نگار عزیزم (۱)

1402/02/11

این ماجرای دختری هست که واقعأ عاشقش شدم ولی متاسفانه برای از دست دادمش
قضاوت شماها اصلأ برام مهم نیست چون با عده ترسو طرفم که نمیتوانند خودشان چیزی بنویسند چون از فحاشی دیگران میترسن و…

سال 90 بود.
اون موقع ها دوتا اتفاق بدی برام افتاده بود اول اینکه تازه با مینا ، دوست دخترم کات کرده بودم و دوم اینکه پدرم سکته قلبی کرد ، یکی از دوستاش رییس بیمارستان محب در میدان ونک بود سریع کارهای پذیرششو انجام دادیم و بابام بستری شد
یکی دو روز بعد دوست بابام منو تو دفترش خواست و یه نسخه بهم داد و گفت اگر میتونی اینو باید از یکی از داروخانه ها بگیری چون ما نداریم
سریع خودمو به داروخانه ای که دوست بابام گفته بود رسوندم آنجا بهم گفتد که باید شب بیام و نوبت بگیرم که صبح فردا داروهامو بتونم تهیه کنم
ساعت 3 صبح از خواب بیدار شدم و تا کارهامو انجام بدم ساعت 3 و نیم شد و سریع خودمو به داروخانه رسوندم
داروخانه بسته بود ، تو لیست داروخانه غیر من 116 نفر اسم نوشته بودند و من شدم نفر 117
اسممو که نوشتم برگشتم تو ماشین و شروع کردم به چرت زدن و کمی خوابیدم
تقریبآ ساعت نزدیکای 9 بود که از خواب بیدار شدم
با بطری آبی که توی ماشین داشتم یه آب به دست و صورتم زدمو و اومدم سمت داروخانه
طبق شمارم که 117 بود رو گرفتم تازه شماره 20 رفته بود
گرسنم بود ولی میدونستم اون حوالی کله پزی یا قهوه خانه ای وجود نداشت برای همین از نزدیک ترین دکه شیرکاکائو و و چندتا کیک گرفتم و اومدم تو ماشین خوردم ساعت 9 و نیم بود که داداشم زنگ زد و بهش گفتم تو نوبت داروخانه هستم
تا ساعت 11 همون حوالی پیاده چرخ میزدم چون میترسیدم اگر با ماشین برم دیگه جا پارک گیرم نیاد
ساعت 11 رفتم داروخانه و شماره 89 رو داشت پیج میکرد ، رو یکی از صندلی ها نشستم و مشغول موبایل بازی شدم که متوجه صحبت یه دختری شدم با اینکه آروم حرف میزد ولی میفهمیدم چی داره میگه :
-آرش ، خیلی نامردی ، تا دیدی من مریض شدم و سرطان داری منو ول میکنی ؟
من که بهت اعتماد کردم و،بخاطر تو از آبروم گذشتم
و ناگهان گریش گرفت و سریع به سمت ورودی داروخانه رفت
چند نفر دیدنش ولی کسی برایش مهم نبود انگار اونجا درد کسی برای کسی مهم نبود ،
اولش نمیخواستم دنبالش برم ولی یه لحظه کنجکاو شدم و رفتم دنبالش
پیداش نکردم تا اینکه بعد کمی جستجو دیدم که به ماشینم تکیه داده. اومدم سمتش و گفتم خانم مشکلی پیش اومده ؟
نگاهی بهم کرد و گفت نه ممنونم
-بذار آب بیارم بزن به صورتتون
ریموت ماشینو زدم ، دختره که دید ماشینی که بهش تکیه داده برا منه معذرت خواست و تا اومد بره گفتم مهم نیست راحت باش و در عقب رو باز کردم و بهش گفتم بشینه تا آب بیارم
منتظر جوابش نشدم و رفتم از صندوق بطری آب آوردم و باز کردم و گرفتم جلوش و صورتشو شست . در بطری رو بستم
دختر زیبایی بود و البته رنگ پریده جوری که خم شده بود از بالای مانتوش چاک و کمی از پستونای کوچیکش مشخص بود
ازم سیگار خواست ، تو ترک بودم ولی یه نخ بهش دادم
تا سیگار را گیراند سرفه هاش شروع شد ، معلوم بود که سیگاری نیست ، سیگار را ازش گرفتم و خاموش کردم
-تو که سیگاری نیستی چرا سیگار میخواهی ؟
-تو که از زندگیم چیزی نمیدونی
-یعنی با مشکلاتت با سیگار حل میشه ؟
چیزی نگفت و زد زیر گریه ، به خودم اجازه دادم و کمی سر شانه هاشو مالوندم ، آروم شد دوباره براش آب ریختم و پیشنهاد دادم بریم سمت داروخانه
بلند که شد گفتم بهتر شدی ؟
با اشاره سر جواب مثبت داد و بعد بستن در ماشین رفتیم داروخانه
شماره اش 108 بود و داروخانه داشت شماره 102 رو پیج میکرد . کنار هم نشستیم و منتظر شدیم
چیزی نمیگفتیم تا مبادا گریش بگیره
نوبتش شد و رفت داروهاشو بگیره و بعد گرفتن داروهاش با دست باهام خداحافظی کرد و رفت و منم بعد 20 دقیقه نوبتم شد
از داروخانه که زدم بیرون ندیدمش رفتم سمت ماشین و حرکت کردم
دیدم کنار خیابان وایساده و منتظر تاکسی هست
سریع رفتم سمتش و براش بوق زدم . متوجه شد و اومد سمت ماشین
-بفرمایید
-مزاحمتون نمیشم
-نترس ازت کرایه میگیرم!!
خندید و سوار شد
وقتی راه افتادم بهش گفتم من صبحانه درست و حسابی نخوردم تو هم که فکر میکنم نخورده باشی
با اشاره سر فهموند که اونم صبحانه نخورده
بهش گفتم بریم سینما آزادی که الان تریا اونجا بازه
موافقت کرد و باهم رفتیم کافه تریا سینما آزادی
تو کافه تریا دوتا کیک قالبی سفارش دادم و به همرا یه کاپوچینو و هات چاکلت
وقتی داشتیم کیک و نوشیدنی ها رو میخوردیم ازش اسمشو سوال کردم و خودشو به نام نگار معرفی کرد و منم بهش گفتم که سورنا هستم و خبرنگار
ازم درباره شغلم پرسید و گفتم که اصولآ کجا میرم ، از فدراسیون های مختلف تا مراسمهای اکران فیلم و…
