نامطمئن (۱)

1400/01/09

چند روزه هی میام اینجا و کل داستانا یا گی یا ضبدری یا خیانت یک داستان خفن ندیدم و مطمئنم نظر شما هم همینه عیدی من به شما این داستانه که امیدوارم مورد پسندتتون واقع بشه. ببخشید پیشاپیش اگر اشتباه پشتباه داشت نوشتم به احتمال زیاد حوصله ندارم بیام ویرایشش کنم از گشادی زیاد .بیشتر از این معطلتون نمی کنم و میرم سر اصل داستان:

بعضی وقتی حس پوچی می کنی انگاری که هیچی نداری و تنها ترینی همه به زندگیت غبطه می خورن اما تو اصلا از شرایطی که توش هستی راضی نیستی
همیشه دختر مغروری بودم و هستم و دوست داشتم روی پای خودم وایستم علی رغم میل باطنی خانوادم یک خونه مجردی گرفتم و توی شرکتی مشغول بکار شدم .حالم به هم می خورد از شنیدن حرف های تکراری که آره درسا آقازادست و با پول پدرت به اینجا رسیدی ،همیشه سنگینی نگاه مردم همراهم بود که من رو مثل زالو میدیدن و هیچکس از ذات اصلی من با خبر نبود .
تو دوران مدرسه خیلی درسم خوب بود و با اینکه شیطون کلاس بودم و هنیشه تو صف اول خرابکارا کلاس بودم اما معدلم پایین تر از ۱۸ نبود ،دانشگاهم با اینکه می تونستم از سهمیه استفاده کنم اما ترجیح دادم نون بازو خودم رو بخورم و بعد کنکور چون تِر زدم و مجبور شدم برم دانشگاه آزاد اونم از ورودی بهمن ماه 😅🤣رشته معماری داخلی رو انتخاب کردم چون حس میکردم به روحیاتم میاد و به واسطه استادم تو دفترش یک مدت کارآموزی و بعد هم استخدامم کرد .خانوادم اوایل خیلی مخالفت کردن و پدر میگفت تو که این همه پول داری چه احتیاجی داری بری سرکار اما من پام رو کردم تو یک کفش و زیر بار حرف زور نرفتم .
به دلیل علاقم به مد و فشن و رفیق بازی همیشه مورد بازخواست خانوادم قرار میگرفتم اما هیچ توجهی نمی کردم تا اینکه تو یک مهمونی پلیس هممون رو گرفت اولین چک آبدار و از پدرم همونجا خوردم، با رگ های بیرون زده و فریادی که شدت خشمش رو بازگو می کرد گفت دختر تو آبروی من رو بردی من این همه سال تو این شهر برای خودم آبرو جمع نکردم که تو مثل یک ظرف شیر بریزیش زمین بخاطر هوس بازیات
تا چند روز باهام حرف نمیزد و مامانم گوشزم رو ازم گرفته بود ،عزمم رو جزم کردم که بزارم برم موقع تولدم یک مغازه تو بازار پدربزرگم بهم هدیه داده بود و چند تا طلا اینا داشتم فروختم و یک خونه تو شریعتی رهن کردم .خانوادم رو تو کار انجام شده گذاشتم و وقتی دیدن طبق معمول از پس من بر نمیان راضی شدن اما یک شرط برام گذاشتن که اگه خوردم زمین حق ندارم برگردم .من تمام تلاشم رو کردم که درجا نزنم برای یک دختر ۱۹ ساله سخت بود که هم درس بخونه هم کار کنه هم از پس مخارج خونه بر بیاد اما من از پسش به سختی براومدم و تونستم فوق دیپلمم رو بگیرم و دیگه تمام وقت پیش استادم کار کنم و حقوقم بیشتر شد .
خوب ببخشید طولانی شد بیوگرافی از خودم اما باید یک بکگراندی از شرح حالم می دونستید که بخوام داستان خودم رو شروع کنم .
۴ سال بود که تنهایی زندگی می کردم و فقط عید ها می رفتم خونه و به خواهر بزرگم که دقیقا عکس من بود سر میزدم .برای خانوادم خیلی عجیب بود که تونسته بودم از پسش بر بیام اما من تونسته بودم .
