اسم من نازنین 28 سالمه، همسرم حامد 29 سالشه و یه دختر کوچولو هم داریم. ماجرایی که میخوام براتون بگم کاملاً واقعی هس و اولین بار برامون اتفاق افتاده لطفا قضاوت دیگه ای نکنید در مورد ما. اولش خجالت میکشیدم بگم ولی شما که منو نمیشناسید، امیدوارم براتون جذاب باشه.
اوایل خرداد ماه امسال بود که حامد وقتی از سر کار برگشت بهم گفت که آخر هفته دعوتیم به یک مهمونی دوستانه که بانی مهمونی هم آرش از دوستان دوران سربازی حامد بود. برامون این مهمونیا عادی بود، چون اکثرا از طرف اقوام یا دوستان دعوت میشیم و همیشه هم سعی می کنیم دعوت کسی رو رد نکنیم. فرداش که حامد سر کار بود من یه تماسی گرفتم با مهرناز زن آرش که جزئیات مهمونی رو ازش بپرسم. ما باهم دیگه رفت و آمد خانوادگی و سابقه مسافرت و… داریم. خلاصه مهرناز گف که مهمونی تو ویلا هستو قراره خوش بگذره، اما گفت که با همه هماهنگ شدیم بچه نیاریم به مهمونی و همه زن و شوهری بیان. درباره تعداد مهمونا پرسیدم که گفت 14 نفریم یعنی 7 تا زوج که قرار بود بچه نبریم. مهمونا هم بجز یکشون که از دوستان مهرناز و آرش بودن همشونو میشناختم و از دوستان مشترکمون بودند. بعد مهرناز گف که بساط نوشیدنی و… هم برقراره و ازم خواست مایو هم بردارم که کمی تعجب کردم چون تا حالا تو جمع های قبلیمون برنامه استخر نداشتیم و مهرناز گفت میخوایم راحت باشیمو خوش بگذرونیم که منم زود قانع شدم. چون واقعا هر فرصتی که بتونه حالمو خوب کنه از دستش نمیدم.
خلاصه آخر هفته شد و جمعه قرارمون واسه ناهار بود، حاضر شدیم،من طبق عادتم لامبادا تنم بود با یه شلوار لی کوتاه70 سانتی با مانتوی جلوباز که از زیرش بادی پوشیده بودم و چون سوتینم جکدار بود ممه هام از یقه بزرگ بادی بیرون زده بود و نمای خوبی بهم داده بود، تو آینه که خودمو نگا کردم از خودم لذت بردم! حامد هم طبق معمول تی شرت با شلوار اسلش پوشیده بود که وقتی تیپ منو دید نتونست خودشو نگه داره و منو بغل کرد و لبامو خورد گفت که خیلی خوشتیپ شدم. من هم همیشه سعی میکنم وقتی با حامد میرم بیرون کاملا باز و سکسی بپوشم چون کسی نمیتونه مزاحم شه و چیزی بگه.
بچه رو رسوندیم خونه مامانم اینا و رفتیم سمت ویلا و رسیدیم. چون ویلا آیفون نداشت حامد به آرش زنگ زد خبر بده ما رسیدیم و درو باز کنه. کمی بعد دیدیم در باز شد. میثم که از دوستای خانوادگیمون بود و همسرش با من هم تو دانشگاه همکلاس بود اومده بود درو باز کنه. رفتیم داخل و ماشینو پارک کردیم. پیاده شدیم بعد از خوش و بش با میثم ، من احساس کردم میثم محو تیپ من شده و مدام داره منو نگاه میکنه، اهمیتی ندادم و از قضا از اینکه خوشتیپ بودم و تونسته بودم نظر کسی رو جلب کنم اعتماد به نفسم زیاد شد! رفتیم سمت ساختمون، آرش و مهرناز به پیشوازمون اومدن و خوش و بش کردیم و پشت سرشون چند نفر از دوستامونم رسیده بودن و اونجا بودن و بقیشونم بعد از ما رسیدن. جمعمون که جمع شد ما خانوما جمع شده بودیمو طبق معمول داشتیم حرف میزدیم، آقایون هم داشتن والیبال بازی میکردن ولی آرش و میثم در تدارک ناهار بودن که من بازم احساس کردم میثم داره منو دید میزنه، ولی چون با دخترا جمع بودیم با خودم گفتم شاید یکی دیگه رو نگا میکنه و زیاد جدی نگرفتم.
