وقتی برگشتم یکی دیگه جای من بود (۴)

1402/04/25

...قسمت قبل

لیسیدن بس بود، زبونم رو فرو کردم تو کونش.
یه آهی کشید که احساس کردم روحم رفت بیرون هوا بخوره.
حس عجیبی برام داشت ولی چون این کارم داشت مهدی رو تحریک میکرد ادامه میدادم. تو همین حین که با زبونم با سوراخش بازی میکردم با دستام از رون هاش تا روی کمرش رو به طور دایره وار میمالیدم و فشار میدادم.
صدای نفس کشیدنش و پیچ و تاب خوردنش منو بد جوری تحریک میکرد و بهم لذت میداد، از نظر روحی تو فضا بودم و به قول امروزی‌ها بالا بودم .
بلند شدم و پماد لیدوکائین رو برداشتم و زدم رو انگشت کوچیکه‌ام ؛ انگشتم رو بردم داخل، یه آه سکسی کشید و منم شروع کردم به مالیدن پماد، تو همین حین که پماد رو میزدم به سوراخش با دست دیگه ام کمر و شکمش رو ماساژ میدادم و با کیرش بازی میکردم. اثر کردن لیدوکائین حدود ۱۵ دقیقه طول می‌کشید، تو این فاصله برگردوندمش و لبام رو گذاشتم رو لباش، چندتا بوس خوشگل و بعدش هم لب پایینش رو گذاشتم بین دندونام و فشار دادم، یه آخ قشنگی گفت و بعدم شروع کردم به مکیدنش، آروم آروم مثل بچه های شیر خواره لبش رو می‌مکیدم و دستم رو روی پوستش حرکت میدادم،
زبونش رو گذاشت توی دهنم، منم زبونم رو گذاشتم روی زبونش و با حرکات افقی زبونم، زبونش رو قلقلک میدادم.
صورتم رو کشیدم عقب و مثل مادری که تازه بچه اش به دنیا اومده و اولین باره میبینش ، نگاهش میکردم؛
قلقلکش دادم تا بخنده و منم با همون نگاه که محو صورتش بود به خنده اش نگاه میکردم؛ به وضوح عشقِ توی چشمام مشخص بود .
رو لبش هنوز لبخند بود، گوشه‌ی لبش، روی چالِ گونه اش رو بوسیدم، و بازم به چشماش خیره شدم لعنتی وقتی به جزییاتش نگاه میکردی اصلا خسته نمیشدی ، اصلا تکراری نمیشد برات. تو کهکشان چشماش یه سیاه چاله بود که بخاطر تاریکی اتاق حسابی بزرگ شده بود و داشت منم میکشید توی خودش، دیگه طاقت نیاوردم و چشمش رو بوسیدم.
تو کل این مدت با دستم پوست شکم و کمرش رو تحریک میکردم .
۱۵ دقیقه ای گذشت و وقتی مطمئن شدم بی حس شده، برش گردوندم رو به پهلو و یه پاش رو گذاشتم روی شونه ام،
+مهدی ، خودت رو شل بگیر باشه ؟
-با…شه،
متوجه نشدم استرس داشت یا حشری بود.
آروم انگشت اشاره مو به لوبریکانت آغشته کردم و فرو کردم توی سوراخش. یه آه عمیق و آروم گفت ، هرچند دردی رو حس نمیکرد ولی خدایی خیلی تنگ بود. با انگشتم یکم بازی کردم با سوراخش تا جا باز کرد و دیگه انگشتم رَوون جابه‌جا میشد، به انگشت وسطم ژل زدم و آروم فرو کردم توش ، یه خورده خودش رو جابه‌جا کرد و تکونِ ریزی خورد .
+درد داری ؟
-یخورده حس میکنم داره به پشتم فشار میاد ولی خوبم.
آروم آروم و با صبر و حوصله پیش میرفتم تا اصلا زده نشه
همون طور که دوتا انگشتم توی سوراخش بود، پاش رو از روی شونم برداشتم و گذاشتم کنار اون یکی پاش.
آروم به سمت صورتش خم شدم و لبام رو گذاشتم روی لباش
با ولع خاصی لبام رو می‌مکید، منم همراهیش میکردم.
-فکر نمیکنی کافیه ؟
+یعنی دیگه ادامه ندیم ؟ باشه عزیزم
اومدم بلند شم که دستم رو گرفت
-منظورم این بود که انگشت کافیه ، شروع کنیم.
انقدر با حوصله پیش میرفتم که خودش هم کلافه شده بود.
هدفم این بود بهش مسائل جنسی رو یاد بدم ، ولی الان قرار بود زیرم بخوابه، پس سعی کردم بازم از هدف اصلی خارج نشم و رابطه مون باعث یادگرفتنش بشه.
+موقع رابطه داشتن باید از کاندوم استفاده کرد ، به این میگن کاندوم، کاربرد زیاد داره بعدا در موردش حرف می‌زنیم. علی‌الحساب بلند شو بهت بگم چجوری استفاده کنی ازش.
بهش یاد دادم چجوری کاندوم رو بکشه روی کیرم.