تو تمام این سال ها با پسری دوست نشده بودم با اینکه دوست معمولی زیاد داشتم اما با کسی وارد رابطه احساسی نشده بودم و تا دوستام حرفش رو میزدن زود طفره می رفتم و میگفتم …یک عقاب همیشه تنهاست…
شبا یک بالش زیر سرم یک دونه هم بغل می کردم و احساس عمیق تنهایی می کردم .اینکه تنها باشی یک طرف اینکه بدونی کسی لایقت نیست یک طرف دیگه
من دختر خودساخته ای بودم و خودم رو در حد هرکسی نمیدیدم مخصوصا با پسرای معلوم الحال الان که خرجشون رو پدرشون میده و فقط بلدن ابرو بردارن و موهاشونو رنگ کنن ،من دلم می خواست یک مرد چشم ابرو مشکی که بوی عطرش من رو دیوونه کنه و دستش تو جیب خودش باشه و از همه لحاظ کامل باشه
می دونید آدم هرچه قدر هم که تلاش کنه ،هرچه قدر هم که تقلا کنه یک جایی یک وقتایی احساس شدید تنهایی می کنه دلش می خواد به یکی تکیه کنه،باهاش سکس کنه ،باهاش خرید بره،باهاش آشپزی کنه و باهم شبا فیلم ببینن و باهم حموم کنن ،دلش می خواد خیابون انقلاب تا فردوسی رو پیاده ،دست تو دست قدم بزنن و عاشقونه تو دل کافه های شهر درباره هنر و سیاست و فلسفه بحث کنن ،آدم هرچه قدر هم که همه چیز داشته باشه ،بازم حس میکنه هیچی نداره
اوضاع من به همین منوال پیش میرفت که یک روز یکی از دوستای دانشگام که خیلی پسر باحالی بود و بعضی شبا خونش دورهمی میگرفت بر طبق عادت دعوتم کرد که برای شب بیا خونمون دورهمی داریم با بچه ها
با اینکه کار زیاد داشتم و ساعت کاریم ۶ تموم میشد قبول کردم .ساعت کاریم که تموم شد رفتم خونه دوش گرفتم و شیو کردم .موهامو صاف کردم و یک آرایش ملایم انجام دادم چون کلا از آرایش زیاد خوشم نمیاد .یک نیم تنه سفید با کت و شلوار لشی مشکی براش پوشیدم با کتونی آلستار سفید و شالم رو سرم کردم و حرکت کردم ،هدیه دانشگاه رفتنم یک دوویست شش بود که هنوزم داشتمش ،ساعت ۷ونیم بود که به سمت خونه امیرحسین حرکت کردم و به لطف ترافیک ابدی تهران یک ربع به ۹ رسیدم ،خیلی دیر شده بود و هول بودم راستش بدم میومد آخرین نفر باشم که یکجا حضور پیدا می کنم وقتی در زدم سارا دوست دختر امیرحسین در رو باز کرد و پرید تو بغلم .سارا ازون دخترای خونگرم بود که سرشار ار انرژی مثبتن و من عاشقش بودم بعد از اینکه احوال پرسی کردیم راهنماییم کرد داخل و با بچه ها که همه صورت های آشنا بودم احوال پرسی کردم و رفتم تو اتاق حاضر شم سارا هم همون طور اومد تو اتاق و با صدای نازک و مخملیش همین طوری داشت با هیجان برام تعریف می کرد که چیا شده و اینا
همین طور غرق تعریف بود که مهتا یکی دیگه از بچه های اکیپ اومد تو اتاق .مهتا دختر قد بلند و هیکل باشگاهی و لاغری بود با پوست سبزه و موهایی بلند همه چیز صورتش زیبا بود حتی بینیش که خودش موافق نبود و عملش کرده بود ،من اگر پسر بودم حتما باهاش دوست میشدم اونقدر که جذاب بود
مهتا رو کرد به من و گفت خجالت نمیکشی انقدر دیر میای و من شروع کردم به غر زدن که آقا ترافیک بود و ازین حرفا گفت حیف شد بیشعور دلم برات یک ذره شده بود منم امشب باید زود برم داداشم امشب میرسه ایران و باید برم فرودگاه دونبالش انشالله برنامه میکنیم همو میبینیم و بعد شام رفت منم بعد کمی بازی پانتومین با بچه ها رفتم چون باید فرداش سرکار میرفتم .
آقا فرداش شد و من تو سرکار بودم و زمان ناهار رفتم تو اینستا از روی عادت استوریای ملت رو وارسی می کردم که دیدم مهتا استوری گذاشته بازش کردم و دیدم اولشی تو فرودگاهه که نوشته ولکام تو هوم بست برادر و یک پسری با چمدون داره نزدیک میشه
استوری بعدش تو بغل پسره که داداشش بود سلفی گرفته بود یکهو محو پسره شدم خیلییی جذاب بود کم پیش میاد از ادمی خوشم بیاد تو مجازی و از رو یک عکس که اصلا ولی خیلی چیز به حقی بود چشم ابرو مشکی و جذاب
آقا همین طوری دوروز گذشت تا اینکه جمعه ای داشتم غذا می پختم واسه نهارم که صدای زنگ گوشیم زنگ خورد اومدم بردارم دیدم مهتاست جواب دادم
_سلام بی معرفت چطوری
+سلام به روی ماهت خوشگل خانم شما نیستی از وقتس برادرت اومده یادی از ما نمی کنی
_قشنگم بخدا نمی دونی چقدر دلم براش تنگ شده بود دوسال بود نیومده بود ایران به مناسبت اومدنش می خوام مهمونی بگیرم امشب توهم دعوتی بیا خونه ما
+میزاشتی فردا میگفتی الان ساعت ۲ من چی بپوشم و کی حاضر شم
_زیبا جان شما هیچی نپوشی هم زیبایی 🤣
+مسخره اکی ببینم چه خاکی تو سرم بریزم
_اکی شب میبینمت پس بای
+بای
تلفن رو که قطع کردم دلم هوری ریخت
قیافه داداشش اومد جلو چشم یکم هول شدم
ازین دخترای حول نبودم ولی نمی دونم چرا این بار داداش مهتا بدجور تو دلم نشسته بود البته فقط عکسش رو دیده بودم
زود رفتم اینستا تو پیج مهتا و پیج داداشش رو پیدا کردم
اَه به خوشکی شانس پیجش بسته بود و معلوم بود برای فامیل و دوستاشه چون کلا ۸۰ تا فالوور و ۹۰ تا فالوینگ داشت
با خودم گفتم چی بپوشم حالا
یکی از ویژگی هایی که وقتی تنهایی زندگی میکنی اینکه با خودت بلند بلند حرف میزنی که منم از این قائده مستثنا نبودم
برای خرید رفتن و اینا دیر بود و تصمیم گرفتم یکی از لباسای کمدم رو بپوشم بعد از وارسی و بهم ریختن که چه عرض کنم ترکوندن اتاقم یک دکلته اورال مشکی که تظاد زیبایی با رنگ سفید پوستم داشت و پوشیدم موهام رو صاف و آرایش ملایم کردم البته بعد آرایش نظرم عوض شد و یک رژ زرشکی زدم که خودم خیلی حال کردم از ظاهرم
برخلاف همیشه که دیر میرسم به لطف جمعه بودن و تعطیل بودنم امروز می تونستم زود برسم ساعت ۶ حرکت کردم همه چیز داشت خ ب پیش میرفت که به لطف ترافیک همیشگی از شریعتی تا شهرک غرب رو دو ساعت تو راه بودم ساعت ۸ رسیدم
خونه مهتا اینا ویلایی بود و وقتی زنگ زدم در باز شد از حیاط به سمت خونه درحال حرکت بودم که به لطف کفش پاشته بلندی که پوشیده بودم پام گیر کرد و پیچ خورد با کله افتادم زمین صدای جیغم انقدر بلند بود که خدمتکارشون دووید اومد سمتم و بلندم کرد و به سمت صندلی برد نشستم و دیدم وااای من لباسم قسمت زانوش بریده شده و خون داره میاد از پام و پیشونیم تم زخمی شده واییی بر من دست و پا چلوفتی مهتا تند تند اومد سمتم و گفت دختر با خودت چیکار کردی تا سرم رو به سمتش چرخوندم که ناله کنم از سرنوشتم دیدم واییی نه داداشش پشتش داره میاد سمتم از خجالت زود خودم رو تکون دادم و قلبم تند تند شروع کرد به زدن مهتا رسید کنارم و زانو زد و به پام نگاه کرد داداشش اومد و با خنده گفت خوب دختر خوب کفش پاشنه بلند نپوش بلد نیستی بپوشی با حرص نگاش کردم وای باورم نمیشد پسری که فکر میکردم انقدر بی شخصیت باشه وقتی قیافش رو نگاه کردم یکجوری شدم از عکسش هم بهتر بود ولی گستاخ
مهتا گفت موقع خوبی نیست اما امیر درسا ،درسا امیر
امیر دوباره با خنده گفت درسا خانم دست و پا چلفتی و با مهتا زدن زیر خنده
انقدر خجالت کشیدم و از اونور انقدر اعصبانی شدم دلم میخواست جرش بدم اما اون لحظه زبونم قفل کرد و هیچ جوابی نتونستم بدم
مهتا گفت پاشو پاشو بریم اتاقم زخمت رو مرحم بزاریم و لباست رو عوض کنیم این لباست پاره شده
از خجالت دلم می خواست زمین دهن باز کنه و من رو ببلعه
کفشم رو دراوردم و با کمک خدمش و خود مهتا کشون کشون رفتیم اتاقش و بعد از اینکه زخمم رو بتادین زدن یک لباس خودش رو داد بپوشم یک کراپ تاپ بندی که پشتش بند کلا به رنگ یشمی با شلوار هم رنگش با یک کتونی مشکی
کتونی رو گذاشت جلوم و گفت بیا عشقم به تو کفش پاشنه بلند نیومده
از خجالت آب شده بودم لباسارو پوشیدم و حاضر شدم اومد پایین به کمک خود مهتا
مهمونا همه اومده بودن و وسط درحال رقص بودن من رو جایی نشوند و ازم پرسید چی می خوری وقتی قیافه پوکر فیس من رو دید رفت و با یک ظرف مزه و یک لیوان مشروب برگشت
گفت این اصل داستانه امیر از اتریش اورده بخور ببین مشروب اصل یعنی چی
از دستش گرفتم و رفت پیش بقیه و منم مشغول خوردن شدم یک پیک از خوردم که دیدم مزه زهرمار میده زود چیپس و ماست گذاشتم دهنم مزش رو بشوره ببره
یاد خود امیر افتادم و با پشمام دنبالش گشتم
دیدم وسط با یک دختره درحال رقصه و دارن اسپانیایی می رقصن و دختره باسنش رو سمتش تکون میده و اینم دوتا دستاش دور لگن دخترست و داره تکون میده قدش فکر کنم ۱۸۶ اینا بود هیکلش خیلی سکسی و رو فرم بود کت و شلوار مشکی با پیرهن آبی کاربنی زیرش که ۳ تا دکمه اولش باز بود و درحال رقص وقتی می خندید چالش خودنمایی می کرد همین طوری داشتم نگاهش میکردم که دیدم نگام کرد
عین دزدی که پلیس بگیرتش چنان حول شدم و نگام رو دزدیدم که قشنگ تابلو شد داشتم دیدش میزدم
زود ادامه لیوانم رو سر کشیدم و دنبال نگاه آشنا برخلاف سمت امیر گشتم که سنگینی نگاش و نزدیک شدنش رو حس کردم
اومد کنارم و خم شد و گفت درسا خانم حالت بهتر شد نگاش کردم و بعد سریع پایین رو نگاه کردم و خیلی جدی گفتم بله ممنونم
ببخشید اگر از شوخیم ناراحتتون کردم من کلا ادم شوخیم و بعضی وقتا باعث رنجش بعضیا میشه
واسه اینکه فکر کنه با جنبه ام علی رغم اینکه بدجور ناراحت شده بودم گفتم اختیار دارید این چه حرفیه نه ناراحت نشدم
_لیوانتون تموم شده می خواید براتون بریزم باز
+نه مرسی زیاد اهل الکل نیستم
_اکی اگر چیزی خواستید صدام کنید بازم عذر می خوام و دور شد
با خودم گفتم چقدر بادب نه به برخورد اولش نه به این رفتار جنتلمندانش
آقا آخرشب شد و من خواستم برم اگر بگم کل مهمونی رو اون صندلی نشسته بودم و حتی شام هم برام مهتا ریخت و اورد باورتون نمیشه
مهتا اومد سمتم و گفتم مهتا من میخوام برم اشکال نداره ماشبنم اینجا باشه و من برام اسنپ بگیری فردا میام میبرم پام خیلی درد میکنه
گفت این چه حرفیه دیوونه مگه مردم با اسنپ بری بزار میگم امیر برسونتت
امیر و اومد صدا بزنه گفتم نه نمی خوام مزاحمش بشم من خودم میرم لطفا
گفت اصلا راه نداره امیر اومد و ماجرا رو براش تعریف کرد گفت حتما و مهتا رفت از اتاق کیفم رو اورد داد دستم و لباسم رو تنم کرد و کمکم کرد سوار ماشین بشم امیر نشست و حرکت کردیم
بهم گفت دگر خیلس درد میکنه شاید ضرب دیده می خوای بریم دکتر گفتم نه در اون حد نیستم بخوابم خوب میشه
گفت مگه سردرده که با خواب خوب بشه برو دکتر دختر جون انشالله که چیزی نباشه
دیگه هیچ حرفی بینمون ردوبدل نشد تا گفت:میشه ضبط رو روشن کنم تو که حرف نمیزنی حداقل آهنگ گوش بدیم و منتظر جوابم نبود که روشن کرد آهنگ دل ای دل لیلا فروهر پخش شد با خنده نگام کرد و گفت اینا چیه گوش میدی و بیشتر زد زیر خنده
از خجالت دلم می خواست زمین دهن باز کنه و من رو یک لفمه چپ کنه ،تو راه که بودم چون حالم خوب بود و وفتی حالم خوبه ازین اهنگا گوش میدم رو این مونده بود
گفتم من همه چیز گوش میدم و بنظرم خیلی خوبه آدم از همه سبک ها گوش بده
نگام کرد و گفت آفرین به راهت ادامه بده
دوباره سکوت شد و حالم داشت بهم میخورد که چرا قبول کردم امشب برم و این همه بلا سرم بیاد
من رو رسوند و ریموت رو زدم در پارکینگ باز شد ماشین رو پارک کرد و درو باز کردم اومدم پیاده شم که از درد چشام سیاهی رفت و آهی از لای دندونای بهم فشردم گفتم
زود پیاده شد و اومد سمتم من رو گرفت و سوار آسانسور شدیم
بوی ادکلنش داشت دیوونم می کرد از خود بی خود شدم دلم نمی خواست آشانسور وایسته و همین طوری تو بغلش باشم
پیاده شدیم و کلید رو دادم بهش باز کرد و رفتیم داخل
واااای همون لحظه بود یادم اومد اتاقم رو ترکوندا بودم امروز از خجالت گفتم همین رو کاناپه خوبه اینجا من رو بزار لطفا گفت می خوای ببرمت اتاق اونجا هم بخواب هم لباست رو عوض کن
با نه مرسی خیلی جدی متوجه شد که باید بره
کلید و سوویچ ماشین رو گواشت رو میز و گفت من برن
گفتم چطور این موقع شب میخوای بدون ماشین
امیر:اوه اصلا حواسم نبود
درسا:بشین برات اسنپ بگیرم بعد برو
همون دیقه از خدا خواسته نشست رو صندلی جلوم گوشیم رو برداشتم براش اسنپ بگیرم که گفت ببخشید من خیلی دستشویی دارم میشه برم دستشویی
خونه من کلا ۶۰ متر و فسقلی بود و دستشویی تو اتاق بود از خجالت نمی تونستم بگم برو چون با وضع اتاقم روبه رو میشد دیگه چاره ای هم نداشتم با اکراه گفتم تو اتاق خوابه
پاشد بره گفتم فقط اتاق یکم بهم ریختست داشتم حاضر میشدم وقت نکردم مرتب کنم
وارد اتاق که شد .گفت از بهم ریخته یکم اوضاعش بریخت تره و با خنده رفت توالت
تا بحال با هیچ مردی تو خونم تتنها نبودم و یکم معذب بودم از اونور راننده ای هنوز قبول نکرده بود
اومد بیرون و دوباره میشم نشت و گفت :
راستی خانوادت کجان رفتن سفر؟
+نه تنهایی زندگی میکنم
_او چه اروپایی
+یکجورایی
_اگر بدونن اوضاع خونه زندگیت چطوریه یک دقیقه هم دیگه راضی نمیشن تنهات بزارن خندید و چالش خودنمایی کرد
در همون لحظه راننده ای قبول کرد و ۴ دقیقه دیگه میرسید بهش مشخصاتش رو گفتم و بابت امشب که من رو رسوند تشکر کردم و رفت