ازش خواستم در مورد تلفن صبحش بگه ، اول نمیگفت ولی با اصرار من گفت که چند سال با شخصی به اسم آرش دوست بود و حتی آبرو و شرفشم بهش داده ( منظورش پردش بود ) ولی الان که سرطانش عود کرده پسره کشیده کنار
چیزی نگفتم صبحانه که تموم شد به پیشنهاد من گفتم بریم سینما و فیلمی ببینیم و موافقت کرد
دو تا بلیط گرفتمو رفتیم باهم تو سالن سینما
توی سالن ، نگار سرشو گذاشت روی شونم و منم بادستم موهاشو نوازش میکردم ، نگار یواش یواش خوابش برد
آروم دستمو رو پستوناش گذاشتمو کمی ماساژ دادم
بدجوری راست کرده بودم ، همونجور آروم داشتم پستونشو میمالیدم
درست بود که خودمم بدجوری راست کرده بودم اما آخخخخ که چه حالی میداد ، فقط منتظر بودم که زودتر این کصو بکنم
آخرای فیلم بود که با بوس کردن پیشانیش از خواب بیدارش کردم
-ببخشید که خوابم برد ، دیشب بخاطر داروخانه زیاد نخوابیدم
-ن عزیزم مشکلی نداره بیا بریم دستشویی یه آبی به دست و صورتت بزن و بریم
-باشه
بلند شدیم و رفتیم سمت سرویسها
من تو مردانه و اون هم توی زنانه
تو دستشویی سریع شروع کردم به جق زدن
آبم که اومد حالم بهتر شد
خودمو مرتب کردم و اومدم بیرون
با نگار سوار ماشین شدیم ، خونشون سمت شیخ بهایی بود
رسوندمش و تو ماشین منو بوسید و شماره تلفنشم بهم داد
منم رفتم سمت بیمارستان
شب بهش پیام دادم وقتی منو شناخت بابت امروز خیلی ازم تشکر کرد
یه قرار برا آخر هفته باهم گذاشتیم
آخر هفته بعد ملاقات بابام رفتم دنبال نگار اومد تو ماشین و سوار شد
میخواستم حرکت کنم که به شیشه سمت خودم دوتا ضربه خورد به نگار نگاه کردم ، داشت ریز میخندید
از ماشین که پیاده شدم یه خانم 50 ساله با یه شال نازک و مانتویی که چاک پستونش قابل دیدن بود با آرایش ملایم رو دیدم
-آقا سورنا ؟
-بفرمایید
-من مادر نگار هستم
یه لحظه لکنت گرفتم و پته پته کنان گفتم : خوبید ؟
-ببین آقا سورنا شما میدونید دختر من مریضه ، فقط اومدم بهت بگم اگر بخواهی از دخترم سواستفاده کنی من میدونم و شما ، چون تازه حال دخترم خوب شده…
چیزی نداشتم بهش بگم با حرکت سر تایید کردم
بعد چندتا حرف مادرش بهمون اجازه حرکت داد
سوار که شدم یه کم اعصابم خورد بود نگار گفت که ماجرای منو به مادرش گفته ، ازش پرسیدم بلایی که آرش سرش آورده رو به مادرش گفته ؟
چیزی نگفت ازش پرسیدم کجا بریم ، اسم فیلمی که تازه اومده بود رو گفت و باهم رفتیم سینما
وقتی تو سالن بودیم و فیلم شروع شد نگار سرشو آورد کنار گوشم و گفت :سورن
-جانم ؟
-میخواهی برات ساک بزنم ؟
-چی ؟
ببین میدونم که نیاز به خالی شدن داری
حتی میدونم که اون روز داشتی پستونامو میمالوندی
چیزی نگفتم ، دوباره گفت : حالا میخواهی برات بزنم ؟
-آره
و کمربند و دکمه و زیپ شلوارمو در آوردم نگار همونجور که نشسته بود دست انداخت و کیرمو از توی شورتم کشید بیرون نگاهی به اطراف انداخت و اومد جلوم
نگار چون ریزه بود خیلی راحت جلوم جا شد و نشست ، کیرمو گذاشت توی دهنش و شروع کرد به ساک زدن
در آنی کیرم راست شد ، نگار هم خوب بلد بود که برام ساک بزنه
پس از ده دقیقه حس کردم که آبم داره میاد
نگهش داشتم و همون موقعی که نگار کیرمو از دهنش بیرون آورد آبم اومد با دستم سریع کیرمو گرفتم که آبم روی نگار نریزه
همین که نگار نشست منم کیرمو ول کردم و آبم با شدت بیرون آمد
نگار ازم پرسید خوب بود عزیزم ؟
منم در حالی که دستمو میذاشتم روی کصش گفتم عالی بود
و شروع کردم به مالیدن کصش
سریع دکمه و زیپشو کشیدم پایین ، نگار فهمید چیکار میخوام بکنم با طنازی پرسید : کص میخواهی عزیزم ؟
-آره عشقم
و دستمو کردم توی شورتش و شروع کردم به مالیدن کصش
از لمس کردن کصش فهمیدم که کص خوب و نرمی داره و چون میدونستم که پرده نداره انگشتمو تا ته توی کصش فرو میکردم
نگار حشری شده بود لبهامونو روی هم گذاشتیم و همونجور که ازش لب میگرفتم داشتم با انگشت کصشو میگاییدم!
تا اینکه نگار هم ارضا شد
دیگه حوصله فیلم رو نداشتیم ، بعد از مرتب کردن خودمون از سینما اومدیم بیرون
به پیشنهاد نگار رفتیم و یه چیزی خوردیم و برگشتیم خونشون
همونجا توی ماشین شروع کردیم به لب گرفتن تا اینکه نگار رفت
یه مدت کارمون شده بود رفتن به سینما و …
به هرکی از دوستام زنگ میزدم و ازشون جا میخواستم جور نمیشد تا اینکه یه روز نگار بهم زنگ زد و گفت به عروسی یکی از فامیلاشون دعوت شدن و میخواد لباس بخره
قرار گذشتیم که ببرمش و براش از شانزه لیزه لباس بگیرم
سه شنبه رفتیم و برایش یه لباس طلایی با دوخت قرمز خریدم و بعدش هم رفتیم باغ سپهسالار و کیف و کفش مناسبی هم براش خریدم و برگشتیم خونش
نگار گیر داد که بریم بالا اما چون من از مادرش خجالت میکشیدم قبول نمیکردم اما بالاخره با اصرار زیاد نگار قبول کردم