خوابوندمش روی شکم و نشستم کنارش ، یه بوس روی کتفش زدم و آروم بلند شدم، یه بالش گذاشتم زیر کیرش تا بیاد بالا و راحت تر بشه؛ زیر گوشش گفتم آماده ای ؟
چیزی نگفت ولی با حرکت سرش بهم فهموند که آماده‌اس.
ژل ریختم روی سوراخش و آروم کیرم رو روی سوراخش می‌کشیدم و با کیرم ژل هارو به داخل سوراخش هدایت میکردم، روی سوراخش بی‌حس نبود و داشت از این حرکتم لذت میبرد.
صورتش رو چرخوندم و باهاش لب گرفتم، ژل ریختم کف دستم و مالیدم به کیرم،
با کمترین فشاری که وارد کردم، آروم سرِ کیرم رفت توی سوراخش
یکم خودش رو جمع کرد ولی وزنم روش بود و نمیتونست جابه‌جا بشه.
+درد داری ؟
-آ…ر…ه ، یک…م ، زی…اد ، نی…ست
+باید تحمل کنی باشه ؟ خودت رو شل بگیر.
حرفم رو گوش میداد ، خیلی حشری بودم ولی مهدی رو به ارضا شدنم ترجیح میدادم و برای همین اصلا نمیخواستم درد بکشه، همون‌جوری موندم و با دستم موهاش رو نوازش میکردم که خودش گفت دیگه درد نداره.
منم آروم آروم شروع کردم به فشار دادن کیرم به سوراخش؛
چند میل رفت تو و باز نگه داشتم ، روی کتفش رو لیس میزدم و با موهاش بازی میکردم .
اونم خودش رو سپرده بود دست من و مشخص بود میخواد ادامه بده .
دوباره فشار آوردم و چند میل دیگه هم جا کردم، همین روند ادامه داشت تا نصفش رفت تو .
+خوبی مهدی ؟
-آره خوبم ، یـ…کم درد دارم ولی خوبم. فقـ…ط یکم نفس کشـ…یدن سخـ…ت شده بـ…رام .
+راحت باش ، آه بکش تا خالی بشی خودت رو نگه ندار.
بیشتر و بیشتر میرفتم تو و نگه میداشتم تا بعد از ۱۰ دقیقه یا شاید کمتر بیشتر (ساعت نبود دم دستم) تا ته فرو کردم توش.
+بالاخره تموم شد . خوبی ؟
-آآ… راست … میگی…؟ آره خوبم فقط انگار یه چیزی به بدنم اضافه شده، زیر شکمم یه خورده درد داره .
+خودت رو شل نگه دار تا کم کم تلمبه بزنم .
+یه نفس عمیق بکش…
آروم کیرم رو تا نصف آوردم بیرون و دوباره با همون سرعت کم واردش کردم ،
یه آه بلند کشید و ریه‌اش رو خالی کرد
-حس خوبی داره …( نفس نفس)
صدای نفس های ریتم دار ش دیوونم میکرد .
بهترین دوست و رفیق تنهاییام و تنها کسی که این همه سال پشتم بود ، الان زیرم خوابیده بود. اونم به خواست خودش.
سرعت تلمبه هامو بیشتر کردم ، اونم با ریتم تلمبه زدن من آه های ریز و کوتاهِ شهوانی میکشید و من هر لحظه بیشتر عاشقش میشدم.
قبل از اینکه بخوام ارضا بشم ، خیلی آروم کشیدم بیرون ازش و ازش خواستم روی کمر بخوابه ، پاهاش رو گذاشتم روی شونه هام و دوباره ژل ریختم روی کیرم و آروم فرو کردم داخلش ، حالت صورتش ثابت بود اما مظلومیت توی چشماش منو دیوونه میکرد، نمیدونم چجوری توصیف کنم، ترکیب بغض و ذوق و لذت توی چشماش برق خاصی ایجاد کرده بود.
چشماش خیس بود اما گریه نمیکرد و وجود یه لایه نازک از اشک، روی چشماش، برقش رو بهتر نشون میداد .
دست هاش رو توی دستم هام گرفتم و شروع کردم به تلمبه زدن، تو همین حین که نفس نفس میزد، من غرق صورت و نگاهش شده بودم،
ژل رو برداشتم و زدم به دستم، دستم رو دور کیرش حلقه کردم و همون طوری که تلمبه میزدم ، شروع کردم به جق زدن براش.
سرعت تلمبه و جق زدنم دو برابر شده بود، جوری نفس می‌کشیدیم و آه میکشید و تلمبه میزدم ، که اگه اتاق من طبقه بالا نبود صدا مون همه رو بیدار میکرد.
سه تا تلمبه آخر رو به محکم ترین شکل ممکن زدم و خوابیدم روش ، جوری که سینه هامون میخورد به هم.
همون لحظه به طور همزمان ارضا شدیم و آه بلندی کشیدیم.
نگاهم افتاد به صورت خسته و بی‌جونِ مهدی ، لباش رو گذاشتم روی لبام و مکیدم.
جفتمون عرق کرده بودیم،
وقتی کیرم خوابید از توی سوراخ در آوردم؛.
+مهدی لباس هاتو نپوش تا برگردم .