امیدوارم تا اینجا داستان مورد پسندتون واقع شده باشه
اگرم نشده به درک 😅🤣🤣🤣
این داستان از تراوشات ذهن خودمه و همین الان نوشتم فلبداحه و امیدوارم ادمین محترمه سایت زود بارگزاری کنه اینجا تا من قسمت دومش رو بنویسم
اگر غلط املایی هم داشتم اشکال نداره انسان جایزول خطاست
کامنت منفی و فوشم ننویسید چون بهم بر می خوره و امیدوارم خوشتون بیاد و ازین حرفا
تا قسمت دوم

نوشته: نامطمئن


👍 5
👎 4
7201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

800180
2021-03-29 00:41:55 +0430 +0430

:/ خدایا این خوشیای تخمی رو از ما بگیر و خوشیای واقعی‌تر نصیبمون کن
جایزولخطا؟؟؟؟خدایا تو کاری نکن بیا منو بخور

1 ❤️

800188
2021-03-29 00:48:42 +0430 +0430

وقتی میگی اگر خوشتون نیومده به درک توقع بازخورد مثبت و مودبانه نداشته باش!

2 ❤️

800198
2021-03-29 00:59:36 +0430 +0430

تا پشتباه خوندم و دکمه سیکتو زدم،باشد که رستگار شوی

1 ❤️

800211
2021-03-29 01:13:59 +0430 +0430

چی بگیم خانم
اول قصه آخرش معلومه
حیف تو نیس با این بچه دگوریها خودتو قاطی میکنی
تویی که مغرور و خودساخته ای
ای دل غافل
تو هم لنگاتو دادی بالا
ریدی که با
ریدی
میگم یکم از اون دلارهای دولتی که بابات کش رفته بما هم بده دیگه چی میشه مگه

0 ❤️

800214
2021-03-29 01:21:08 +0430 +0430

یادش بخیر
چمدون پر مشروب تو بازرسی فهمیدن و گفتن اینا چیه گفتم مشروب تو حراجی خریدم دونه ای یه یورو خخخ خلاصه با کلی دنگ و فنگ گفتن خالی کن بزن به چاک ، منم نامردی نکردم و رفتم دسشویی ویکیشو باز کردم دماغمو گرفتم تا ته سر کشیدم و لااقل چیزم نسوزه ، تا خود خونه تو تاکسی هد میزدم و به ماشینای گذری و ادما فحش میدادم و میخندیدم خاااااک

0 ❤️

800218
2021-03-29 01:35:20 +0430 +0430

فلبداحه -> فلبداهه
جایزول خطا-> جایزالخطا

پ.ن۱: عیدی منم از جانب اعضای شهوانی به شما
کتاب " لطفاً بیشعور نباشیم"
برای تاثیر بیشتر هر ۸ ساعت یکبار شیافش کنید لطفاً!

ضمناً اگر بعد از خوندن کامنت منفیم بهت برخورد، ۴ بار به درک و ایضاً ۳بار هم به تخمِ چپِ اسبِ پیرِ مختارِ ثقفی 😎👋

2 ❤️

800248
2021-03-29 03:37:14 +0430 +0430

خانم دانشگاه رفته “پانتومین"نه"پانتومیم”

0 ❤️

800348
2021-03-29 21:09:09 +0430 +0430

سلام و درود نامطمئن 👋 🌹

می تونی از خود word استفاده کنی تا غلط املایی هارو بهت نشون بده.

موفق باشی، artemis25 ❤️

0 ❤️

800349
2021-03-29 21:39:40 +0430 +0430
+A

از شروع داستان خیلی جاها خودمو نگه داشتم تذ اخر بخونم; ولی تا اونجا که افتادی پات پیچ خورد نتونستم خودمو نگه دارم .
لطفا “دونبالشو” ننویس .

0 ❤️

801690
2021-04-04 08:38:34 +0430 +0430

قشنگ معلومه ک یه دختر ۱۵/۱۶ ساله ک تو کف یه کراش بیست و خورده ای ساله‌اس این داستان رو نوشته 🤢😁

0 ❤️