ادامه دارد…

نوشته: سورنا


👍 4
👎 12
12301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

925845
2023-05-01 01:00:15 +0330 +0330

باشه

0 ❤️

925850
2023-05-01 01:10:39 +0330 +0330

این مزخرف رو دو هفته پیش هم اینجا فرستادی دوستان جرت دادن باز ارسالش کردی؟

4 ❤️

925851
2023-05-01 01:11:16 +0330 +0330

مردک بابات سکته کرده روی تخت بیمارستانه رفتی تریا کیک قالبی سفارش دادی؟؟؟؟؟؟؟کیر توت

2 ❤️

925869
2023-05-01 01:59:34 +0330 +0330

کیرم تو سطح سواد نوع نگارش نویسنده و نگارش(ایهام)

0 ❤️

925892
2023-05-01 06:22:11 +0330 +0330

از ساعت ۳ صبح رفتی تو صف داروی بابات بگیری بعدش بجای دارو ببری بیمارستان رفتی لاس خشکه زدی و پستون مالیدی؟
به قول یارو والا اگر خارج هم اینجوری باشه!تایلند رفتی سینما مگه

0 ❤️

925907
2023-05-01 08:18:55 +0330 +0330

این کصشرایی نوشتی توهمات ذهن جقیته کصخل

0 ❤️

925981
2023-05-01 23:55:31 +0330 +0330

از کی تا حالا خبرنگار ورزشی و هنری با هم تلفیق شدن؟
خاااااک

0 ❤️

925984
2023-05-02 00:09:02 +0330 +0330

اینو قبلا خوندم ها

0 ❤️

926156
2023-05-03 01:07:23 +0330 +0330

اولأ تکراری بود دومأ خالی بندی بود سومأ غلط املایی زیاد داشت

0 ❤️

926270
2023-05-03 21:14:04 +0330 +0330

❤️ ❤️

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها