سلام. من امیر سام هستم. 33 سالمه و دو سالی میشه که ازدواج کردم. یک زندگی موفق و همراه با عشق و آرامش دارم. همراه خانمم…
اون موقع من تازه تخصصمو در هانفر تو جراحی کلیه و مجاری ادراری گرفته بودم. و درگیر پیدا کردن یه مطب بودم. .دوست داشتم یه مدتی رو در ایران بمونم و بعد برای مهاجرت دوباره اقدام کنم. چون پدرم سالهای اخر عمرش رو میگذروند و من دلم نمیخواست این موقعیت رو از دست بدم و در کنارش نباشم………
من پسر ازادی بار اومده بودم. هر جور روابطی رو تجربه کرده بودم. ولی حالا با شرایط پدرم. اصرار خانواده برای ازدواج زیادی رو مخم بود.
چند روزی بود که مریضی اورده بودن بیمارستان که دیر متوجه نارسایی کلیویش شده بودن یه کارگر ساختمانی بود همراهش یه دختر بچه ی 18 .19 ساله . که خیلی هم بی تابی میکرد. راستش دلم براش سوخت چون پول کلیه خیلی بالاست . حالا خرج دیالیز و غیره بماند . وقتی نزدیک دختره شدم. یک لحظه میخش شدم. خیلی خوشگل بود خیلی ! دلم میخواست یه جوری نزدیکش بشم. و سر صحبت رو باهاش باز کنم. میدونم از من بعیده ولی نمیدونم تو چهره ی معصوم اون دختر چی دیدم. که اینجور جذبش شدم. چند روزی گذشت دیگه دیالیز جوابگو نبود مرد داشت میمرد. یا کلیه یا مرگ. دختر خودش ازمایش داد نخورد مادر نداشت وگر نه تو بیمارستان می بود…
دختره بدجوری خواستی بود بدجوری! دلم میخواست بغلش کنم. باهاش بخوابم. ببوسمش. اون دختر خیلی خیلی کوچولو بود ولی بدجوری تحریک کننده . خیلی از دکترها چه استاژر چه انترن چه رزیدنت . و چه دکتر متخصص و فلوشیپ کسی نبود که تو نگاه اولش میخکوب نشه . ولی هیشکی مثل من بیشرمو حیا نبود که فکر همچین پیشنهادی اونم به یک دختر درمونده بده انگار همه به قسم پزشکیشون وفادار مونده بودن. فکر کردم همه انسانن به غیر من که خوی حیوانی دارم. ولی پیشنهادم رو مطرح کردم. بهش گفتم اگر یک شب باهام بخوابه بهش قول یه کلیه رو میدم. اون دختر به صورتم سیلی زد وگفت هنوز اونقدر بد بخت و لذیل نشد
ه که تن فروشی کنه! انگار با پتک تو سرم زده بودن شهوت کورم کرده بود که هیچی ندیدم. چادر کهنه اون دختر رو ندیدم که حتی نمیذاشت مویی از زیرش در بیاد…
پدر اون دختر مرد. و دیگه در بیمارستان نبود ولی دل من هم همراه دختر از بیمارستان خارج شد.منی که میخواستم با یکی مثل خودم ازدواج کنم. که همطبقه ام باشه همکارم باشه عاشق اون دختر شدم. انگار باید یکی یه سیلی بهم میزد تا یادم بیاد انسان بودن به بزرگ بودن نیست…. تو تمام مراسم های پدر اون دختر حضور داشتم. عده ی خیلی کمی بودن شاید 50 نفر شاید کمتر. دورادور مواظب اون دختر بودم میخواستم خودش رو بشناسم. خود واقعیش رو نه جسمش نه خوشگلیش رو…… شانس اورده بود خونه برای خودشون بود وقرار نبود اجاره ای بده . اسمش رو بلاخره فهمیده بودم مریم. .نجیب بود سرش رو بالا نمیگرفت . پیرزن میدید وای میساد کمکش میکرد. شبهای جمعه نذری میپخت. دانشجو شده بود درس میخوند . کار میکرد . دیر وقت میرسید خونه . ساعت رفت امدش رو دیگه میدونستم تا کارم تو بیمارستان تموم میشد انگار که تو خونه کسی چشم انتظارم باشه به سرعت میرفتم سمت خونه اش.این تا شش .هفت ماه ادامه داشت تا اینکه اون شب…
دیرتر از همیشه اومد نگرانش شده بودم. سراسیمه از سر کوچه رسید .نور کوچه کم بود. ولی میدم که یه موتوری دنباشه . کنارش راه میره ولی بلاخره موتور جلوش وایساد و پیاده شد چادررو از سرش کشید . مریم شروع کرد به جیغ زدن دیگه هیچی در اختیارم نبود وقتی به خودم اومدم که دیدم یقه پسر رو گرفتم و دارم خفه اش میکنم. خون جلو چشمام رو گرفته بود. دست مرم رو بازوم بود نگاش کردم مثل اب رو اتیش شد. پسره رو که قرمز شده بود پرت کردم کنار و گفتم. غلط اضافی میکنی که چشمت پی ناموس مردمه. با سر و صورت عرق ریزون چادر مریم رو برداشتم و سرش کردم . دلم ریخت مثل گنجیش میلرزید نفهمیدم چی شد . بغش کردم. و گفتم:
.- ایییییی. اوف. . اه …اه. بکن…… . جیغ بلندی کشید و آبش از کوسش سرازیر شد…. خسته و بی حال افتاده بود حتی نا نداشت تکون بخوره. از فرصت استفاده کردم و کاملا لخت شدم. میدونستم اگرتمومش کنم دیگه نمیشه . دستم زیر روش گذاشتم و کمی بلند ترش کردم. سرواخ کونش رو پیدا کردم و انگشتم رو با اب دهنم خیس کردم اروم فشار دادم تو. صدای جیغش دوباره بلند شد. . جان. جان. الان عادت میکنی. بزار یکیم گشاد تر بشه . انگشت دوم و سوم. رو فرستادم. کمی ور رفتم تا باز شد . مریم پا میکوبید زمین ومن مدام قربون صدقه اش میرفتم. . کونش اماده شده بود. روی شکم خوابوندمش. . – جانم مریم جانم نترسی فدای چشات . وقتی برتو درد داره ول بعدش خوشت میاد باشه ؟ سرش رو تکون داد. روش خوابیدم. یه دستم زیرش روی سینه هاش گذاشتم و محکم بغلش کردم. و با دسا دیگه ام کیرم رو اروم اروم فرو کردم تو کونش. جیغ کشید. سریع خم شدم و لبهام روی لبهاش گذاشتم. کونش داشت اتیش میگرفت . داغ داغ بود . نبض داشت. لبهای مریم میلرزید. بوسیدن رو شروع کردم و بینش مدام میگفت جانم عشقم. جانم عمرم. هیشش. الان تموم میشه . الان دردش میافته . وقتی کمی اروم گرفت . شروع کردم تلمبه زدن. داشت پا میکوبید . پاهام رو قفل پاهاش کردم و کیرم رو حرکت دادم. لبام صدای جیغش رو خنثی کرده بود ولی نالهاو اشکاش. رو نه . کم کم کونش عادت کرده بود از ناله اش کم شده بود. با نفس نفس گفتم. مریم جان دوست داری؟ اره ؟ اروم با صدای ظعیفی گفت اره. .
