتم:«میشه ببینمشون؟» بدون لحظه ای تردید پاهاش رو باز کرد و کس صورتی خوشگل و شیو شده اش رو نشونم داد. نمیدونم چرا حس میکردم کس خودم داره خیس میشه و چرا دارم از دیدنش لذت میبرم.
یک دفعه بهم گفت:«من مال تو رو ببینم.» یهو گفتم:«خانم روم سیاه مال من به زیبایی مال شما نیست. هم عرق کردم هم مو داره.» نگاهی کرد و گفت:«بریم حموم؟» با گفتن این جمله کسم خیس خیس شد. اون میخواست بره دستشویی برای همین من زودتر رفتم حموم و سریع موهام رو شستم و تیغ رو برداشتم تا موهای کسم رو بزنم که در رو باز کرد و تیغ را دستم دید. نگاهی به کسم انداخت و گفت:«من برات شیو میکنم» گفتم :«خانوم روم سیاه مگه میشه؟!» اما تیغ رو گرفت و شد. تا نیم ساعت پیش حتی آدم حسابم نمیکرد جواب سلامم رو بده و حالا کوسم رو شیو میکرد و تازه گفت:«برگرد کونت رو شیو کنم.» اما دیگه طاقت نداشتم. موهاش رو کشیدم و سرش رو بالا آوردم و لبهام رو تو لبهاش قفل کردم. لب میگرفتم گویی که میخوام شیره جونش رو از لبهاش بکشم بیرون. هلش دادم به سمت دیوار و همینطور که ایستاده بود زانو زدم در مقابلش و شروع کردم به لیسیدن و مک زدن کسش. زیاد طول نکشید که تو دهنم ترشح کرد و حالا من ایستاده بودم و اون کسم رو میخورد. باورم نمیشد که خانوم داره سوراخ کون مستخدم خونه رو لیس میزنه. با مهارت کسم رو خورد و خیلی زود ارضا شدم. بدنهای همدیگر رو لیف زدیم و اومدیم بیرون. اما انگار هر دو دوباره می خواستیم. اینبار بعد از کلی لب گرفتن شصت و نه شدیم و زمان زیادی کس همدیگرو خوردیم و سوراخ کون همدیگرو لیس زدیم.
بهش گفتم:«خانوم من الان پنج ساله با منصور ازدواج کردم هیچ وقت حتی ده درصد امروز لذت نبردم.» جواب داد:«اولا وقتی خودمون تنهاییم منو نگار صدا کن، دوما تو خیلی از آیلار بهتر بودی، خیلی حال کردم»
اون شب اولین شبی بود که پی بردم دلیل اینکه از سکس با منصور لذت نمیبرم و اصلا علاقه ای بهش ندارم همش بخاطر این بوده که لز بودم.
نوشته: همشهری کین
آفرین
راست و دروغش مهم نیست . ولی یکی از بهترین داستانها بود که خوندم
بدون اغراق و بلوف
مختصر و عالی 🌹👏👏👏👏👏
دوستان عزیز این داستان و تمام داستانهای قبلی من و احتمالا داستانهای بعدی هیچکدوم واقعی نیستند اگرچه در هریک المانهایی از واقعیت براساس تجربه خودم یا دیگران وجود داره.
از عدم علاقهم نسبت به داستان های از هرچی بگم کمه حتی یه ذره هم بدم میاد اما قلم و موضوع داستانت جوری بود که از همون اول جذب شدم، اما حیف که انقدر ریتم سریع و خلاصهای داشت .
میشد از این ایده یه داستان چند قسمتی جذاب و پر از فراز و نشیب ساخت.
به هرحال دلت خوش و قلمت مانا💐💐
من کمتر داستانی را لایک می کنم،اما میشه گفت ی فیلم نامه است که خیلی بهتر از این میشد بشه یعنی خیلی زود مخاطب را با خود همراه میکنه و سریع هم رهاش میکنه در حالی که مخاطب تازه میخواد شروع به لذت بردن کنه با مثال اینکه یک زن تشنه سکس را تجسم کن که در اوج شهوت است و یک مرد بدون توجه بهش شلوارشو درمیاره و کار خودشو در چند دقیقه میکنه و میکشه بالا و خوابش میبره و زن رها میشه و فقط به خودش می پیچه
دست بقلمت خوب است اما نکات ظریفی را رعایت نمی کنی. اگر کلفت یک خونه میگه روم سیاه، مشخصه که تربیت قدیمی داره و سواد مختصر، پس نبایستی بدونه پارتنر یعنی چه که خودش هم این کلمه را بکارببره،، مثل شیو کردن، امثال نگار هم هیچوقت با کلفتشان صمیمی نمیشن مگر کلفته از بچگی طرف رو کشییده باشه توی خط، ببهرحال نگارشت و موضوع یابی ات خوب است.
یکم اغراق داشت کلی خب به دل نشست.
قلم خوبی داری ادامه بده.
داستانتو بفرست نتفلیکس فیلمشو بسازه خوراک ال جی بی تیه
زنا همه لزبین،شوهرتم احتمالا گیه،بچتونم قطعا ترنسه
حالا تک توک به منصور هم بده سرسره کرده واست خانوم، 🤣🤣
خصوصی پیام میدین پیدا تون نمیکنم من یه کاری داشتم
راستو دروعش مهم نیست اما قشنگ بود و کاش از اندام قد وزن سایز ممه و کون خودتو خانوممینوشتی و کاش ادامه بدی داستاتو
انقد دوس دارم یه شیمیل واسه بار اول منو بکنه تاحالا کون ندادم ولی یه بار خیار کردم توو حال داد🔥
لینک بقیه داستاناتو بذار بخونیم
یا اسمشونو بگو
روان نوشتن هنر و توانایی است که نگارنده بخوبی نشان داد
اما چرا اینقدر کوتاه؟
پس پرداخت شخصیت و بعد پرداخت روایت؟
شروع جذابی برای من داشت
اما بعد افول کرد.
عزیزی
چون بعضی از دوستان اسامی داستانهای دیگه منو خواستن لیستی از تعدادی از اونها رو اینجا دکر میکنم. البته باز هم هست که راستش نتونستم پیدا کنم.
ویلای مرزن آباد-سکس در بوتیک-کفتر جلد- حاجی-راننده سرویس-سکس و فراموشی-سه دقیقه مانده به مرگ-شیطونی تو سفر مشهد-ابونی-برزخ-قوی سیاه-سه پرده از سه نفر-رابطه عجیب خانم و آقای دکتر-سکانس آخر-راضیه-من و نیلوفر-زیرزمین بدبو
چند تا دیگه از داستانهام
باز هم خداحافظ-آخرین سکس-رقص دو نفره-سکس در خونه باغ لواسون-
البته میدونم کسی نمیخونه😃دارم آرشیوم رو کامل میکنم.
همشهری عزیز خوشحالم هنوز مینویسی و تکچراغ رو روشن نگه داشتی.
قلمت نویسا، دلت شاد و سرت بلند! ❤
سرعت و ریتم داستانت نیاز به اصلاح داره، مهمترین بخش قلاب اوله یعنی باید بتونی در آغاز طوری بنویسی که مخاطب به قلابت نوک بزنه …
یکی از راههای جذب در مقدمه ریتم است
شما ریتم مقدمه را با جزئیات نوشتی ولی بعدش ریتم را تند کردی در حالیکه باید برعکس باشه و در آغاز با سرعت بیشتری پیش بری و وقتی مطمئن شدی مخاطب را همراه خودت کردی میتونی ریتم را کم کنی و با جزئیات بیشتری بنویسی،
بعد اتمام نوشتن داستانت را بخون اگر خودت خوشت بیاد مخاطب هم خوشش میاد
باشه تو گفتی منم باور کردم!!! خانومی که مثل سگ پاچه میگرفت یهو پارتنر چند سالشو فراموش کرد و چسبید به کس تو😂😂