کمی بعد بساط منقل و کباب آماده شده بود، مردا داشتن آماده میکردن و خانوما هم در تدارک سالاد و وسایل میز بودیم. ناهارو زدیم و همراه ناهار هم کلی ویسکی رو میز بود که نوش جان کردیم و خیلی چسبید. اتفاق خاصی نیفتاد و همه چی عادی پیش میرفت که یکی دیگه از دوستامون بنام سامان و شبنم داشتن باهم شوخی میکردن با هم دیگه به شکل ناخواسته ای افتادن تو استخر! ما کلی خندیدیم. در این حین یه نفر منو هل داد با لباس افتادم تو آب، با اینکه شنا بلد بودم خودمو گم کردم نزدیک بود خفه بشم! کمی دست و پا زدم سرمو از آب بیرون آوردم دیدم همه وایسادن کر کر میخندن و کسی که منو هل داده کسی نیست جز شوهر محترم من، کمی ناراحت و عصبانی شده بودم که با دیدن من همه باهم یکی کی اومدن شیرجه زدن تو استخر! این کار باعث شد آروم بشم و ناراحتیم برطرف شه. همه داشتن باهم شوخی میکردن و آب بازی میکردن. لباس همه چسبیده بود به بدنشون، منم که یه شومیز نازک پوشیده بودم بدنم کاملا مشخص بود و کمی خجالت میکشیدم که یه دفه آرش فریاد کشید اینطوری نمیشه همه بیاین بیرون لباساتونو دربیارین ، همه رفتیم بیرون و آقایون همونجا شروع کردن به کندن لباساشون ! ما دخترا هم یه نگاهی به همدیگه انداختیم و رفتیم توی ویلا. شروع کردیم عوض کردن لباسای خیس و پوشیدن مایو، من با خودم چنتا مایو آورده بودم که قصد داشتم مایو پوشیده ای بپوشم ولی دیدم مهرناز که میزبان بودن یه مایوی مشکی دو تیکه پوشیده و کون بزرگشو گذاشته بیرون ، منم فوری تغیر عقیده دادم و ست دو تیکه قرمزم رو که خیلی زیبا بود تنم کردم. بعد اینکه با کلی وقفه به خاطر تجدید آرایش رفتیم سمت استخر. بادیدن ما آقایون انگشت به دهن مونده بودن! رفتیم و پریدیم تو آب و پیش شوهرامون.داشتیم توی آب بازی و شوخی میکردیم که یهو یه چیزی توجه همه رو به خودش جلب کرد. سامان و شبنم داشتن گوشه استخر لب بازی می کردن! با دیدن این صحنه من شدید تحریک شدم و دست حامدو گرفتم و موقعی که برگشت سمت من ازش لب گرفتم. با دیدن ما بقیه هم همدیگرو تو آغوش کشیدن و شروع کردن به لب بازی. اما سامان و شبنم پارو فراتر گذاشتن و به لب بازی اکتفا نکرن. در حالی که همه مشغول عشق بازی داخل استخر بودیم. سامان و شبنم رفته بودن داخل ویلا، که با متوجه شدن این موضوع، آرش که رفته بود دنبالشون، با عجله اومد سمت استخر و با لحن آروم گفت بیان ببینین. همه سراسیمه با فکر اینکه اتفاقی افتاده رفتیم سمت پنجره ای که آرش نشون داده بود. فکر کنین چی دیدیم!
شبنم نشسته بود روی زانوهاش داش برا شوهرش ساک میزد! همه انگشت به دهن موندن، پسرا خوششون اومده بود داشتن میخندیدن، ما دخترا هم فوری جمع شدیم شروع کردیم به پچ پچ کردن. تو همین حال یهو آرش دست مهرنازو گرفت برد داخل ویلا کمی با فاصله از سامان و شبنم آرش نشست روی مبل و از مهرناز خواست که براش ساک بزنه. بعد اونا نوبت میثم و سمانه بود که برن داخل! بعد اونا دیدم حامد اومد سمتم، خم شد مثل بچه ها منو گرفت بغلش برد داخل ویلا. برعکس بقیه حامد منو گذاشت رو مبل و خودش نشست رو زمین و با کنار زدن مایوم شروع کرد به خوردن کوسم. دیگه همه اومده بودن داخل و داشتن همدیگرو میخوردن. باور نمیکردم، گویا همه از خداشون بود و منتظر همچین لحظه ای بودن. حامد داشت منو لیس میزد منم حسابی ولو شده بودم روی مبل که دیدم میثم که تو مبل روبرویی من بودن زنش سمانه رو انداخته رو مبل و از پشت میکنه. بعد اینکه حامد تموم شد سرپا وایساد تا منم کیر شق شده اونو بخورم، در همین حال آرش از اتاق یه بسته کاندوم آورد گذاشت رو میز. من شروع کردم به ساک زدن حامد که حامد خم شد و یدونه کاندوم برداشت از من خواست