ملحفه رو پیچیدم دورم و از اتاق رفتم بیرون ، از پله ها رفتم و پایین و وقتی مطمئن شدم همه خوابیدن و در های اتاق هاشون بسته است برگشتم پیش مهدی .
حموم طبقه بالا و دقیقا کنار اتاق من بود، (البته یادم رفت بگم ، راهروی طبقه بالا هم یه در جدا گونه داشت)
+پاشو بریم حموم یه دوش بگیریم .
-خیلی خستم.
+باشه ولی اینطوری که نمیتونی بخوابی .
در حموم رو باز کردم و رفتیم تو ، در اتاق رو از بیرون قفل کردم که اگر فرضا کسی اومد نفهمه هر دومون توی حموم هستیم .
آب رو گرم کردم و مهدی رو فرستادم زیر دوش، بازم محو شدم،وقتی آب میخورد به پوستش و خیس میشد خیلی کیوت میشد، در واقع آب باعث میشد نوری که میخوره به پوستش بازتاب بیشتری داشته باشه و پوست سفیدش براق تر به نظر بیاد. دوست داشتم گازش بگیرم ولی خب خیلی خسته شده بود . یه چهارپایه توی حموم بود، گذاشتم زیر دوش و نشوندمش روی اون، یکم بدنش رو مالیدم و با موهاش بازی کردم.
یکم جابه‌جاش کردم تا از زیر آب بیاد بیرون و شامپو رو ریختم روی موهاش و شروع کردم به ماساژ دادن پوست سرش، بعدش با همون کف، بدنش رو شستم و بلندش کردم زیر دوش ، انقدر خسته و بیحال بود که اصلا مقاومتی نمیکرد که بخواد خودش کاراشو انجام بده.
کامل بدنش رو شستم و فرستادمش از حموم بیرون، خودمم دوش گرفتم و رفتم بیرون .
وقتی رفتم توی اتاق، خوابش برده بود؛ یه شلوارک با یه زیرپوش آبی پوشیده بود ، آبیِ تیره که رنگ مورد علاقه ام بود.
چراغ رو خاموش کردم و رفتم کنارش دراز کشیدم.
داشتم دیوونه میشدم از بوش ، خیلی خوشبو بود . مخصوصا که همین چند دقیقه پیش از حموم اومده بود.
آروم ملحفه رو کشیدم روش تا سرما نخوره و چشمام رو بستم،
یه دفعه حس کردم یه دستی پیچید دورم و یه سر اومد توی بغلم.
-منتظرت بودما، ولی ببخشید خوابم برد.🥱
+اشکال نداره عزیزم بخواب .
-دوست دارم .
+من بیش…
دستش رو گذاشت روی دهنم :
-لازم نیست بگی ، خودم میدونم !
محکم توی بغلم فشردمش و خوابیدم.
صبح، در حالی که هنوز خورشید بالا نیومده بود ولی هوا روشن بود؛ منو بیدار کرد.
هنوز چیزی نگفته بود ولی از نگرانی چهره اش فهمیدم یه چیزی شده
+چی شده مهدیم ؟
-درد دارم، خیلی درد دارم.
فاک! اثر لیدو از بین رفته بود و تازه داشت دردِ باز شدن سوراخ میومد سراغش. تصمیم گرفتم دوباره لیدوکائین بزنم براش تا دردش کم بشه
+متاسفم، پس…
+بکش پایین و برگرد
-الان نمیتونم بردیا، درد دارم!
یه بغض خاصی توی صداش بود ، دلم براش خیلی سوخت.
+عشقم نمیخوام کاری کنم درد بکشی، می‌خوام لیدوکائین بزنم برات.
آروم شلوارکش رو درآورد و دمر خوابید،
+میتونی مثل دیشب داگی بشی ؟
آروم و درحالی که مشخص بود داره درد می‌کشه داگی شد.
اینجوری بهتر میتونستم ببینم چیکار میکنم .
دور سوراخش کمی قرمز بود ولی خداروشکر خبری از زخم و پارگی نبود، آروم لیدوکائین رو ریختم رو انگشت اشاره ام و با ملایمت فرو کردم توی سوراخش، خیلی درد میکشید و من اصلا طاقت نداشتم اینجوری ببینمش.
کارم که تموم شد یه بوس روی لپ کونش زدم و شلوارکش رو کشیدم بالا.
+کارم تموم شد مهدیم، حالا بیا بغلم،
آروم و درحالی که می‌لرزید خوابید پیشم، آروم گرفتمش توی بغلم و به خودم فشردمش. توی اون چند دقیقه ای لیدوکایین عمل میکرد باهاش حرف زدم تا آرومش کنم و تو همین حین تو بغلم میفشردمش و با دست راستم زیر شکمش رو میمالیدم تا آروم بشه؛ تو این مدت از توی موهاش و پوستش نفس میکشیدم و خودم روی توی فکر و خیال و احساس غرق کرده بودم؛ متوجه نشدم دقیقا کِی، ولی وقتی لیدوکایین عمل کرد از خستگی خوابش برد، روی گونه اش رو بوسیدم و آخرین نفسم رو توی موهاش کشیدم.

چند روزی درد داشت و من هی براش لیدوکائین میزدم، یک هفته تموم اصلا باهاش رابطه جنسی نداشتم و فقط رابطه عاشقانه داشتیم،
هفته‌ی بعدش دقیقا عین همه این کارا تکرار شد؛ فقط با یه تفاوت مهم، این دفعه من بهش دادم.
اگه بخوام برات تعریف کنم خیلی طولانی میشه پس بریم سر اصل مطلب و سوالی که ازم پرسیدی.

*نیازی نیست تعریف کنی، ادامه بده .

بعد از اون ما رابطه مون عالی بود، طبق روالِ هر تابستون کلی گشت و گذار کردیم، یواشکی تست HIV و HPV دادیم و وقتی منفی بود سکس بدون کاندوم انجام دادیم، البته صرفا از روی کنجکاوی و فقط همون یبار. پوزیشن های مختلف و خلاصه…
انقدر گذشت که رسیدم به کنکور ، دیگه نمی‌رفتم قنادی و فقط درس میخوندم ، به اندازه کافی وقت نداشتم با مهدی عشق و حال کنم ، هرچند خیلی دلم میخواست ولی باید تمرکزم رو روی درس میزاشتم .
دور بودن من از مهدی هم منو اذیت میکرد هم مهدی رو، ولی خب من با این انگیزه که بعدش آزادم و مهدی رو دارم تحمل میکردم .
صبحی که کنکور دادم یه بار خیلی سنگینی از روی دوشم برداشته شد ، احساس کردم راحت شدم
وقتی برگشتم خونه مامان منتظرم بود، نگران شدم نکنه چیزی شده باشه
-بشین می‌خوام حرف بزنم باهات
ترسیدم که نکنه مهدی یا مامان‌جون چیزی شون شده باشه
گفتم نکنه فهمیده باشن من با مهدی رابطه دارم
+چیزی شده؟
-ببین ، راستش من و بابات همون موقع که اومدم پیش مامان‌جون طلاق گرفته بودیم ، بهت نگفتیم تا حس بدی نداشته باشی و منتظر بودم امروز بهت بگم که انگیزه تو از دست ندی برای درس خوندن!
+من خر نیستم! ، فکر کردی نفهمیدم، وقتی حتی یه زنگ هم نمیزنید! ؛ بعدم مهم نیست! ، زندگی شماست ، هر چند دوست داشتم با هم باشید ولی وقتی این تصمیم رو گرفتید من احترام میزارم. من فقط یه شرط دارم، مهدی همینجا بمونه تا آخرش!
-باورم نمیشد اینا رو بگی
+منم باورم نمیشد بهم نگید.
-ببخشید…، کنکور چطور بود؟
+خوب بود، احتمالا رتبه خوبی بیارم
صحبت هام با مامانم رو همینجا تموم کردم و رفتم توی اتاق ، مهدی اونجا بود، با دیدن من خیلی خوشحال شد.
در مورد کنکور حرف زدیم و متوجه شدم مهدی بیشتر از من استرس داشته، انقدر هم انتظار برای من کشیده بود که فورا رفتیم رو کار .
اون روز تا شبش دو بار سکس کردیم ، یبار من بهش دادم یبار هم اون به من داد، دیگه خودت بهتر میدونی روابط دو طرفه چجوریه …

