نابخشودنی (۱)

1402/02/07

سلام
دوستان این داستان و خاطره اکثرش واقعی و تجربه خودم هستم،یخ سری جاها هم پیاز داغشو زیاد کردم که دوستان خودشون استادن میدونن
داستان طولانیه و طول می‌کشه به قسمت های اروتیک و سکس برسه
اگر اشکالی دیدی یا پیامی برای بهتر نوشتن خوشحال میشم بگید
و خواهشی که دارم از خوانندگان اینه که فحش خواهر مادر ندید همین
خب یکم از خودم بگم،اسمم بابکه یه پسر ۲۱ سال،قدم ۱۸۸ وزنمم ۱۰۰ هیکل خوب و اوکی دارم که دست درد نکنه ای تقدیم باشگاه و این خاطرات تلخ،کیرم هم ۲۰ سانته(حقیقت اندازه نگرفتم حدودی میگم)کلفتیش هم خوب و اوکی نه تنه درخته نه خلال دندون
تو مکانیکی بزرگی کار میکنم و زندگی مستقل و جداگانه ای از خانوادم دارم
خب مقدمه چینی بسه تا صبر ملت سر نیومده بریم سراغ داستان:
چند ماهی بود که تو رابطه لانگ دیستنس بودم،۱۹ رو تازه رد کرده بودم و
اسمش نازنین بود دوسال ازم کوچیک تر بود،دوست پسر قبلیش دختریش رو ازش گرفته بود به بهانه این که این طوری بهم نزدیک تر میشن،خودش که این طوری گفت ولی خودشم قطعا میخارید وگرنه پاهاشو از همون اول باز نمی‌کرده براش البته دختر آفتاب مهتاب ندیده کلن نادره اونم تو جامعه ایران که میخواد همه چیزو از غرب اسکی بره،تنها چیزی هم که الگو گرفته از اون ور خیانت و خراب بودن آدما و رابطه هاس
از اونجایی که روانشناسی می‌خوندم با نقش یه مشاور باهاش حرف میزدم،مفتی هم نبود پول می‌گرفتم ازش ولی نه اونقدر
چند وقت گذشت تا حالش بهتر کردم و اینا و با یه سری راهنمایی و مشورت با پسره کات کرد،نازنین که میگفت فقط یه بار از جلو داده ولی صندوق عقبش آزادراه تهران کرجه از بس داده عملا با جنده طرف بودم
چند وقت گذشت که حس کردم داره خودشو به من نزدیک تر می‌کنه،پیگیر آنلاین افلاینیمه،تکس میده چرت آن نیستی و اینا،ونم میگفتم سر کارم و درس دارم،واقعا هم داشتم ولی بعضی مواقع برا دست بسر کردنش بود چون حسی بهش نداشتم
گذشت تا این که یه روز وسط چت کردنامون گفت:
+بریم بیرون همو ببینیم
-ها؟
+بریم بیرون جایی همو ببینیم
-شوخی قشنگی بود،خندیدم،hehehe
+شوخی ندارم می‌خوام ببینمت
-میفهمی چی میگی یا نه،من اهوازم تو تهرانی،چت کردی باز؟
+یعنی چی،من می‌خوام ببینمت باید بیای
-آها باش
+منتظرتم
-باش
+کی میای؟
-بزار ببینم…هیچ وقت
+یعنی چی؟
-یعنی همین که دیدی کلن دو ماه همو میشناسیم بعد باهات بیام قرار همو ببینیم😐😂
مگه چه قدر همو میشناسیم که بیایم دیت
+یعنی تو نمیخوای منو ببینی
-ما باهم رابطه ای داریم؟
+زیدمی دیگه
-ودف😐
+همینه که هست؛اصن حالا که این طوریه من میام
بوی خطر داشت میومد
-من کی قبول کردم ما باهم تو رابطه ایم؟
+دیشب دیگه
-کی؟
یه اسکرین از چتامون داد و من دیدم که ای داد بیداد تو عالم مستی چه کصشرایی که نگفتم(شب قبل با رفقا باغ گرفته بودیم و مزه قلیون و استخر و انواع و فساد گسترده😂🙂)
اتفاقا اونم انگار همینو می‌خواسته و اونم با شوق ذوق گفته از من خوشش میومدع و من اصلا مثل دوست پسر قبلیش باهاش رفتار نمیکنم و از این چرت و پرتا
بهش گفتم که
-دختر خانوم من تو عالم مستی یه مضخرفی به شما گفتم شما چرا با کله قبول می‌کنی
+خوب من ازت خوشم میومد تو اون گروه که بودیم شیفته چت کردن و رفتارت شده بودم،همینه که هست می‌خوام ببینمت توهم باید بیای
دیگه داشتم مطمئن میشدم که یا این دختره یه بیماری چیزی داره و کصخولی چیزیه یا قصد تیغیدن داره
بعد از کلی چت و بحث بالاخره یه قرار ملاقات گذاشتیم برا تعطیلات عید
قرار شد اونا از تهران بیان اهواز و تو همین فاصله چند روزه همو ببینیم و ببینیم اصن این رابطه اگه اصن اسمشو بشه گذاشت رابطه قراره به کجا برسه
روز موعود رسیده من یه تیپ اسپرت و مردونه تمام مشکی زده بودم با یه ست دستبند گردنبند کارتیر نقره ای خط ریشم گرفتم و یه سشوار ساده به موهام گرفتم و زدم بیرون
تو یه کافه قرار گذاشته بودیم چند دقیقه دیر تر رفتم سر قرار فکر نکنه خاطره خواهی چیزیم باخت سنگینیه آخه
رفتم تو کافه که دیدم نیست
رو میز کنار پنجره نشستم هوا ابری بود و یه بارون ریزی هم میومد و بوی خاک خیس خرده و بارون بد سکسی شده بود،هوا لندنی قشنگ
چند دقیقه گذشت چه صدای آویز در اومد نازنین اومد تو که یه لحظه نگاهون به هم قفل شد و…

خب این تا اینجا فک کنم کافی باشه فعلا یه مقدمه چینی بود برای دو سه قسمت بعدی
اگر اشکالی چیزی دیدید یا ایده ای برای بهتر بیان کردن داستان خوشحال میشم بگید

نوشته: جوکر


👍 0
👎 4
8201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

925264
2023-04-27 01:54:37 +0330 +0330

خودشیفته روانی کیرم توی حلقت

1 ❤️

925331
2023-04-27 12:00:34 +0330 +0330

19 سالت بود مشاوره روانشناسی میدادی حق ویزیت میگرفتی؟؟ 19؟؟؟؟ هم تو مکانیکی کار میکردی هم پارتی و استخر میرفتی هم دانشگاه میرفتی هم همش تو چت ولو بودی!! اینجا که پایتخته روزاش 24 ساعت بیشتر نیست مگه روزای شما چند ساعته؟ تنها سناریوی ممکن اینه که قطب شمال زندگی کنی که روزاش 6 ماهه وگرنه هیچ جور شدنی نیست!به علاوه دختره پدر مادرشو راضی کرد بیارنش اهواز که به جنابعالی بده؟؟

پی نوشت: تا پارسال پشت کوهیا میومدن تهران همون روز اول هم همه براشون صف میکشیدن که بهشون بدن امسال ظاهرا آپگرید شده دخترا از اینجا میرن شهرستان واسه دادن خدمات!

1 ❤️

925459
2023-04-28 12:14:55 +0330 +0330

مجلوق عقده ای

0 ❤️