خوردنو تموم کنم. فوری کاندوم رو انداخت با یه حرکت سریع نشست رو مبل و از من خواست بشینم روش. من تو حالت مستی و حال داشتم رو کیر شوهرم بالا پایین میشدم، حامد از کمرم گرفته بود و منم در حالی که روش بودم داشتم ازش لب میگرفتم. در همین حین احساس کردم یه نفر چسبیده به پشت من، تا برگشتم دیدم میثم، با یه دستش موهامو گرفته با دسته دیگش سعی میکرد کیرشو فرو کنه تو کون من. من شوکه شدم و برگشتم سمت حامد و انتظار واکنش از طرف شوهرم داشتم که دیدم حامد داره لبخند میزنه و به میثم میگه داداش محکم بزن زن من طاقتشو داره! من که واقعا نمیدونستم چیکار باید بکنم، از یه طرف غرق در لذت بودم از یه طرف هزارتا فکر اومد تو سرم، اما با دیدن رضایت حامد، واکنشی نشون ندادم. چشمتون روز بد نبینه، کیر حامد تو کوسم بود و کیر میثم تو کونم. بالاخره میثم نامرد که از صبح منو زیر نظر گرفته بود کار خودشو کرد! تجربه اولم بود با اینکه اولش کمی درد کشیدم اما بعد یه لذتی داشت که نگو و نپرس، هم حامد و هم میثم کیرشونو تا ته فرو میکردن. میثم نامرد تا دسته بیل تو کونم تلمبه میزد. احتمالا با خودش میگفت مال من نیس که پس نهایت استفاده رو ببر! در همین حال حامد رو به میثم گف اونجارو! منم برگشتم دیدم آرش رفته سراغ زن میثم و داره از پشت میکنتش، بیچاره سمانه زن میثم هم شوهرش از کون کرده بودش هم آرش، فعلا کوسش دست نخورده مونده بود. در همین لحظه مرتضی دوست دیگمون اومد پیش ما و رو به میثم گف داداش بسه پاشو کمیم ما بکنیم! با کنار رفتن میثم مرتضی دست منو گرفت نشست رو مبل بغلی از من خواست پشت بهش با کون بشینم روش که منم در حالی که داشتم به حامد نگا میکردم ناخودآگاه دستورشو انجام دادم و با کون نشستم رو کیر مرتضی، بعد میثم وقتی دید حامد رو مبله هنوز، از فرصت استفاده کردو کیرشو فرو کرد تو کوسم. نامرد دستبردار نبود از من. بعد اینکه چنتا تلمبه زد تو کوسم فوری ارضا شد و آبشو ریخت رو شکمم و رفت کنار و من هنوز روی مرتضی بودم و دیدم که حامد رفته و با آرش دارن دو نفری زن میثمو میکنن. بعد از میثم فوری علی شوهر فریبا اومد روم و تو کوسم تلمبه زد و در همین حال دیدم مرتضی شدت تلمبه هاشو بیشتر کرد و آبشو ریخت تو کونم. بعد از من خواست پاشم تا بره. تو اون وضعیت که پاشدم در حالی که آب مرتضی داشت از کونم سرریز میشد یه نگاهی به دورو برم انداختم. عجب وضعی بود همه داشتن چند نفری سکس میکردن و داخل ویلا یه صدایی پیچیده بود که… یهو آرش با صدای بلند گفت بچه ها تو رو خدا کمی آرومتر، همه کمی ساکت شدن اما بعد یه دیقه باز صدای آه و ناله و جیغ و فریاد فضای ویلا رو پر کرد. حالا تو بغل آرش بودم و علی داشت از پشت میکرد. کیر علی از بقیه بزرگتر بود. واقعا کونم درد اومده بودم اما راستش داشتم لذت میبردم. فکر میکنم بیشترین استفاده از من برده شد! اونقدر منو دست به دست کردن که به شوهر خودم مجال ندادن! هر کی میرسید تو کوس و کونم چنتا تلمبه میزد میرفت! کل سکسمون تقریبا یه ربع طول کشید بالاخره من ارضا شدم و بقیه هم تقریبا تموم شده بودن که حامد اومد پیشم، فوری پرسیدم رو کی آبت اومد، گفت رو مهرناز! کمی حسودیم شد چون مهرناز باشگاه می رفت و خیلی خوش اندام بود و کونش واقعا زیبا و بزرگ بود. اما کون منم هیچی ازون کم نداشت. وقتی فکر کردم خودمم زیر چند نفر داشتم سکس میکردم، دیگه به حامد گیر ندادم.
همه تموم شدیم و دوش گرفتیم، هوا کم کم داشت رو به تاریکی میرفت که از ویلا اومدیم بیرون
آرش گفت بچه ها بار آخرتون نباشه ها انشاا… داریم ازین مهمونی ها، همه خندیدن منم با اینکه درد رو تو سوراخ کونم حس میکردم ولی لبخندی به نشان رضایت زدم.