ابم داشت میومد… سریع کیرم رو کشیدم بیرون و ابم رو روی کمرش خالی کردم. انگشتم رو باز فروو کردم تو کونش کمی تکون دادم تا دوباره ناله های بلند مریم شروع شد و برای دومین بار ارضا شد. مثل جنازه تو بغل هم افتادیم. . بدن لختش رو بغل گرفتم و لباش ر عمیق بوسیدم. چشماش رو بسته بود و خودش رو به من سپرده بود. . کمی بعد گفت چرا پردمو نزدی. . گفتم- . اون باشه بری شب عروسیمون… لبخند روی لبهای خوشگلش ظاهر شد . خیلی قشنگ میخندید. – موهاش که جلوی صورتش رو گرفته بودن کنار زدم . خیلی اروم گفتم. آ قربونش همیشه بخندی کوچولوی من. هر دومون به ارامش رسیده بودیم. انگار که سالهاست همدیگه
رو میشناسیم و جفت همدیگه هستیم. با در میون گذاشتن این موضوع با خانواده ام جنجال به پا شد . مادرم دختر یکی از اقوام رو نشون کرده بود و من به شدت عصبانی بودم. بعد یک هفته قهر و عذاب مادرمو من . با اعتراض بابا به کار غیر منطقی مادر. بلاخره جو به ارمش رسید و من به خواستگاری مریم رفتم. سنگ اندازی هایی شد ولی هر دو ما همدیگه رو دوست داشتیم و این از همه مهم تر بود شب مراسمون با اینکه مریم درد خیلی زیادی رو تحمل کرد ولی لذت هم برد بعد از دو سال زندگی ما بسیار عاشقانه است و هر دومون سعی میکنم عاشقانه ترش کنیم.
نوشته: امیر
اول که چه ربطى به هواى گرم داشت؟
دوم که اگه داستانه که کون دادن تبليغ عشقو زندگى نيست
اگه هم واقعيته که تو گوه خوردى که يه دختر با نامردى که
ميتونسته به زنده موندن باباش کمک کنه و در إزاى سکس
نجاتش نداده، سکس کنه.بگه چرا پردمو نزدى و عاشقش بشه و ازدواج کنه
حتما الان وقتى واست پاهاشو هوا ميده يادش ميره باباش
چرا مرد
در ضمن وقتى يه دختر صبح تا غروب, دانشگاهه کوسش
از بس راه رفته بوى عرق و… ميده نه بوى گل ، جالبه که دستشوئى نرفته و تميز نکرده انداختى تو کونش نه؟
و گوه خوردى با اون وضعيت روحى بشه کون دختر گذاشت
در لفافه و با روکش عشق و چادر تبليغ سکس نکن آمو، خوانندگان داستان خر نيستن
هه هرپسری فردین بازی دربیاره دختراعاشقش میشن
نذاشتی پسره توکوچه ببرش خودت بردی کردیش
گوشت قربونیه دیگ
همه براش سر دست میشکونن
بذار ی چیزی بگمت بچه.اگ میبردیش خونه واون شب فقط بغلش میکردی بخاطرارامشش مردی کردی
دکترخارج رفته
یکی از داستانایی بود که واقعا قشنگ بود و ارزش خوندن داشت
پایدار زندگیتون
دوست دختر میخوام زیره بیست از تهران هرکی هست بیاد خصوصی…
این مدلیشو دیگه ندیده بودم،میگی دکتری تو؟والّا این بچه ها حق دارن بیان یه حالی بهت بدن خب،گذاشتی یارو بمیره؟قبلشم رفتی به دخترش پیشنهاد! دادی؟انسانی تو اونوقت؟!..آقا تسلیم!صد رحمت به محارم!!!این دیگه آخرش بود!بعد تازه عاشق طرفم شدی؟اونم پیشنهاد ازدواجتو قبول کرد؟!؟! شنیدیم خرتوخره اما نه دیگه اینقدر!
اقا پرشیا مدل نود سفید تو کرم کسی داشت خریدارم،،،
داستان رو فقط اولش رو خوندم بیخود بود…
همینه که مرگ و میر تو بیمارستانامون زیاد شده.همینه که آدمای بدبخت میرن تو بیمارستانا میمیرن.وقتی یه دکتر اونم فارغ التحصیل از هانوفر، انقدر بیکاره که میاد تو سایت داستان مینویسه باید به حال وضعیت بهداشت درمان مملک گریه کرد ( با اینکه در دکتر بودنت مشکوکم ).
Du hast in Hanover Medizin studiert??,warum hast du in Krankenhaus im IRan gearbeitet ✋
داستانت خوب **اما چه ربطی به هوای گرم داشت؟؟!!! **(hypnotized)
دمت گرم دکتر بعداز این،راستی خر باباته کره خرشم تو فیلم بیوفارو دیدی سناریوشو با ۱انگشت سکس دار کردی اینجا کسپرت میگی،چخه چخه بیصاحاب نبینمت دیگه