پارت آخر داستان طبق ریتم همیشه گذاشته نمیشه!
میدونم شاید زیاده‌روی باشه؛ ولی شرطِ گذاشتن پارت آخرم، بازدید و لایک و کامنت های خوبِ شماست.
انتقاد هاتون ، نظراتتون و حرفاتون رو بزنید و پیشنهاد هاتون برای پارت آخر رو بگید و در آخر:
منتظر پارت آخر بمونید ❤️🌿
موفق و موید باشید!

ادامه...

نوشته: H.M


👍 37
👎 4
14101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

938065
2023-07-17 02:20:52 +0330 +0330

اول

1 ❤️

938104
2023-07-17 10:29:44 +0330 +0330

لایک سه تقدیمت
فقط امیدوارم که مهدی نره
یا جدا نشین

2 ❤️

938139
2023-07-17 15:44:11 +0330 +0330

چه مهربون و دوستانه 😍

2 ❤️

938142
2023-07-17 16:05:48 +0330 +0330

اونی که گفتی:«فقط امیدوارم که مهدی نره»
با اینکه نویسنده من نیستم ولی کلا به اسم داستان نگاه کردی ؟🤔😁

2 ❤️

938155
2023-07-17 18:23:39 +0330 +0330

نمیخوام از داستانت تعریف و تمجید الکی کنم اما همین یه خط
«تو کهکشان چشماش یه سیاه چاله بود که بخاطر تاریکی اتاق حسابی بزرگ شده بود و داشت منم میکشید توی خودش»
منو عجیب مسخ کرده

2 ❤️

938161
2023-07-17 20:46:25 +0330 +0330

عالی بود داستانت، خیلی خوب نوشتی
ادامه اش رو هم بزار حتما

1 ❤️

938263
2023-07-18 09:00:00 +0330 +0330

از اسم داستان می ترسم یکم فقط امیدوارم جدا نشن از هم😥🥺

3 ❤️

938278
2023-07-18 10:31:26 +0330 +0330

عالی بود ، امیدوارم پایانش هم لذت بخش پر از عشق باشه

1 ❤️

938857
2023-07-22 02:27:54 +0330 +0330

لذت بردپ مثل همیشه 🙃
ببخشید چند روزه درگیرم نتونستیم بهت پیام بدم :(

1 ❤️

938916
2023-07-22 13:38:50 +0330 +0330

از همه دوستان ممنون که نظر دادید 🌿
نظراتتون رو خوندم و قسمت ۵ رو توی صف انتشار گذاشتم .
**اینم اکانت جدیدمه **

1 ❤️

940000
2023-07-30 15:57:04 +0330 +0330

تا اینجا مه همه چیز عالی بود فقط یکم اینکه مهدی چشم کوش بسته رو به سمت گی کشوندی سکم خودخواهانه بنظر میرسه ،، اما قلمت فوق العادست و اینکه حد هر چیزی رو رعایت میکنی
درکل عالی منتظریم

1 ❤️

940187
2023-07-31 18:26:00 +0330 +0330

واقعا و از صمیم قلب میگم تا بحال داستان زندگی یا خاطرات سکسی به این شیوایی و روونی نهونده بودم چرا که دوست عزیز من خودم به شخصه خیلی خیلی همزات پنداری داشتم چرا که جوری عالی نوشتی که حس ناب عشق و علاقه دو نوجوان همجنس که سرشار از لطف و لطافت هست بخوبی نمایان است

1 ❤️