بعد اون مهمونی کمی عذاب وجدان گرفته بودم، آخه من همچین دختری نبودم، خودمو فقط مال شوهرم میدونستم، نمیدونم چطور شد اصلا دست خودم نبود، اصلا هیشکی فکرشو نمیکرد یه مهمونی ساده این وضعی تموم بشه.
الان که یکماه ازون مهمونی گذشته، قرار هس همون جمع گذشته جمع بشیم تو باغ مرتضی و پری! برام دعا کنید!
اگه عمری باشه و حال داشته باشم ماجرای اونم مینویسم براتون.
نوشته: نازنین
یه وقتایی فکر میکنم اگر برق و اینترنت برای یکماه قطع بشه زیادم بد نیست!! مغز بعضی از این پسرای 14 ساله فرصت میکنه یه جاهاییشو بازسازی کنه!! 😁
کیرم تو این فانتزیای بچه گونه ا ه ه ه بسه بابا حالمونو بهم زدین دیگه
شنیدی میگن از هر باغی گذر کردی ، نمیدونم چی، گلی رو و الی آخر. فراموش کردم همه مثل رو
اما در حس و حال ویلا که در موردش داستان گفتی
بر فرض،که ویلا گلستان بوده و
متاسفانه اونجا متروکه و دستشویی ملت رهگذر
و ع ن اونا شما بودی با اون زنهای دوستاتون
ع ن خور هم اون شوهران واقعا مرد و غیرتی شما بودنند
باور کن این منظره فقط تونستم مجسم کنم
عن خوری آقایون
که خانوم های ع ن خود و دوستانشون را لیس و میل میکنند 😕
وجدانا اینا تو پورن هاب هم قفله. بابا تخیل هم میکنید باید باورپذیر باشه. ناگهان همه جنده شدن؟
اره دیگه شانس اودیم در ویلا قفل بوده وگرنه اینا میریختن تو شهر هرکیو میدیدن دو سه تایی میکردن میرفتن جلو😂😂،ای ویلای ویل اسمیت تو ماتحت آدم جقی دروغگو
براش دعا کنیم که کیرهای بیشتر بره توش ، تو مصداق این ضرب المثل هستی که میگه از دست پس میزنه با پا پیش میکشه . تو اگر اینطور زنی نبودی اصلا وارد جمع دوستانه نمیشدی و سرت به زندگیت بود و نهایتا با فک و فانیل و خانواده خودت میرفتی گشت و گذار پس نگو من چنین زنی نبودم البته که بازم اعتقاد دارم ۹۹ درصد داستانها همش تخیلات و فانتزی اشخاصه ولی اگر هم زن و شوهری واقعا در این نوع رابطه ها باشند حتما در وجودشون حسه فاحشگی موج میزنه و فقط منتظر یه فرصت مناسب هستن
گفتی برایت دعا کنیم ؟ .چه دعایی مناسب هست بگو دعا کنین بعدهم تو رو تنها یا نذا کنیم ولی خیلی حال میده حدی میگم فکرشو کنسن عجب حالی میده . خارج از این بحث ولی بشرطی که زن ها موافق و مزدها موافق باشند و فقطهمان بزادران ناجا مخالف هستند
نازنین جان اولش بادی یقه باز پوشیده بودی، بعد تو استخر که انداختنت شد شومیز نازک!؟؟
باگهای بیشتری هم بود تو حوصلهی جمع نمیگنجه😑😑
اون کاندومای بیصاحابی که ارش ورداشت آورد دسته خر بود که همه آبشونو روت یا توت تخلیه کردن!؟😑😑😑
انتر یجور میگه برام دعا کنید انگار میخواد بره ازادسازی خرم شهر!دعا کنیم جر نخوری؟؟؟
دیوث فرضا پارتی اون مدلی رفت بعد اولش میگه خجالت میکشم بگم.
گـــــوه خـــوردوووووو
این خزعبلات چیه بابا…
به همین راحتی لابد همه روشون شده این کارو کنند؟ اونم ایران؟
اقا زایده های فکریت رو الکی ننویس… امریکاش هم اینطور نیست… کلی قانون و رضایت و اینا داره بعد یهو اومده کیرش رو توی کونت گذاشته؟
درسته اوضاع روحی به گاس اما اینجور هم نیست!
منم همچین آرزویی دارم که زنمو جلو مردای دیگه از کوس کونش جرش بدن.یکی هم جلوی زنم از کونم منو بکنه
نوع نگارش داستان جالب بود
مخصوصا قسمتی که کاراکتر اصلی داستان دست به دست میشه و هر کی میادکوس و کونش تلمبه میزنه
جنده شدنت مبارک عزیزم